چگونه سیاست افراطی مذهبی طالبان افغانستان را به میدان تروریسم فراملی بدل کرد؟

در دو مقطع تاریخی ۲۰۰۱ و ۲۰۲۵، افغانستان بار دیگر قربانی سیاست ایدئولوژیک طالبان در پناهدادن به گروههای تروریستی خارجی شد.
در دو مقطع تاریخی ۲۰۰۱ و ۲۰۲۵، افغانستان بار دیگر قربانی سیاست ایدئولوژیک طالبان در پناهدادن به گروههای تروریستی خارجی شد.
در سال ۲۰۰۱، حملات ایالات متحده به افغانستان بهسبب پناهدادن طالبان به القاعده صورت گرفت؛ و در اکتبر ۲۰۲۵، حملات هوایی پاکستان به کابل برای هدف قرار دادن رهبران تحریک طالبان پاکستان (TTP) تکرار همان منطق بود. بیاعتنایی طالبان به مفهوم حاکمیت ملی و حمایت آنان از گروههای جهادی، ریشه در ایدئولوژی فراملی و امتگرای آنان دارد. این سیاست، افغانستان را به پناهگاه امن شبکههای تروریستی و کانون مداخلات خارجی تبدیل کرده است. تا زمانی که حکومت طالبان بر محور ایدئولوژی امتگرایانه باقی بماند و منافع ملی را قربانی برادری جهادی کند، افغانستان از چرخه خشونت، فقر و بیثباتی رهایی نخواهد يافت.
افغانستان در طول دو دهه گذشته دو بار قربانی سیاستهای ایدئولوژیک و افراطی طالبان شده است. در سال ۲۰۰۱، ایالات متحده به بهانه حضور القاعده در خاک افغانستان، رژیم طالبان را سرنگون کرد؛ و در سال ۲۰۲۵، حملات هوایی پاکستان به کابل و شرق افغانستان برای کشتن رهبران TTP نشان داد که طالبان هنوز همان اشتباه تاریخی را تکرار میکنند: پناه دادن به گروههای تروریستی خارجی.
در هر دو مقطع، مردم افغانستان قربانی تصمیماتی شدند که در ظاهر از ایمان دینی و «جهاد» دفاع میکرد، اما در عمل امنیت ملی کشور را از بین برد و زمینه مداخلات خارجی را فراهم آورد.
در اندیشه سیاسی طالبان، وفاداری دینی بر وفاداری ملی تقدم دارد. این جهانبینی از آموزههای مكتب ديوبندی و ابوالاعلی مودودیریشه میگیرد؛ در آن اسلام نه دین معنوی، بلکه نظامی سیاسی و فراسرزمینی است.
به باور طالبان، مرزهای ملی پدیدهای استعماری است و تنها مرز حقیقی، مرز ایمان است. بنابراین، آنان دولت مدرن را ساختاری سکولار میدانند که باید با شریعت جایگزین شود.
در چنین منطق فکری، پناه دادن به گروههای جهادی خارجی نقض حاکمیت ملی نیست، بلکه ادای تکلیف شرعی تلقی میشود. این رویکرد، همانطور که در مورد القاعده و TTP مشاهده شد، مستقیماً افغانستان را در برابر حملات بیرونی قرار میدهد.
در سال ۲۰۰۱، طالبان با پناهدادن به اسامه بنلادن و نپذیرفتن درخواستهای بینالمللی برای اخراج او، زمینه حمله امریکا را فراهم کردند.
در سال ۲۰۲۵، طالبان با پناه دادن به رهبران تحریک طالبان پاکستان (TTP)، شرایط مشابهی را ایجاد کردند. دولت پاکستان با استناد به تهدید امنیتی ناشی از خاک افغانستان، حملات هوایی به مواضع TTP در کابل و شرق کشور انجام داد.
در هر دو مورد، منطق یکسان بود: گروههای جهادی خارجی از افغانستان به عنوان «پناهگاه امن» استفاده کردند و کشورهای متضرر، بدون توجه به حاکمیت افغانستان، اقدام نظامی کردند.
به این ترتیب، افغانستان برای دومین بار در دو دهه اخیر قربانی سیاستهای فراملی و مذهبی طالبان شد.
طالبان از مکتب دیوبندی در شبهقاره و از اندیشههای جهادی گروه هاي مانند القاعده و داعش الهام گرفتهاند. در این گفتمان، جهان اسلام به دو اردوگاه ایمان و کفر تقسیم میشود و وظیفه مسلمانان، یاریرسانی به هر «مجاهد» در هر نقطه جهان است.
در سطح عملی، طالبان از گروههای مسلح خارجی بهعنوان ابزار فشار سیاسی استفاده میکنند. وجود این گروهها، در نظر طالبان، هم پشتوانه نظامی داخلی است و هم اهرمی برای امتیازگیری در روابط با کشورهای منطقه.
وجود گروههای مسلح خارجی در خاک افغانستان، نقض آشکار حاکمیت ملی و اصول حقوق بینالملل است. طالبان، با تبدیل افغانستان به پناهگاه TTP، القاعده و دیگر گروههای افراطی، در واقع کنترول انحصاری بر زور مشروع را از دست دادهاند.
نتیجه این وضعیت نهفقط ناامنی داخلی، بلکه افزایش تنشهای منطقهای است؛ زیرا کشورهای همسایه، برای دفاع از منافع خود، دست به اقدامهای نظامی مستقیم میزنند. این الگو، در افغانستانِ امروز همانند افغانستانِ ۲۰۰۱ تکرار میشود.
مردم افغانستان بار دیگر قربانی تصمیماتی شدهاند که هیچ پیوندی با منافع ملی ندارد. پیامدهای این سیاست عبارتاند از:
•بیثباتی امنیتی در کابل، قندهار و مرزهای شرقی؛
•تضعیف اقتصاد داخلی و قطع مسیرهای سرمایهگذاری؛
•افزایش مهاجرت و فرار نخبگان؛
•کاهش مشروعیت بینالمللی حکومت طالبان؛
•و مهمتر از همه، فروپاشی اعتماد اجتماعی میان مردم و گروه طالبان
نکته جالب و متناقض آن است که طالبان در حالی بهشدت از ایدئولوژی دینی دفاع میکنند که در عمل، همان سیاستهایشان منجر به عرفیسازیِ معکوس میشود:
زیرا هرچه دین را ابزار قدرت کنند و با آن کشور را به بحران ببرند، مردم بیشتر از دینِ سیاسی فاصله میگیرند.
این پدیده، که در علوم سیاسی از آن به عنوان «سکولاریسم واکنشی» یاد میشود، در افغانستان نیز در حال شکلگیری است.
افغانستان امروز نه بهخاطر مداخله خارجی، بلکه بهسبب ایدئولوژی درونی طالبان در بحران است. این حکومت با نادیدهگرفتن اصل حاکمیت ملی، خاک کشور را به میدان جنگ دیگران تبدیل کرده است.
تا زمانی که طالبان از «امتگرایی ایدئولوژیک» به «حاکمیت ملی عقلانی» گذر نکنند، افغانستان در وضعیت بیثباتی دائمی باقی خواهد ماند.
برای رهایی از این چرخه، سه گام اساسی لازم است:
۱. بازتعریف امنیت ملی بر محور منافع مردم افغانستان، نه گروههای فراملی؛
۲. گفتوگوی صادقانه داخلی میان نیروهای مذهبی، مدنی و قومی برای تعریف جدیدی از دولت ملی؛
۳. تعهد منطقهای و بینالمللی برای پایان دادن به استفاده ابزاری از گروههای جهادی در رقابتهای سیاسی.
در غیر این صورت، تاریخ ۲۰۰۱ همچون سایهای تکرارشونده، بر آینده افغانستان سنگینی خواهد کرد.اين مسئوليت و وظيفه نخبگان ، احزاب سياسي ، رو حانيون و مردم افغانستان است تا هر چه زودتر بسيج شوند و كشور را از شر گروه هاي تروريستی و طالبان نجات دهند . براي همسايه های افغانستان نيز مهم است تا با در نظر داشت تهديدات امنيتی از طرف گروه هاي تروريستی مستقر در افغانستان كه متوجه كشور های منطقه است، هر چه زودتر در مورد ايجاد يك حكومت فراگير ملی بين هم به نتيجه برسند و از تعاملات بی نتيجه با يك گروه تروريستی اجتناب نمايند . طالبان از نظر ايدلوژی با هيچ نوع برخورد مدنی و سياسی موافق نيستند ، آنچه بقای يك گروه تروريستی را تضمين میكند ، جنگ و دوام خشونت تحت شعار گسترش دين و ارزش هاي دينی است.
در حاليكه محتوای ايدلوژی طالبان سبب شده است تا مردم از اين گروه فاصله گيرد، بهتر است تا كشور های منطقه به جای بمباردمان شهر كابل، خوست و پكتبا و كنر ، در صدد پيدا كردن يك راه حل سياسی مورد قبول مردم افغانستان و ايجاد يك حكومت مسئول و قانونی در افغانستان شوند. حكومت مدنی كه شعارش بر ضد إفراطيت و تروريزم و ايجاد يك جامعه مردم سالار و حكومت مردم سالار در افغانستان باشد.