طنز سیاسی؛ مراجعه به داکتر طالبانی

پنج سال دیگر در افغانستان داکترهایی شروع به کار می‌کنند که امروز محصل طب هستند و توسط استاد مجرب امارتی آموزش می‌بینند. تصور کنید که اگر مریضی نزد این متخصصان برود، گفتگوی‌شان چگونه خواهد بود:

داکتر: بله، چه مشکل دارید؟

مریض: داکتر صاحب، هفت روز می‌شود که سرفه خشک می‌کنم. کمی تب دارم و سرم هم درد می‌کند.

داکتر: خدا چند است؟

مریض: سابق یک بود ولی در این وقت‌ها خیلی سرفه‌ام زیاد شده داکتر صاحب. تب هم دارم.

داکتر: مریضی و شفا در دست کیست؟

مریض: ولا داکتر صاحب شفا که در دست خداوند است. ولی مریضی در دست هر بی‌پدر که هست سرفه تمام جهان را به من داده. تمام شب همسایه‌ها از دست من به عذاب‌اند.

داکتر: روایت است که روزی زاغی بر درخت نشسته بود و سرفه می‌کرد. گنجشک آتئیستی که اصلاً خدا را قبول نداشت بر زاغ خندید. زاغ گفت مریضی در دست خداوند است و گنجشک نباید بخندد اما گنجشک به خندیدن ادامه داد. آنقدر خندید که اشکش درآمد. وقتی دستمال از جیبش بیرون آورد و اشکش را پاک می‌کرد، گربه فرصت را غنیمت دانست و بر او حمله کرد و خوردش. می‌بینی که غرور و تکبر انسان‌ها را چگونه بر زمین می‌زند؟

مریض: داکتر صاحب، یگان دوا بده که سرفه‌ام خوب شود.

داکتر: نماز صبح می‌خوانی؟

مریض: بله داکتر صاحب. چند روز شده نخواندم چون زیاد سرفه می‌کنم. سر خود را پایین کرده نمی‌توانم.

داکتر: علت سرفه‌ات همین است. در روایت آمده است که نماز صبح آدم را از هزار مریضی نجات می‌دهد. حالا برایت نسخه می‌نویسم که بخیر خوب شوی.

مریض: دوای ارزان بنویس داکتر صاحب. پول نیست. کار نیست. توان ندارم.

داکتر: این نسخه را بیرون ببر به دست نفری بده که لباس سفید دراز چرکین دارد است. نگران پول نباش.

مریض: اینجا نزدیکی‌ها که دواخانه نیست داکتر صاحب.

داکتر: نفری که گفتم دوافروش نیست، کارمند امربالمعروف است. برایت سی سیلی و ده لگد نوشته‌ام. هر روز سه وقت – صبح، چاشت، شام - باید سیلی بخوری و روز یک لگد. پیش از نان نخوری که دردش زیاد است
.
مریض: سیلی برای چه داکتر؟

داکتر: گفتی که نماز صبح را نمی‌خوانی. وقتی سیلی بخوری نماز را سر وقت می‌خوانی و شفا می‌یابی. اگر خوب نشدی به کلینک شخصی من در مسجد ذوالقرنین بیا که برایت دعا بخوانم. سرفه و تمام مرض‌های دیگرت خوب می‌شود.

مریض: تشکر داکتر صاحب. فعلاً احساس می‌کنم خوب شده‌ام. برکت به دستت. به امان خدا.

داکتر: بخیر بروی. دوا یادت نرود. از همین نفر که لباس سفید دارد و نصوار از ریشش آویزان است بگیر. جای دیگر دوایش خوبش نیست.