پناهجویان افغانستان و سیاست قربانیسازی ایران

در هر جنگ، گذشته از میدانهای نبرد و ادعاهای ایدئولوژیک، یک میدان پنهان اما تعیینکننده وجود دارد: میدان اخلاق.
در هر جنگ، گذشته از میدانهای نبرد و ادعاهای ایدئولوژیک، یک میدان پنهان اما تعیینکننده وجود دارد: میدان اخلاق.
نظریه «جنگ عادلانه» که در ادبیات معاصر روابط بینالملل جایگاهی مهم دارد، تأکید میکند که ارزیابی مشروعیت یک جنگ نهتنها وابسته به دلایل آغاز آن (عدالت در ورود به جنگ)، بلکه به شیوه اجرای آن (عدالت در حین جنگ) و رفتار با غیرنظامیان است.
در درگیری نظامی اخیر میان ایران و اسرائیل، بسیاری از نگاهها متوجه مواضع سیاسی، روابط منطقهای، و توازن قوا بود. اما شاید مهمتر از همه اینها، ارزیابی مشروعیت اخلاقی طرفین باشد. برای ایران، این ارزیابی صرفاً به میدان جنگ محدود نمیشود (هرچند تفوق نظامی اسرائیل به ویژه در قسمت کنترول کامل فضای ایران، انهدام دفاع هوایی، از بین بردن فرماندهان برجسته نظامی و انهدام زیر ساختهای اتمی ایران مشخص شد) بلکه به نحوه برخورد این کشور با آسیبپذیرترین اقشار ساکن در درون مرزهایش نیز مربوط است؛ از جمله اقلیت سنُی مذهب ایرانی و به صورت خاص پناهجویان افغانستان که در سکوت و بیدفاعی، قربانی فرآیندهایی پیچیدهتر از مهاجرت شدهاند.
قربانیسازی در سایه بحران
در لحظات بحرانی، نظامهای سیاسی برای تخلیه فشار اجتماعی و منحرف کردن افکار عمومی، اغلب به مکانیسمهای روانی-سیاسی از جمله قربانیسازی متوسل میشوند. نظریهپردازانی چون رنه ژیرار این پدیده را بخشی از نظم نمادین جوامع میدانند: هنگامی که جامعه در برابر بحران ناتوان میشود، گروهی حاشیهای بهعنوان «دشمن درون» معرفی میشود تا بار مسئولیت از دوش ساختارهای قدرت برداشته شود.
این الگو بارها در تاریخ تکرار شده است؛ از معرفی یهودیان بهعنوان مسبب بحران در آلمان نازی، تا سرکوب مسلمانان روهینگیا در میانمار، و سیاستهای ضدمهاجرتی در دوره ترامپ در امریکا. در این موارد، قربانیان هیچ نقش واقعی در بحران نداشتند، اما بهعنوان نماد تهدید معرفی شدند.
در ایران نیز پناهجویان افغانستان گاه در گفتمان رسمی و همواره در گفتمان غیررسمی، به عنوان عامل مشکلات اقتصادی، تهدید فرهنگی، یا عامل جرم تصویر میشوند. در حالی که این ادعاها معمولاً فاقد پشتوانه دقیق آماریاند، اما کارکرد روانی و سیاسی آنها آشکار است: انحراف از بحرانهای ساختاری داخلی بهسوی “دیگری ضعیف”.
فرافکنی، از روان فردی تا سیاست جمعی
از دیدگاه روانکاوی کلاسیک، بهویژه در نظریات زیگموند فروید، فرافکنی (Projection) مکانیسمی دفاعی است که در آن فرد، ویژگیهای ناخوشایند یا ناتوانیهای خود را به دیگری نسبت میدهد. این سازوکار در سطح سیاسی نیز فعال است. وقتی یک نظام سیاسی از حل بحرانهای داخلی ناتوان باشد، ممکن است با فرافکنی، بخشی از این مسئولیت را به اقلیتها یا مهاجران نسبت دهد.
در ایران، نسبت دادن بخشی از بیثباتی اقتصادی یا ناهنجاریهای اجتماعی به پناهجویان افغانستان، نه پدیدهای آماری، بلکه بازتاب یک بحران روانی-سیاسی در سطح ساختار قدرت است. بهویژه زمانیکه همان نظام سیاسی، در خارج از مرزها خود را مدافع مظلومان معرفی میکند – در یمن، لبنان یا فلسطین – این تناقض برجستهتر میشود.
این فرافکنی، شکافی ایجاد میکند میان گفتار اخلاقی برونمرزی و کردار تبعیضآمیز درونمرزی. نتیجه، آسیب جدی به مشروعیت اخلاقیای است که در ادبیات جنگ عادلانه، مبنای اصلی قضاوت تاریخی و بینالمللی در مورد هر جنگی محسوب میشود.
پناهجوی خاموش، قاضی اخلاق جنگ
پناهجوی افغانستان، با آنکه در جنگ ایران و اسرائیل حضوری مستقیم ندارد، اما در جایگاه نمادین، به یکی از قاضیان اصلی اخلاق این جنگ تبدیل میشود. در نگاه تیزبین جامعه جهانی، مشروعیت یک طرف، نهتنها با ادعاهای ایدئولوژیک، بلکه با نحوه رفتار آن با آسیبپذیرترین انسانها سنجیده میشود.
اگر جمهوری اسلامی ایران، در حالیکه پرچم حمایت از مظلومان را برافراشته، خود در داخل مرزهایش به سرکوب و تحقیر پناهجویان بیدفاع دست بزند، نهتنها اعتماد جهانی را از دست داده است، بلکه در محاسبه تاریخی نیز بازنده میدان اخلاق خواهد بود.
نتیجه
جنگها تنها در میدان نبرد تعیین نمیشوند. آنها در قلبها، حافظهها، و محاسبات اخلاقی نیز داوری میشوند. اگر ایران میخواهد در این تقابل منطقهای بهعنوان طرفی عادل و اخلاقمحور شناخته شود، آزمون واقعی نه در برابر اسرائیل، بلکه در برابر یک پناهجوی خاموش، بیصدا و رنجدیده رقم خواهد خورد. کسی که در عین غیبت از جنگ، حاضرترین شاهد نقض یا تحقق عدالت است.