طنز سیاسی؛ تانک کفری در بدل پوقانه و ساجق جندک اسلامی

.

.
طنزی از موسی ظفر
اگر عضویت باشگاه زیبایی اندام، فوتبال، والیبال و ورزشهای رزمی را دارید فیالفور رها کنید و دنبال باشگاهی باشید که وسایل ورزش دهان داشته باشد؛ زیرا از امروز به بعد، تا یک یا دو سال آینده دهان شما سخت مصروف جویدن ساجق و باد کردن پوقانه خواهد بود.
اگر تمرین نداشته باشید ممکن است دهانتان افگار شود و تا آخر عمر از دهاندردی رنج ببرید. میگویید چرا؟
خدمت شما عرض شود که پاکستان به تازگی گفته است که تجهیزات نظامی بهجامانده از نیروهای امریکایی و ناتو را از طالبان میخرد.
گفته است میخرد، ولی ما میدانیم که پاکستان در عمر خود چیزی را نخریده. آنچه را از چین گرفته قرض بوده، آنچه را از امریکا گرفته کمک بوده و آنچه را از افغانستان برده غنیمت.
بهقول داکتر عبدالله، همین که مسئله پول در برابر جنس به میان بیاید "مود" پاکستان خراب میشود.
احتمالاً فردا طالبان اعلام میکند که تجهیزات نظامی را به پاکستان نمیفروشد. اینطور مثلاً میخواهد نشان دهد که قصد دولتداری دارند و مستقل هستند.
ولی حقیقت امر این است که توافق قبلاً صورت گرفته و پاکستان در بردن تجهیزات نظامی از افغانستان با کسی تعارف ندارد.
جنرال باجوه منتظر این نیست که ببیند رئیسالوزرای مومیاییشده طالبان چه وقت میجنبد و به او اجازه میدهد تا تجهیزات را بار بزند.
وقتی میگوید "میخریم" یعنی، لاریهای خالی برای انتقال تجهیزات از پاکستان حرکت کردهاند.
هرچند پاکستان زور میگوید و تجهیزات نظامی افغانستان را بالاخره میبرد اما از آنجا که "پاکستان اور افغانستان بایی بایی هی"، این کشور دوست و برادر تصمیم ندارد لاریها را خالی بفرستد و برادری را خراب کند.
پاکستان در بدل هر تانک کفری هزاران ساجق جندک و پوقانه اسلامی را به طالبان پرداخت خواهد کرد.
اگر طالبان خیلی زر بزنند و قیمت تمام تجهیزات را پوقانه و ساجق نگیرند، پاکستان احتمالاً چند ملیارد کلدار به آنها خواهد داد که آن هم در نهایت باید ساجق و پوقانه خریده شود.
پاکستان پول نقد نمیدهد. میگوید "هفت میلیارد کلدار شما نزد ما محفوظ هی. هر وقت ضرورت پیدا هوگیا یک اشاره کرو."
مهم نیست طالبان اشاره میکند یا نه. پاکستان آن پول را قبلاً پوقانه و ساجق و پاپور خریده و آماده گذاشته که قرض افغانستان را ادا کند.
خلاصه اینکه طالبان نمیتوانند از عهده تمام این پوقانهها و ساجقها برآید. در نهایت این اجناس اسلامی سر از بازار بیرون میآورند و بهدست کودکان شما میافتند.
آنوقت شمایید و باد کردن پوقانه یا جویدن ساجق. اگر تمرین نداشته باشید، بهقول ایرانیها، دهن سرویس میشود.

.
طنزی از موسی ظفر
در روزگاران قدیم سه همصنفی بودند به اسم فقیرخان، سید پادشاه و خدایار. هرسه قول دادند که در بزرگی نیز سراغ همدیگر را بگیرند و جدا نشوند.
سالها پس از جدایی، فقیر خان در دکان نسبتاً بزرگی که برای خود ساخته بود نشسته بود که مرد خاکبرسری داخل شد. فقیر پرسید که چه میخواهد. مرد خاکبرسر اندکی از خاک از سر خود را تکاند و گفت که سید پادشاه رفیق قدیمیاش است و از بیکاری و دربدری سراغ او آمده است.
فقیر صندوق کوچکی از وسایل کفاشی برای پادشاه خرید و مقابل دکانش بساطی پهن کرد تا پادشاه کفاشی کند و خرج زندگیاش را درآورد.
چند روز بعد سر و کله خدایار هم پیدا شد. وقتی از کار و بارش پرسیدند خدایار به دوستانش گفت که دزدی میکند. فقیر ازش خواست که به جای دزدی در دکان او کار کند و پول آبرومندانهای پیدا کند؛ اما خدایار پیشنهادش را رد کرد و گفت که درآمدش خوب است.
از آنجا که سید پادشاه گاهی مشتری داشت و گاهی نه، نمیتوانست همه روزه غذا بخورد. فقیر وقتی سفره چاشت را پهن میکرد به شاگردش میگفت که پادشاه را نیز برای نان چاشت دعوت کند.
اینطوری پادشاه هر روز میآمد نان فقیر را میخورد. مردم اول شوخی میکردند که پادشاه نان فقیر را میخورد اما مردم این شوخی فیسبوکی را رفته رفته باور کردند.
پس از چندی مردم جداً باور کردند که پادشاه نان فقیر را میخورد و علیه پادشاه وقت تظاهرات کردند. پادشاه مملکت که آدم مغروری بود اعتنایی به تظاهرات نکرد تا اینکه یک روز مردم به داخل قصر راه پیدا کردند و پادشاه را به قطعات کوچکی تبدیل کردند.
اکنون مردم پادشاه نداشتند. انقلابیون کمیتهای تشکیل دادند تا پادشاه جدیدی برگزینند. چند نفر از اعضای کمیته، مشتری دکان فقیرخان بودند.
اینطوری راه نفوذ برای فقیرخان باز شد و او توانست به اعضای کمیته بقبولاند که سید پادشاه را پادشاه بسازند چون از همان اول خدا خواسته اسمش پادشاه باشد. کمیته قبول کرد و سید پادشاه که تا حال کفاشی میکرد و چیزی از حکومتداری نمیدانست پادشاه مملکت شد.
حالا پای خدایار و فقیرخان نیز به قصر باز شدند و تقریباً همه روزه هر سه رفیق در باغ قصر مینشستند و قصه میکردند. خدایار پس از صرف غذا دو - سه قاشق طلایی را برمیداشت و خرج زندگیاش را درمیآورد. فقیرخان هم قرارداد تدارکات ارگ را گرفته بود و پولش از جمع شدن نبود. هر سه به بیعقلی مردم هرهر میخندیدند و از زندگی قصری لذت میبردند.
روزی پادشاه پیشنهاد فقیرخان برای یک قرارداد تازه را رد کرد و این کار اعصاب فقیرخان را خراب کرد. شامش که پادشاه از بنگ نشئه بود و با خدایار شوخی میکرد و دشنامش میداد، فقیرخان صدایش را ثبت کرد و بین مردم پخش کرد که گویا پادشاه به خدا دشنام میدهد.
هواداران خداوند وقتی شنیدند که پادشاه راستی راستی به خدا دشنام ناموسی میدهد موترسایکل خود را سوار شدند و به طرف ارگ حرکت کردند. شام روز بعد هواداران خداوند داخل ارگ شدند و پادشاه را به سرنوشت پادشاه قبلی دچار کردند. آنگاه کمیته جدیدی تشکیل شد برای یافتن پادشاه جدید و باخدا.
فقیرخان از نفوذ قبلیاش کار گرفت و به اعضای کمیته فهماند که هیچ کس به اندازه خدایار باخدا نیست زیرا اسمش خدا دارد. اعضای کمیته قبول کردند و این بار خدایار پادشاه شد.
خدایار که از قبل دستش صاف بود و در دزدی تجربه کاری بیست ساله داشت شروع کرد به چور کردن هرآنچه چورشدنی بود. با آنکه پادشاه بود و همه چیز در اختیارش بود، از مفت به بالا هرچه گیرش میآمد میزد. حتا وقتی تشناب میرفت چند برگ دستمال تشناب برمیداشت و در جیبش میگذاشت.
خدایار در کنار اینکه دزد بود سیاستمدار هم بود. فهمیده بود که فقیرخان خارش توطئه دارد و هرازگاهی پادشاه مملکت را به نفله برابر میکند.
یک شب فقیرخان را به نان شب دعوت کرد و از محافظین قصر خواست تا وی را به زندان بیافکنند. اینگونه بود که خدایار صاحب تام مملکت شد و چپ و راست جولان داد. چنان گرم دزدی بود که حتی فراموش کرد فقیر را به زندان افکنده است.
آنطرف فقیرخان در زندان به فعالیت سیاسی رو آورد و از مجرمین خواست تا برای حقشان متحد شوند. وی به مجرمین گفت که هر الاغی بر مملکت حکم رانده و پادشاهی کرده جز برادران شریف زندانی.
او زندانبانان را نیز تشویق کرد تا با مجرمین همدست شوند و برای تصاحب قدرت تلاش کنند. پس از چندی زندانبانان زندانیان را رها کردند و همگام با همدیگر به طرف قصر حرکت کردند. مردم که مدتها بود انقلاب نکرده بودند نیز دلتنگ یک پادشاه جدید بودند. اینگونه مجرمین وارد قصر شدند و خدایار را برکنار کردند و اختیار مملکت را در دست گرفتند.
فقیرخان که مملکت را سه بار به فناک داده بود اسبابش را جمع کرد و به کشور دیگر رفت و ساکن شد تا راه تازهای برای انقلاب دیگری پیدا کند.
فقیرخان تاجر ماهری شده بود. قبلاً گوگرد و چرب دست و کارت مبایل میفروخت. اکنون کار و بار حکومت راه انداخته بود. این حکومت را میفروخت و حکومت تازهای میخرید تا بعداً آن را به نرخ بالایی بفروشد و حکومت دیگری را روی کار آورد.

طنزی از موسا ظفر از صدوهجده نفری که تا هنوز جایزه نوبل ادبیات گرفته فقط اورهان پاموک و عبدالرزاق گورنه را برداریم، میماند یک مشت آدمهای ابله که نه به دین مبین اعتقاد دارند و نه هم بوی از انسانیت بردهاند. البته آقایان پاموک و گورنه هم مسلمان چندانی نیستند...
...و اگر در افغانستان بودند قطعاً تا حال با پلاستیک شراب گندمی در گردنشان سوژه فیسبوک نعیم وردک شده بودند. مخصوصاً این پاموکشان که خودش را مسلمان فرهنگی میداند و راست راست میگوید که به خدا اعتقاد ندارد. ولی بهررو، از این که این دو در کشور اسلامی متولد شده و جایزه نوبل گرفته تاج سر ما هستند و برای ما افتخار شمرده میشوند.
میبینید که تعداد مسلمانهایی که نوبل ادبیات گرفته چقدر کم است؟ متوجه هستید که نویسندگان مسلمان نتوانستهاند چیزی بنویسند که قابل جایزه نوبل باشد؟ چرا؟ دلیلش این نیست که نویسندگان مسلمان قلم خوب ندارند و نمیتوانند داستان بنویسند. دلیل اصلیاش این است که این بدبختها سوژه خوب ندارند. نوبل ادبیات به کسی داده میشود که داستانهای جگرسوز بنویسد. داستانی که قلب یک انسان شقی را مثل مسکه در تنور آب کند.
طالبان اگر هیچ خدمت دیگری به اسلام نکند، از لحاظ سوژه نویسندگان مسلمان را غنی خواهد کرد. مثلاً در دو ماهی که طالبان قدرت را در دست گرفته هزاران نفر در افغانستان مجبور شده گرسنگی بکشند، اولادشان را بفروشند، از راه قاچاق به کشورهای همسایه فرار کنند و یا دست به خودکشی بزنند. اینها برای آدم عادی خبر ناگوار است اما برای یک نویسنده خوراک داستان است. اگر یک نویسنده بنشیند و فکر کند که بر دختر نه ساله که میخواسته معلم شود اما به مرد 55 ساله فروخته شده چه گذشته است و وضعیت او را به رشته تحریر درآورد، قطعاً داستان واجبالنوبل را نوشته است. یا مثلاً نویسنده دیگری روایت خودکشی زنی را که نتوانسته نان پیدا کند و بالاخره در مقابل کودکانش جانش را گرفته بنویسد حتماً جایزهای میرسد.
کافیست سی میلیون نفوس افغانستان داستانشان در سیطره حکومت طالبان را بنویسند و به جهان عرضه کنند، حداقل بیست-سی تا نوبل ادبیات فقط به کشور ما میرسد. تازه ممکن است خیلی از این داستانها تبدیل به فیلم شوند و اسکار بگیرند. آنوقت ما رکورد فرانسه و انگلیس و آمریکا را در نوبل و اسکار شکستهایم و صدرنشین جوایز میشویم.
ما که بدبختیم. در عرصههای دیگر نتوانستیم به اسلام و جهان خدمت کنیم. حداقل با داستانهای مان دست نویسندگان مسلمان را بگیریم. این داستانها نمیتوانستند خلق شوند مگر با آمدن طالبان کرام. پس قدر این بزرگان را بدانیم. سراجالدین حقانی و ملا برادر در ظاهر انسانهای بیکمال به نظر میرسند اما در حقیقت خالق خیلی از داستانهای هستند که در آینده نوبل میگیرند.

طنز سیاسی از موسی ظفر سرانجام پس از ۲۰ سال، مردم افغانستان توانستند دوباره هالووین را جشن بگیرند. هالووین یک جشن قدیمی است که مردم با درآوردن خودشان به شکل زامبی و بقیه موجودات ترسناک در بعض نقاط جهان آن را تجلیل میکنند.
در افغانستان این جشن سابقه طولانی ندارد و برای اولین بار در سال ۱۳۷۱ برگزار شد.
این جشن که با حمله آمریکا به افغانستان متوقف شده بود اکنون دوباره احیا شده است.
فاطمه اسیر، دختر ۹ سالهای در هرات که امسال برای اولین بار موجودات ترسناک را دیده بود به خبرنگار گفت که از چنین جشنی خوشش نیامده است.
او گفت وقتی زامبیها سر راهش را گرفتند و دروازه مکتبش را بستند، نزدیک بود زارهاش بکفد.
فاطمه از برگزارکنندگان این جشن خواست تا روش ترساندنشان را تغییر دهند و از دم در مکاتب دخترانه کنار بروند.
او همچنین از دستاندرکاران هالووین خواست که جشن کوتاهتری بگیرند زیرا او همصنفیهایش نزدیک به ۵۰ روز میشود که از ترس زامبیها به مکتب نرفتهاند.
ابوجبار نیاز، یک تن از اشتراککنندگان جشن هالووین امسال که صورتش را نشسته بود و به بلا شباهت پیدا کرده بود اما از این جشن ابراز رضایت کرد.
او گفت از اینکه توانسته تمام مردم کابل را بترساند احساس خوشحالی میکند. آقای نیاز گفت که دو نفر از او نترسیدند و سپس به شهادت رسیدند.
او از درگذشت نابههنگام این دو جوان ابراز تاسف کرد و افزود که اگر مردم از اشتراککنندگان هالووین بترسند عمر طولانی خواهند داشت.
وی از جامعه جهانی خواست تا هالووین افغانستان را به رسمیت بشناسد و داراییهای بلوکهشده این کشور را آزاد کند.
شکیب احمد، مرد ۴۰ ساله در مزار شریف که از دو ماه بدینسو بیکار است و خانوادهاش غذای کافی برای خوردن نداشتهاند، هالووین را جشن بیمعنی توصیف کرد.
وی گفت که به خاطر فقر و گرسنگی پوست بدنش بر روی استخوان چسبیده و شبیه اسکلت شده است.
آقای شکیب افزود که مردم همهروزه از او میترسند و این ترس نیاز به جشن خاص ندارد.
وی گفت هر باری که از سرک میگذرد تمام دکاندارن از او فرار میکنند تا مبادا قرضی بطلبد.
وی هالووین را جشن دوامدار افغانستان خواند.
طبق گزارشها یک تن از اشتراککنندگان جشن هالووین که نقشش را خیلی جدی گرفته بود بر یک مراسم عروسی در ننگرهار آتش گشوده که در پی آن دو نفر کشته و ده نفر دیگر زخمی شدند.
مقامات کنونی افغانستان کشته و زخمی شدن مردم را تقبیح کرده و از آنها خواستهاند تا قیمت مرمیهایی که در محفل شلیک شده را به حملهکننده بپردازند.
مقامات گفتهاند که این حمله جنبه تفریحی داشته و هدف حملهکننده تنها جیغ زدن بوده، ولی متاسفانه به جای حملهکننده، تفنگش جیغ کشیده است.

طنزی از موسا ظفر جمهوری فدرالی خراسان که هنوز تاسیس نشده، بازی کریکت را پس از آن ممنوع اعلام کرد که تیم افغانستان در یکی از مسابقات جامجهانی تیم اسکاتلند را شکست داد. عبدالطیف پدرام نخست وزیر آینده جمهوری فدرالی خراسان یا "جفخ" کریکت را بازی "بیمزه، زمانگیر و خستهکن"خواند.
پدرام گفت که ورزش در قدم نخست باید مزه داشته باشد اگرنه فرق ورزش با آب چیست. آب هم مزه ندارد.
در قدم دوم، آقای پدرام گفت که ورزش باید زمانگیر نباشد و نهایتش در پنج الی شش دقیقه ختم شود. نخستوزیر پدرام افزود که بازی نباید خستهکن باشد زیرا بازیهایی که انسان را خسته میکند برای ناسلامتی بدن ضرر دارد.
نخستوزیر آینده جفخ کریکت را بازی استعماری قلمداد کرد و گفت که جمهوری فدرالی خراسان در اولین روز تاسیساش این بازی راممنوع اعلام خواهد کرد. آگاهان بدین باور است که آقای پدرام نمیتواند بدون تایید نصف اعضای کابینه و پارلمان هیچ بازیای را ممنوع کند زیرا قانون اساسی جفخ این صلاحیت را به وی نداده است. محمد رسول تجسس، وزیر آینده ورزش خراسان مخالفت شدید خود را با اظهارات آقای پدرام نشان داده و گفته است، "تو دیگه چقه خراب استی".
گفته میشود که اظهارات نخستوزیر پدرام دو دستگی شدیدی را در خراسان ایجاد کرده است. خبرنگار افغانستان اینترنشنال از درگیری میان هواداران و مخالفان کریکت در "پل متک"، پایتخت خراسان خبر میدهد. در این درگیریها، به گفته سرطبیب شفاخانه سهونیمصد بستر پل متک، حداقل شش نفر زخم برداشته است. احتمال میرود که درگیریها بیشتر و منجر به سقوط دولت آسیبپذیر آقای پدرام گردد. عطامحمد نور، رئیس حزب شمال سرد، که در حال حاضر رهبر اپوزیسیون است از آقای پدرام خواسته است که به خاطر اظهارات نابخردانهاش از سمت نخستوزیری استعفا کند اگرنه وی در یک "چشم بهم زدن" دولت را میگیرد.
جنجالهای اخیر باعث سقوط ارز خراسان شده و دیروز یک "خراس"، واحد پول خراسان، با شش دالر آمریکایی معامله شده است، درحالیکه سه روز پیش قیمت یک خراس هفت دالر آمریکایی گزارش شده بود. به گفته کارشناسان، ادامه تنشها ممکن است منجر به لغو کرسی خراسان در سازمان ملل شود و کشور را به قهقرا ببرد. در واکنش به ممنوعیت کریکت توسط نخستوزیر پدرام، کیقباد سروشپور، سفیر سابق خراسان در آمریکا، که هنوز مقرر نشده و سفیر آینده محسوب میشود، از سمت خود استعفا کرده است. وی گفته است که بهتر است بیکار و قرضدار باشد تا اینکه سفیر کشوری که هنوز تاسیس نشده. استعفای آقای سروشپور تا هنوز پذیرفته نشده است.

طنزی از موسا ظفر در محفل توزیع جوایز به برندگان برنامه "ستاره انتحاری" که دو روز پیش از سوی طالبان در کابل برگزار شده بود، هیئت داوران سبوسگل از ولایت خوست را برنده این دور اعلام کردند. سبوسگل همراه با دوستش رحمتالله که به صورت تیمی در مسابقات دوبل انتحاری شرکت کرده بودند.
آنها موفق شدند در سال ۲۰۱۷ حدود ۴۰۰ نفر را در نزدیکی سفارت آلمان شهید و زخمی نمایند.
سراجالدین حقانی از برگزارکنندگان این مسابقات و عضو هیئت داوران که نخواست چهرهاش افشا شود انتحاری سبوسگل را شاهکاری در عرصه خودکشی توصیف کرد و گفت که هیچ کس تا حال نتوانسته در یک انتحاری این قدر امتیاز بدست آورد. وی به خوشحال خان، برادر سبوسگل سه جریب زمین و یک میلیون افغانی جایزه داد و از او خواست تا جای خالی برادرش را در مسابقات انتحاری سال آینده پر کند و نگذارد رکورد سبوسگل خاک بخورد.
در محفل توزیع جوایز حدود دوهزار نفر از اقارب انتحاریهای بیست سال اخیر شرکت کرده بودند و همه با جوایز زمینی و نقدی "ونازول" شدند. مقر خان پکتیاوال، پدر یک تن از انتحارگران که پسرش نتوانسته بود بیشتر از ۲ نفر را بکشد از مردم افغانستان معذرت خواست و گفت که توقع نداشت پسرش این قدر بد ظاهر شود. وی گفت که به عنوان یک پدر و مربی تمام تلاش خود را کرده بود تا پسرش حداعظم استفاده از مواد منفجره را ببرد و حداقل هفت-هشت نفر را شهید کند. مقر خان گفت که از دست پسرش عصبانی است و اگر پسرش زنده میبود حتماً به خاطر این آبروریزی نکوهش میشد. وی از خداوند خواست که اعضای بدن باقیمانده پسرش را در جهان بعدی سزای سخت بدهد تا در آینده درست انتحاری کند.
انگورخان مایار از ولایت میدان وردک که سه برادرش در مسابقات ستاره انتحاری شرکت کرده بود از ختم شدن این دور مسابقات اظهار ناخشنودی کرد و گفت که اگر طالبان در آینده باز هم چنین مسابقاتی برگزار نکند، برای مسابقات انتحاری که از طرف داعش برگزار میشود شرکت خواهد کرد. وی که با جلیقه انتحاری در محفل شرکت کرده بود گفت که از جمع چهار برادر، وی یگانه کسیست که تا حال منفجرناشده باقی مانده و از این بابت احساس شرم میکند. انگورخان گفت که اگر تا شش ماه آینده مکتب دخترانه باز نشود وی خودش را در زایشگاهی منفجر خواهد کرد. وی گفت که قصدش کشتن نوزادان نیست اما این کار را از روی مجبوری خواهد کرد زیرا بسیار دیر شده.
این محفل با تلاوت آیاتی چند به پایان رسید.
