طنز سیاسی؛ لیسه پل محمودخان به ملا هبتالله فوق دکترای افتخاری داد

مدیر لیسه پل محمودخان اعلام کرد که به ملا هبتالله در یک رشته پنهانی، سند فوق دکترای افتخاری داده است. این رشته بهدلیل مسائل امنیتی افشا نشده است.

مدیر لیسه پل محمودخان اعلام کرد که به ملا هبتالله در یک رشته پنهانی، سند فوق دکترای افتخاری داده است. این رشته بهدلیل مسائل امنیتی افشا نشده است.
آگاهان مسائل آموزش میگویند که رقابت میان گروه حقانی و گروه جنوبی باعث شده تا پس از کسب سند دکترای افتخاری توسط عبدالباقی حقانی از دانشگاه جلالآباد، گروه جنوبی در پی کسب سند بالاتر برای طالبان همیشهجنوب برآیند. گفته میشود که لیسه پل محمودخان در نظر دارد تا سه دکترای افتخاری به مرحوم ملا عمر، یک دکترا و دو ماستر افتخاری به ملا برادر و یک ماستری و یک لیسانس به ملا یعقوب بدهد.
این رقابت سالم که میان طالبان به راه افتاده مشکل عدم تخصص و کمبود دانش عصری مقامات طالبان را به زودی برطرف خواهد کرد. ذبیحالله مجاهد در کنفرانس امروز به رسانهها گفت که تا سه ماه آینده همه مقامات طالبان داکتر فارغ میشوند و آنوقت هیچ کشوری حق ندارد به مسئولین طالبان بیسواد بگوید.
وی گفت که طالبان با آموزش دختران مخالف نیست و اگر زنها بخواهند سند افتخاری بگیرند میتوانند درخواستهای خود را به وسیله محارمشان به وزارت تحصیلات عالی بفرستند و سند در مدت یک هفته پشت دروازه خانههایشان تحویل داده خواهد شد. مجاهد گفت که قسمت «رشته» در این اسناد خالی گذاشته میشوند تا زنان این اختیار را داشته باشند که از هر رشتهای که میخواهند فارغ شوند. او گفت که این آزادی حتا در غرب وجود ندارد.
ملا حمید هلمندی یک تن از فارغین اسناد افتخاری که اکنون در اداره ناسا کار میکند در رابطه به اعتبار این اسناد گفت: «مثل آب بر روی آتش است. هر کجا ببری مردم برای شما چوکی خالی میکند. روزی که سندم را به مسئولین ناسا نشان دادم دستی دستی یک چوکی در شاتل فضایی برایم خالی کردند. قبل از من میخواستند یک جاندار دیگر را برای آزمایش به عطارد بفرستند.»
سند فوق دکترای ملا هبتالله قرار است طی یک محفل پنهانی و در حضور روسای وزارت زراعت ۳۴ کشور به او اعطا شود. مدیر لیسه پل محمودخان گفته است که سند مذکور رو ندارد و هر دو طرفش پشت است. وی در پاسخ به سوال یک خبرنگار که پرسید: «یعنی کاغذ سفید میدهید؟» گفت: «سفید نگو که مقامات تحریک میشوند. خالی بگو خالی.»

مانند هر سال دیگر امسال نیز رقابت تنگاتنگی میان نامزدان جایزه نوبل دروغ صورت گرفت ولی در نهایت داوران تصمیم گرفتند جایزه را دو دستی به زلمی خلیلزاد، نماینده خاص آمریکا برای تحویلدهی افغانستان به طالبان بدهند.
جایزه امسال به کتاب «طالبان تغییر کردهاند» اثر زلمی خلیلزاد تعلق گرفته است که سه سال پیش در قطر به نشر رسیده بود. این کتاب که ۴۲۰ صفحه دارد باعث شد تا سی میلیون انسان و یک کشور کامل از آن به شکل منفی متاثر شود. داوران کتاب آقای زاد را تاثیرانگیزترین کتاب تاریخ در عرصه دروغ دانستند و از وی به عنوان «ادیسون دروغ» یاد کردند.
آقای خلیلزاد ضمن تشکر عمیق از آقای اتمر، همکار و استادش و آقای معصوم استانکزی مهتمم این کتاب، از خداوند خواست تا بار دیگر به او فرصت خدمت به مردم افغانستان بدهد. وی گفت که اگر بار دیگر توانست در خدمت مردم افغانستان قرار گیرد انشاالله همه را به سیخ خواهد کشید. آقای خلیلزاد وجه نقدی این جایزه را به مردم ستمدیده افغانستان تقدیم کرد.
امیرخان متقی که از نامزدان جدی این دوره بود کسب جایزه را به آقای خلیلزاد تبریک گفت و خود را خاک پای وی دانست. وی ضمن خستهنباشید گرم به آقای خلیلزاد گفت که در افغانستان هیچ زندانی سیاسی وجود ندارد، زنان از آزادی بهرهمند هستند، دختران به مکتب میروند، فقر از بین رفته است و مردم از نحوه حکومتداری طالبان راضی هستند. آقای متقی در بیانیه خود گفته است که برای مذاکرات روی جایزه سال بعد بزودی عازم اوسلو پایتخت ناروی میشود. وی گفته است که اگر خدا بخواهد این بار عبداللطیف نظری را با خودش نخواهد برد.
افغانستان از جمله کشورهایی است که بیشترین جایزه نوبل دروغ به شهروندان آن تعلق گرفته است. اشرفغنی، رئیسجمهور منتخب افغانستان دو بار، امرالله صالح، معاون باصلاحیت آقای غنی یک بار، شاهحسین مرتضوی، معاون سخنگوی اشرفغنی، هفت بار، ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان سیزده بار و عطامحمد نور، امپراتور پیشین شمال، پنج میلیون بار برنده این جایزه بودهاند.
داکتر عبدالله که از دوره حضرت نوح به بعد نامزد این جایزه و جوایز دیگر بوده به علت تقلب در پروسه انتخابات نتوانسته نوبل کسب کند. وی در دو دورهای که اشرفغنی برنده جایزه شد به خودش نوبل الترناتیو داد اما از آن راضی نبود.

متن سخنرانی ملا هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان که پشت به رهبران شرکتکننده در هفتاد و هفتمین مجمع عمومی ملل متحد سخنرانی کرد:
"به تمام سران کشورهای اسلامی سلام میکنم و مرگ بر بقیه!
اجازه دهید سخنرانیام را با یک نقل و قول از مولانا عبدالعزیز صاحب که به خاطر یک ویدیوی ساختگی اکنون مظلومانه در زندانی در پاکستان بهسر میبرد آغاز کنم. وی میفرماید: جوانان باید مطیع بزرگان باشند و بزرگان باید در خدمت جوانان. آنگاه جهان جای امنی خواهد بود.
آقایان و آقایان! من در حیرتم که یک جوان خام مثل امانوئل مکرون که اگر در مدرسه دینی بود هنوز باید آب وضوی استادش را گرم و سرد میکرد آمده است برای ناموس افغانستان خط و نشان میکشد. تو چه کاره هستی که در رابطه به زن گپ میزنی؟ خودت در زنداری چقدر تجربه داری؟
هر رهبر طالب حداقل سه زن دارد. ملا نسیم در یک هفته دو بار عروسی کرد. ملا عبدالرحیم آخند با دو خواهر نامزاد است. ملا جمال از محفل عروسی خود یک زن دیگر هم انتخاب کرد. خود من یک زن چهارده ساله، یک زن هجده ساله و دو زن بیستونه ساله دارم که جمعاً میشود ۹۰ سال. این در حالیاست که تو فقط یک زن داری. حالا بگو تو زنان و دختران را بهتر میشناسی یا امارت اسلامی؟
حضار بینهایت گرامی منفی طبقه اناث! چندین نفر دیگر هم که نامشان یادم نیست درباره افغانستان در این مجمع سخنرانی نمودند. چندین نفر از رشد تروریسم در افغانستان یاد کردند. ما گفتهایم که افغانستان دیگر خانه امن برای تروریستها نیست. ببینید من خودم اکنون در جمع شما سخنرانی میکنم ولی یک نفر تا هنوز در این محفل کشته نشده. درحالیکه شما از ما انتقاد کردید.
رهبران محترم جهان! من از همین تربیون به شما میگویم که توطئه علیه امارت اسلامی را متوقف کنید. خوشبختی شما این است که در نیویورک هستید. اگر در کابل بودید بخدا اگر یک نفر شما شب را به صبح میرساندید. پس از شما میخواهم که از مجبوری ما سواستفاده نکنید. اینکه فعلاً امکانات نداریم و طیاره را به ساختمان سازمان ملل در نیویورک زده نمیتوانیم بدین معنا نیست که هرچه خواستید بگویید. لطفاً از تسامح و بردباری ما سواستفاده نکنید.
در آخر از شما یک بار دیگر میخواهم که به مردم غیور افغانستان کمکهای نقدی نمایید. مولوی قادر هفته دیگر عروسی دارد. باید برنج و روغن و گوشت بخرد که ناوقت میشود. کارت عروسی نیاوردهام اما بصورت شفاهی از تمام شما حضار محترم غیر از طبقه اناث دعوت میکنم که بیایید. بقیه گپها را همانجا میگویم.
و آخرالدعوانا جای زن در خانه است."

میگویند چهار مرد گرسنه در بیابان به راهی میرفتند. از فرط گرسنگی معده هر چهار مرد سرود ملی میخواند. احتمال اینکه در چند روز آینده نان گیر بیاید، محال بود.
گرسنه اول گفت: آه اگر در وسط این بیابان نان گرم روغنی گیر بیاید چه کیف کنیم. مخصوصاً از آن نانهای کنجددار گرد.
گرسنه دوم: من کنجد روی نان را دوست ندارم. باید نان روغنی ساده باشد با چای شیرین. در گرسنگی عجب میچسبد.
گرسنه سوم: من نمیدانم کنجد روی نان را کدام احمق اختراع کرده؟ کنجد سفید باز یک راه دارد. کنجد سیاه مثل شپش است. من که یک لقمه خورده نمیتوانم. نان بیکنجد بهتر است که دلجمع میخوری.
گرسنه اول: شما چه کاره هستید که در مورد نان من تصمیم میگیرید؟ من نان روغنی کنجددار دوست دارم. گیرم بیاید همهاش را میخورم. به خدا قسم که اگر یک لقمه به شما بدهم.
گرسنه چهارم: من که چیزی نگفتهام. مرا چرا از لیست کشیدی؟
گرسنه اول: وقتی اینها علیه من موضع گرفتند تو خاموش بودی. خاموشی نشانه رضایت است.
گرسنه دوم و سوم و چهارم حالا خواسته یا ناخواسته در یک صنف قرار گرفتند و بین خود فیصله کردند تا علیه گرسنه کنجدپسند موضع سختی بگیرند. آنها اعلامیه دادند که کنجد بدمزه است و هر کس کنجد بخورد بیعقل است. چنین بیانیه صریح خشم گرسنه اول را برانگیخت و زدن شروع شد.
گرسنه اول که مدتی تکواندو کرده بود و بنیه قوی داشت هر سه گرسنه شیرسوخته را چپه کرد و مورد عنایت قرار داد. اتحادیه سهگرسنه هرچند زور کافی برای پنجه به پنجه شدن نداشتند اما مقاومت را ادامه دادند و با هر چه در توان داشتند پاسخ گرسنه اول را دادند. جنگ مدتی ادامه پیدا کرد تا اینکه هر چهار نفر از نفس ماندند و نشستند.
گرسنه دوم (با نفسهای کوتاه): لعنت به تو! خوب تو از وسط نان بخور که کنجد دارد. ما سه نفر از بغل نان میخوریم. هم تو سیر میشوی هم ما.
گرسنه اول (با نفسهای کوتاهتر): ولا اگر نیم لقمه بخورید. حالا گپ ناموسی شده. حتی اگر نان بیکنجد هم گیرم بیاید به شما نمیدهم. از خودم است.
و چنین بود که جنگ دوباره در گرفت و زدن شروع شد.
————
سال بعد که کاروان از دشت میگذشت تاجر استخوانهای چهار مرد را دید که استخوان دست یکی بر گردن دیگری افتاده بود. باد از یک سوراخ جمجمه داخل میشد، در کاسه سرشان «هو» میکشید و از سوراخ دیگر بیرون میشد.

روباه در سایه درختی دراز کشیده بود و با خود فکر کرد اگر کاری کند که خر به جای شیر حاکم جنگل شود خود او میتواند بدون هیچ حرف و سخنی سمت نخستوزیری را بگیرد و هر طور خواست حکومت کند. او از فکر خود خوشحال شد و چهار نعل بهسوی خر شتافت.
توافق اولیه با خر حاصل شد و روبا شروع کرد به روباهکاری. رفت پارچه سنگ نقشونگاری را پیدا کرد و با چهره نگران وارد مجلس ادبی حیوانات شد که هر شام برگزار میشد. شیر از روباه خواست تا شعر بخواند. روباه اما معذرت خواست و گفت که از دو روز بدینسو سخت پریشان است. شیر علت پریشانی روباه را پرسید و روباه کز کرد.
بالاخره با فشار شیر و بقیه حیوانات روباه حاضر شد دلیل نگرانی و پریشانحالیاش را بگوید. وی سنگ را از زیر پوستیناش بیرون آورد و گفت که به یک کتیبه قدیمی دست یافته است که در آن آثار و علایم قیامت نوشته شده. حیوانات گفتند بخوان و روباه خواند:
«قبل از قیامت سه روز پیهم باران میبارد و سیل میآید. کوه میلغزد. تفنگها به صدا میآیند و آرامش جهان را بههم میزنند. جنگل کوتاهتر میشود و آسمان بزرگتر. وقتی همه اینها اتفاق افتاد بالاخره روزی جنگل آتش میگیرد و همه موجودات آن دود میشوند و به هوا میروند. فقط یک نفر میتواند از وقوع این قیامت جلوگیری کند.»
حیوانات گفتند که ماه پیش سه روز پیهم باران بارید، کوه هم لغزید، صدای تفنگ هم در جنگل شنیده شد و با قطع شدن جنگل آسمان هم بزرگتر شده، پس قیامت واقعاً نزدیک است. سپس از روباه خواستند تا راه جلوگیری از قیامت را با دیگران شریک کند. روباه گفت که افشای چنین رازی به ضرر شیر است پس وی نمیخواهد جانش را از دست دهد.
شیر به روباه اطمینان داد که کاری به او ندارد. و اینگونه روباه پس از کسب ضمانت، نگاهی به کتیبه انداخت و گفت:
«جنگل باید حاکمی داشته باشد که هیچ وقت لب به گوشت و خون حیوانی نزده باشد. باید صبور و زحمتکش باشد. باید شکستهنفس باشد. باید روز و شب در محضر خدا عر زده باشد. باید از طبقه پایین جامعه باشد. و اگر او حاکم شد جنگل نجات مییابد و قیامت نمیشود.»
همه صفاتی که روباه قطار کرده بود در هیچ حیوانی جز خر موجود نبود. حیوانات بهصورت یکدست نزد خر رفتند و ازش خواستند تا حاکم جنگل شود. خر اما قبول نکرد و گفت که او اگر حاکم شود سازمان ملل وی را برسمیت نمیشناسد. شیر ضمانت کرد که برای برسمیت شناختن وی در ملل متحد تلاش میکند. خر گفت که برای حاکم شدن شرایط دیگری نیز دارد. شیر گفت او هر شرطی داشته باشد قبول است زیرا نجات جنگل مهمتر است.
خر گلویش را صاف کرد و گفت: «در جنگلی که من حاکم آن باشم روباه جای ندارد و باید از آنجا کوچ کند و به امارات برود. پرچم هفت رنگ کشور باید به رنگ خاکستری، که همرنگ پوست من است تغییر کند. عرعر باید سرود ملی باشد. استفاده از عقل ممنوع باشد و میان حیوانات ماده و نر نیز باید پرده کشیده شود.»
روباه رنگ از رخش رفت و خواست اعتراض کند اما شیر غرید و روباه به امارات متحده عربی گریخت. خر حاکم شد و جنگل به یک خرخانه تمام عیار تبدیل شد. و جنگل پس از مدتی در آتش جهل و حماقت سوخت.

تصور کنید فردا ابری در آسمان پدید میآید که آدم بدون هیچ دقتی میتواند در آن بخواند که «شیطان مرده است». اول باور نمیکنید اما برای امتحان میخواهید سیبی را از درخت همسایه پایین کنید، میبینید هیچ میلی ندارید.
همانطور که شما میلی به کار بد ندارید بقیه هم ندارند. حتی جمهوری اسلامی پاکستان در گوشهای نشسته آرام شیرچای مینوشد و برای نان چاشت مرچ میپزد. برای اینکه صد فیصد مطمئن شوید شیطان به اطلاع دوستان رسیده میروید یک حساب تقلبی فیسبوک به اسم «مروه باهنر» میسازید و عکس یک دختر زیبا را در پروفایل میگذارید. میبینید هیچ یک از مردان افغانستان به پیامخانه عکس مستهجن نمیفرستد، شماره تلفن نمیخواهد و تماس ویدیویی نمیگیرد. یقین میکنید که گلچین روزگار عجب باسلیقه است و چیدهست آن گلی که در عالم نمونه بود.
این خبر ممکن است برای هر کس دیگر خبر خوبی باشد جز طالبان و مسئولین جمهوری اسلامی ایران. اما از آنجا که در تصور ما شیطان مرده است و میلی به فضولی نداریم، در مسائل کشور همسایه دخالت نمیکنیم و فقط به مشکلات طالبان پسا شیطان میپردازیم.
در صبحی که شیطان مرده است قاری سعید خوستی میخواهد بر خانمی تجاوز کند میبیند پایش حرکت ندارد. ذبیحالله مجاهد میخواهد دروغ بگوید میبیند گلویش خشک است و صدایی ازش بیرون نمیآید. آب مینوشد اما بهبود نمییابد. والی طالبان در تخار میخواهد مردم را از خانههایشان بیرون کند و زمینشان را به ناقلین توزیع کند، اما ناقلین میگویند نه، نه، چنین کاری انسانی نیست. جنگجویان طالب در پنجشیر میخواهند مال مردم را بدزدند و جوانان را لت و کوب کنند، از جای خود بلند شده نمیتوانند.
طالب میخواهد زنان را خانهنشین کند زنان میگویند، حالا که شیطان مرده است کسی نگاه بدی به ما ندارد و دلیلی نداریم در خانه بنشینیم. طالب میخواهد به لباس و ریش جوانان کار بگیرد اما جوانان میگویند که بدون وسوسه شیطان چنین استایلی زدهاند و طالب بهتر است به اقتصاد و رفاه مردم توجه داشته باشد تا لباس و ریش.
خلاصه یک وضعی است. طالب هر کاری که میکند دلیلی نمییابد که یک کار طالبی بکند. بشکه انتحاریاش نم کشیده و خنثی شده. واسکت انفجاریاش چارج تمام کرده. تفنگش مرمی تیر نمیکند. ماین کنار جادهاش از کنار جاده حرکت کرده و به کوه و دشت رفته. رئیس آیاسآی هم به سراج حقانی زنگ زده و گفته است که بهدلیل فوت ناگهانی شیطان دیگر میل ندارد به تماس طالبان جواب بدهد. و همینطور هر کار دیگر.
میبینید که کارو بار طالب در نبود شیطان چقدر پرچاو است؟ متوجه شدید که اگر شیطان از جهان رخت بربندد طالبیت یک طالب هم همراهش میرود؟ میبینید که طالبان برای وجودشان چقدر نیاز به شیطان دارند؟ دیدید که شیطان بیطالب و طالب بیشیطان دو روپه نمیارزد؟
