پس از کشمکشهای مرزی طالبان و پاکستان در ماه گذشته، دو طرف به آتشبسی فوری تن دادند و گفتوگوهایی را برای تنظیم سازوکار اجرایی و نظارتی آن آغاز کردند. اما از همان ابتدا هشدار وزیر دفاع پاکستان که اگر مذاکرات بینتیجه بماند «جنگ آشکار» در پیش است، آینده این آتشبس را مبهم ساخت.
این آتشبس با وساطت قطر اتفاق افتاد و مقرر شد جزئیات فنی آن در استانبول پیگیری شود. جوهر اختلافات، موضوع تحریک طالبان پاکستان (تیتیپی) است که مقامات پاکستانی، طالبان افغانستان را متهم به میزبانی و حمایت از این گروه میکنند. حملات پاکستانیها به قلب کابل تقریبا واضح ساخت که پاکستانیها موضوع تیتیپی را جدی گرفتهاند.
در دور دوم گفتوگوها در استانبول، گزارشهایی منتشر شد که طالبان حضور تیتیپی در خاک افغانستان را نمیپذیرد. تیتیپی، که از سال ۲۰۰۷ بهعنوان یکی از اصلیترین گروههای شورشی ضدپاکستانی شناخته میشود، در سال ۲۰۲۲ با میانجیگری طالبان وارد گفتوگویی کوتاه با اسلامآباد شد، اما آن روند زود فروپاشید. تجربه نشان داد این گروه حتا انعطاف اندکی در برابر خواستههای پاکستان ندارد و ساختار چندپارهاش هرگونه نظارت را دشوار میسازد. از همین منظر، انکار طالبان از حضور تیتیپی در افغانستان شاید بازتاب همان بیباوری به امکان مهار و تغییر رفتار این گروه باشد. یعنی نوعی فاصلهگذاری سیاسی برای پرهیز از مسئولیتی که تحققش در عمل برای طالبان افغانستان دشوار است.
در نتیجه، تفاوت دیدگاه میان دو طرف ریشهای و عمیق است. طالبان با انکار مسئولیت مستقیم، میکوشد از پیامدهای عملی مهار تیتیپی دور بماند و اسلامآباد مهار همین گروه را شرط اصلی دوام آتشبس میداند.
ظاهرا برای پاکستان، مهار تیتیپی و جلوگیری از استفاده از خاک افغانستان علیه آن اولویت مطلق است. ارتش و نهادهای امنیتی این کشور پس از موج حملات خونبار در ایالت خیبرپختونخوا تحت فشار افکار عمومیاند و هر شکست تازه در آتشبس هزینه سیاسی برای اسلامآباد دارد.
راه حلها
تجربه هند و پاکستان در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۲۱ نشان میدهد حتی توافقی حداقلی نیز میتواند ثبات نسبی ایجاد کند، به شرط آنکه دو طرف ثبت و رسیدگی به نقضها را منظم و واقعی انجام دهند. در آن زمان مدیران کل عملیات نظامی دو کشور هر هفته تماس گرفتند و گزارشهای مشترک منتشر کردند؛ همین تداوم ارتباط، مانع بازگشت به چرخه درگیری شد. اما تفاوت میدان افغانستان و پاکستان در حضور گروههای مسلح غیردولتی است؛ عاملی که کنترول آتشبس را دشوارتر و شکنندگی آن را بیشتر میکند. از همین رو، کارشناسان پیشنهاد کردهاند برای این پرونده یک سازوکار ویژه و جداگانه برای نظارت بر فعالیت گروههای غیردولتی طراحی شود.
طالبان به خوبی میداند که پیوندهای ایدئولوژیک، قومی و خویشاوندی میان دو گروه بهسادگی گسستنی نیست. البته پاکستانیها نیز این موضوع را به خوبی درک میکنند. تیتیپی شبکهای پراکنده است و بسیاری از فرماندهانش در نواحی مرزی افغانستان تردد دارند؛ همین امر، مرز میان ادعا و واقعیت را مبهم میسازد.
برای اثبات فاصلهگیری واقعی، باید شاخصهای عینی وجود داشته باشد. قطعا پاکستان به چیزی کمتر از «تحویل افراد مشخصِ مورد مطالبه» به اسلامآباد، تعطیلی کمپهای شناختهشده، مسدود شدن مسیرهای تدارکاتی و کاهش محسوس حملات راضی نخواهد شد. تا زمانی که چنین نشانههایی دیده نشود، هر سخنی در این باره صرفاً موضعگیری سیاسی خواهد بود. طالبان اگر بخواهد آتشبس را جدی و پایدار نگه دارد، ناگزیر است در این زمینه گامهایی روشن و قابل سنجش بردارد.
از طرفی هم قطر و ترکیه با برعهدهگرفتن میانجیگری، اعتبار دیپلوماتیک خود را در آزمون گذاشتهاند. برای آنها موفقیت این آتشبس نشانه کارآمدی دیپلوماسی و ابزار نفوذ منطقهای محسوب میشود. چین با دغدغههای اقتصادی و امنیتی در کریدور گوادر–کابل، ایران با نگرانی از موج پناهجویان و ناامنی مرزهای جنوبغربی، و امریکا با نگاه بازگشت به بگرام و موضوع ضد تروریزم، همگی تحولات را از نزدیک دنبال میکنند.
سناریوهای محتمل
در کوتاهمدت، سه مسیر محتمل است:
سناریوی تثبیت: امضای متن نظارت، کاهش محسوس نقضها، و آغاز گزارشهای ماهانه در این صورت آتشبس میتواند به همکاری مرزی محدود بینجامد.
سناریوی شکننده: آتشبس پابرجاست اما نقضهای پراکنده، روایتهای متناقض و کندی مذاکرات ادامه دارد.
سناریوی شکست: بازگشت حملات، فروپاشی کانالهای تماس و افزایش هزینههای انسانی. محرک این شکست، میتواند حمله بزرگ منتسب به تیتیپی یا حادثه مرزی پرتلفات باشد.
به این ترتیب، محتملترین سناریو، در فضایی که حتا یک حمله تیتیپی میتواند به معنای پایان توافق از سوی پاکستان در نظر گرفته شود، سناریوی شکست است، مگر اینکه پاکستان با این موضوع کنار بیاید، زیرا تفاوت دیدگاه میان دو طرف در حدی است که حتا در تعریف «گروههای تروریستی» دیدگاه واحد ندارند.
اسماعیل میاخیل، رئیس سابق تلویزیون ملی افغانستان در مقالهای که به افغانستان اینترنشنال فرستاد، نوشت که زلمی خلیلزاد بار دیگر در نقش «میانجی خودخوانده» به صحنه بازگشته و با استفاده از شبکههای خود در تلاش است طالبان را از طریق پروژههای اقتصادی و لابی بینالمللی مشروعیت ببخشد.
زلمی خلیلزاد بار دیگر در صحنه افغانستان ظاهر شده است؛ نه بهعنوان نماینده رسمی، بلکه بهحیث یک «میانجی خودخوانده» که میان طالبان و منافع خارجی در رفتوآمد است. فعالیتهای اخیر او مرزهای میان دیپلوماسی، لابیگری شخصی و تلاش برای بازسازی اعتبار از دسترفته را مخدوش کرده است.
چند هفته پیش آقای خلیلزاد در سفری که «غیررسمی» خوانده شده، وارد کابل شد. با این حال او با پروتکل کامل از سوی امیرخان متقی وزیر خارجه طالبان مورد استقبال قرار گرفت؛ استقبالی که معمولا برای فرستادگان رسمی انجام میشود، نه شهروندان عادی.
صحنهای که در آن یک دیپلومات امریکایی غیرمنتخب، از سوی رژیمی که به رسمیت شناخته نشده، خوشآمد گفته میشود پیام عمیقی داشت: مردی که هنوز میکوشد ثابت کند توافق ناکام دوحه میتواند کارا باشد.
روز جمعه زلمی خلیلزاد بار دیگر در صحنه ظاهر شد. اینبار در نشستی میان عبدالغنی برادر معاون اقتصادی رئیسالوزرای طالبان و شهیرالطقی، رئیس اجرایی شرکت دلتا انترنشنل از عربستان سعودی. این نشست بر سرمایهگذاریهای نفت، گاز و انرژی تمرکز داشت و شامل بحث درباره مشارکت احتمالی عربستان در پروژه تاپی (ترکمنستان، افغانستان، پاکستان، هند) میشد.
طالبان و دلتا انترنشنل توضیح ندادهاند که چرا زلمی خلیلزاد در این نشست حضور داشت یا نقش او در پروژههای نفت و گاز چیست.
این حضور تصادفی نیست، آقای خلیلزاد پیشینه طولانی در پروژههای انرژی منطقوی دارد.
در دهه ۱۹۹۰ او بهعنوان مشاور یونوکال (Unocal) کار میکرد و در طرح نخستین خرید گاز از طریق افغانستان، تحت کنسرسیوم سنتگس (CentGas)، مشوره میداد. پروژهای که شامل شرکت دلتا اویل سعودی نیز بود. شرکتی که امروز از آن بهعنوان پیشزمینه یا نسخه ابتدایی دلتا انترنشنل یاد میشود. هرچند هیچ پیوند تجاری مستقیمی تأیید نشده است، اما همزمانی شبکهها چشمگیر است: سه دهه بعد، همان شبکه تجارتی خلیجی دوباره در کابل فعال شده و خلیلزاد باز هم در محور جلسه حضور دارد.
در یکی از گفتوگوهایی که با محمداشرف غنی رئیسجمهور پیشین افغانستان داشتم، بخشی از آن در یکی از پادکستها نیز ضبط و منتشر شده است، او بهصراحت گفت که زلمی خلیلزاد در جریان مذاکرات و پروژههای منطقوی، بهویژه در بخش گاز و انرژی، با چهرههای خاص امریکایی و منطقهای در تماس بوده است.
رئیسجمهور غنی تأکید کرد که خلیلزاد و شماری از مشاوران امریکایی او در تلاش بودند تا با طرح دوباره پروژه تاپی و جلب حمایت پاکستان، یک چارچوب اقتصادی و سیاسی ایجاد کنند که طالبان را بهعنوان نیرویی باثبات در منطقه معرفی کند و مسیر انرژی آسیای مرکزی را به سوی جنوب باز کند. او گفت که این طرح عملا در تضاد با منافع ملی و استقلال افغانستان قرار داشت.
بار دیگر، در حالیکه طالبان هر روز حقوق اساسی شهروندان افغانستان، بهویژه زنان را پایمال میکنند، در هر ولایت شکنجه وجود دارد، خلیلزاد عملاً چشم بر تمام این واقعیتها بسته است. او بهجای همسویی با صدای قربانیان و نیروهای غیرطالبان، در تلاش است با رژیمی همکاری کند که مشروعیت ملی و بینالمللی ندارد. او همهروزه با طالبان همکاری میکند.
بسیار روشن است که آقای خلیلزاد میکوشد نشان دهد توافقی که او میان طالبان و ایالات متحده امریکا امضا کرد، در واقع یک «موفقیت» بوده است؛ توافقی که قرار بود صلح بیاورد، اما کشور را به پرتگاه سقوط برد.
بدتر از آن او اکنون به گونهای غیررسمی و بدون پنهانکاری بهعنوان مدافع و لابی طالبان عمل میکند، با حضور و گفتوگوهای پنهان، رژیم طالبان را مشروعیت میبخشد و در سطح خصوصی، کشورها و سرمایهگذاران را به تعامل با طالبان تشویق میکند. بهجای آنکه از ناکامی بیاموزد، گویا مصمم است آن را توجیه کند. این دیگر دیپلوماسی نیست، بلکه غرور در لباس تعامل است.
او هنوز هم به این باور است که برخی طالبان بهویژه آنانی که در کابلاند، به ویژه شبکه حقانی «طالبان خوب» اند، در حالیکه رهبران قندهار مشکل اصلی بهشمار میروند. او فکر میکند میتواند از طریق حقانیها اصلاحات بیاورد. این توهم توسط تیمهای تبلیغاتی همنظر با او تقویت میشود، اما برای مردم عادی افغانستان، چنین تفاوتی وجود ندارد، سرکوب، سرکوب است؛ چه از سوی حقانی باشد و چه از آدرس هبتالله.
اگر زلمی خلیلزاد واقعا به آینده افغانستان باور دارد، باید نفوذ و دسترسی خود را نه برای لابی در حمایت از طالبان یا بازگشت به بازار انرژی، بلکه برای ایجاد یک روند ملی و فراگیر بهکار گیرد، روندی که طالبان و غیرطالبان را در چارچوبی از حقوق و آزادیهای شهروندی، نمایندگی از مردم و کسب اعتبار بینالمللی گردهم آورد.
افغانستان به دیدارهای پنهانی، قراردادهای خصوصی یا نمایشهای سمبولیک نیاز ندارد. این کشور ما به صداقت نیاز دارد و به سیاسیونی که جرات داشته باشند اشتباهات خود را بپذیرند و تلاش کنند مسئولیت آنرا به گردن گیرند و بهتر از گذشته عمل کنند.
بازسازی این سرزمین از سایه توافقهای ناکام یا خطوط لوله فرسوده بهدست نخواهد آمد.
افغانستان زمانی دوباره ساخته میشود که مردان و زنان باهم و بهصورت شفاف کار کنند تا آنچه شکسته ترمیم شود. تاریخ به یاد نخواهد داشت که چه کسی برحق بود؛ تاریخ به یاد خواهد داشت که چه کسی جرات کرد تا چیزها را درست کند.
احمدضیا مسعود، از رهبران جمعیت اسلامی در مقالهای در افغانستان اینترنشنال بر لزوم بازسازی فوری این حزب تاکید کرده است. آقای مسعود میگوید جمعیت اسلامی نیازمند اصلاحات ساختاری، انتخاب رهبری از طریق انتخابات درونحزبی، شفافیت و اجتناب از رفتارهای تفرقهافکنانه یا فردمحور است.
در جامعهای چون افغانستان که ساختارهای اجتماعی آن بر پایه قومیت و قبیلهگرایی استوار است، شکلگیری یک دولت مدرن و با ثبات نیازمند نهادهای سیاسی فراگیر و ملی است.
در نبود جامعه ملی، هویت مشترک ملی نیز شکل نمیگیرد و در نتیجه وحدت و همدلی میان اقوام تضعیف میشود. در چنین وضعیتی، بازسازی «جمعیت اسلامی افغانستان» بهعنوان حزبی مردمسالار و فراگیر میتواند گامی موثر در جهت ملتسازی، استقرار ثبات سیاسی و تحکیم هویت ملی باشد. این مقاله ضمن بررسی ویژگیهای اساسی حزب سیاسی، جایگاه جمعیت اسلامی را در روند مردمسالاری افغانستان تحلیل کرده و بر ضرورت دموکراسی درونحزبی و نوسازی ساختار جمعیت تاکید میورزد.
یکی از نیازهای مبرم و حیاتی افغانستان معاصر، ایجاد و تقویت احزاب سیاسی فراگیر در سطح ملی است. در جامعهای که روابط اجتماعی و سیاسی هنوز در چارچوب قومیت و قبیلهگرایی تعریف میشود، مسیر ملتسازی و شکلگیری دولت ملی با دشواریهای فراوان روبهروست. نبود هویت ملی فراگیر، مانع شکلگیری وحدت اجتماعی و سیاسی میشود و در نتیجه ساختار اجتماعی در قالب قبایل و گروههای قومی باقی میماند. این وضعیت، زمینه بیاعتمادی، بیثباتی و حتی جنگهای داخلی را فراهم میکند.
در چنین بستر تاریخی، بازسازی جمعیت اسلامی افغانستان بهعنوان یک حزب سیاسی ملی و فراگیر میتواند نقش تعیینکنندهای در پیوند دادن منافع گروههای گوناگون اجتماعی و ایجاد پایههای دولت مدرن ملی ایفا کند.
نقش و جایگاه حزب سیاسی در نظام مردمسالار
حزب سیاسی، نهادی سازمانیافته است که از گروهی از شهروندان با باورها، اهداف و منافع مشترک تشکیل میشود و هدف اصلی آن، کسب یا تأثیرگذاری بر قدرت سیاسی از طریق سازوکارهای قانونی و دموکراتیک است.
احزاب نقش واسطهای میان مردم و حکومت دارند. از یکسو مطالبات و نارضایتیهای مردم را گردآوری و نمایندگی میکنند، و از سوی دیگر در فرایند تصمیمگیری و سیاستگذاری مشارکت میکنند.
مولفههای اصلی حزب سیاسی عبارتاند از:
۱. ایدئولوژی و چارچوب فکری: هر حزب باید دارای بینش فکری مشخص باشد که جهتگیری سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن را تعیین کند؛
۲. ساختار سازمانی: انسجام درونی، رهبری مشروع و سازوکارهای تصمیمگیری منظم، ضامن پایداری حزب است؛
۳. پایگاه اجتماعی: حزب زمانی معنا مییابد که در میان اقشار و اقوام گوناگون ریشه داشته باشد و از حمایت واقعی مردم برخوردار باشد؛
۴. برنامهمحوری: احزاب با تدوین برنامههای روشن اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاست خارجی، اعتماد عمومی را جلب میکنند؛
۵. رقابت و مشارکت سیاسی: حزب در انتخابات و عرصه عمومی بهصورت فعال شرکت میکند و بدون رقابت، موجودیتی صوری خواهد داشت؛
۶. نقش واسطهای میان مردم و حکومت: حزب، زبان سیاسی مطالبات جامعه است و ابزار انتقال قانونی قدرت در نظام مردمسالار محسوب میشود.
بحران قدرت در افغانستان و نقش احزاب در حل آن
یکی از عمیقترین چالشهای تاریخی افغانستان، مسئله قدرت و انتقال مسالمتآمیز آن است. تاریخ سیاسی کشور مملو از کودتا، غصب قدرت و جنگهای خونین است که ریشه در فقدان نظام حزبی نهادینه و دموکراتیک دارد.
در جوامع پیشرفته، رقابت سیاسی از طریق سازوکارهای حزبی و انتخابات آزاد صورت میگیرد؛ اما در افغانستان، نبود احزاب قدرتمند و برنامهمحور، سبب شده که رقابتها به سطح قومی و قبیلهای فروکاسته شود و در نتیجه بیثباتی، فقر و بیاعتمادی گسترش یابد.
احزاب فراگیر با ساختار ملی میتوانند این چرخه معیوب را بشکنند و رقابتهای قومی را به رقابتهای برنامهای و فکری تبدیل کنند. بازسازی جمعیت اسلامی در همین راستا، ضرورتی تاریخی و ملی است.
ظرفیت و رسالت تاریخی جمعیت اسلامی
جمعیت اسلامی افغانستان یکی از نهادهای سیاسی ریشهدار در تاریخ معاصر کشور است که در میان اقوام مختلف پایگاه اجتماعی قابلتوجهی دارد.
.جمعیت اسلامی پس از کشتهشدن برهانالدین ربانی، رهبر این حزب، با دو دستگی روبرو شده است
این حزب از آغاز تا امروز، به ارزشهای اسلامی، عدالت اجتماعی، صداقت، خیر عمومی، مشارکت مردم در تصمیمگیریها و حاکمیت قانون باورمند بوده است. در برنامههای سیاسی جمعیت، بر اصول زیر تاکید میشود:
• تامین آزادیهای مدنی و سیاسی مردم؛
• مشارکت عادلانه در تعیین سرنوشت؛
• تفکیک قوا برای جلوگیری از استبداد؛
• ایجاد نهادهای پاسخگو و کارآمد؛
• ساماندهی نظام اداری متخصص و خدمتمحور؛
• و تقویت ارزشهای اخلاقی و دینی در مناسبات اجتماعی.
چنین چارچوبی میتواند جمعیت را به حزبی مردمسالار، ملی و مدرن بدل کند که هم به میراث اسلامی ملت وفادار است و هم به نیازهای معاصر جامعه پاسخ میدهد.
ضرورت دموکراسی درونحزبی و نوسازی ساختار جمعیت
تجربه سیاسی جهان نشان داده است که بقای احزاب در گرو دموکراسی درونسازمانی است. حزبی که در درون خود فاقد انتخابات، شفافیت و گردش نخبگان باشد، دیر یا زود به ساختاری اقتدارگرا و بیروح بدل میشود و پایگاه مردمی خود را از دست میدهد.
در بازسازی جمعیت اسلامی، رعایت اصول زیر حیاتی است:
• برگزاری انتخابات درونحزبی مطابق اساسنامه؛
• تقسیم عادلانه مسئولیتها بر مبنای شایستگی؛
• شفافیت در تصمیمگیری و مالیات حزبی؛
• ایجاد شوراها و نهادهای مشورتی در سطوح مختلف؛
• و پرهیز از هرگونه رفتار تفرقهافکنانه یا شخصمحور.
جمعیت اسلامی میراث تاریخی یک ملت است، نه ملکیت شخص یا گروهی خاص. مشروعیت و آینده آن وابسته به اراده سیاسی مردم و توانایی آن در همگرا ساختن نیروهای اجتماعی است.
در آخر
افغانستان برای عبور از بحرانهای تاریخی خود ـ از منازعه قدرت گرفته تا گسستهای قومی و فقر ساختاری ـ نیازمند نهادهای سیاسی ملی، مردمسالار و پاسخگو است.
بازسازی جمعیت اسلامی افغانستان در قالب یک حزب سیاسی فراگیر، میتواند مسیر ملتسازی را هموار کرده و با پیوند دادن اقوام مختلف در زیر پرچم عدالت، آزادی و هویت ملی، کشور را به سوی ثبات پایدار رهنمون سازد.
دموکراسی درونحزبی، شفافیت ساختاری، و باور به نقش مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، سه ستون اساسی برای نوسازی جمعیت و ایفای نقش تاریخی آن است. آینده با ثبات افغانستان در گرو آن است که احزاب سیاسی، بهویژه جمعیت اسلامی، از تفرقه بپرهیزند و در مسیر وحدت، اصلاح و بازسازی ملی گام بردارند.
مقالههایی که در صفحه زاویه منتشر میشوند، بیانگر دیدگاه نویسندگان است و لزوما نظر تحریریه افغانستان اینترنشنال را بازتاب نمیدهند. صفحه زاویه با انتشار دیدگاههای گوناگون، میکوشد فضای گفتوگوی باز بین دیدگاههای متفاوت را فراهم کند.
روسیه در دوازدهم ماه سرطان امسال اولین کشوری بود که اداره طالبان را به رسمیت شناخت، اقدامی که طالبان را امیدوار کرد کشورهای بیشتر با پیروی از مسکو گامی برای شناسایی حکومت طالبان بردارند.
اما با گذشت نزدیک به چهار ماه از اقدام روسیه که برای شماری از کشورها غافلگیرکننده بود، هیچ کشوری از جمله کشورهای همسو با روسیه به ویژه آسیای میانه رویکرد مسکو را دستکم در قبال طالبان دنبال نکردند و از به رسمیت شناسی اداره طالبان خودداری کردند.
وزارت خارجه روسیه آن زمان هدف از به رسمیت شناسی اداره طالبان را تسریع همکاریها در حوزههای مختلف عنوان کرد. نماینده ویژه روسیه برای افغانستان در توضیح این همکاریها گفت که مسکو به دلیل همکاری در زمینه تروریسم، قاچاق مواد مخدر و گسترش همکاریهای اقتصادی، اداره طالبان را به رسمیت شناخته است.
صرفنظر از اهداف و دلایل روسیه، چرا کشورهای دیگر اداره طالبان را به رسمیت نشناختند؟
مقام ارشد امنیتی قرغیزستان به این سوال پاسخ داده است. باکتیبک بکبولوتوف، دبیر شورای امنیت قرغیزستان چند هفته پس از به رسمیت شناسی اداره طالبان توسط روسیه، گفت اقدام مسکو به این معنا نیست که سایر کشورها هم «به زودی» طالبان را به رسمیت بشناسند.
قرغیزستان سالهای متمادی تحت نفوذ اتحاد جماهیر شوروی بود و اکنون متحد استراتژیک روسیه محسوب میشود.
طالبان برای به رسمیت شناسی دست به دامان کشورهای مختلف دراز کرده و مقامهای طالبان بارها از تمایل شان برای برقراری روابط با امریکا سخن گفتهاند.
طالبان در ابتدا معتقد بود که تصمیم روسیه برای بهرسمیت شناسی اداره طالبان، تأثیرات مثبتی در سطح منطقهای و جهانی خواهد داشت و به سرمایهگذاران اطمینان میدهد تا در افغانستان سرمایهگذاری کنند.
حکم بازداشت رهبران طالبان
یک هفته پس از به رسمیت شناسی طالبان توسط روسیه، دیوان کیفری بینالمللی در ۱۷ سرطان حکم بازداشت هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان و عبدالحکیم حقانی، رئیس قوه قضاییه اداره طالبان را به اتهام «جنایت علیه بشریت» صادر کرد.
این اقدام مورد استقبال کشورهای غرب، زنان افغان، مخالفان طالبان و سازمانهای حقوق بشری قرار گرفت.
به رسمیت شناسی طالبان توسط روسیه که رئیسجمهورش با حکم مشابه رهبران طالبان مواجه است، بیش از هر زمانی اداره طالبان را از احتمال شناسایی دور و بر گزارشهای نقض حقوق بشری در افغانستان مهر تایید زد.
شرایط به رسمیتشناسی اداره طالبان
طالبان میگوید شرایط به رسمیت شناسی بینالمللی را فراهم کرده است. خیرالله خیرخواه، وزیر پیشین اطلاعات و فرهنگ طالبان، گفته بود که امنیت در افغانستان برقرار شده، تولید مواد مخدر و فساد ریشهکن شده است. او این دستاوردها را به عنوان شرایط لازم برای به رسمیت شناسی اداره طالبان مطرح کرده بود.
با این حال، شرایط جامعه جهانی برای به رسمیت شناسی اداره طالبان، چیزی فراتر از روایتهای مقامهای طالبان است.
طالبان از طریق جنگ و خشونت قدرت را قبضه کرده و پس از تسلط بر کشور، حقوق بشر به ویژه حقوق زنان را به طور فاحش نقض کرده است.
طالبان جریانهای سیاسی و گروههای اجتماعی را از ساختار حذف کرده است؛ مسالهای که بسیاری از مخالفان، طالبان را به تحکیم «حکومت تک قومی» متهم میکنند.
رعایت حقوق بشر، تشکیل حکومت فراگیر، قانون اساسی و پایبندی افغانستان به تعهدات بینالمللی از جمله پیشزمینههای به رسمیت شناسی اداره طالبان شناخته شدهاند.
طالبان در جریان بیش از چهار سال گذشته در مورد شرایط کشورها مقاومت کرده و هرگونه درخواست برای اصلاحات را مداخله در امور اداره خود میداند.
تاثیر عملی به رسمیت شناسی توسط روسیه
بهرغم آنکه روسیه طالبان را به رسمیت شناخته است، اما امیرخان متقی، وزیر خارجه طالبان در آخرین نشست فرمت مسکو با مجوز شورای امنیت سازمان ملل به روسیه سفر کرد.
برخی کارشناسان معتقدند که اقدام روسیه تبلیغات سیاسی بود و تاثیر عملی فوری برای طالبان نداشته است.
وزیر خارجه طالبان گفته با کشورهای مختلفی تعامل دارد و سطح روابط آنها مانند یک دولت قانونی و مشروع است.
کشورهای منطقه روابط اقتصادی نزدیکی با طالبان دارند، اما این تعامل در سطح اقتصادی و ناشی از نگرانیهای امنیتی به شمار رفته است.
پس از یک هفته درگیریهای خونین، روز شنبه ۲۶ میزان، قطر میزبان مذاکرات مقامهای ارشد نظامی طالبان و پاکستان است. یعقوب مجاهد، وزیر دفاع و عبدالحق وثیق، رئیس استخبارات طالبان با خواجه آصف وزیر دفاع و جنرال عاصم ملک، رئیس آیاسآی درباره تنشها و درگیریهای اخیر گفتوگو میکنند.
این گفتوگوها در پی درگیریهای بیسابقه اخیر برگزار میشود که دهها کشته از هر دو طرف بر جای گذاشت و روابط طالبان و پاکستان را به بحران عمیقی فرو برد. بمبارانهای هوایی پاکستان در کابل و چند ولایت دیگر، جان غیرنظامیان را نیز گرفت و خطر یک جنگ فرسایشی و گسترده در امتداد مرزها را افزایش داد. هر دو طرف یکدیگر را به تشدید تنش متهم میکنند.
به نظر میرسد گفتوگوهای دوحه بر محور حمایت طالبان از تحریک طالبان پاکستان، فعالیت جداییطلبان بلوچ، نفوذ هند در افغانستان و استفاده گروههای شبهنظامی از خاک افغانستان متمرکز باشد.
این مذاکرات در فضایی از بیاعتمادی عمیق میان دو طرف برگزار میشود. پیش از آغاز نشست، پاکستان اعلام کرد که روابط میان دو کشور هرگز به حالت عادی بازنخواهد گشت. این نخستین بار نیست که دو طرف درباره مسئله تحریک طالبان پاکستان مذاکره میکنند.
خواجه آصف وزیر دفاع پاکستان گفته است که طی چهار سال گذشته، اسلامآباد ۸۳۶ یادداشت اعتراضی در مورد تهدیدهای ناشی از خاک افغانستان به طالبان فرستاده است. او همچنین افزود که دیگر هیچ هیأتی از پاکستان به کابل نخواهد رفت.
در چهار سال اخیر، وزیر خارجه پاکستان چهار بار، وزیر دفاع و رئیس استخبارات این کشور دو بار، مشاور امنیت ملی یک بار و نماینده ویژه پنج بار برای گفتوگو با طالبان به کابل سفر کردهاند. افزون بر این، هشت نشست کمیته هماهنگی و ۲۲۵ جلسه مرزی میان دو طرف برگزار شده است. با وجود این، هیچ نتیجه ملموسی از این مذاکرات بهدست نیامده است.
کاهش تنش یا آتشبس موقت؟
در چنین فضایی، روز شنبه رهبران نظامی دو کشور در دوحه به گفتوگو نشستهاند. قطر با هر دو طرف روابط عمیق دارد؛ هم از نزدیکترین متحدان طالبان است و هم روابط استراتژیک با پاکستان دارد.
با توجه به روابط گسترده دوحه با هر دو طرف، قطر در موقعیتی است که میتواند نقش میانجی فعال را ایفا کند. همزمان، فشارهای منطقهای از سوی ایران، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، روسیه و چین ممکن است در کوتاهمدت به کاهش تنشها و توافق دو طرف برای توقف درگیری در امتداد مرزها بینجامد.
با این حال، با در نظر گرفتن روابط پرتنش چهار سال گذشته، مواضع صریح مقامهای پاکستانی و نقش فزاینده هند در این معادله، حل ریشهای بحران بعید به نظر میرسد.
در چهار سال گذشته، حملات شبهنظامیان در پاکستان به بالاترین سطح خود رسیده است. وزیر دفاع پاکستان اعلام کرده که در این مدت بیش از ۱۰ هزار «حمله تروریستی» در پاکستان رخ داده و بیش از سه هزار نفر در این حملات کشته شدهاند.
اسلامآباد میگوید طالبان از تحریک طالبان پاکستان حمایت میکند. این حمایت سبب شده است که تیتیپی جانی تازه بگیرد و اکنون در بالاترین موقعیت نظامی و اجتماعی خود از زمان تاسیس در سال ۲۰۰۷ قرار دارد.
این گروه تندرو مذهبی توانسته خود را از یک جریان صرفا شورشی به یک جنبش قومی و سیاسی تبدیل کند. پاکستان مدعی است که خاک افغانستان به پناهگاه مخالفانش تبدیل شده و بیش از شش هزار عضو تحریک طالبان پاکستان در افغانستان حضور دارند. نماینده پاکستان در سازمان ملل مدعی شد که حدود ۶۰ مرکز آموزشی تروریستی نیز در خاک افغانستان فعال است.
اسلامآباد همچنین ادعا میکند طالبان از هند پول دریافت کرده و آن را به تحریک طالبان پاکستان میرسانند تا در پاکستان ناامنی ایجاد کند.
پاکستان از طالبان میخواهد رهبران تحریک طالبان پاکستان، از جمله نورولی محسود و حافظ گل بهادر را بازداشت کرده و به اسلامآباد تحویل دهند.
در همین حال، پاکستان روابط رو به گسترش هند با طالبان را تهدیدی فوری میداند. هند، دشمن دیرینه پاکستان، در حال بازگشت به افغانستان است. طبق توافق اخیر وزیران خارجه هند و طالبان، روابط دو طرف به سطح سفیر ارتقا مییابد. اسلامآباد این وضعیت را غیرقابل تحمل میداند؛ زیرا یکی از دلایل اصلی حمایت پاکستان از طالبان در دو دهه گذشته، جلوگیری از نفوذ هند در افغانستان بوده است.
اکنون، هرچه روابط طالبان با دهلینو گسترش یابد، نگرانی و خصومت پاکستان نیز بیشتر میشود. اسلامآباد از طالبان میخواهد روابط خود با هند را بازنگری کنند، اما طالبان مسیر معکوس را در پیش گرفتهاند. هند در جنگ اخیر طالبان با پاکستان از طالبان حمایت کرده است.
آیا طالبان کوتاه میآید؟
دستگیری و تحویلدادن اعضای تحریک طالبان پاکستان به اسلامآباد بعید به نظر میرسد. طالبان نه توان عملی برای بازداشت اعضای این گروه را دارد و نه اراده سیاسی آن را. تحریک طالبان پاکستان اکنون به نیرویی قدرتمند در مناطق قبایلی تبدیل شده است.
روابط قومی، مذهبی و تاریخی طالبان با تحریک طالبان پاکستان، به این گروه اجازه نمیدهد علیه متحد دیرینه خود اقدام کند. طالبان تاکنون به هیچ گروه همپیمان منطقهای مانند جنبش اسلامی اوزبیکستان، اویغورها، انصارالله و جنگجویان چیچنی پشت نکرده است. همانطور که ملاعمر امارت خود را فدای سر اسامه بنلادن کرد.
با توجه به گسترش افراطگرایی در مناطق قبایلی، نارضایتی عمیق پشتونها از پاکستان و مسئله دیورند، حل ریشهای بحران میان دو طرف ناممکن به نظر میرسد. همزمان، طالبان در عمل نشان دادهاند که دیگر فصل حرفشنوی و اطاعت از پاکستان به پایان رسیده است.
موقعیت دشوار پاکستان و ضعف طالبان
پاکستان در وضعیت بسیار پیچیدهای قرار دارد. این کشور در داخل با چالشهای جدی از سوی تحریک انصاف، جماعت اسلامی و ملیگرایان پشتون روبهرو است و در عین حال با جداییطلبان بلوچ و تحریک طالبان پاکستان درگیر جنگی فرسایشی است. دشمنی دیرینه با هند نیز همچنان ادامه دارد و اکنون جبههای تازه در افغانستان گشوده شده است.
در چنین شرایطی، مدیریت همزمان این بحرانها برای پاکستان دشوار است. احتمال دارد اسلامآباد از جنگ مستقیم با طالبان پرهیز کند، اما به حمایت از جریانهای سیاسی و نظامی مخالف طالبان در افغانستان روی آورد.
این نخستین بار در چند دهه گذشته است که پاکستان هیچ نیروی نیابتی مؤثر در افغانستان ندارد که بتواند حکومت کابل را به چالش بکشد.
در سوی دیگر، طالبان نیز در موقعیت ضعیفی قرار دارند. سیاستهای این گروه شکافهای ملی را در افغانستان عمیقتر کرده است. نارضایتی از طالبان به اندازهای است که بسیاری از مردم خود را بخشی از جنگ طالبان با پاکستان نمیدانند و حتی از حملات پاکستان بر طالبان استقبال کردهاند.
این وضعیت نتیجه سیاستهای رهبران طالبان است که اقوام، اقلیتهای مذهبی و نیروهای سیاسی را از ساختار حکومت حذف کرده و قدرت را در انحصار خود گرفتهاند. رهبری طالبان میداند که ادامه درگیری با پاکستان موجودیت این گروه را تهدید میکند. افزون بر این، اختلافات درونی طالبان نیز در حال آشکار شدن است؛ چنانکه سراجالدین حقانی وزیر داخله طالبان، هیچ واکنشی به درگیریها نشان نداده و برعکس از برخی اعضای طالبان انتقاد کرده است.
با وجود تلاشهای قطر و فشارهای منطقهای، تنش میان طالبان و پاکستان شاید در کوتاهمدت فروکش کند، اما بازسازی روابط میان دو متحد سابق دشوار به نظر میرسد.
شاید این نخستینبار پس از ایجاد کشور پاکستان باشد که وزارت امور خارجه آن بهگونه آشکار آرزوی تغییر حاکمیت در افغانستان را ابراز میکند.
بر اساس گزارشها، وزارت خارجه پاکستان گفته است: «امیدواریم روزی مردم افغانستان آزاد شوند و دارای یک حکومت واقعی باشند.»
وزارت خارجه پاکستان توضیح نداده است که چرا میخواهد افغانستان را از حاکمیتی «آزاد» کند که رئیس سازمان استخبارات نظامی آن کشور پیروزیاش را در هوتل سرینای کابل با نوشیدن چای جشن گرفته بود؟
در آن زمان، هنگام بهقدرترسیدن طالبان، در سراسر پاکستان شیرینی پخش میشد و مردم به یکدیگر شادباش میگفتند. اکنون، چه چیزی در این کشور تغییر کرده است؟
در بیانیه وزارت خارجه پاکستان،هیچ تعریفی از «حکومت واقعی» ارائه نشده است. اما، در این جمله کوتاه و تاملبرانگیز، چند نکته قابل بحث وجود دارد.
در واقع، از کودتای سال ۱۳۷۱ خورشیدی علیه حکومت داکتر نجیبالله و طرح سازمان ملل تا امروز، در تمام جنگها، فروپاشیها و بحرانهای افغانستان، نقش مستقیم یا غیرمستقیم پاکستان آشکار بوده است.
با این حال، ابراز چنین آرزوی صریح برای تغییر حاکمیت در افغانستان از سوی یک نهاد رسمی پاکستان، پدیدهای تازه و کمسابقه محسوب میشود.
مدتی پیش، شماری از چهرههای سیاسی و تنظیمی افغانستان در اسلامآباد گردهم آمدند و نشستی برگزار کردند که خشم گسترده افغانها را برانگیخت.
خشم مردم از اصل گردهمایی نبود، بلکه از محل برگزاری آن یعنی اسلامآباد بود. در حافظه تاریخی و جمعی افغانها این باوری عمیق وجود دارد که از پاکستان جز شر و بدی چیزی دیگر به افغانستان نمیرسد.
روشن است که مردم افغانستان از حاکمیت استبدادی کنونی بهستوه آمده و خسته اند، اما حتا مخالفان این حاکمیت نیز نمیخواهند مبارزه سیاسی یا نظامیشان از مسیر پاکستان صورت بگیرد.
امروز در افغانستان، بدنامترین و خطرناکترین برچسب، «پاکستانی بودن» یا «پاکستاندوستی» است.
هرچند پاکستان مدتها پیش برای گروههای مسلح مخالف حکومت طالبان، چراغ سبز نشان داده و امکانات فراهم کرده بود، اما حساسیت شدید مردم افغانستان باعث شد بسیاری از این گروهها تمایلی به استقرار در خاک پاکستان نداشته باشند.
پاکستان شاید آگاه نباشد که اینبار موضوع تنها تغییر یک حکومت در افغانستان نیست، بلکه ماجرا بسیار فراتر از آن است. هر تغییر تازه در جغرافیایی به این وسعت رخ دهد که پاکستان نیز از پیامدهایش در امان نخواهد ماند.
رقابتهای استراتژیک قدرتهای بزرگ جهانی در حال حاضر بهگونهای پیش میرود که استقرار گروههای تروریستی نیابتی در منطقه، بیش از افغانستان، پاکستان را در آتش منازعه و ناامنی فرو میبرد. پاکستان باید بداند که نه تنها طالبان پاکستانی بلکه دهها گروه دیگر از جمله داعش و القاعده که در افغانستان و تحت سایه طالبان حضور دارند، با اهداف و دستورکار بینالمللی، تهدیدی برای این کشور اند.
امروز ارتش و حکومت پاکستان دیگر در موقعیتی نیستند که بتوانند مانند گذشته این گروهها را علیه هند و افغانستان بهکار گیرند. واقعیت این است جنی که پاکستان از چراغ بیرون آورده بود، حالا از کنترولش خارج شده است.
چرا پاکستان نگران است؟
هند، چین، روسیه و ایران بهخاطر منافع خود، با سرعت در حال نزدیکشدن به حاکمان کنونی افغانستان اند. استقبال هند از وزیر خارجه طالبان، برای پاکستان بهمنزله رها شدن «کیک در پوستینش» بود. اسلامآباد بهخوبی میداند یک رقابت پنهان سیاسی میان دو محور در جریان است: ائتلاف بریتانیا و امریکا با محور روسیه، چین، هند، ایران و حتا آسیای میانه. همه میخواهند به طالبان نزدیک شوند.
کشورهای محور ضد امریکا بر این نظر اند اگر امریکا بتواند از گروه حاکم علیه آنها استفاده کند، چرا ما که همسایه هستیم، نتوانیم آن را به نفع خود بهکار گیریم؟ روسیه در این میان با شتاب، نخستین و تنها کشوری بود که حکومت طالبان را به رسمیت شناخت و هند نیز سطح روابط دیپلوماتیکش با طالبان را بالا برده است.
هند خواهان رابطه با هر حکومتی است که در کابل بر سر کار باشد و اگر آن حکومت بتواند در ظاهر یا در واقعیت علیه پاکستان عمل کند، برای دهلی مطلوبتر است.
اما اینکه مردم افغانستان درباره این حاکمیت چه میاندیشند، یا وضعیت حقوق زنان و حقوق بشر به کجا میرسد، هیچکس سخنی نمیگوید. در قرن بیستویکم، سیاست بین المللی کشورها از اخلاق و ارزشها تهی شده است.
در رقابت بزرگ کشورهای قدرتمند، پاکستان سردرگم و بینصیب مانده است؛ کشوری که دیگر نه میتواند از هیچیک از این محورها امتیازی بگیرد و نه حتا از آتش این رقابتها در امان بماند. خاک پاکستان اکنون در شعلههای این رقابتها میسوزد.
پاکستان از این بازیها تا آنجا آسیب دیده که برای نخستینبار، در موضعگیریهای رسمی خود آرزوی تغییر حکومت در افغانستان را مطرح کرده است.
اما این آرزو به چند دلیل تنها در حد آرزو باقی خواهد ماند:
نخست اینکه، تغییر یا حفظ حکومت در افغانستان دیگر از توان پاکستان خارج است.
دوم، میراث رفتار پنجاه ساله پاکستان با افغانستان تجربهای تلخ بر جا گذاشته است؛ تجربهای که باعث شده افغانها اگر از تشنگی بمیرند، دیگر از دست پاکستان آب ننوشند.
سوم، واقعیت این است که در افغانستان، هیچ حکومتی مشروعیت نمییابد مگر آنکه بر اساس اراده مردم شکل بگیرد؛ حکومتی که بر بنیاد یک قانون اساسی ملی تعیین شده و حدود صلاحیتها و مسئولیتهای آن مشخص باشد.
اگر در افغانستان قرار است حکومتی تغییر کند، این حق و مسئولیت مردم افغانستان است، نه نتیجه اقدامی تحمیلشده از سوی پاکستان، ایران یا کشوری دیگر. مردم افغانستان، دیر یا زود، این کار را انجام خواهند داد، بهویژه هنگامی که اطمینان یابند رژیم استبدادی کنونی دیگر امکان پناه گرفتن و بازسازی پایگاههایش را در پاکستان از دست داده است.
پاکستان شاید حالا دریافته باشد که ریشه بحران در سیاستهایش نهفته است. تا زمانی که اسلامآباد سیاست عمق استراتژیک و پیشروی (Forward Policy) خود در قبال افغانستان را تغییر ندهد، هر حکومتی که در ارگ باشد، دیر یا زود به دشمن پاکستان بدل خواهد شد، حتا اگر در راس این حکومت فارغان مدارس مذهبی پاکستان قرار داشته باشند.
پاکستان در نیمقرن گذشته بر گروهها و جنگجویان ضد افغانستان سرمایهگذاری کرده است و هرگز به ملت افغانستان یا حکومتهای مشروع و ملی آن اعتماد نکرده است. از همین روست که دشمنی با پاکستان به بُنمایه اندیشه ملی افغانها تبدیل شده است.
پاکستان در طول پنجاه سال در آتش جنگهای بینالمللی علیه افغانستان سوخته و خود را به دام این بازیها انداخته است. این سیاست در حافظه تاریخی چندین نسل افغان، موجی از دشمنی و بدبینی را نسبت به پاکستان برانگیخته و امروز آن کشور را گیج و درمانده کرده است.
جنایتها و جنگهای خونینی که حاکمان نظامی پاکستان علیه پشتونها و بلوچهای این کشور انجام دادهاند، احساس همدردی طبیعی و هویتی را در افغانها قوی کرده است. از همین رو، در آن مناطق نه ارتش پاکستان در امان است و نه پولیسش.
در پنج دهه گذشته، پاکستان سیاست خصومت علیه افغانستان را زیر پوشش دین پیش برد، خود را «قلعه اسلام» خواند و گروهها را بهنام جهاد روانه افغانستان کرد. اکنون قضیه وارونه شده است: دیگر نه تنها از آن حربه علیه گروه حاکم سودی نمیبرد، بلکه خود از شبه نظامیان جهادی و تعصب مذهبی متضرر شده است. طالبان پاکستانی، دشمن جدید، را فارغان مدارس این کشور ساخته اند و از این رو قادر به تکفیرش نیستند. مدرسهها و استادان طالبان پاکستانی جایگاه بسیار مهمی در ساختار سیاسیپاکستان دارند.
پاکستان اکنون نه توان استفاده از ابزار تکفیر برای تغییر حاکمان کنونی افغانستان را دارد و نه دیگر میان افغانهای داخل و بیرون کشور اعتباری برایش باقی مانده است.
این کشور از سر ناامیدی و اضطراب خواهان تغییر حاکمیت در افغانستان است، اما باید بداند که اگر حاکمیتی مشروع و ملی بنا به اراده ملت بر سر کار آید، نگرشها و ذهنیتها نسبت به پاکستان تغییر نخواهد کرد، مگر آنکه پاکستان رفتار خود را در قبال افغانستان تغییر دهد.