افغانستان در چهار سال گذشته با بحرانهای سیاسی و اجتماعی پیچیدهای دستوپنجه نرم کرده است. عارف یعقوبی در این نوشته بررسی میکند که آیا بازگشت رهبران سیاسی به داخل کشور میتواند افقی تازه در برابر آینده افغانستان بگشاید؟
چهار سال از بیدولتی در افغانستان میگذرد؛ کشوری بدون قانون اساسی، بدون مشارکت مردم در ساختار قدرت، و بدون حضور زنان در عرصه عمومی. در این مدت، روشهای مختلفی برای تغییر وضعیت آزموده شدند: مقاومتهای مسلحانه، تحرکات سیاسی در تبعید، و فشارهای دیپلماتیک بینالمللی. اما هیچکدام نتوانستهاند انسداد سیاسی را بشکنند یا تحولی پایدار ایجاد کنند. آیا بازگشت مخالفان سیاسی طالبان به داخل کشور، میتواند این گره کور را باز کند؟
در آغاز، برخی امیدوار بودند که بازگشت طالبان به قدرت، به تغییر در رفتار سیاسی آنان و آغاز تعامل سازنده با جامعه جهانی منجر شود. اما واقعیتهای امروز نشان میدهند که نهتنها ساختار قدرت بستهتر شده، بلکه رفتارهای طالبان خشنتر و آینده برای میلیونها نفر؛ بهویژه زنان، جوانان و کنشگران مدنی، مبهمتر از همیشه است.
در چنین شرایطی، این پرسش مطرح است: آیا هنوز راهی برای تغییر باقی مانده است؟
پاسخ این نوشتار، بر پایه تحلیل واقعبینانه از وضعیت کنونی، تأکید بر طرحی جایگزین دارد: عبور از رویکردهای صرفاً نظامی و سیاستورزی بیرونی، و آغاز بازگشت تدریجی، هدفمند و مشروط رهبران سیاسی و مدنی به داخل کشور، با پشتیبانی و نظارت نهادهای بینالمللی.
بازگشت سیاستمداران به کشور؛ ضرورتی ملی با پشتوانهای بینالمللی
در مسیر آشتی ملی و بازسازی مشروعیت سیاسی افغانستان، بازگشت سیاستمداران و رهبران جهادی به داخل کشور، گامی حیاتی است. این چهرهها که در چهار دهه گذشته نقشی مهم در تحولات قدرت داشته، اکنون باید تجربه، نفوذ اجتماعی و حافظه تاریخی خود را در بطن جامعه و در داخل افغانستان به کار گیرند؛ نه در انزوا و تبعید.
اما این بازگشت نباید تکرار الگوهای ناکارآمد گذشته باشد. حضور دوباره آنان در ساختار اجرایی، خطر بازتولید منازعات کهنه را در پی دارد. برعکس، اگر نقش آنان بهگونهای تازه، مشورتی، نظارتی و پشتیبانیای تعریف شود، میتوان از ظرفیتشان برای بازسازی اعتماد عمومی، تقویت همبستگی و پیشبرد گفتوگوهای ملی بهره برد.
نگرانیهایی در خصوص بازگشت این افراد وجود دارد؛ از جمله اینکه ممکن است بازگشت، به معنای تسلیم در برابر طالبان تلقی شود یا به بازداشت، حصر و حذف سیاسی منجر گردد. آنچه حالا درباره حضور حامد کرزی، رئیسجمهور پیشین افغانستان و عبدالله عبدالله، رئیس پیشین شورای عالی صلح افغانستان گفته میشود. برای رفع این مخاطرات، لازم است که روند بازگشت با ضمانتهای حقوقی و سیاسی همراه باشد و تحت حمایت نهادهایی چون سازمان ملل انجام گیرد.
راهکار عملی، طراحی یک نشست بینالمللی با حضور شورای امنیت، کشورهای همسایه و بازیگران کلیدی جهانی است. در این چارچوب، شورای امنیت میتواند با تصویب قطعنامهای، تضمینی برای امنیت فیزیکی، حقوقی و سیاسی بازگشتکنندگان ارائه کند. اگر مخالفان طالبان تصمیم به بازگشت نگیرند و از خطرهای احتمالی آن چشمپوشی نکنند، آینده سیاسی افغانستان میتواند چهرهای متفاوت و نگرانکننده به خود بگیرد. در چنین شرایطی، چند سناریوی محتمل پیش روی کشور قرار دارد:
نخست، برخلاف باور برخی، نداشتن مشروعیت بینالمللی بهتنهایی نمیتواند سد راه حکومتداری طالبان شود. جامعه جهانی که نگران گسترش بیثباتی و تهدیدهای امنیتی فرامرزی است، ممکن است به تدریج به سوی تعامل محتاطانه با این گروه گام بردارد. طالبان نیز با درک این فضا، تلاش میکنند از گروههای تروریستی خارجی نه برای صدور جهاد جهانی، بلکه برای سرکوب داخلی و تثبیت دیکتاتوری دینی بهره ببرند.
در عین حال، برای جلب اعتماد کشورها و کاهش نگرانیهای امنیتی، طالبان ممکن است همکاریهای اطلاعاتی و امنیتی با برخی دولتها را افزایش دهند. چنین روندی میتواند زمینهساز افزایش تعامل جهانی با این گروه شود، حتی بدون آنکه مشروعیت سیاسی فراگیری کسب کرده باشند.
در این وضعیت، اگر نیروهای سیاسی مخالف از خطر بازگشت به کشور سر باز زنند و در تشکیل یک جریان واحد ناکام بمانند، خطر حذف کامل آنان از صحنه سیاسی و روند تصمیمگیری در افغانستان بسیار جدی خواهد بود. به این ترتیب، جامعه جهانی ممکن است مسیر تعامل با طالبان را بدون حضور یا مشارکت این نیروها ادامه دهد؛ و آینده کشور بدون سهمی برای آنان رقم بخورد.
در کنار چهرههای سیاسی، بازگشت تدریجی، امن و برنامهریزیشدهی زنان با نفوذ، فعالان مدنی، فرهنگی و دانشگاهی نیز ضروری است. این گروهها میتوانند در بازتعریف نظم اجتماعی و فرهنگی افغانستان نقش مهمی ایفا کنند.
پیشنهاد نگارنده این است که یک نشست فراگیر در کابل برگزار شود؛ نشستی با میزبانی سازمان ملل و مشارکت کشورهای ذینفع، تا گفتمان بازگشت مشروعیت بینالمللی یابد. این نشست باید با تعریف یک چارچوب اجرایی مشخص، زمینهساز حضور مجدد جامعه مدنی در کشور گردد.
بازاندیشی در مسیر مقاومت
امروز زمان آن فرا رسیده که مقاومت سیاسی، مشروعیتمحور، درونزا و مدنی، جایگزین راهبرد نظامی شود. مبارزه، نه در سنگر، بلکه در حوزه سیاست، فعالیت مدنی، حقوق و سازماندهی اجتماعی باید تعریف شود. این تغییر مسیر، نه خیانت به آرمانها، بلکه نشانه بلوغ سیاسی و درک واقعیتهای پیچیده امروز افغانستان است. اگر چنین رویکرد با حمایت جمعی گروهها و سازمانهای مختلف مردم افغانستان در داخل و خارج همراه باشد، حمایت جامعه جهانی را نیز در پی خواهد داشت و اهرم فشار علیه طالبان را تقویت خواهد کرد.
گذار از اقتدارگرایی ملا هبتالله و سیستم امارت
یکی از پیچیدهترین موانع در مسیر اصلاحات سیاسی، رهبری اقتدارگرای ملا هبتالله آخندزاده است. او نهتنها در برابر جامعه جهانی بسته عمل میکند، بلکه حتی در درون طالبان نیز مانعی جدی بر سر راه گشایش فضا و پذیرش شرایط سیاسی مشترک بهشمار میرود.
با این حال، حذف کامل طالبان بهعنوان یک جریان مذهبی-سیاسی از معادله قدرت، نه ممکن است و نه مورد حمایت قدرتهای منطقهای. بنابراین، ضروری است زمینهای فراهم شود تا دستکم بخشی از طالبان به این باور برسند که صلح، ثبات و رفاه جمعی از مسیر زندگی سیاسی مشترک با سایر اجزای جامعه ممکن است. این مسیر نه با کشاندن هبتالله به میز مذاکره – که تجربه نشان داده بینتیجه خواهد بود – بلکه با ایجاد اعتماد و تغییر در درون این جریان قابل پیگیری است.
حمایت از نسل جوان و سرمایهگذاری در بخش خصوصی
در شرایط فعلی، حمایت از بخش خصوصی در حوزههای اقتصادی، آموزشی، فرهنگی و اجتماعی، همراه با توانمندسازی زنان و دختران از طریق آموزش آنلاین، میتواند راهکاری عملی برای بهبود تدریجی وضعیت افغانستان باشد. نیروی جوان، باسواد و آشنا با فناوری، همچنان ظرفیت بالقوهای برای حرکت و کار دارد.
نسلی که طی دو دهه با آموزش، فناوری، رسانه و ارتباط با جهان رشد کرد، امروز یا مهاجرت کرده یا به حاشیه رانده شده است. اما این نسل، همچنان تنها امید واقعی برای بازسازی افغانستان به شمار میرود.
اگر این نیرو در قالب ابتکاراتی چون آموزش آنلاین، رهبری جریانهای مدنی، گفتوگوهای معنادار با نهادهای بینالمللی، و ایجاد شبکههایی با نخبگان جدید و آزاد از نفرت و تعصبهای گذشته همسو شود، میتواند زمینهساز تحولی واقعی باشد. چنین تغییری نیازمند عبور از نسل سنتی و ایجاد فضای تازه برای همکاری و تفکر جمعی است.
با این حال، تحقق این مسیر بدون یک مقاومت هدفمند و فشار مستمر داخلی و بینالمللی ممکن نیست. تغییر در رفتار طالبان تنها زمانی رخ میدهد که مجبور به پذیرش آن شوند. در شرایط موجود، حتی حداقل مطالبات مانند بازگشایی مکاتب و دانشگاهها، فقط در نتیجه فشار سیاسی سازمانیافته ممکن به نظر میرسد.
اگر از دل این روند، ساختاری جدید شکل گیرد که با خواست مردم همخوانی داشته باشد، میتوان انتظار داشت که مشروعیت بینالمللی نیز کسب کند. در این میان، کمکهای اقتصادی و توسعهای جهانی باید صریحاً به چنین روندی مشروط شود تا برای طالبان و دیگر بازیگران، انگیزهای واقعی برای تغییر ایجاد کند.
افغانستان دیگر توان تکرار اشتباهات گذشته را ندارد. هر سال تأخیر، هزاران زندگی را نابود میکند، هزاران زن را در خانه زندانی و هزاران کودک را از آموزش محروم میسازد. افغانستان باید دوباره ساخته شود — نه با اسلحه، بلکه با رواداری، عقلانیت و بازگشت مسئولانه نخبگان به صحنه ملی. این راه دشوار است، اما ممکن؛ و شاید آخرین فرصت برای نجات یک ملت.
تغییر بدون مقاومت جدی، بدون قدرت جمعی و بدون اراده برای اقدام مشترک، ممکن نیست. تنها گفتوگو کافی نیست؛ باید برای تغییر با ابزار خرد، عقلانیت و پذیرش هزینه و به کارگیری شیوههای جدید اقدام کرد.
چهار سال از سقوط جمهوریت در افغانستان میگذرد و در این مدت، مجموعهای متنوع از جریانهای سیاسی، جبهههای نظامی و گروههای مقاومت مدنی، هم در داخل کشور و هم در خارج از مرزهای آن شکل گرفتهاند.
نقطه مشترک این جریانها، موضع ضد طالبان است.
علاوه بر این، برخی از این جریانها طرحها و برنامههایی تحت عنوان «نقشههای راه» ارائه کردهاند که هدف آنها خروج از بنبست کنونی و ترسیم چشماندازِ تازه برای آینده افغانستان است.
در همین راستا، تلاشهایی برای ایجاد هماهنگی و همبستگی میان نیروهای مخالف طالبان آغاز شده است.
در این میان، برخی ساختارها به منظور ایجاد چتر مشترک برای نیروهای مخالف طالبان شکل گرفتهاند که میتوان از «روند ویانا برای افغانستان دموکراتیک»، «شورای مقاومت برای نجات افغانستان» و اخیراً «مجمع ملی برای نجات افغانستان» یاد کرد.
تعدادی از این ساختارها نیز نقشههای راه اختصاصی خود را برای حل بحران افغانستان منتشر کردهاند.
بررسی نقشههای راه جریانها
بنیاد جهانی موزائیک نخستین نهادی بود که به مطالعه و ترکیب نقشههای راه جریانهای سیاسی و مدنی افغانستان پرداخت. هدف بنیاد، تدوین «نقشه راه ترکیبی جامع» بود؛ گامی راهبردی که میتواند به ایجاد همبستگی و هماهنگی میان نیروهای اپوزیسیون نامنسجم سیاسی و مدنی افغانستان بینجامد.
اگرچه جریانهایی مانند روند ویانا برای افغانستان دموکراتیک، شورای مقاومت برای نجات افغانستان و مجمع ملی برای نجات افغانستان فعالیتهایی در جهت همسویی میان مخالفان طالبان انجام دادهاند، اما بهدلیل نبود چشماندازِ روشن در رابطه با «تعامل» با طالبان، این تلاشها به نتایج مؤثر نرسیدهاند. نمونهای از این اقدامات، «گفتمان ملی افغانستان» در استانبول ترکیه است. اما هیچ تلاشی در راستای ایجاد نقشه راه ترکیبی جامع صورت نگرفته است.
بنیاد جهانی موزائیک در چارچوب کنفرانس سالانهاش در دانشگاه کمبریج که در سپتامبر ۲۰۲۴ برگزار شد، از شش جریان سیاسی افغانستان دعوت کرد تا طرح ها و نقشههای خود را ارائه کنند. همچنین از کارشناسان مستقل دعوت شد تا این نقشههای راه را مورد بررسی قرار دهند. جنبشها و سازمانهای سیاسی شرکتکننده، چشماندازهای خود برای آینده افغانستان را ارائه دادند:
روند ویانا برای افغانستان دموکراتیک؛
شورای مقاومت ملی برای نجات افغانستان؛
نهضت اعتماد ملی افغانستان؛
مجمع فدرالیستهای افغانستان؛
جبهه آزادی افغانستان؛
و حزب شهروندان افغانستان.
این نقشههای راه منعکسکننده دیدگاههای متنوع سیاسی بودند و هر کدام راهبردهای منحصر به فردی برای حل بحران کنونی ارائه کردند. کنفرانس با حس مشترک از فوریت و مسئولیتپذیری پایان یافت و بر ظرفیت راهحلهای نوآورانه و مشارکتی تأکید کرد. این تبادل اندیشه، بستری برای گفتوگو و اقدامات آینده فراهم آورد. بررسی انجامشده توسط آقای دیوید لوین نشان داد که بیش از ۹۰ درصد محتوای این نقشههای راه همپوشانی دارند؛ نکتهای که ضرورت کار بر روی تدوین «نقشه راه ترکیبی جامع» را توجیه میکند.
دستیابی به «نقشه راه ترکیبی جامع»
پس از یافتههای کنفرانس ۲۰۲۴، کارگروهی متشکل از نمایندگان بعضی از شش جریان ارائهکننده نقشههای راه و کارشناسان مستقل شکل گرفت تا علاوه بر نقشه راههای موجود، سایر طرحها را نیز جمعآوری و نکات مشترک آنها را استخراج کند. بنیاد جهانی موزائیک به عنوان تسهیلکننده این فرآیند فعالیت داشت.
در این کارگروه، نمایندگان نهضت اعتماد ملی افغانستان و روند ویانا برای افغانستان دموکراتیک حضور دارند. همچنین ریاست این کارگروه به مجمع همزیستی و رهایی «مهر» سپرده شد، نهادی که یکی از ماموریتهای آن ایجاد هماهنگی و همسویی میان نیروهای مخالف طالبان است. علاوه بر این، بهمنظور تقویت نمایندگی جامعه مدنی، زنان و خبرنگاران، از مجمع جامعه مدنی فراگیر، متنوع و دموکراتیک «مجمع دموکراتیک افغانستان نو» (NAD-Forum) نیز برای عضویت در این کارگروه دعوت شده است.
نکات مشترک طرحها
کارگروه بررسی و ترکیب نقشههای راه و دیدگاهها در مجموع ۱۲ نقشه راه و هشت طرح ارائه شده از سوی سازمانها و نهادهای مختلف را بررسی کرد که نشان میدهد حدود ۹۰ درصد چشماندازها و اهداف در این نقشهها همسو و مشترک هستند. همه این طرحها یک وجه مشترک اساسی دارند: نارضایتی عمیق از وضعیت کنونی و تلاش برای تغییر آن.
بیشتر این نهادها بر این باور اند که نظام سیاسی آینده افغانستان باید بر اساس حق تعیین سرنوشت مردم و در قالب یک همهپرسی سراسری شکل گیرد. تمام این جریانها ارزشهایی همچون مردمسالاری، حقوق بشر و آزادیهای مدنی را در صدر اولویتهای خود قرار دادهاند.
نقاط تفاوت در طرحها
با وجود اشتراکات فراوان، تفاوتهایی نیز میان این نقشههای راه و دیدگاهها دیده میشود. از جمله مهمترین تفاوتها، برداشتهای نایکسان نسبت به مساله بیعدالتی قومی است که یکی از موضوعات جدی افتراق نظر به شمار میآید. همچنین دیدگاههای متنوعی در باب روش مبارزه و نحوه ایجاد تغییر در افغانستان مطرح است؛ برخی جریانها از هر گونه مبارزه مشروع، از جمله مبارزه نظامی حمایت میکنند، در حالی که برخی دیگر بر روشهای مسالمتآمیز تأکید دارند.
در زمینه نقش بازیگران خارجی و نهادهای بینالمللی نیز تفاوت نظر مشهود است؛ گروهی بر اهمیت نقش این عوامل خارجی تأکید میورزند، حال آنکه گروههایی دیگر مسئولیت اصلی را بر عهده جریانهای سیاسی و مدنی داخلی میدانند.
نوع نظام سیاسی مطلوب، اعم از نظام متمرکز، فدرال یا نظام غیرمتمرکز پارلمانی، موضوعی است که در میان جریانها محل بحث و تفاوت نظر است و هر یک از این گزینهها نیازمند گفتوگوی جدی و کارشناسی میباشد. با این حال، نکتهای که برخی از جریانها آن را بهعنوان یکی از مبانی مشروعیت و مقبولیت فرایند حکومتداری میشمارند، بهرسمیتشناختن تنوع و تکثر فرهنگی و بازخوانی هویتهای ملی و نمادهای افغانستان است.
از این رو، ضرورت گفتوگوی مستمر میان این جریانها پیرامون این مسائل بهشدت احساس میشود و بنیاد جهانی موزائیک متعهد است بستر لازم برای تحقق این گفتوگوها را فراهم آورد.
کنفرانس سال ۲۰۲۵ و ارائه «نقشه راه ترکیبی جامع»
«نقشه راه ترکیبی جامع» که بر اساس بررسی مجموع نقشههای راه و طرحهای دریافتی تدوین شده است، قرار است در چهارمین کنفرانس سالانه بنیاد جهانی موزائیک که در تاریخ ۱۹ و ۲۰ سپتامبر ۲۰۲۵ در کالج جیسوس دانشگاه کمبریج برگزار خواهد شد، رونمایی و مورد بحث قرار گیرد.
موزائیک قصد دارد به ویژه در بخش تفاوت دیدگاهها، فضایی را برای مناظره و گفتوگوی صریح میان شرکتکنندگان کنفرانس فراهم کند؛ گفتوگویی که نمایندگان سیاسی، فعالان جامعه مدنی، زنان، دانشمندان، دانشجویان و جوانان را در بر گیرد تا بر سر نهاییکردن «نقشه راه ترکیبی جامع» به توافق برسند.
بنیاد جهانی موزائیک
بنیاد جهانی موزائیک یک موسسه خیریه مستقر در بریتانیا است که بر ارزشهای تنوع و تکثر در جوامع چندفرهنگی باور دارد و در راستای ترویج صلح و همکاری در آسیای مرکزی فعالیت میکند.
برگزاری کنفرانس سالانه در دانشگاه کمبریج یکی از فعالیتهای کلیدی این بنیاد است. موزائیک همچنین پروژههای متعددی در زمینههای آموزش و پرورش، ایجاد بسترهای گفتوگوی جامعه مدنی، ترویج حقوق بشر به ویژه حمایت از کارزار علیه آپارتاید جنسیتی، گفتوگوهای میاننسلی و میانفرهنگی، و ادغام مهاجران در بریتانیا دارد.
روزنامه دان چاپ پاکستان در تحلیلی به مناسبت چهارمین سالگرد قدرتگیری طالبان نوشته است که امیدهای اسلامآباد به یک پیروزی راهبردی در افغانستان بر باد رفته و آنچه زمانی فرصت تلقی میشد، امروز به بحرانی تمامعیار برای پاکستان بدل شده است.
این روزنامه در مقالهای که امروز یکشنبه هفدهم اگست منشتر کرده، نوشته است که پاکستان بهجای داشتن یک متحد در مرزهای غربی، اکنون با شورش پیهم تحریک طالبان پاکستان (تیتیپی)، شدت گرفتن حملات انتحاری و ترورهای هدفمند، و رابطهای پرتنش با حکومتی مواجه است که حاضر نیست علیه همپیمانان پیشین خود اقدام کند.
این وضعیت، هم ناکامی سیاست دیرینه اسلامآباد در تکیه بر بازیگران غیردولتی را آشکار ساخته و هم پاکستان را با هزینههای سنگین امنیتی، سیاسی و اقتصادی روبهرو کرده است؛ هزینههایی که امروز از خیبر پختونخوا تا بلوچستان گسترده است و حتی به عمق پاکستان سرایت میکند.
طالبان در ۱۵ اگست ۲۰۲۱ پس از فروپاشی حکومت جمهوری و فرار رهبران سیاسی، بدون مقاومت جدی وارد کابل شدند.
بازگشت طالبان به جهش چشمگیر تروریزم در پاکستان منجر شده است
نویسنده در ادامه نوشته است که پیروزی طالبان در کابل گروههای شورشی را در سراسر کمربند غربی پاکستان جسور کرده و به آنها مجال داده شورشهای خود علیه دولت پاکستان را شدت بخشند. سه گروه پاکستانی، «تحریک طالبان پاکستان»، «ارتش آزادیبخش بلوچستان» و «داعش خراسان»، اکنون در میان مرگبارترین سازمانهای تروریستی جهان قرار دارند و این امر نشان میدهد که بازگشت طالبان در ۲۰۲۱ به جهش چشمگیر تروریزم در پاکستان منجر شده است.
بازگشت کامل طالبان به قدرت نقطه عطفی برای ایدیولوگهای شورشی بود و برای تحریک طالبان پاکستان هم الهامبخش و هم تأییدی بر استراتژی درازمدتشان شد. نویسنده تاکید کرده است که پس از این تحول، پاکستان شاهد خیزش مجدد خشونت و شورش بوده و تنها در سال ۲۰۲۴ حملات تروریستی ۷۰ درصد افزایش یافته و جان صدها تن را گرفته است؛ روندی که چهارمین سال پیهم افزایش حملات از زمان بازگشت طالبان را نشان میدهد.
زمان جمهوریت، پاکستان تهدیدی از جانب تروریستان نداشت
دان در این مقاله نوشته، افغانستان تحت حاکمیت طالبان به پناهگاهی برای گروههای شورشی منطقهای بدل شده و تحریک طالبان پاکستان اکنون در یک «محیط مساعد» در آن کشور با شش هزار جنگجو و جنگافزارهای پیشرفته فعالیت میکند. نویسنده تاکید کرده است که پیش از تسلط طالبان، پاکستان از افغانستان تهدید وجودی نداشت، اما امروز افغانستان تحت تسلط طالبان دقیقاً همین تهدید را ایجاد کرده است. اداره طالبان بهطور فعال از تلاشهای تحریک طالبان پاکستان برای بازپسگیری کمربند قبایلی پاکستان حمایت میکند و این وضعیت پرهزینه، ناکامی اسلامآباد در سازماندهی یک پاسخ مؤثر ضدتروریزم را آشکار ساخته است.
اکنون بر خلاف سال ۲۰۱۴، احزاب عمده سیاسی پاکستان آشکارا با عملیات تازه مخالفت میکنند و هشدار میدهند که چنین اقداماتی تنها به آوارگی گسترده و آشفتگی اجتماعی منجر خواهد شد. نویسنده تاکید کرده است که بدون اجماع سیاسی، توانایی دولت برای اقدام قاطع محدود است.
دان: طالبان، تیتیپی را به سلاحهای مدرن و دید در شب مجهز کردهاند.
طالبان همفکران پاکستانی خود را به سلاح دید در شب مجهز کردهاند
دان در ادامه نوشته است که از زمان تسلط طالبان بر کابل، تحریک طالبان پاکستان توانسته شاخههای پراکنده خود را یکپارچه کند و امروز در افغانستان پناهگاههای امن در اختیار دارد. نویسنده تاکید کرده است که حکومت طالبان هم به این گروه (تحریک طالبان پاکستان) پناه داده و هم آنها را به سلاحهای مدرن و تجهیزات دید در شب امریکایی مجهز کرده است.
دان همچنان مینویسد که آزادسازی صدها جنگجوی زندانی تیتیپی از زندانهای افغانستان توسط طالبان، شورش را احیا کرده و این گروه اکنون با توانایی بیشتر عملیات خود را ادامه میدهد.
در این تحلیل آمده است که امروز پاکستان در حالی با موج تازه تروریزم دستوپنجه نرم میکند که دیگر از حمایتهای مالی و اطلاعاتی امریکا مانند گذشته برخوردار نیست و خروج امریکا از افغانستان دینامیکهای منطقهای را تغییر داده و اکنون همکاری واشنگتن با اسلامآباد محدود و صرفاً تاکتیکی است. امریکا حاضر است حمایت تخنیکی و اطلاعاتی ارائه کند، اما هیچ تمویل مالی در اختیار پاکستان قرار نخواهد داد و مبارزه با تروریزم دیگر در صدر اولویتهای واشنگتن نیست.
دان در ادامه نوشته است که پس از سقوط کابل، فشار اسلامآباد بر طالبان برای توقف حملات تحریک طالبان پاکستان ناکام مانده و برعکس، طالبان از پاکستان خواستند «شکایتهای» تیتیپی را حل کند؛ اقدامی که به باور نویسنده، عمق بیمیلی آنها برای برخورد با متحدان قدیمی میدان جنگ را آشکار میسازد.
طالبان داعش را هدف قرار میدهد، تیتیپی را نه
نویسنده تاکید کرده است که سیاست ضدتروریزم طالبان گزینشی است، آنها داعش خراسان را هدف میگیرند، اما تحریک طالبان پاکستان را تحمل میکنند و حتی از برچسب «تروریست» برای آنها خودداری کرده و آنان را خویشاوندان ایدیولوژیک و همسنگران تاریخی میدانند.
به باور نویسنده، رابطه طالبان با تحریک طالبان پاکستان فراتر از سیاست و بر پایه پیوندهای ایدیولوژیک، تاریخی و فرهنگی است و همین نزدیکی باعث شده طالبان از قطع این رابطه پرهیز کنند. برای رهبران طالبان، خاطراتی چون فداکاریهای مشترک گذشته یادآور تعهدی تاریخی است و هر اقدام سختگیرانه علیه تیتیپی، میتواند شکاف داخلی ایجاد کرده و جنگجویان این گروه را به سوی داعش خراسان سوق دهد.
در ادامه آمده است که پاکستان در واکنش به افزایش حملات تروریستی، هم حملات هوایی در خاک افغانستان انجام داده و هم با اخراج بیش از یک میلیون مهاجر افغان و محدودیتهای مرزی و تجاری، فشار اقتصادی و جمعیتی بر کابل وارد کرده است اما زمانبندی این اقدامات نشان میدهد هدف اسلامآباد اعمال فشار مستقیم بر طالبان بوده، هرچند این سیاستها با محکومیت نهادهای بینالمللی و حقوق بشری روبهرو شده است.
رفتار طالبان افغانستان، شبکهای پیچیده از بحرانهای امنیتی، سیاسی و اقتصادی ایجاد کرده است
نویسنده تاکید کرده است که سیاست «عمق استراتژیک» پاکستان در قبال افغانستان پیامدهای سنگینی داشته و به تقویت شورش، تنشهای مرزی و افزایش انزوای دیپلوماتیک کشور انجامیده است. چهار سال حاکمیت طالبان نه تنها ثباتی برای منطقه نیاورده، بلکه برای پاکستان شبکهای پیچیده از بحرانهای امنیتی، سیاسی و اقتصادی ایجاد کرده است. نویسنده تاکید کرده است که مقایسه میان طالبان و پاکستان تلخ و ناراحتکننده است: طالبان با منابع محدود توانسته است کنترول داخلی را حفظ و داعش خراسان را تضعیف کند، اما پاکستان با وجود زیرساخت وسیع امنیتی همچنان در برابر شورش بازخیزنده ناتوان مانده است.
پاکستان ممکن است دست به عملیات بزرگ بزند
دان در ادامه نوشته است که با شدت گرفتن خشونت در خیبرپختونخوا، اسلامآباد ممکن است ناچار شود از عملیاتهای محدود دست بکشد و به کارزارهای بزرگ نظامی روی آورد. نویسنده تاکید کرده است که موفقیت تنها با زور بهدست نمیآید و اگر پاکستان نتواند اعتماد عمومی را بازسازی کند و از تکرار چرخههای گذشته جلوگیری نماید، سرنوشت شورش کنونی به چالشی پایدارتر برای امنیت کشور بدل خواهد شد.
۲۴ اسد ۱۴۰۰ سرآغاز یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ معاصر افغانستان است؛ دورهای که با فروپاشی نظام سیاسی، اقتصادی، عدلی و قضایی، آموزشی و صحی، زمینه نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر را در ابعاد مختلف فراهم کرد.
در چهار سال گذشته، افغانستان شاهد انحلال نهادهای دموکراتیک و مدنی، محدودیت شدید آزادیهای اساسی، سرکوب حقوق و تبعیض سیستماتیک علیه زنان و گروههای آسیبپذیر و محرومیت گسترده مردم از دسترسی به خدمات اساسی مانند آموزش، بهداشت و عدالت بوده است.
در چنین شرایطی، اولویتهای جامعه جهانی متوجه بحرانهای دیگر بینالمللی شده و مسئله افغانستان بهطور نگرانکنندهای از کانون توجه جامعه جهانی خارج شده است. ادامه این وضعیت مستلزم آن است که مدافعان حقوق بشر، نهادهای مدنی، و جامعه بینالمللی با رویکردی مبتنی بر مستندسازی دقیق، دادخواهی مؤثر و اقدامات هماهنگ و دوامدار، موضوع حقوق بشر در افغانستان را بار دیگر در دستور کار خویش قرار دهند.
از نخستین روزهای بازگشت دوباره طالبان، شواهد و مستندات معتبری از نقض گسترده حقوق بشر در افغانستان به ثبت رسیده است؛ طالبان با تعلیق قانون اساسی و قوانین دیگر، بیاعتنایی کامل به تعهدات بینالمللی افغانستان در قبال اسناد بینالمللی حقوق بشر، انحلال نهادهای ملی و حقوق بشری، زمینههای نقض گسترده و سازمانیافته حقوق بشری شهروندان به ویژه زنان، را فراهم کرد و ساختارهای را ایجاد کرد که بر اساس سرکوب، تبعیض و بیعدالتی بنیان یافته است.
در این مدت، گزارشهای متعدد از بازداشتهای خودسرانه، ناپدیدسازیهای اجباری، شکنجه، محاکمههای صحرایی، مجازاتهای بدنی در ملاء عام، کوچهای اجباری، قتلهای خودسرانه و رفتارهای غیرانسانی با زندانیان، به ویژه فعالان حقوق زن، مخالفان سیاسی، خبرنگاران، فعالان مدنی و گروههای آسیبپذیر قومی و مذهبی، منتشر شد.
در این میان، زنان بهعنوان یکی از آسیبپذیرترین گروههای اجتماعی، بیشترین بار سرکوب طالبان را متحمل شدهاند. سیاستهای رسمی طالبان عملا زنان را از تمامی عرصههای مشارکت عمومی، آموزشی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی حذف کردهاند. ممنوعیت آموزش دختران از صنف ششم به بالا، منع اشتغال زنان در ادارات دولتی و بسیاری از نهادهای غیردولتی، وضع محدودیت شدید بر آزادی گشتوگذار، و اعمال قیودات شدید اجتماعی و فرهنگی، نمودهایی آشکار از تبعیض جنسیتی نهادینهشده و تعقیب و آزار برنامهریزی شده علیه زنان هستند.
افزون بر این، در هفتههای اخیر موج تازهای از بازداشتهای خودسرانه زنان به بهانه عدم رعایت حجاب مورد نظر طالبان، به راه افتاده است. این بازداشتها، توام با نقض کرامت انسانی، تحقیر، توهین و بدرفتاری با زنان بوده و بازداشتشدهگان به اصول محاکمات عادلانه نظیر تفهیم اتهام و وکیل مدافع دسترسی نداشتهاند.
در صورت ادامه این وضعیت، حقوق زنان و دختران در افغانستانِ تحت حاکمیت طالبان در آستانه نابودی کامل قرار گرفته و زنان از تمام سطوح عمومی جامعه حذف خواهند شد.
از سوی دیگر، آموزش بهعنوان یکی از حقوق بنیادین بشری، در افغانستان با تهدید جدی مواجه شده است. محرومکردن دختران از حق آموزش نه تنها ناقض تعهدات بینالمللی افغانستان در چارچوب اسناد چون کنوانسیون حقوق اطفال، کنوانسیون منع هر نوع تبعیض علیه زنان و میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است، بلکه آینده یک نسل کامل را در معرض تاریکی، فقر، و وابستگی قرار میدهد.
تمرکز طالبان بر گسترش مدارس دینی- طالبانی و تضعیف نظام آموزشی مدرن و عصری، فرایندی است که موجب بازتولید ساختارهای تبعیضآمیز، تداوم خشونت و تقویت بنیادگرایی و تروریسم در افغانستان خواهد شد.
علاوه بر آن، اخراج گسترده و دستهجمعی مهاجران افغانستان از کشورهای همسایه، به ویژه ایران و پاکستان، بحران حقوق بشری دیگری را بر مشکلات موجود در کشور افزوده است. این روند، که اغلب توام با نقض تعهدات این کشورها در قبال حقوق پناهندگان و از جمله اصل عدم بازگرداندن اجباری بوده، باعث شده تا صدها هزار تن از بازگشتکنندگان، از جمله زنان، کودکان و افراد دارای معلولیت، بدون دسترسی به خدمات ابتدایی، سرپناه، آموزش و مراقبتهای صحی در شرایطی شدیدا نامناسب و پرخطر بهسر ببرند.
در داخل افغانستانِ تحت حاکمیت طالبان، شمار زیادی از بازگشتکنندهگان به ویژه دختران با اشکال مختلفی از نقض حقوق بشر از جمله شکنجه، بازداشت خودسرانه و محرومیت از حق آموزش مواجهاند. در عین حال، در داخل کشور هیچگونه تدابیر حمایتی برای ادغام مجدد این جمعیت آسیبپذیر وجود ندارد، و ساختارهای تحت اداره طالبان توانایی و اراده لازم سیاسی برای پاسخگویی به این وضعیت را ندارند.
این امر نه تنها نقض آشکار حقوق اقتصادی و اجتماعی افراد عودتکننده محسوب میشود، بلکه به نقض بیشتر حقوق بشری و تشدید فقر و بیثباتی اجتماعی منجر خواهد شد.
در کنار این، گزارشهای متعدد نشان میدهد که طالبان در برخی مناطق کشور به کوچ اجباری مردم محل اقدام کرده و خانهها و زمینهای آنان را به افراد مورد نظر خود واگذار میکنند، بدون اینکه طرفین به صورت برابر به دادرسی عادلانه دسترسی داشته باشند. این روند نه تنها نقض جدی حق مالیکت و امنیت شخصی افراد است، بلکه موجب گسترش بحران بیجاشدگی داخلی و بیخانمانی خانوادهها شده است.
طالبان بهجای ارائه راهحل برای اسکان مهاجران اخراجشده، خود به عامل فعال در تشدید فاجعه انسانی تبدیل شدهاند. این سیاستهای تبعیضآمیز، خطر تعمیق نزاعهای قومی و افزایش تنشهای اجتماعی و مذهبی را نیز در پی خواهد داشت.
به همین ترتیب، ساختارهای تحت اداره طالبان مبتنی بر پنهانکاری، فقدان شفافیت و نبود پاسخگویی است. یکی از نگرانیهای جدی در این زمینه، عدم موجودیت و دسترسی نهادهای ناظر، به زندانهای تحت کنترول طالبان است. نبود شفافیت و نظارت، راه را برای اعمال شکنجه، تجاوز و اشکال مختلفی از آزار و اذیت جنسی، بدرفتاری با زندانیان به ویژه زندانیان زن، بازداشتهای غیرقانونی و نقض شدید سایر حقوق زندانیان، باز کرده است.
اما در عین حال، تلاشها و دادخواهیهای مدافعان حقوق زن و حقوق بشر، در چهار سال گذشته، بهرغم سرکوب شدید، دستاوردهای قابل توجهی به همراه داشته است. یکی از مهمترین نتایج این مبارزات، تداوم عدم بهرسمیتشناسی اداره طالبان از سوی جامعه جهانی است. افزون بر آن، صدور حکم بازداشت علیه دو تن از رهبران ارشد طالبان از سوی محکمه جزایی بینالمللی، نقطه عطفی در مسیر دادخواهی و تأمین عدالت در افغانستان محسوب میشود. این اقدام تاریخی، نه تنها نشانهای از اثربخشی حرکتهای مدنی و مقاومت زنان در برابر ساختار سرکوب بود، بلکه در عین حال، اذعان رسمی به رنج، درد، و مطالبات مشروع قربانیان، به ویژه زنان قربانیِ خشونت و تبعیض سیستماتیک، تلقی میشود. این دستاوردها اگرچه کافی نیست، اما امید و انگیزه را برای ادامه مسیر دشوار دادخواهی برای تأمین عدالت زنده نگه میدارد.
در مواجهه با این وضعیت ناگوار، ضروری است که جامعه مدنی افغانستان، فعالان حقوق بشر، و نهادهای بینالمللی به ابتکارات هماهنگ و پایدار برای دفاع از ارزشهای حقوق بشری دست بزنند؛ انسجام مدافعان حقوق بشر، چه در داخل و چه در خارج از کشور، ضرورتی اجتنابناپذیر است. تجربه نشان داده که دادخواهی سازمانیافته، مستند و مستمر میتواند صداهای خاموششده را به گوش جهانیان برساند و مانع فراموششدن قربانیان و مطالبات آنان شود.
همچنان باید در نظر داشته باشیم که هیچ دادخواهی موفقی بدون مشارکت اقشار مختلف جامعه نمیتواند تداوم یابد و اثرات پایدار داشته باشد. لازم است تمام اقشار جامعه با پذیرش مسئولیت اجتماعی در برابر بیعدالتی، به جنبش مبارزه مدنی برای تأمین عدالت و حقوق بشر در افغانستان بپیوندند. مبارزه برای تأمین عدلت، به شمول عدالت جنسیتی، تنها وظیفه زنان نیست؛ بلکه مسئولیتی انسانی و جمعی برای همه شهروندان افغانستان است.
به موازات تلاش فعالان حقوق بشر و شهروندان افغانستان، جامعه جهانی نباید افغانستان را به حال خود رها کند. پشتیبانی عملی از مدافعان حقوق بشر و مردم، حمایت از رسانههای مستقل و افزایش فشار سیاسی و حقوقی- قضایی بر طالبان، به منظور بهبود وضعیت حقوق بشر و حقوق زنان در افغانستان، از جمله اقداماتی است که دولتها و نهادهای بینالمللی باید با جدیت دنبال کنند.
در پایان، باید تأکید کرد که افغانستان در یکی از تاریکترین دورههای تاریخ معاصر خود قرار دارد؛ اما در دل این تاریکی، روزنههایی از استقامت، پایداری و امید نیز وجود دارد. زنانی که بهرغم ممنوعیتها، به اعتراضات مسالمتآمیز ادامه میدهند؛ خبرنگارانی که واقعیتهای جاری در کشور را بازتاب میدهند؛ فعالانی که همچنان به دادخواهی برای تأمین حقوق بشر میپردازند و خانوادههایی که زمینه آموزش و ادامه تحصیلی دختران خود را به هر شکلی، فراهم میکنند، همگی گواهی بر این است که روح عدالتطلبی، دادخواهی و حراست از کرامت انسانی زنده و پابرجاست.
مسئولیت ما، بهعنوان شهروندان مسئول این سرزمین، این است که از راههای مشروع و قانونی، برای تحقق عدالت، آزادی و برابری در کشور خود تلاش کنیم. هیچ استبدادی پایدار و جاودانه نیست، بهویژه در برابر مردمی که دست از مبارزه مدنی برای تأمین عدالت بر نمیدارند.
مقامهای طالبان روز جمعه، ۱۵ اگست ۲۰۲۵، بهصورت محدود از چهارمین سالگرد بازگشت به قدرت خود در کابل تجلیل کردند. برخلاف سالهای گذشته که این مراسم بهصورت گسترده در سراسر کشور، بهویژه در پایگاه استراتژیک بگرام در شمال کابل برگزار میشد، امسال مراسم محدود بود.
در این مراسم که در تالار لویه جرگه در کابل برگزار شد، عبدالسلام حنفی، معاون اداری رئیسالوزرای طالبان، سراجالدین حقانی و امیرخان متقی، وزیران داخله و خارجه این گروه، و شماری از دیگر وزرای طالبان حضور داشتند.
با این حال، برخی از مقامهای ارشد طالبان، از جمله ملا حسن آخند، رئيسالوزاری طالبان، ملا عبدالغنی برادر، معاون اقتصادی او، ملا یعقوب، وزیر دفاع این گروه، و عبدالحق وثیق، رئیس استخبارات که از چهرههای کلیدی و تاثیرگذار طالبان در کابل به شمار میروند، در این مراسم غایب بودند.
هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان، نیز بهجز حضور در برخی نشستهای محدود در مساجد و مدارس قندهار، کمتر در رویدادهای سیاسی کابل یا دیگر مناطق کشور شرکت میکند.
طالبان در حالی چهارمین سالگرد بازگشت به قدرت را جشن گرفت که این گروه همچنان به غیر از روسیه، از سوی هیچ کشوری به رسمیت شناخته نشده است. رژیم طالبان از مشروعیت جهانی برخوردار نیست و در سطح داخلی نیز با فقدان قانون اساسی، ساختار رسمی اداری، و نظام سیاسی معتبر روبهروست.
بیمیلی مقامهای طالبان به برگزاری مراسم گسترده به چند عامل بازمیگردد. نخست، رژههای نظامی پیشین طالبان در بگرام خشم دونالد ترامپ و ایالات متحده را برانگیخته بود. این رژهها باعث شد که ترامپ خواستار بازپسگیری پایگاه بگرام و تسلیحات بهجامانده امریکایی در افغانستان شود.
طالبان درحالی از پیروزی خود تجلیل میکند که بسیاری معتقدند این گروه نه با زور نظامی، بلکه در نتیجه توافق ۲۹ فبروری ۲۰۲۰ دوحه به قدرت بازگشت و این دستاورد را مدیون توافق صلح با امریکا است.
خشم ایالات متحده باعث شد طالبان از برگزاری رژه نظامی در بگرام در سال جاری خودداری کنند، زیرا با وجود شعارهای ضدامریکایی، این گروه از واکنشهای امریکا هراس دارد. امیرخان متقی، وزیر خارجه طالبان، روز جمعه تاکید کرد که این گروه به دنبال برقراری روابط با واشنگتن است، هرچند امریکا تمایلی به این موضوع نشان نداده است.
طالبان برای توجیه برگزار نکردن مراسم در بگرام، شب پیش از مراسم ادعا کرد که طرح حمله داعش به این پایگاه را خنثی کرده است. وزارت داخله طالبان تصاویری از یک فرد با دو راکتانداز منتشر کرد و مدعی شد او وابسته به داعش بوده است. این در حالی است که هیچ برنامهای برای برگزاری مراسم در بگرام وجود نداشته است. به نظر میرسد این اقدام نمایشی برای توجیه عدم برگزاری مراسم سالگرد بود.
اما ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان در مصاحبهای گفت که بودجه رژه نظامی به مهاجرین اخراجشده از کشورهای همسایه اختصاص یافته است.
محدودیت در تجلیل از بازگشت طالبان به قدرت، یادآور مراسم هشتم ثور، سالروز پیروزی مجاهدین بر رژیم حزب دموکراتیک خلق است. در سالهای اولیه دولت حامد کرزی، این مراسم با حضور هزاران نفر در ورزشگاه غازی در کابل برگزار میشد، اما بهتدریج محدود شد و ابتدا به وزارت دفاع و سپس به تالار لویهجرگه منتقل شد. در سالهای بعد، گاهی هیچ مراسمی برای هشتم ثور برگزار نمیگردید. به نظر میرسد ۱۵ اگست سالروز پیروزی طالبان نیز به هشت ثور دیگر تبدل خواهد شد.
تاریخ افغانستان در حدود ۳۵ سال اخیر، مملو از بحرانها و فراز و نشیبهای شدید بوده است.
ضروری است که سیاست افغانستان از دوران تاریک دهه ۹۰، تا تشکیل و سقوط جمهوریت و همچنین وضعیت کنونی زیر سلطه طالبان، بررسی تاریخی و عمیق صورت گیرد.
دوره تاریک دهه نود و آغاز جمهوریت
پیش از آنکه به بررسی بیست سال جمهوریت، سقوط آن، وضعیت کنونی و آینده بپردازم، ضروری است که اندکی به دوره پیش از جمهوریت مکث کنیم.
این دهه، که افغانستان در آستانه تکمیل یک قرن حکومتداری مدرن قرار داشت، تاریکترین، شرمآورترین و عقبماندهترین دوره تاریخ کشور بود.
از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۱ میلادی، نزدیک به ۱۰ سال، که نیمی از آن زیر حاکمیت تنظیمهای جهادی و نیم دیگر زیر سلطه استبداد افراطی طالبان گذشت، در بینظمی، بیدولتی، جنگهای داخلی، نابودی کامل ارتش، پولیس و نیروی هوایی، محو افتخارات فرهنگی و تاریخی، و ویرانی آموزش، تحصیل و هنر سپری شد. در این دوره، افغانها از همه ویژگیهای اساسی یک دولت محروم بودند.
اگر تنها وضعیت شهر کابل پیش از حوادث سپتامبر ۲۰۰۱ را به یاد آوریم ـ شهری که نماد سنگر و پیروزی در جنگ اول افغان و انگلیس بود ـ جمعیت آن به حدود ۵۰۰ تا ۷۰۰ هزار نفر رسیده بود. اکثریت قاطع ساکنان شهر بهدلیل جنگهای داخلی میان جمعیت اسلامی، شورای نظار، حزب اسلامی، جنبش اسلامی و وحدت اسلامی به کشورهای دیگر مهاجرت کرده بودند. کسانی که باقی مانده بودند، توان خروج نداشتند.
در نیمه دوم این دهه نیز وضعیت اقتصادی شهر به شدت خراب بود؛ اکثر خانوادهها در فقر و تنگدستی شدید به سر میبردند. از نظر روانی، مردم زیر حاکمیت طالبان قربانی شکنجههای مداوم جسمی و روحی بودند. در بازارها، مساجد، جادهها و کوچهها، صدها نفر روزانه تحقیر، لتوکوب و گاهی بازداشت میشدند. همه وسایل تفریحی و فرهنگی سنتی مانند موسیقی محلی، ترانهها و بسیاری بازیها از بین رفته بودند.
از نظر سیاسی، افغانستان در منطقه و جهان هویت خود را از دست داده بود. تنها تلفن کاخ گلخانه ارگ، کد مخابراتی پاکستان (۰۰۹۲) را داشت و کد افغانستان (۰۰۹۳) بهطور کامل حذف شده بود. این امر نشان میداد که بالاترین اداره سیاسی کشور تحت نفوذ مخابراتی و استخباراتی کشور همسایه قرار دارد.
بهطور کلی، از ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۱ افغانها از داشتن یک دولت منظم محروم بودند. مردم از نظر جسمی و روانی آنقدر آسیب دیده بودند که امید به زندگی را از دست داده بودند. ساکنان کابل و ولایات فقط به استخوان و پوست تبدیل شده و روحیهشان مرده بود. افغانهای میهندوست و تحصیلکرده مقیم خارج، چه گروههای سیاسی و چه فرهنگی، هیچ راه عملی برای تغییر وضعیت نمیدیدند و بسیاری ناگزیر به پذیرش هرج و مرج مشترک مجاهدین و طالبان شده بودند.
تنها تلاشهای محدود شخصی در خارج از کشور، به هدف احیای هویت و عزت افغانستان از طریق رسانهها، جریان داشت، اما نه کافی بود و نه مؤثر. پس از رویدادهای دسامبر ۲۰۰۱ و سقوط رژیم طالبان، فرصتی برای نفسکشیدن به افغانها دست داد. مردم در شهرها و روستاها به میل خود، پایان اختناق جهادی و طالبانی را جشن گرفتند.
فضلمحمود فضلی از نزدیکترین چهرهها به رئيسجمهور اشرف غنی در جریان حکومت او از ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۱ بود
سقوط رژیم طالبان و آغاز فصل نوین سیاسی
در سال ۲۰۰۱، ایالات متحده برای سرنگونی رژیم طالبان تقریبا اجماع جهانی را به دست آورد. حتی رقبای سنتی امریکا مانند روسیه، چین و ایران نیز شانه به شانه این تلاش ایستادند. شورای امنیت سازمان ملل متحد با صدور قطعنامه ۱۳۷۸ (۱۴ نوامبر ۲۰۰۱) از تشکیل اداره انتقالی، جلوگیری از احیای «امارت» و نقش سازمان ملل در ساختار سیاسی جدید حمایت کرد.
سپس، قطعنامه ۱۳۸۳ (۶ دسامبر ۲۰۰۱) «توافقنامه بن» را به رسمیت شناخت و بر هماهنگی کمکهای بازسازی و انسانی تأکید کرد. قطعنامه ۱۳۸۶ (۲۰ دسامبر) نیز مسیر ایجاد «نیروی بینالمللی کمک به امنیت» (ISAF) را هموار کرد تا مسئولیتهای امنیتی کابل و اطراف آن را در حمایت از اداره انتقالی افغانستان بر عهده گیرد.
تاثیر اجماع جهانی
افغانستان که یک دهه را در تاریکی بیدولتی، هرج و مرج، بیهویتی و سقوط اقتصادی ـ اجتماعی گذرانده بود، ناگهان توجه بیسابقه جهان را به خود جلب کرد. تصمیمهای قاطع سازمان ملل و توافق شرق و غرب، شرایطی را فراهم کرد که بسیاری از فرهنگیان، میهندوستان، ماموران سابق دولتی، تکنوکراتها و خبرنگاران باور کنند که افغانستان دیگر تنها گذاشته نخواهد شد و به تدریج به ثبات سیاسی خواهد رسید.
به همین دلیل، اکثریت قاطع افغانها در ساختار رسمی و غیررسمی دولت جمهوری نوین مشارکت کردند.
با این حال، متحدان اصلی ائتلاف به رهبری امریکا، همان تنظیمهای جهادی و «جنگسالاران» بودند. آنان در بخشهای اقتصادی، نظامی و سیاسی دولت جایگاه محکم یافتند. برای زیبایی ظاهری دولت، شماری از تکنوکراتها، فرهنگیان و اعضای احزاب غیرجهادی نیز به اداره راه یافتند.
آغاز جمهوریت
سالهای نخست جمهوریت، نشانه پایان سالهای تاریک دهه ۹۰ بود. جرگه بزرگ قانون اساسی سال ۱۳۸۳ خورشیدی به باور بسیاری از افغانها، یک گام مهم سیاسی و امید بزرگ برای آینده بود. پس از آن، در بخش تقنین و قانونگذاری پیشرفتهایی صورت گرفت.
در سطح جهانی، هویت افغانستان دوباره احیا شد: قانون اساسی نافذ شد، پرچم ملی و سرود ملی دوباره رسمیت یافت، نمایندگان افغانستان در سازمانهای بینالمللی به جایگاه خود بازگشتند. با فعالشدن کد مخابراتی کشور، پیشرفتهای سریع مخابراتی صورت گرفت، پروازهای بینالمللی آغاز شد، میزان مرگومیر مادران و کودکان کاهش یافت، پوشش واکسیناسیون افزایش پیدا کرد و در بخش آموزش و پرورش رشد قابل توجهی حاصل شد.
بنیادهای ارتش ملی، پولیس ملی و نیروی هوایی دوباره گذاشته شد – سه نهادی که در سال ۱۹۹۲ توسط مجاهدین از بین رفته بود. اینها همه نشانههای یک آغاز خوب بود، اما دوام آن ضعیف بود.
با این حال چرا این پیشرفتها ادامه نیافتند؟ چرا شکننده باقی ماندند و چرا هر سال که میگذشت، کمتر نهادینه میشدند؟ بزرگترین دلیل آن، جلوگیری عمدی از شکلگیری یک روند واقعی سیاسی مردمی بود. دلیل مهم دیگر، از همان روز نخست، نبود تعهد واقعی به صلح و ثبات پایدار بود.
ممانعت از روند سياسی مردمی – عوامل داخلی
پايههای نظام جديد از آغاز كج گذاشته شد. ساختار دولت موقت كه به رهبری حامد كرزی ايجاد شد، از همان روز نخست پيشينه جهادی – نظامی داشت. تمام عاملان ساليان سياه دهه ۹۰ و كسانی كه به «جنايات جنگی» متهم بودند، در آن سهم داشتند. اكوسيستم سياسی نظام جديد بهگونهای طراحی شد كه از ابتدا روشن بود قدرت هرگز به مردم منتقل نخواهد شد.
ساختار دولت بر روی كاغذ، بر اصول دموكراسی و حاكميت قانون استوار بود، اما در عمل قدرت در دست كسانی بود كه مسئول جنايات و ويرانیهای دهه گذشته بودند. آنها نه تنها به قانون و ارزشها متعهد نبودند، بلكه در نقض قانون با يكديگر رقابت میكردند.
در سال ۲۰۱۸ میلادی، زمانی كه من با عبدالله عبدالله که در آن زمان رئيس اجرایی حکومت وحدت ملی افغانستان بود، در مورد يكی از مسائل داخلی حكومت صحبت میكردم. در آن زمان او به صراحت گفت: «دكتر فضلی! درست است كه قانون اساسی و ساير قوانين وجود دارد و سخن تو در چارچوب قانون صحيح است، اما اين افغانستان است.»
برخی تكنوكراتها تنها برای زيبايی ظاهری جمهوريت نقش تزئين را داشتند. شماری از ملیگرايان سادهدلانه باور داشتند كه با گذر زمان حاكميت قانون تثبيت خواهد شد، اما اين تصور يك اشتباه بزرگ بود. گروهی ديگر از تكنوكراتها و ليبرالها نيز آگاهانه از همين ساختار دفاع میكردند، زيرا اين همان شكل كار هژمونی امريكا بود. برای آنها رعايت ارزشها موضوع ثانوی بود و برای توجيه موضع خود، خود را «واقعبين» و «پراگماتيك» میناميدند.
همچنين، ظاهرشاه، شاه سابق افغانستان به كابل آورده شد تا با ايجاد زيبايی ظاهری و اميد كاذب، به مردم پيام دهد كه گويا افغانستان به دموكراسی دهه شصت بازمیگردد.
در چنين اكوسيستمی فضای رشد قدرت شخصی فراهم شد. هر كس، چه در داخل حكومت و چه بيرون آن، میكوشيد با استفاده از ابزار مشروع يا نامشروع، قدرت اقتصادی، سياسی و حتی نظامي خود را افزايش دهد. تمام نظام در همه سطوح فردمحور شد. موضوع حاكميت ملی نيز تا پايان فردمحور باقی ماند و مالكيت امور سياسي، امنيتی و اقتصادی كشور هرگز به دولت منتقل نشد، زيرا دولت مجموعهای از افرادی با اجندای شخصی بود.
يكی ديگر از موانع مهم در برابر روند سياسی مردمی، محدوديتهای قانونی و بوروكراتيك بود. اگرچه بزرگترين دستاورد دوره جمهوريت قانونگذاری بود، اما قانون احزاب تا پايان بيست سال ناقص و جنجالی باقی ماند. بسياری از مواد آن با اصول بنيادين دموكراسی در تضاد بود و مانع رشد احزاب جديد میشد. اين مشكل تحت تاثير تنظيمهای مسلح جهادی شكل گرفت و برخی تكنوكراتها، خارجیها و نهادها نيز نقش منفی در آن داشتند.
اين وضعيت شبيه حالت قانون اساسي ۱۳۴۳ بود كه با وجود اجازه قانونی تاسيس احزاب، تا پايان نظام شاهنشاهی قانون احزاب تصويب نشد. همين سناريو در دوره قانون اساسي ۱۳۸۳ تكرار شد: قانون اساسي تشكيل حزب را آزاد اعلام كرد، اما در بيست سال قانون احزاب كامل نشد.
براساس قانون اساسی، انتخابات بايد برگزار میشد، اما قانون انتخابات تا پايان ساخته نشد، زيرا اين امر منافع تنظيمهای جهادی، تكنوكراتهای فردی، ليبرالها، انجوبازها و حتی امريكا و متحدانش را به خطر میانداخت. هرچند در دوران حامد کرزی و محمداشرف غنی تلاشهايی برای حل اين مشكلات بنيادين صورت گرفت، اما همه اين تلاشهای فردی بودند و در يك اكوسيستم ضد جمهوريت مردمی طبيعی است كه چنين تلاشها شكست بخورد.
عوامل بیشمار ديگری نيز به تدريج در سراسر كشور خلای مشروعيت، حاكميت و مالكيت افغانی را ايجاد كرد: مقاومت زورمندان در برابر عدالت انتقالی، تضعيف دادستانی و محاكم از طريق ساختارهای موازي، تقويت روزافزون زورمندان محلی، گسترش فساد اداری، واسطهگری و خويشاوندی و بیعدالتی در اجرای پروژههای انكشافی ولايتی... اينها همه عوامل فرعی بودند كه در هر حكومتی كم و بيش وجود دارند. عامل داخلی اصلی اما، ممانعت از روند سياسی مردمی، عدم كسب مالكيت سياسی و در نهايت شكست سياسی بود.
فضلی بهعنوان مشاور سیاسی مورد اعتماد اشرف غنی و رئيس اداره امور او کار کرده است
عوامل مشترک داخلی و خارجی
بحرانهای دهههای اخیر افغانستان تنها محصول مشکلات داخلی یا مداخلات خارجی نبود، بلکه نتیجه ترکیبی از هر دو عامل بود. مهمترین عامل آن «سیاستهای جنگطلبانه» و «ضد صلح» بود که پس از سال ۲۰۰۱ توسط امریکا و متحدانش اعمال شد و تا حدی توسط همکاران افغان آنان تأیید و اجرا شد.
در هفتم اکتوبر ۲۰۰۱، جورج بوش، رئیسجمهور امریکا آغاز «عملیات آزادی پایدار» را اعلام کرد. آقای بوش مشخص کرد که هدف این عملیات «سرنگونی رژیم طالبان و خلع سلاح القاعده» است. دونالد رامسفلد، وزیر دفاع امریکا، به صراحت تأکید کرد که «طالبان باید بهطور کامل نابود شوند.» متحدان جهادی افغان، که با حمایت امریکا به قدرت رسیده بودند و در مسند قدرت به سر میبردند، «رویکرد جنگطلبانه» اتخاذ کردند. برای نمونه، حامد کرزی در سال ۲۰۰۲ علیه طالبان گفت: «اگر ملا عمر آنجا باشد، دستگیر خواهد شد.»
در همان سال، ملا عمر پیشنهاد تسلیم و صلح ارائه کرد، اما این پیشنهاد توسط رامسفلد و چهرههای سابق جهادی افغان به شدت رد شد. حامد کرزی در آن زمان اعلام کرد که صلح با «طالبان مجرم» ناممکن است. از آن نقطه به بعد تا سال ۲۰۱۷، سیاست حفظ سنگرهای داغ جنگ و جلوگیری از صلح در افغانستان غالب شد.
برای توجیه این سیاستها، غرب بهطور سیستماتیک از رسانهها و انجوها، چهرههای لیبرال، «تبلیغات جنگسالاران» و حتی درگیریهای قومی بهره گرفت.
در سال ۲۰۱۳، دولت وقت افغانستان شرایط بسیار سختی را برای مذاکرات صلح تعیین کرد و این سیاست، تحقق صلح را در عمل تقریبا غیرممکن کرد. بهدلیل «استراتژی جنگطلبانه امریکا»، از سال ۲۰۰۲ «بمبارانهای وحشیانه» در افغانستان افزایش یافت. حتی آلمان، که پس از جنگ جهانی دوم به هیچ کشوری نیرو اعزام نکرده بود، نیروهای هوایی و زمینی خود را به افغانستان فرستاد و موجب تلفات گسترده غیرنظامیان شد.
در این مدت، تعداد زیادی از افغانان بیگناه توسط «جنگسالاران جهادی» به اتهام عضویت در گروه طالبان به امریکاییها تحویل داده شدند. زندانهای بگرام و گوانتانامو پر شد، بمبارانها بر خانهها انجام شد، هزاران نفر در زندانهای مخفی ناپدید شدند. حتی باراک اوباما، رئیسجمهور امریکا که برنده جایزه صلح نوبل بود، در این سالها بیش از ۱۱۰ هزار سرباز امریکایی دیگر به افغانستان اعزام کرد و جنگ شدت یافت.
همزمان، امریکا از یکسو حکومت و ارتش افغانستان را به جنگ تشویق میکرد و از سوی دیگر روابط دیپلوماتیک مخفی با طالبان در اروپا و کشورهای خلیج برقرار کرد، بهگونهای که حکومت افغانستان بیخبر بود.
بهطور خلاصه، «سیاستهای ضد صلح» و «مبتنی بر خشونت» امریکا، متحدان جهانی، «جنگسالاران افغان» و شبکههای انجو در کنار هم باعث شدند که فرآیند واقعی دموکراتیک در افغانستان متوقف و جنگ طولانی شود.
وضعیت پس از ۲۰۱۸
با استفاده از نگهداشتن «جنگسالاران»، فعالان انجوها، ادارات موازی و تضعیف حکومت مرکزی، جامعه جهانی به رهبری امریکا و متحدان افغانش توانستند در ۱۶ سال اول مانع از پیشرفت واقعی فرآیند سیاسی مردمی در افغانستان شوند. این وضعیت باعث شد که سازوکارهای واقعی برای اجماع سیاسی به مالکیت افغانها ایجاد نشود و فعالیتها بیشتر فردی باقی بماند.
امریکا پیش از این نیز روابط مخفی با طالبان داشت، اما در سال ۲۰۱۸ این روابط آشکار شد. بهدلیل تغییرات سریع نظم جهانی، پس از آن سال، امریکا تنها با طالبان در مورد مسایل اصلی افغانستان مذاکره میکرد و روابطش با دولت افغانستان به موضوعات حاشیهای محدود شد. امریکا توانست کشورهای مهم منطقه مانند چین، روسیه و حتی ایران را متقاعد کند که حکومت طالبان به نفع آنهاست. به همین دلیل، با تشویق امریکا، کنفرانس مسکو، نشست چین، جلسه تهران و کنفرانس تاشکند اوزبیکستان با حضور طالبان برگزار شد.
در فبروری ۲۰۱۸، دولت افغانستان بدون قید و شرط پیشنهاد مذاکره به طالبان ارائه داد، اما طالبان آن را رد کرد و امریکا ضمن اشاره ضمنی، موضع طالبان را پذیرفت و مذاکرات علنی بدون حضور دولت افغانستان آغاز شد. دولت افغانستان برای عملیکردن پیشنهاد خود به اجماع سیاسی عمومی نیاز داشت، اما در مقابل امریکا موفق نشد. ایالات متحده امریکا توانست «جنگسالاران افغان»، سیاستمداران فعال در انجوها، فعالان مدنی – که خود با حمایت امریکا شکل گرفته بودند – و رسانهها را از دولت جدا کرده و در مسیرهای فردی و گروهی هدایت کند، بهطوری که برخی در راهروهای هتلهای طالبان منتظر بیعت بودند.
آیا دولت افغانستان میتوانست تلاش بیشتری برای به دست آوردن این اجماع کند؟ بله، تلاش ممکن بود، اما نتیجه نداشت؛ زیرا از یکسو امریکا نفوذ و قدرت بینظیری داشت و از سوی دیگر هیچ قوانین و بنیانهای پذیرفتهشدهای برای فرآیند سیاسی وجود نداشت. نتیجه این شد که دولت افغانستان کنار گذاشته شد و «جنگسالاران» در راهروهای هتلهای دوحه، مسکو، تهران و اسلامآباد روی سقوط نظام جمهوری و جایگاه خود در «حکومت اسلامی جدید» خیالبافی میکردند.
پس از توافق بدنام دوحه در ۲۹ فبروری ۲۰۲۰، امریکا همه امور را با طالبان – بر اساس توافقات پنهان و آشکار – پیش برد و گامهای نهایی سقوط دولت جمهوری را نیز طرحریزی کرد. مذاکرات مستقیم بین دولت افغانستان و طالبان از ابتدا در برنامه نبود و تا پایان هم انجام نشد؛ مذاکرات اصلی تنها بین امریکا و طالبان انجام شد.
در نهایت، با تغییرات عمیق جهانی و رقابت با سایر قدرتهای بزرگ، امریکا توانست با استفاده از توافق دوحه در سال ۲۰۲۰ شکل حضور خود در افغانستان را تغییر دهد.
سقوط دولت جمهوری؛ شکست سیاسی یا نظامی؟
بهطور خلاصه، سقوط دولت جمهوری اولین و مهمترین شکست سیاسی بود – شکست سیاسی افغانها – و همچنین شکست سیاسی و نظامی برای جهان و امریکا محسوب میشد.
سربازان نیروهای ملی و دفاعی افغانستان تحت شعار «خدا، وطن و وظیفه» از کشور دفاع کردند، جان خود را فدا کردند و از سال ۲۰۱۵ توانستند با وجود حدود ۱۰ هزار سرباز امریکایی باقیمانده، از کشور دفاع کنند. آنها شکست نظامی نخوردند؛ شکست اصلی متوجه لایه سیاسی بود که بهجای سیاست واقعی مردمی و سازمانیافته، سیاستهای فردی، لیبرال، «جنگسالار» و انجومحور را دنبال میکرد. نتیجه این نوع سیاست آن بود که مالکیت راهبردی نیروهای امنیتی و دفاعی تا پایان مبهم باقی ماند.
تنها دو ماه پیش از سقوط، بیش از ۱۰۰ شرکت قراردادی لجستیکی امریکایی – که مسئول تأمین نیروهای افغان بودند – بدون داشتن برنامه روشن برای انتقال به دولت افغانستان، کشور را ترک کردند. این امر بحران لجستیکی ناگهانی برای نیروهای ملی ایجاد کرد.
در جون ۲۰۲۱، ستاد مشترک ارتش امریکا و «سنتکام» برنامه غیرعملی به دولت افغانستان ارائه کردند تحت عنوان «برنامه تمرکز نیروهای افغان». به این معنا که اگر دولت افغانستان میخواهد از حمایت امریکا برخوردار باشد، باید تمام نیروهای ملکی و نظامی خود را از ۲۴ ولایت خارج کند. این برنامه از نظر لجستیکی و سیاسی قابل اجرا نبود.
امریکا به هواپیماهای ترابری و جنگی نیروهای هوایی افغانستان که برای معاینه فنی به خارج فرستاده شده بودند، اجازه نداد به افغانستان بازگردند. همچنین در جولای ۲۰۲۱، برخی افسران نظامی افغان مطلع شدند که همراه با خانوادههای خود به امریکا منتقل خواهند شد. این اتفاقات در حالی رخ میداد که ایالات متحده امریکا و طالبان بر اساس ضمایم پنهان و آشکار دوحه، جزئیات نهایی انتقال قدرت را تعیین کرده بودند.
خلاصه اینکه، سقوط دولت جمهوری نظامی نبود بلکه سیاسی بود؛ زیرا مالکیت نظام در دست افغانها نبود.
فضلی در دوره ریاستجمهوری اشرف غنی از اختیارات و صلاحیتهای گسترده برخوردار بود
آیا افغانستان واقعا آماده دموکراسی نبود؟
دموکراسی لیبرالی که از کشورهای خارجی وارد شده باشد، در افغانستان تنها به رشد افراد منجر میشود، نمایندگی واقعی مردم را فراهم نمیکند و از ابتدا محکوم به شکست است. چنین دموکراسیای ناکام شد و توسط جامعه پذیرفته نشد. افغانها سیاست مردمی میخواهند و آن را میپذیرند؛ سیاستی که مبتنی بر نمایندگی مردم از درون جامعه باشد و مردم از طریق نمایندگان خود در تصمیمگیریهای ملی شریک باشند.
در افغانستان سیاستمداران فردی نه تنها ناکام شدهاند، بلکه اعتبار سیاسی و اجتماعی خود را نیز از دست دادهاند. تکیه بر افراد برای آینده سیاسی کشور اقدامی نادرست و غیرمسئولانه است. این نوع سیستم بیش از بیست سال آزمایش شد و شکست خورد.
مبارزه افغانها علیه استبداد و دیکتاتوری امر جدیدی نیست. در اوایل قرن ۲۰، جنبش مشروطهطلبان و پس از ۱۹۵۰، جنبشهای واقعی مردمی علیه استبداد نمونههای واضحی هستند. این جنبشها سرمایهگذار خارجی نداشتند، ریشههای مردمی در ولایات و ولسوالیها داشتند و در نهایت توانستند در سال ۱۳۴۳ سلطنت مطلقه را به سلطنت مشروطه تبدیل کنند.
در آن زمان، لویه جرگه و مجلس سنا موجود بودند و انتخابات با بودجه دولت افغانستان و تحت مالکیت و مدیریت مردم انجام میشد. ممکن است نقصهایی وجود داشته باشد، اما فرآیند در اختیار خود ما بود و با گذشت زمان امکان اصلاح و پیشرفت وجود داشت. بهطور خلاصه، افغانستان تجربه دموکراسی مردمی از طریق سیاست داخلی، نوآوری و مالکیت خود را دارد و خواستار چنین نظامی است.
پدیدهای قدیمی «لویه جرگه» نشاندهنده نوعی از فرهنگ نمایندگی افغانهاست که قانون اساسی ۱۳۸۳ اصلاحات گستردهای برای مردمیتر کردن آن به ارمغان آورد. در فرهنگ ما، اگر یک افغان در برنامهریزی ازدواج نظرش خواسته نشود، آن ازدواج را نمیپذیرد و ناراحت میشود. در سطح ملی نیز همینگونه است: افغانها میخواهند از طریق نمایندگان خود در تصمیمات ملی مشارکت داشته باشند و این همان دموکراسی است.
آیا طالبان به قدرت رسیدند چون نبض جامعه را میفهمند؟
طالبان از هیچ قشر جامعه نه در کودکی و نه در بزرگسالی ارتباط واقعی نداشتند، پس چگونه میتوانند نبض جامعه را درک کنند؟ اکثر اعضای طالبان از کودکی تا بزرگسالی از پیوندهای عاطفی و انسانی با خانواده و جامعه محروم بودهاند. کسی که از فضای محبت خانواده دور بوده و در یک مرکز استخباراتی مذهبی خارجی پرورش یافته، چگونه میتواند درد پدر، مادر، خواهر و برادر را درک کند؟
آنها هیچ ارتباط واقعی با هیچ قشر ندارند؛ نه با معلمان و دانشگاهیان، نه با کشاورزان و صنعتگران و نه با رهبران قومی و بزرگان. طالبان بهدلیل ناکامی قشر سیاسی افغانستان، نبود احزاب واقعی مردمی و خلای سیاسی موجود در جامعه به قدرت رسیدند. از نظر تاریخی، نیروهای استعماری در کشورهای فقیر از گروههای مذهبی افراطی برای جلوگیری و سرکوب جنبشهای مردمی استفاده میکنند که طالبان نمونه واضح آن هستند.
وضعیت اختناق کنونی
چهار سال حکومت طالبان، از نظر ماهیت، بازتاب کامل دوره تاریک دهه ۹۰ است. شکل و شدت اختناق آن بسیار مشابه دهه ۹۰ است، تنها تفاوت این است که در مرحله کنونی، «منافقت» خود را بهصورت آشکار انجام میدهند.
بهعنوان مثال، زنان بهعنوان نیمی از جمعیت کشور از آموزش و کار محروم شدهاند و کل کشور به شکل یک زندان بزرگ درآمده است. در حالی که پش پای زنان خارجی ـ غربی، که بهعنوان گردشگر یا ماموران استخباراتی میآیند، گل میریزند و با آنان عکس یادگاری میگیرند. طالبان برای حامیان غربی خود پیامهای تبلیغاتی درباره حقوق زنان به زبان انگلیسی میفرستند، اما با زنان افغان به شیوهای تحقیرآمیز برخورد میکنند.
نیروهای استعماری خارجی برای حفظ منافع خود و رقابت با سایر قدرتها، مردم افغانستان، به ویژه زنان، را تحت اختناق شدید طالبان نگه داشتهاند. در این روند، برخی لابیگران افغان بهدلیل سادهلوحی یا تحت تأثیر تبلیغات امریکا متقاعد شدهاند که طالبان تغییر کردهاند و برخی دیگر با دریافت پروژههایی عمدا سعی در سفیدنمایی طالبان دارند، در حالی که به خوبی میدانند که طالبان در اصول هیچ تغییری نمیکنند.
حکومت استبدادی طالبان در چهار سال گذشته به افغانستان و مردم آسیبهایی وارد کرده است که تأثیر آن در میانمدت و بلندمدت میتواند باعث یک بحران بزرگ شود. طالبان مانند استادان پیشین خود در سالهای ۱۹۲۹، ۱۹۹۲ و ۱۹۹۶، ستونهای اساسی هویت افغانی را تخریب کردند، تنها قرارداد اجتماعی معتبر بین مردم و دولت ـ قانون اساسی ـ لغو شد، کتابهای تاریخی سانسور شدند، آثار تاریخی قبل از اسلام نابود شدند و هنرهایی مانند سینما، موسیقی و نقاشی نابود شدند.
آموزش که مهمترین ستون هویت است، تحت هجوم چندجانبه رژیم استبدادی طالبان قرار گرفته است. بستهشدن درهای کار و تحصیل بهروی بیش از بیست میلیون زن و دختر افغان، نه تنها ظلم بزرگ است، بلکه خیانت، فساد و نسلکشی فکری قرن بیستویکم محسوب میشود.
علاوه بر تخریب ریشههای هویت افغانی، حکومتی برقرار است که هر روز بزرگان جامعه تحقیر میشوند، دانشجویان مورد تمسخر قرار میگیرند، زنان در بازارها توسط مردان نامحرم دستگیر میشوند، زندانی میشوند و سپس با ضمانت خانواده آزاد میشوند. صدها حادثه توسط طالبان ثبت شده که شامل سوءاستفاده جنسی از زنان و کودکان است.
با وجود اینکه ماهیت و فکر طالبان از قبل برای همه روشن بود، آنها در چهار سال گذشته تجربه عملی حکومت اختناقآمیز خود را به مردم ارائه کردند.
آینده
باید به یاد داشته باشیم که بهعنوان افغانها مسئولیت داریم کشور و مردم را از اختناق جاری نجات دهیم. ما نمیتوانیم ناامید شویم و باید به صراحت بگوییم که ناامیدی حق ما نیست. استعمار و افراطیان مذهبی میخواهند ما را ناامید کنند، اما ما باید این امید آنها را نقش بر آب کنیم.
در آینده باید به خود باور داشته باشیم. استعمار و بهرهبرداران آن تلاش میکنند در ذهن مردم این تصور را جا بیندازند که همه امور تنها با خواست و دستور آنها امکانپذیر است. بله، بسیاری از اقدامات تحت هدایت نیروهای استعماری و از طریق گروههای نیابتی آنها انجام میشود، اما هر گام آنها برای ما نمونهای از دوره تاریک دهه ۹۰ یا اختناق و استبداد چهار سال گذشته است.
درس مهم از تجربیات گذشته این است که جنگ تنها به نفع استعمار و گروههای نیابتی آنهاست و هرگز راه حل نیست. حامیان جنگ یا همان «جنگسالاران دهه ۹۰» و نسل دوم آنها هستند، یا این جنگها تحت مدیریت استخبارات منطقهای و قدرتهای بزرگ انجام میشوند، که افغانها در آن هیچ مالکیتی ندارند.
ما که به دموکراسی مردمی باور داریم، باید فاصله قاطعی از خونریزی و جنگ تحت مالکیت و پول خارجی داشته باشیم. درس مهم دیگر از تجربه ۲۰ ساله جمهوریت این است که باید از هر جریان فاصله بگیریم که مانع شکلگیری سازمانهای سیاسی ملی و فرآیند سیاسی مردمی میشود. این جریانها اغلب بر محور افراد و انجمنهایی هستند که با حمایت مالی و سیاسی خارجی با طالبان تعامل دارند، حتی کنفرانسهای مربوط به آموزش و کار زنان را تمویل میکنند.
نتیجه این است که هر چه برخی چهرههای انجمنی، نویسندگان و خبرنگاران از دیدگاه عقلانی یا دینی با حکومت استبدادی موجود درباره تحصیل و کار دختران استدلال میکنند، استبداد دشمن آموزش ادامه مییابد و نیمی از جمعیت کشور از آموزش و فعالیتهای اجتماعی عقب میمانند. مردان نیز بهدلیل انحطاط و اختناق مستمر از حقوق اولیه خود محروم میشوند.
راه حل پایدار و واقعی بر اساس فرآیند سیاسی مردمی، ایجاد سازمانهای سیاسی مستقل است که نه از خارج الهام فکری بگیرند و نه حمایت نظامی و اقتصادی داشته باشند. گام اول این است که سازمانهای سیاسی-ایدئولوژیک از طریق قواعد داخلی و انتخابات خود، رهبران ساختار حزبی را انتخاب کنند. گام دوم توافق بر قواعد بازی برای فعالیتها و تعامل میان سازمانهاست، تا تنها کسانی وارد فرآیند سیاسی شوند که سابقه مبارزه سازمانی دارند و اعضای فعالی هستند. گام سوم تدوین سند تفاهم ملی است که اصول کار مشترک و زمینه اجماع ملی را مشخص کند، به شرطی که این اقدام ریشههای افغانی و بومی داشته باشد و از نفوذ خارجی مصون بماند.
این فرآیند طولانی، خستهکننده و پر از موانع است و فشارهای خارجی نیز وجود خواهد داشت. قشر سیاسی فعلی که سالها باور دارد هر تغییر تنها از خارج ممکن است، در برابر آن مقاومت خواهد کرد. اما تجربه تاریخی نشان میدهد این تنها راه صحیح و واقعبینانه است.
راههای دیگر، به ویژه راهکارهای فردمحور و یا بر مبنای کمکهای خارجی، آزمایش شدهاند و هیچ تضمین سیاسی پایدار ندارند. خوشبختانه، جرقه بیداری سیاسی در نسل جوان کم کم نمایان میشود. جوانان میدانند که ثبات سیاسی تنها از طریق تلاش مستمر، قربانیهای سنجیده و چارچوب سازمانهای سیاسی ایجاد میشود، نه از طریق پروژههای خارجی، چهرههای موقت و نشستهای تبلیغاتی.
به طور خلاصه، تجربیات خونین پنجاه سال گذشته افغانستان نشان میدهد که عامل اصلی بیثباتی مستمر کشور، خلاء در فرآیند سیاسی مردمی است. این خلاء تنها از طریق ایجاد سازمانهای سیاسی جدی و پخته ملی پر میشود. تاریخ حکم میکند که دوره سیاست بر محور شخصیتها باید به پایان برسد و اکنون گام عملی و بنیادی برای تداوم ملی، بومی و سازمانی سیاسی برداشته شود.
فضلمحمود فضلی در ۱۵ اگست ۲۰۲۱ با محمداشرف غنی و چند چهره نزدیک به او سوار چرخبال شد و افغانستان را ترک کرد