بکهام دوم می ١٩٧٥ در لندن به دنیا و ٢٦٥ بار برای منچستریونایتد بازی کرد؛ سپس راهی رئال مادرید شد و چهار سال در جمع کهکشانیها بود، او در تیمهای آث میلان ایتالیا و لسآنجلس گلکسی امریکا نیز به میدان رفت و در نهایت سال ٢٠١٣ با لباس پاریسن ژرمن فرانسه شنکاکهای فوتبالش را آویزان کرد.
پس از دوران بکهام در دهه نود و دوهزار میلادی، هیچ بازیکنی با توانایی او در ضربات ایستگاهی فنی، زیبا و جذاب در فوتبال جهان ظهور نکرد.
امروز این اسطوره پنجاه ساله شد، عددی که در جنتری یک شماره است؛ اما برای کسانی که بکهام را دیدهاند، یادگار و خاطرهی زیبا از هنر و زیبایی در مستطیلسبز به خصوص با پیراهن شماره هفت شیاطین سرخ در تیاتر رؤیاها است.
پنجاه سالگی بکهام امروز لحظههای زیبا از زندگی یک افسانه است، افسانهای زنده که با جادویش در زمین فوتبال به سرعت قلب و ذهن میلیونها انسان را در سراسر جهان تسخیر کرد.
داستان الهامبخش زندگی بکهام درست مثل عبور انسانهای سخت از ناهنجاریها و یک قصهای متحرک از رؤیاهایی است که به واقعیت تبدیل شدند.
شاید کمتر کسی در فوتبال وجود داشته باشد که از غمها، خوشی بسازد و از هو شدنهای مداوم در ورزشگاهها به دلیل از دست دادن پنالتی تیم ملی، در قواره یک ستاره بزرگ ظاهر شود؛ اما بکهام این کار را کرد.
میتوان گفت فراتر از پاسهای میلیمیتری و دقیقاش روی بند شنکاک همتیمیها، ضربات ایستگاهی جادویی، او مردی بود که هر لحظه از زندگی خود را با عشق سپری کرد، عشق نافرجام به خانواده و به دنیایی که ازش یاد گرفت و بزرگ شد!
بکهام صدای کودکان بیپناه و پیامآور صلح در جهان پر از مصیت شد و تلاش کرد در اوج قدرت و شهرت، محبوب شود. او از آن دسته فوتبالیستها بود که برخی هواداران به آنها شاعر مستطیلسبز میگویند.
پسری با موهای طلایی که از آکادمی منچستریونایتد بیرون آمد و مستقیم به عنوان میزبان، وارد تاریخ شد.
مردی از جنس رؤیا که خودش را وقف هنر و زیبایی هم در زمین فوتبال و هم در بیرون از آن کرد.
وقف چیزهایی فراتر از فوتبال مثل خانواده، انسانیت و کسانی که او را دوست دارند. در پس زمینهای تمام زرق و برقهای دنیای فوتبال و مُد که او را احاطه کرده بودند، همیشه مردی ساده دیده میشد که عاشق زیباییها است.
در این پنجاه سال فوتبال، خانواده و تلاش برای گسترش انسانیت در جهان از بکهام مردی ساخت که میتواند برای نسلهای بعد از خودش عشق، هنر و انسانیت را هدیه کند.