از حذف ژئوپولیتیک تا امنیتیسازی مهاجرت؛ افغانستان در استراتژی جدید امنیت ملی امریکا

استراتیژی جدید امنیت ملی ایالات متحده امریکا، نه تنها یک سند سیاستگذاری، بلکه بیانیهای آشکار از تغییر نگاه واشنگتن به جهان، تهدیدها و اولویتها است.

استراتیژی جدید امنیت ملی ایالات متحده امریکا، نه تنها یک سند سیاستگذاری، بلکه بیانیهای آشکار از تغییر نگاه واشنگتن به جهان، تهدیدها و اولویتها است.
در این سند که با شعار «نخست امریکا» و تمرکز بر امنیت داخلی، مهار مهاجرت، رقابت با چین و تثبیت نیمکره غربی تنظیم شده، افغانستان بهطور کامل غایب است؛ نه بهعنوان تهدید، نه شریک و نه حتی یک مسئله حاشیهای.
این غیبت، بیش از هر چیز دیگر نشان میدهد که افغانستان از منظر رسمی امریکا، دیگر بخشی از معادله امنیت ملی نیست. اما پرسش اساسی این است: آیا حذف افغانستان از سند به معنای پایان اهمیت آن است، یا آغاز مرحله تازهای از بیتفاوتی رسمی و کنترول پنهان؟
تغییر پارادایم سیاست خارجی امریکا
در دو دهه گذشته، افغانستان یکی از پرهزینهترین و در عین حال نمادینترین پروژههای سیاست خارجی امریکا بود. از «جنگ علیه ترور» تا دولتسازی، از آموزش ارتش افغانستان تا ترویج دموکراسی، واشنگتن افغانستان را در قلب سیاست امنیتی خود قرار داده بود. اما استراتیژی جدید نشان میدهد که این رویکرد جای خود را به واقعگرایی سخت، امنیتمحور و درونگرا داده است. در این چارچوب جدید، دولت ترامپ آشکارا اعلام میکند که امریکا دیگر مسئول «نجات جهان» نیست، بلکه باید از مرزها، اقتصاد، هویت و شهروندان خود محافظت کند. همانگونه که ترامپ بارها تأکید کرده است: «ما دیگر نمیخواهیم مشکلات جهان سومی را به داخل امریکا وارد کنیم».

افغانستان چرا از اولویت خارج شد؟
عوامل متعددی در این حذف نقش داشتهاند. نخست، فروپاشی کامل دولت جمهوری افغانستان و بازگشت طالبان که از نگاه واشنگتن مهر تأییدی بر شکست پروژه دولتسازی بود. دوم، نبود یک نیروی سیاسی منسجم و قابل اتکا در میان اپوزیسیون افغانستان که بتواند حمایت پایدار قدرتهای جهانی را جلب کند. سوم، جابجایی تمرکز امریکا به رقابتهای بزرگتر؛ جنگ اوکراین، تهدید چین، تایوان، بحرانهای اقتصادی و مهاجرتی داخلی.افزون بر این، استقلال نسبی انرژی امریکا و کاهش وابستگی به خاورمیانه و پیرامون آن، سبب شده افغانستان دیگر نقش حیاتی در معادلات انرژی و امنیت جهانی نداشته باشد. در چنین شرایطی، افغانستان از یک «اولویت استراتیژیک» به یک «پرونده مهارپذیر» تنزل یافته است.
ناتوانی مخالفان طالبان در خلق روایت همراستا با منافع ملی امریکا
یکی از عوامل کمتر گفتهشده اما تعیینکننده در حذف افغانستان از اولویتهای سیاست خارجی امریکا، ناتوانی جریانهای مخالف طالبان در ارائه یک روایت سیاسی و امنیتی منسجم، واقعگرایانه و قابل فهم برای واشنگتن است. در جهانی که سیاست خارجی بر اساس منافع ملی، هزینه–فایده و تهدیدهای ملموس تعریف میشود، صرف مخالفت اخلاقی با طالبان یا تکرار گفتمانهای کلی درباره دموکراسی و حقوق بشر، برای جلب توجه امریکا کافی نیست.
مخالفان طالبان، چه در داخل افغانستان و چه در تبعید، تاکنون نتوانستهاند پاسخ روشنی به این پرسش کلیدی سیاستگذاران امریکایی بدهند: «جایگزین طالبان چیست و این جایگزین چگونه منافع امنیتی امریکا را تأمین میکند؟» نبود پاسخ روشن به این پرسش، باعث شده است که واشنگتن طالبان را نه بهعنوان شریک، بلکه بهعنوان یک «واقعیت ناگزیر و قابل مدیریت» بپذیرد و در مقابل، اپوزیسیون افغانستان را فاقد وزن عملیاتی ببیند.
بخش بزرگی از روایت مخالفان طالبان همچنان در چارچوب گفتمانهای پیشا–۲۰۲۱باقی مانده است؛ گفتمانهایی که بر ارزشها، احساسات تاریخی و مطالبات اخلاقی استوارند، اما کمتر به دغدغههای محوری امریکا—مانند مهار تروریسم فرامرزی، کنترول مهاجرت، رقابت با چین و هزینههای مداخله—پاسخ میدهند. در حالی که استراتیژی جدید امنیت ملی امریکا آشکارا اعلام میکند که واشنگتن دیگر به پروژههای «ملتسازی» علاقهای ندارد، بسیاری از مخالفان طالبان همچنان بر همان زبان و انتظارات گذشته سخن میگویند.
افزون بر این، پراکندگی سیاسی، اختلافات شخصی و نبود ساختار رهبری واحد در میان مخالفان طالبان، هرگونه تلاش برای خلق یک روایت معتبر را تضعیف کرده است. از دید نهادهای تصمیمساز امریکایی، اپوزیسیونی که حتی در تعریف اولویتهای خود به اجماع نمیرسد، نمیتواند شریک قابل اتکایی برای مدیریت یک بحران پیچیده امنیتی باشد.
در نتیجه، خلأ روایت جایگزین، عملاً به نفع طالبان تمام شده است. طالبان، با وجود عدم مشروعیت بینالمللی، دستکم یک پیام ساده و قابل فهم برای امریکا دارند: «ما از خاک افغانستان علیه شما تهدید ایجاد نمیکنیم.» در نبود یک روایت قویتر و منسجمتر از سوی مخالفان، این پیام—هرچند شکننده و مشروط—برای واشنگتن کفایت کرده است.
تا زمانی که مخالفان طالبان نتوانند روایتی بسازند که همزمان واقعگرایانه، امنیتمحور و همسو با منافع ملی امریکا باشد، افغانستان در حاشیه سیاست خارجی واشنگتن باقی خواهد ماند. این روایت باید فراتر از اعتراض اخلاقی، به زبان منافع، هزینهها و تهدیدها سخن بگوید؛ زبانی که سیاستگذاران امریکایی با آن تصمیم میگیرند.
ادریس رحمانی، کارشناس روابط بینالملل مقیم ایالات متحده امریکا، به افغانستان اینترنشنال گفت که امریکا در سیاست خارجی خود بر یک افق کلان و جهانی تمرکز دارد و افغانستان دیگر آن منطقه خاصی نیست که واشنگتن بخواهد توجه بنیادی و محوری خود را به آن معطوف سازد. به باور او، سیاست خارجی امریکا امروز نه بر یک کشور، بلکه بر مجموعهای از تحولات پیچیده و درهمتنیده جهانی متمرکز است.
رحمانی تأکید میکند که وضعیت جهان بهطور کلی در حال بیثباتی، نوسان و دگرگونیهای پیدرپی است و ایالات متحده ناگزیر است در این تحولات نقش فعال داشته باشد و منافع سیاسی، اقتصادی و امنیتی خود را در سطوح مختلف دنبال کند. در چنین شرایطی، تمرکز طولانیمدت بر یک بحران مشخص، برای واشنگتن نه عملی است و نه با اولویتهای جدید آن همخوانی دارد.
به گفته این کارشناس، امریکا از سال ۲۰۱۴ بهتدریج و بر اساس محاسبات منافع سیاسی، اقتصادی و امنیتی خود، توجه و حضورش در افغانستان را کاهش داد و این روند سرانجام در سال ۲۰۲۱ با پایان ماموریت نظامی و خروج کامل نیروهای امریکایی از این کشور به اوج خود رسید.
سیاست امنیتی جدید و پیوند آن با مهاجرت
نکته کلیدی در استراتیژی جدید امنیت ملی امریکا، امنیتیسازی مهاجرت است؛ جایی که مرزها، مهاجران و پناهجویان بهعنوان تهدید بالقوه امنیت ملی تعریف میشوند. در همین چارچوب، دونالد ترامپ در سخنرانی جنجالی خود در پنسیلوانیا، کشورهایی چون افغانستان، هائیتی و سومالیا را «جهنم» توصیف کرد و گفت: «ما نمیخواهیم مهاجران از این کشورها بیایند؛ ترجیح میدهم از کشورهایی مثل سویدن، دنمارک و ناروی مهاجر بپذیریم.» این نگاه، صرفاً یک اظهارنظر سیاسی نیست، بلکه بازتاب مستقیم سیاست رسمی دولت است. تنها یک هفته پس از این سخنان، ایالات متحده اعلام کرد که تمام درخواستهای مهاجرتی، گرینکارت و شهروندی افغانها و شهروندان ۱۸ کشور دیگر را متوقف کرده است؛ کشورهایی که همگی غیراروپاییاند.
افغانها در مرکز فشار امنیتی
افغانها در این سیاست جدید، بهگونهای خاص هدف قرار گرفتهاند. پس از حمله مرگبار در واشنگتن که در آن رحمانالله لکنوال، پناهجوی ۲۹ ساله افغان، بهعنوان مظنون بازداشت شد، دولت ترامپ از این رویداد بهعنوان مبنای تشدید سیاستهای ضد مهاجرتی استفاده کرد. یادداشتهای رسمی حکومت، این حادثه را دلیلی برای بازبینی گسترده تمام پروندههای مهاجران افغان دانستند.
در نتیجه، صدور ویزا، بررسی پناهندگی، تمدید اقامت دایم و حتی روند اعطای تابعیت به افغانها متوقف شد. حدود ۱۹۰ هزار افغان که پس از سقوط حکومت پیشین به امریکا آمدهاند، اکنون با آیندهای نامعلوم روبهرو هستند. حتی دارندگان اسناد قانونی نیز دیگر احساس مصونیت نمیکنند.
وزارت امنیت داخلی امریکا در بیانیهای شدیدالحن مدعی شد که برنامههای انتقال بشردوستانه در دوران حکومت پیشین، «افراد بررسینشده، از جمله تروریستها» را وارد امریکا کرده است؛ ادعایی که به باور بسیاری از نهادهای حقوق بشری، اغراقآمیز و سیاسی است.
افغانستان؛ از مسئله ژئوپولیتیکی تا تهدید مهاجرتی
در این چارچوب جدید، افغانستان دیگر نه بهعنوان یک بحران انسانی یا ژئوپولیتیکی، بلکه عمدتاً بهعنوان منبع تهدید مهاجرتی و امنیتی دیده میشود. این تغییر نگاه، پیامدهای عمیقی دارد: افغانستان از دستور کار دیپلماسی خارج میشود، اما افغانها در داخل و خارج کشور، بهعنوان مسئله امنیت داخلی امریکا باقی میمانند.در واقع، حذف افغانستان از استراتیژی امنیت ملی، همزمان با حضور پررنگ افغانها در سیاست مهاجرتی امریکا رخ داده است؛ حضوری که نه از سر همدلی، بلکه در قالب محدودیت، نظارت و اخراج تعریف میشود.
جمعبندی
استراتیژی جدید امنیت ملی ایالات متحده امریکا بهروشنی نشان میدهد که افغانستان دیگر در مرکز سیاست خارجی و محاسبات رسمی امنیت ملی واشنگتن قرار ندارد. حذف کامل افغانستان از این سند، نه یک غفلت اداری، بلکه بازتاب یک تصمیم آگاهانه و تغییر عمیق در اولویتهاست؛ تغییری که در آن امریکا تمرکز خود را از بحرانهای دوردست و پرهزینه، به امنیت داخلی، مهار مهاجرت، رقابت قدرتهای بزرگ و تثبیت حوزه نفوذ مستقیم خود معطوف کرده است.
با این حال، کنار گذاشتهشدن افغانستان از اسناد رسمی به معنای پایان تأثیر این کشور بر سیاست امریکا نیست. برعکس، افغانستان از یک مسئله خارجی به یک چالش داخلی برای ایالات متحده تبدیل شده است؛ چالشی که عمدتاً در قالب مهاجرت، امنیت مرزها و نگرانیهای ضدتروریستی بازتعریف شده است. افغانها دیگر نه بهعنوان قربانیان یک جنگ طولانی، بلکه اغلب بهمثابه «ریسک امنیتی بالقوه» در گفتمان رسمی دولت امریکا ظاهر میشوند؛ روایتی که پیامدهای انسانی و حقوقی گستردهای بهدنبال داشته است.
در این معادله جدید، طالبان نه شریک راهبردیاند و نه متحد، بلکه یک واقعیت حاکم و قابل مدیریت تلقی میشوند؛ واقعیتی که تا زمانی که تهدید مستقیم و فرامرزی علیه منافع امریکا ایجاد نکند، در حاشیه توجه باقی خواهد ماند. هدف اصلی واشنگتن دیگر تغییر نظام سیاسی افغانستان یا سرمایهگذاری بر آینده آن نیست، بلکه مهار تهدیدها، جلوگیری از موجهای جدید مهاجرت و حفظ امنیت داخلی امریکا است. این رویکرد، افغانستان را به یک پرونده سرد، کمهزینه و عمدتاً امنیتی تقلیل داده است.
در این میان، ناتوانی مخالفان طالبان در خلق یک روایت منسجم، واقعگرایانه و همراستا با منافع ملی امریکا نیز نقش مهمی در بهحاشیهرفتن افغانستان ایفا کرده است. مخالفان طالبان نتوانستهاند بدیلی معتبر ارائه کنند که از منظر واشنگتن، نه صرفاً اخلاقی، بلکه عملی، کمهزینه و امنیتمحور باشد. نبود اجماع سیاسی، پراکندگی رهبری و اصرار بر گفتمانهای گذشته، باعث شده است که صدای اپوزیسیون افغانستان در میان اولویتهای جدید امریکا شنیده نشود و خلأ روایت، عملاً به نفع طالبان تمام شود.
در نتیجه، افغانستان امروز در وضعیتی پارادوکسیکال قرار دارد: غایب در استراتیژیهای رسمی، اما حاضر در پیامدهای امنیتی، مهاجرتی و انسانی سیاست جهانی. آینده این کشور، بیش از هر زمان دیگر، نه به تصمیمهای واشنگتن، بلکه به تحولات درونی افغانستان، شکلگیری یک بدیل سیاسی قابل اعتماد، و توان جامعه جهانی برای بازتعریف مسئولیتهای اخلاقی و امنیتی خود وابسته است. تا زمانی که این متغیرها تغییر نکنند، افغانستان همچنان در حاشیه نظم جهانی باقی خواهد ماند؛ حضوری خاموش در اسناد، اما پرهزینه در واقعیت.