آیا قومگرایی حکومت طالبان را هم سرنگون خواهد کرد؟

طالبان با رد درخواستهای داخلی و بینالمللی برای تشکیل حکومتی فراگیر، همواره ادعا کرده که حکومت کنونی این گروه همهشمول است.
این گروه در برابر فشارهای جهانی برای ایجاد حکومت فراگیر مقاومت کرده و تاکید دارد که «تشکیل حکومت فراگیر مسئله داخلی است و کشورهای دیگر نباید در امور داخلی افغانستان دخالت کنند.»
با این حال، به گفته وزیر خارجه روسیه، طالبان عمدتاً به یک قوم و زبان تعلق دارد.
انحصارطلبی سیاسی و قومی به دردسری برای این گروه در یکی از پایگاههای قدرت آن در شمال افغانستان تبدیل شده است. بخشی از اعتراضهای این روزها در بدخشان، به خصوص در ولسوالی جرم، شکایت از انحصارطلبی قومی طالبان است. جالب اینجاست که این اعتراض در میان طالبان بدخشان نیز چشمگیر است.
در چند دهه گذشته، نظامهای حاکم در افغانستان از تنشهای قومی مشابه در امان نماندهاند. دامن زدن به جدالهای قومی، منجر به تضعیف گسترده و در مواقعی فروپاشی کامل نظامها در افغانستان شده است. به نظر میرسد این آتش دست به گریبان حاکمیت طالبان نیز خواهد برد.
بر اساس برخی فایلهای صوتی منتشر شده، طالبان محلی در بدخشان از نحوه تقسیم قدرت در میان این گروه، به خصوص در بدخشان ناراضاند. آنها باور دارند که رهبری طالبان در قندهار، به جای استخدام طالبان بدخشانی، نیروهای مورد اعتماد خود را از ولایتهای پشتوننشین به آنجا میفرستد.
با این که تنش دو روز گذشته در مورد اختلاف برسر از بین بردن مزارع کوکنار میان طالبان و کشاورزان محلی است، اما این اختلاف خیلی زود رنگ و بوی قومی گرفته است. چنانچه، کشاورزان معترض، با حمایت طالبان بدخشی، خواستار برکناری والی پشتونتبار بدخشان و بیرونشدن طالبان غیر محلی از این ولایت شدهاند. سال قبل نیز تنش برسر تخریب مزارع کوکنار به دعوای مشابه قومی با اداره محلی طالبان منتهی شده بود.
اعتراضها در بدخشان نشان میدهد که حاکمیت طالبان مستعد اعتراضها و شورشهای محلی با رنگ و بوی قومی است. رهبری طالبان با سپردن مقامهای خورد و بزرگ به افراد یک قوم (پشتون)، به تحریک و شعلهور کردن اعتراضهای محلی و منطقهای با مضمون قومی دامن میزند.
طالبان پس از بهدستگرفتن قدرت، بهتدریج نیروهای غیرپشتون را در میان خود تضعیف کرده و از صحنه قدرت کنار زده است. اعتراضات فرماندهان اوزبیک در ولایات شمالی مانند فاریاب و سرپل، و همچنین انتقادهای علمای برجسته از منابر و مساجد، گواهی بر رفتار قوممحور و تبعیضآمیز طالبان است.
به نظر میرسد که هبتالله آخندزاده بیشتر به حلقه قندهاری خود اعتماد دارد که بیشتر از ساخت قومی طالبان ناشی میشود. او حتی در تقسیم قدرت به طالبان مشرقی اعتماد نمیکند. سراجالدین حقانی و عبدالکبیر، دو چهره برجسته طالبان مشرقی به حاشیه رانده شده و در واقع، قربانی سیاست اقتدارگرایانه ملاهبتالله شدهاند.
هبتالله برای تثبیت و تقویت جایگاه خود به عنوان رهبر بلامنازع طالبان، به هیچ چهرهای در این گروه مجال قدرتنمایی و بلندپروازی نمیدهد. او پیوسته بر اطاعت از خود تاکید میکند و «اطاعت از خود را اطاعت از پیغمبر میداند.»
با این حال، هبتالله در بسیاری از موارد در نقش حاکم حوزه لوی قندهار عمل میکند. از تعیینات، سفرها و سخنرانیهایش پیداست که صرفاً به دو ولایت قندهار و هلمند متکی است. این مسئله خشم طالبان غیرقندهاری را برانگیخته است.
در این میان، طالبان بدخشانی که نقش مهمی در سقوط حکومت پیشین و تسخیر ولایات شمالی و همچنین شکست مقاومت پنجشیر ایفا کردند، تنها به یک پست نمادین در وزارت دفاع دست یافتهاند که هیچگونه تاثیرگذاری در سیاستگذاری، انتصابات یا فرماندهی نیروهای مسلح ندارد. طالبان بدخشانی نهتنها در رهبری کلان طالبان سهمی ندارند، بلکه حتی از میزان مشارکت خود در اداره بدخشان نیز شکایت دارند.
بازخوانی تجارب تاریخی
طالبان از تجربههای تلخ پنج دهه اخیر افغانستان درس نگرفتهاند. تاریخ سیاسی کشور نشان میدهد که قومگرایی و انحصارطلبی قدرت همواره به فروپاشی نظامها منجر شده است.
حزب دموکراتیک خلق در دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ بهدلیل اختلافات قومی و فردی میان جناحهای خلق و پرچم بهتدریج تضعیف شد و سرانجام فروپاشید. این اختلافات قومی حزب کمونیست، به پیروزی نهایی مجاهدین، به خصوص در اواخر حکومت داکتر نجیب کمک کرد.
پس از خروج اتحاد شوروی در افغانستان، داکتر نجیبالله برای حفظ قدرت خود روز تا روز به سیاستمداران و نظامیان وفادار به خود در حزب وطن و ارتش افغانستان که عمدتا از قوم خود وی بودند، متکی شد. او در شمال افغانستان میخواست که قدرت جنرال دوستم، فرمانده برجسته اوزبیکتبار را با تعیین چهرههای پشتون نزدیک به خود تضعیف کند. رویارویی قومی نجیبالله با دوستم نقطه آغاز سقوط حکومت وی در کابل بود. همین طور، برخی از جنرالان نزدیک به داکتر نجیب، در اعتراض به آنچه برخوردهای قومی رهبری حکومت عنوان میکردند، بهگونه پنهانی به احزاب جهادی کمک کردند تا پیروزی آن تسریع گردد.
پس از آن، مجاهدین که با دشواری حزب دموکراتیک خلق را شکست داده بودند، خود قربانی اختلافات قومی شدند. تقسیمبندی احزاب مجاهدین به گروههای قومی، درگیریهای خونینی را بر سر قدرت رقم زد. این درگیریها نهتنها مانع تشکیل یک دولت پایدار در کابل شد، بلکه به کشتار هزاران نفر و ویرانی شهرها، بهویژه پایتخت، انجامید.
در نتیجه این اختلافات، طالبان در دهه ۱۹۹۰ ظهور کرد. این گروه ماموریت خود را پایان دادن به جنگ داخلی و از بین بردن حاکمیت احزاب جهادی اعلام کرد. اما، این گروه به علت ترکیب یک دست قومی در تقابل با جبهه متحد قرار گرفت که عمدتاً متشکل از نیروهای غیرپشتون و آخرین بقایای حکومت تاجیکتبار برهانالدین ربانی بودند.
ساختار سیاسی پس از کنفرانس بن در سال ۲۰۰۱ نیز بر پایه قومیت شکل گرفت. تقسیم کرسیهای دولتی بر اساس قوم و مذهب، که بسیاری آن را «لبنانیزه کردن» افغانستان نامیدند، قومگرایی را بهصورت سازمانیافته در کشور نهادینه کرد. روندهای دموکراتیک و ارزشهای مدرن تحت تاثیر نگاه قومی و گروهی به شکست انجامید. از انتخابات ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۹، نقش قومیت در سیاست افغانستان بهوضوح قابل مشاهده بود. برخی ناظران باور دارند که تقلبهای سازمانیافته در انتخابات ریاستجمهوری ریشه در ترس و اضطراب ارگ از افتادن قدرت به دست اقوام غیرپشتون بود.
بازگشت طالبان به قدرت با ترکیب یکدست قومی، پیشرفتهای اندک سیاسی و اجتماعی در روابط بین قومی افغانستان، به ویژه بین فعالان و کنشگران سیاسی افغان را به خطر انداخته است. این گروه با انحصار قدرت سیاسی این تلقی را به وجود آورده است که دولت افغانستان تحت کنترول یک زبان و یک قوم قرار دارد. رفتارهای طالبان در چهار سال گذشته بهطرز بیسابقهای منازعه قومی در افغانستان را برجسته کرده است.
سیاستمداران پشتونتبار مخالف طالبان میگویند که تمام اقوام افغانستان، به ویژه پشتونها، قربانی سیاستهای طالبان هستند. آنها بهوضعیت زنان، فقر و استبداد گسترده طالبان اشاره می کنند که به تمام گروههای قومی آسیب زده است.
دور باطل سقوط
ورود کمونیستها و مجاهدین به منازعات قومی و شکست دولتهای آنها در حوزه حکمرانی خوب به پایان حکمرانی آنان منجر شد. طالبان نیز از این قاعده مستثنا نیست. طالبان یکشبه از یک گروه شبهنظامی به یک نیروی حاکم در افغانستان تبدیل شد. این در حالی است که این گروه توانایی، منابع، بینش و تدبیر لازم را برای اداره یک کشور متکثر قومی با مشکلات اقتصادی فراوان ندارد. طالبان با زور نظامی زمام کشوری را به دست گرفته است که بیش از نیمی از جمعیت آن به کمکهای امدادی جهان نیاز دارند.
ماهیت قومی طالبان باعث شده است که سیاستهای این گروه با انتقادهای روزافزون داخلی و بینالمللی روبهرو شود. حتی متحدان منطقهای طالبان نیز از تبعیض و بیعدالتی حاکم در رژیم حاکم در افغانستان نتوانستند چشمپوشی کنند. کشورهای همسایه و منطقه پیوسته بر احترام به تکثر قومی و مذهبی افغانستان تاکید میکنند و خواستار تشکیل حکومت فراگیر ملی در کشور هستند.
طالبان ممنوعیت کشت کوکنار را که برای اعتبار این گروه در نزد کشورهای منطقه و جهان اهمیت دارد، نمیتواند بدون تنش به اجرا بگذارد. همین اکنون منتقدان طالبان میگویند که این گروه در حالی مزارع کوکنار را در بدخشان از بین میبرد که این مزارع در ولایتهای سنتی کشت خشخاش از بین نرفته است.
در اینجا یک نکته مهم است که نارضایتی طالبان محلی از نداشتن نقش پررنگ در اداره طالبان در بدخشان، به برداشت کشاورزان معترض از عملکرد قومی طالبان دامن زده است.
بعید نیست که مدیریت اقتصادی و سیاسی ناکام طالبان، نارضایتی از این گروه را در شمال افغانستان و دیگر مناطق غیرپشتوننشین بیشتر از هر جای دیگر پررنگ کند. مخالفان طالبان، از جمله در میان فعالان سیاسی و فرهنگی غیرطالب، نیز به سرعت از این نارضایتی و تنش برای تضعیف اعتبار و توان حکومت طالبان استفاده میکنند.
مشخص نیست که طالبان که بر محور جغرافیا، قوم و قبیله تقسیم شده است، تا چه زمانی از ترس فروپاشی از کنار اختلافات خود میگذرند. اما، این سناریو را نباید از نظر دور داشت که ناکامی سیاسی و اقتصادی هبتالله از یکسو و گسترش دامنه نارضایتی از حاکمیت قومی طالبان در ولایت غیرپشتون از سوی دیگر، حاکمیت طالبان را وارد بحرانهایی خواهد ساخت که به فروپاشی دولتهای نجیبالله و مجاهدین منجر شد.