یک نهاد روزنامهنگاری تحقیقی، فهرستی از داراییهای صدها مقام کنونی و پیشین و نهادهای حکومتی کشورهای مختلف در دبی را منتشر کرده است.
در این فهرست که بر اساس اطلاعات درز کرده تهیه شده، نام ده فرد از افغانستان هم دیده میشود که بیشترشان از مقامهای حکومت پیشین یا بستگان آنها اند.
این یافتهها را پروژه گزارشدهی فساد و جرایم سازمانيافته (OCCRP) نشر کرده که مقر آن در پایتخت امریکاست و از برخی نهادهای امریکایی بودجه دریافت میکند.
به جز یک نفر، بقیه ۹ فرد افغان در این فهرست، مقام پیشین یا وابسته به مقامهای پیشین افغانستان اند. همچین به جز یک نفر (سید اسماعیل امیری) هیچیک از ۹ افغان دیگر در این فهرست، از سوی نهاد تهیهکننده گزارش، مجرم معرفی نشدهاند و مشخص نیست پول املاکی که در دبی خریدهاند، از چه راهی بهدست آمدهاست.
خانواده برادر مارشال فهیم: ۸.۸ میلیون دالر
بر اساس این گزارش، حصین فهیم و خانوادهاش، یک ویلا در ناحیه یک شهر دبی به ارزش ۸ میلیون ۵۱۳ هزار دالر دارند. حصین فهیم، سهامدار کابل بانک و برادر مارشال فهیم، معاون اسبق رئيسجمهور افغانستان است. او بر اساس این گزارش، یک دفتر هم در دبی به ارزش ۲۹۲ هزار دالر دارد. این گزارش همچنین از زنی به نام ثریا فهیم نام میبرد، که در ویلا شریک است.
ادیب، فرزند مارشال فهیم: ۳.۵ میلیون دالر
ادیب فهیم
نام یک عضو دیگر خانواده مارشال فهیم که در گزارش اسرار دبی آمده، ادیب فهیم، پسر معاون اسبق رئيسجمهور افغانستان است. این گزارش افشا میکند که یک ویلا به ارزش ۱ میلیون و ۴۰۰ هزار دالر و سه آپارتمان، مجموعاً به ارزش ۲ میلیون و ۱۴۳ هزار دالر، به نام ادیب فهیم است. آقای فهیم، معاون اول ریاست امنیت ملی افغانستان بود که در ماه عقرب سال ۱۳۹۸ استعفا کرد.
احمدولی مسعود: ۱.۸ میلیون دالر
احمدولی مسعود
نام احمدولی مسعود، برادر احمدشاه مسعود، به همراه یک آپارتمان به ارزش ۱ میلیون ۸۵۳ هزار دالر، در فهرست اسرار دبی آمده است.
آقای مسعود پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۲، سفیر افغانستان در لندن شد و تا سال ۲۰۰۶ در این مقام بود.
امیرزی سنگین: ۷۸۰ هزار دالر
دو آپارتمان به ارزش مجموعی ۷۸۰ هزار دالر (هر کدام ۳۹۰ هزار دالر)، بر اساس این گزارش، بهنام امیرزی سنگین، وزیر مخابرات حکومت حامد کرزی ثبت است. آقای سنگین به تهیهکنندگان این گزارش گفته است که این آپارتمانها را در سالهای ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸ از پول پسانداز خود خریده است. این وزیر سابق همچنین گفته است که پیش از ورود به کابینه افغانستان، مشاغل پردرآمدی داشته است.
اسدالله خالد: ۵.۵ میلیون دالر
اسدالله خالد
در گزارش پروژه گزارشدهی فساد و جرایم سازمانيافته، از یک آپارتمان به ارزش ۵ میلیون و ۴۹۲ هزار دالر در ناحیه یک دبی نام برده شده که در گذشته متعلق به اسدالله خالد، رئيس اسبق امنیت ملی و وزیر دفاع پیشین افغانستان بوده است. آقای خالد به تماس تهیهکنندگان گزارش اسرار دبی درباره این ویلا پاسخ نداده است.
عتیقالله بریالی: ۷۳۱ هزار دالر
نام عتیقالله بریالی، معاون اسبق وزیر دفاع افغانستان هم در این گزارش آمده است. آقای بریالی که مقیم انگلستان است، بر اساس یافتههای پروژه گزارشدهی فساد و جرایم سازمانيافته، یک آپارتمان به ارزش ۷۳۱ هزار دالر بهنام خود در دبی دارد.
کمالالدین نبیزاده: ۲۵۸ هزار دالر
یک بازرگان افغان به نام کمالالدین نبیزاده که دو سال پیش به اتهام کمک به پولشویی برای سپاه قدس و همکاری با مقامهای استخباراتی روسیه، از سوی ایالات متحده امریکا تحریم شد، به نوشته این گزارش، هماکنون در دبی یک آپارتمان به ارزش ۲۵۸ هزار دالر دارد.
میر رحمان و اجمل رحمانی: بیش از ۵ میلیون دالر
میر رحمان رحمانی (سمت چپ) پسرش اجمل رحمانی
نام رئیس پیشین مجلس نمایندگان افغانستان و پسرش، در این گزارش پررنگ تر از بقیه افغانهایی است که پروژه گزارشدهی فساد و جرایم سازمانيافته به فهرست املاک و داراییهای آنها در دبی دست یافته است.
در میان ۱۰ فرد افغان که در این گزارش فهرست شدهاند، نام میر رحمان رحمانی و اجمل رحمانی، به همراه یک ویلا، دو آپارتمان و یک دفتر کاری به ارزش مجموعی بیش از ۵ میلیون دالر آمده است.
وزارت خارجه امریکا این دو نفر را به اتهام «فساد مالی گسترده» تحریم کردهاست. میررحمان و اجمل رحمانی این اتهامها را تکذیب کردهاند.
راشد پوپل، پسر کاکای کرزی: ۳.۸ میلیون دالر
راشد پوپل (راست) و احمدراتب پوپل، پسران کاکای حامد کرزی
یک آپارتمان گرانقیمت به ارزش بیش از ۳ میلیون و ۸۲۴ هزار دالر در دبی، به نوشته تهیهکنندگان این گزارش، به نام راشد پوپل، پسر کاکای حامد کرزی، رئیسجمهور پیشین افغاستان ثبت است.
به نوشته این گزارش، راشد پوپل و برادرش راتب، یک شرکت مدیریت امنیتی در افغانستان داشتهاند. راتب پوپل ده سال پیش به جرم قاچاق هروئین در امریکا زندانی شده است. این دو همچنین به پرداخت رشوه به طالبان، گروههای شبهنظامی دیگر و نیروهای امنیتی افغان، برای تامین امنیت کاروانهای تدارکاتی ارتش امریکا در افغانستان متهم شدهاند.
تا اینجای فهرست، همه افراد از مقامهای دولت پیشین افغانستان یا بستگان آنها بودهاند. هیچکدام از این افراد، در گزارش «اسرار دبی» به عنوان مجرم یا مظنون به جرم فهرست نشدهاند.
سید اسماعیل امیری: ۱.۶ میلیون دالر
سید اسماعیل امیری
تنها فرد غیروابسته به دستگاه حکومتی افغانستان در میان افغانهای فهرستشده در گزارش پروژه گزارشدهی فساد و جرایم سازمانيافته، در عین حال تنها «مجرم» در میان آنهاست. سیداسماعیل امیری از ولایت هرات که ساکن ایالت کالیفرنیاست، یک ویلا به ارزش ۱ میلیون ۶۳۲ هزار دالر در دبی به نام خود دارد.
او که به جرم دستداشتن در کلاهبرداری ۱۰۰ میلیون دالری از دولت افغانستان، به ۱۵ ماه زندان در امریکا محکوم شد و این محکومیت را پشت سر گذاشت.
شامگاه شنبه ۱۱ می برابر با ۲۲ ثور، برنده مسابقه آواز یوروویژن ۲۰۲۴ در مالموی سویدن مشخص خواهد شد.
در این رویداد ۲۵ کشور برای کسب جایزه رتبه نخست و میزبانی این مسابقه در سال ۲۰۲۵، رقابت میکنند.
مسابقه آواز یوروویژن محبوبترین و موفقترین برنامه شبکه یوروویژن است که از آن با عنوان قدیمیترین مسابقه بینالمللی تلویزیونی جهان در بخش موسیقی یاد میشود.
این رقابت از سال ۱۹۵۶ میلادی به غیر از سال ۲۰۲۰ هر سال برگزار شده است.
شصتوهشتمین دوره این مسابقات شنبهشب در حالی به نقطه اوج خود میرسد که درگیر برخی حواشی بوده است.
یوست کلاین، هنرمند هالندی
حذف نماینده هالند
یکی از این حواشی ، ممانعت از شرکت نماینده هالند در مرحله نهایی رقابتهای یوروویژن است.
برخی گزارشها حاکی از آن بوده که این اتفاق پس از درگیری یوست کلاین، خواننده هالندی با یک تصویربردار رخ داده است.
یوروویژن دلیل اخراج این هنرمند را شکایت یک زن عضو گروه او و تحقیقات پولیس در این زمینه ذکر کرد.
تظاهرات ضد اسرائیلی
حضور اسرائيل در این دوره از رقابتها به دلیل همزمانیاش با جنگ غزه از بحثبرانگیزترین اتفاقات مربوط به یوروویژن امسال بوده است.
در سال ۲۰۲۲ و در پی آغاز جنگ در اوکراین، شرکتهای پخش روسی از اتحادیه پخش اروپا (EBU) که بر رقابت یوروویژن نظارت میکند، حذف شدند.
با شروع این دور از یوروویژن کارزارهایی برای حذف اسرائیل از مسابقات امسال به راه افتاد.
لغو گردهماییها در بریتانیا
به گزارش گاردین، مهمانیهای تماشای یوروویژن در بریتانیا بهدلیل مشارکت اسرائیل در این مسابقه لغو شد.
با این حال اتحادیه رادیو و تلویزیون اروپا که این مسابقه را تولید میکند، از تصمیم خود مبنی بر خودداری از ممنوع کردن حضور اسرائیل دفاع کرد و گفت که «این رقابت بین دولتها یا سیاسی نیست».
صحنهایی از تظاهرات در مالمو با خواست برکناری اسرائیل از یوروویژن
سویدن میزبان یوروویژن امسال
در این مراسم که به میزبانی شهر مالمو، سومین شهر بزرگ سویدن برگزار میشود پس از اجرای ۲۵ آهنگ، برنده مسابقه آواز یوروویژن ۲۰۲۴ مشخص خواهد شد.
این برنامه از ساعت ۲۱ شامگاه شنبه به وقت اروپای مرکزی، به طور زنده از مالمو آرنا در جنوب سویدن و همزمان در یوتیوب پخش میشود.
مرحله نهایی این رقابت میان ۱۹ شرکتکننده راهیافته به فینال همراه بیگ فایو شامل فرانسه، بریتانیا، آلمان، اسپانیا، ایتالیا و برنده سال گذشته، لورین از سویدن خواهد بود.
مراسم فینال با آهنگ هوکد آنِ فیلینگ (Hooked on a Feeling) و پخش ویدیویی از بیدار شدن شهرهای اروپا و نمایش بالن-چراغهایی شروع میشود که از سراسر اروپا بر فراز مالمو گرد هم میآیند.
این مراسم با نگاهی به ۵۰ سال پیش یعنی آوریل ۱۹۷۴ به سازندگان موسیقی سویدنی ادای دین میکند.
نیم قرن پیش، گروه سوئدی آبا (ABBA) با آهنگ «واترلو» برنده یوروویژن شده بود.
در این رویداد برای اولین بار عموم مردم میتوانند از ابتدای برنامه به آهنگ مورد علاقه خود رای دهند.
در این مراسم کارولا، کونچیتا وورست و شارلوت پرلی روی صحنه، واترلو، آهنگ برنده یوروویژن ۱۹۷۴ را اجرا میکنند.
نتیجه نهایی
پس از اتمام مدت زمان رایگیری تلفنی از ۳۷ کشور و نظردهی آنلاین «بقیه نقاط جهان»، آرا شمارش میشوند.
این آرا به همراه امتیاز هیات داوران هر یک از کشورهای شرکتکننده در یوروویژن ۲۰۲۴، برنده نهایی را تعیین خواهند کرد.
تماشاگران فیلم «آیههای زمینی» در اکران سراسری سینماهای فرانسه از مرز صد هزار نفر گذشت؛ فیلمی که اول بار در جشنواره کن نمایش داشت و مضمون اجتماعیاش درباره ایران مورد توجه واقع شده بود، حالا در سینماهای فرانسه اکران بسیار موفقی را تجربه میکند.
آیههای زمینی -همپای نامش- برگردان زمینی ١٠ آیه از کتاب آسمانی مسلمانهاست. ١٠ داستان کوتاه بر پایه مضمون آیات مقدس، بخشهای دهگانه فیلم را تشکیل داده و داستانها در یک نقطه مشترکاند: «تحقیر مردم به نام دین»؛ هر داستان درباره فردی است که توسط قانون شرع حقش پایمال میشود، و دولتی که - در ظاهر- مبنای قانونگذاریاش آیههای آسمانی است در حالی که در واقعیت هیچ اعتنایی به محتوای کتاب مقدساش ندارد.
هر بخش با یک اسم آغاز میشود؛ اسم هر کدام از آدمهایی که سروکارشان با نهادهای قانون یا مؤسسات دولت و حاکمیت افتاده. اگرچه در آغاز هر فصل روی اسامی تأکید میشود ولی در واقع هیچکدام از آدمها اهمیت ندارند و حتی نامهایشان در خاطر نمیماند؛ زیرا این سرنوشت تک-آدمها نیست بلکه تکتک آدمها چنین وضعیتی در ایران امروز دارند. آیههای زمینی فیلمی است درباره سرکوب مردم ایران توسط قانونی که به جای «بند قانون» با آیههایی برساخته تدوین شده است.
داستانکها اگرچه واقعی اما فضای فیلم هجوآلود و کاریکاتوری است و اغراق در یک رشته مناسبات، موقعیتها را پوچ جلوه میدهد؛ موقعیتهایی که هیچکدام خلاف واقع نیست اما از شدت بیمعنایی، غریب به نظر میرسد؛ بنابراین مبالغه در گفتوگوها، قصد ایجاد گروتسک دارد تا کشور ایران و نظم برساختهاش را به گونهای نشان دهد که واقعا هست؛ مکانی تهدیدآمیز و غیرایمن که از دور- و با فاصله- شاید بتوان به ترسناکیاش حتی خندید! این فیلم در هر سرزمین متمدن فیلمی سوررئالیستی است و در ایران، واقعگرا.
فیلم به شکل تایملپس با نمایی از شب شهر تهران آغاز میشود؛ شبی زیبا و آرام با جلوههای نورانی اما به «فجر» و سپیدی صبح که میرسد ناگهان زیباییاش را از دست میدهد. انگار یک زردی چرک و بدرنگ، یک آلودگی شهر را فراگرفته. این آلودگی در هر قسمت، تفکرات مردان قانون و ریاکاران دولت را نمایندگی میکند.
بخش اول درباره پدری است که با مراجعه به ثبت احوال قصد دارد برای قدم نو رسیدهاش اسمی نامرسوم انتخاب کند: دیوید. اسم انتخابی او دیوید است اما بدیهی است که با مخالفت مواجه میشود. مأمور ثبت معتقد است نباید نامی بیگانه (غربی) برای فرزند انتخاب کرد (در حالی که نمیداند دیوید ریشه عبری دارد). او پدر را تشویق به انتخاب نامهای ایرانی و عربی میکند و پدر حق ندارد نامی به جز آنچه را در فهرست ثبت شده، برای فرزندش برگزیند -این فهرست ظاهراً شامل نامهای ایرانی است و صدالبته نام ائمه اطهار.
آنقدر پدر روی نام دیوید پافشاری میکند که مأمور ثبت برگردان شرقیاش -داوود- را پیشنهاد میدهد. همین گفتوگو در وهله نخست نشان میدهد هدف فیلم ابزوردیته موقعیتهاست؛ گفتوگوهایی کاملا بینتیجه که حاصل تجاهل مردم(برای دستیابی به حق طبیعیشان) و مقاومت قانون برای نشان دادن قدرت است. بخش اول عصاره فیلم است؛ قانونی که به جای اتکا به کتاب آسمانیاش- که البته این نیز محل مناقشه است- تبصرهها و ترجمههای خودش را دارد. جالب که این موقعیت در تضاد با آیه ۲۸۶ از سوره بقره است - که درباره آزادی عمل و اختیار انسان میگوید: «خداوند هیچ کس را جز به قدر تواناییاش تکلیف نمیکند. آنچه (از خوبی) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدی) به دست آورده به زیان اوست.»
بخش دیگر به نام سلنا درباره دختری است که جشن تکلیفش در پیش است و باید حجاب بگذارد؛ دختری که گرم رقص و موسیقی و رهایی است ولی قانون پوشش اجباری، چهره زیبای او را به مومیایی بد ریختی بدل میکند. این بخش با بخش چهارم نیز در ارتباط است و موضوع هر دو، حجاب؛ اولی درباره کودکان و دومی آدمهای بالغ. بخش سوم درباره سخنچینی و تجسس است که در سوره قلم پیروی از سخنچین نهی شده در حالی که مدیر/ ناظم ریاکار مدرسه به جاسوسی اعتقاد دارد و خلاف آن، دخترک دانشآموز -احتمالا بیآن که بداند- طبق آیات قرآن عمل کرده و تن به سخنچینی نمیدهد. فیلم نشان میدهد مردمان بیخبر از محتوای قرآن، قرآنیتر از جماعت ریاکار حکومت رفتار میکنند.
بخشهای پنجم و ششم درباره نگاه جنسی است (اولی نگاهی شهوانی به زن و دومی آنچه در قرآن لواط خوانده میشود). بخش هفتم موضوع ریاکاری و ظاهرسازی را نشانه رفته و شاید به آیات ۱۴۲ تا ۱۴۳ سوره نساء اشاره داشته باشد؛ بخشی که در آن فرد برای استخدام باید اصول دین و فروعش را نام ببرد و جلوی مصاحبهکننده وضو بگیرد. در آیات نامبرده در سوره نساء میخوانیم: «منافقان همواره با خدا نیرنگ میکنند، و حال آنکه خدا کیفر دهنده نیرنگ آنان است. و هنگامی که به نماز میایستند، با کسالت میایستند، و همواره در برابر مردم ریاکاری میکنند؛ و خدا را جز اندکی به یاد نمیآورند.»
در این میان یک بخش وجود دارد که به طور مستقیم درباره ناسازگاری قوانین حکومت جمهوری اسلامی با قرآن است؛ بخشی که در آن یک کارگردان - که مجوز ساخت فیلمش را از وزارت ارشاد دریافت نمیکند- پیشنهاد ساخت سورهای از قرآن را میدهد؛ سوره یوسف. سورهای که اگر روزی ساخته شود، بیتردید سانسور میشود! از این روی، آیههای زمینی فیلمی است مذهبی اما با نگاهی انسانی به مذهب؛ بدون هیچگونه شعار و نشان میدهد حاکمیت مدعی مذهب، چهقدر با دین خود ضدیت دارد.
واپسین بخش آیههای زمینی تأییدی است بر مضمون قرآنی آن؛ فیلم در یکی از بخشهاش به نخستین آیه از سوره «زلزال» اشاره میکند: «إذا زلزلت الأرض زلزالها». و در پایان با همان آیه آسمانی، زمین و آیههای زمینیاش را کن فیکون کرده و استبداد قانون و دولت و حاکمیت را یکجا نابود میکند. این لحظهها تنها لحظاتی است در فیلم که احساس خوبی میتوان داشت؛ انگار صبر خدا - درست مانند صبر ما- لبریز شده و آسمان از این زمین آلوده به تنگ آمده و زلزلهاش را چون باران رحمت میبارد و چرکیها شسته میشود.
و در پایان سوررئال به نظر میرسد که فیلمی در تأیید کتاب قرآن - در حکومت جمهوری اسلامی- فیلمی ممنوع و زیرزمینی تلقی میشود. این دقیقا همان تصویری است که در آغاز «شبح آزادی» از لوئیس بونوئل میتوان سراغ گرفت که اسپانیولیها استبداد سلطنتی اسپانیا را به آزادی انقلاب فرانسه ترجیح داده و شعار مرگ بر آزادی سر میدهند و تک به تک کشته میشوند. به قول یکی، ما ایرانیان در اپیزودهای هنوز ساخته نشده «شبح آزادی» زندگی میکنیم- که البته علی عسگری چندتای آن را در آیههای زمینی ساخته است!
«ایستگاه فضایی بینالمللی» (I.S.S.) ساخته گابریلا کوپرتویت که این روزها در بریتانیا و سایر کشورهای اروپا اکران شده، داستان تخیلی وقوع جنگ جهانی سوم را بازگو میکند که اثراتش به یک ایستگاه فضایی بینالمللی میرسد.
فیلم از یک ایستگاه فضایی بینالمللی میگوید که پس از جنگ سرد بنا شده تا دانشمندان و فضانوردان امریکا و روسیه با هم از آن استفاده کنند. داستان با رسیدن دو دانشمند امریکایی به این ایستگاه آغاز میشود، جایی که سه نفر روس و یک امریکایی منتظر آنها هستند و به این ترتیب حالا سه نفر از هر کشور در این ایستگاه حضور دارند. اما آنها شاهد صحنه غریبی هستند: زمین چهره عوض میکند و صحنههای انفجار در مناطق مختلف آن دیده میشود. ابتدا گمان میکنند که بر اثر آتشفشان در مناطق مختلف این اتفاق رخ داده، اما رفتهرفته متوجه میشوند که جنگ جهانی سوم آغاز شده و امریکا و روسیه با هم درگیر شدهاند.
از اینجا با فیلمی پر تعلیق روبهرو هستیم که همه چیز آن در فضای بسته این ایستگاه فضایی رخ میدهد، جایی کوچک که حالا دو گروه از دو کشور، ناخواسته رو در روی هم قرار میگیرند. با قطع شدن اینترنت ارتباط آنها با زمین محدود شده، اما هر دو گروه پیام مشابهی از دولتهایشان دریافت میکنند: باید به هر قیمتی کنترول ایستگاه فضایی را به دست بگیرید. این برای هر دو گروه به معنی حذف فیزیکی طرف مقابل است. از اینجا چالش فیلم آغاز میشود: شخصیتهایی که رفتاری مهربانانه با یکدیگر داشتند، حالا در برابر هم قرار میگیرند.
در مقدمه طولانی فیلم با این شش شخصیت آشنا میشویم: در صحنهای که به تنش لفظی جزئی میرسد، آنها به هم میگویند کاری با مسائل روز از جمله درباره سوریه و اسرائیل ندارند. به نظر میرسد همه چیز برای یک همکاری حرفهای دو جانبه مهیاست، اما ادامه فیلم خلاف آن را ثابت میکند و فیلم به خشونتی غریب میرسد که هر دو طرف در برابر هم به کار میگیرند.
LD Entertainment/Bleeker Street
با ادامه ماجرا، فیلم شخصیتهایش را از تعاریف ساده همیشگی یعنی امریکایی و روس دور میکند و به ترکیب بدون مرزی میرسد که در آن دو جبهه متفاوت و متضاد با هم تداخل میکنند و نتیجه غریبتری حاصل میشود. فیلم به جنگ کلاسیک امریکا و روسیه تن نمیدهد و محور را بر «انسانیت» یا در برابر آن رفتار غیر انسانی شخصیتهایش قرار میدهد. به این ترتیب جبههبندی کلاسیک و معمول که افراد دو کشور را در برابر هم قرار میدهد، از بین میبرد و به جای امریکا و روسیه، رفتار انسانی و غیرانسانی در برابر هم قرار میگیرند. نقطه آغاز این ماجرا جایی است که همه آنها از دور به زمین پیش از درگیری خیره شدهاند و یکی از آنها ضمن اشاره به زیبایی زمین، اشاره میکند که از فضا هیچ مرزی معنایی ندارد. این جمله کلیدی بعدها معنا مییابد؛ جایی که به پایان بیمرز فیلم میرسیم و در آن مفهوم مرز تهی و بیارزش به نظر میرسد.
از بین رفتن مفهوم مرز از جایی آغاز میشود که میفهمیم زن روس عاشق یکی از مردان امریکایی است. در نتیجه زمانی که اولین مرد امریکایی قرار است قربانی شود، تضاد آشکاری در احساسات و وظیفه رخ میدهد که موتور محرک فیلم است و تا انتها بر آن سنگینی میکند. مفهوم وظیفه و وطندوستی عملا در فضا از اعتبار میافتد و این بار فقط با اعمالی روبهرو هستیم که انسانی تلقی میشوند یا مغایر آن.
به این ترتیب این فیلم کوچک، جمع و جور و مستقل که خارج از جریان هالیوود و استودیوها و بودجههای کلان ساخته شده، به نوعی در مضمون هم خلاف جریان حرکت میکند و از تن دادن به شعارهای مرسوم و برافراشتن پرچم پیروزی امریکا به سبک هالیوود خودداری میکند.
فیلم سؤال اصلی و اساسیای را مطرح میکند: باید تن داد و بهخاطر فرمان رسیده، آدمهای کناری را که تا دیروز دوستانت بودند کشت، یا میتوان به شکل دیگری به زندگی نگاه کرد؟ فیلم با جواب این پرسش دست و پنجه نرم میکند و تماشاگر را تا انتها با همین مضمون پیش میبرد.
حضور دو زن به پرداخت شخصیتها و روابط کمک میکند و گرههای داستانی به کمک روایت میآیند: مثلا در ابتدا زن روس انسان خوبی به نظر میرسد که قصد کمک کردن دارد، بعدتر به نظر میرسد دروغ گفته و خیانت کرده، اما باز جلوتر میفهمیم که گفتههای مرد امریکایی درباره او دروغ بوده و این زن واقعا قصد کمک داشته است.
بازی با واقعیت و جابهجا کردن خوب و بد و زیر سؤال بردن مفاهیم کلیشهای آن، مایههایی است که داستان ساده و سرراست فیلم را با لایههای جذابتری روبهرو میکند تا به صحنه انتهایی میرسیم: جایی که سیاست جان انسانها را در همین ایستگاه فضایی هم قربانی میکند، اما دو نفر از دو گروه متخاصم تصمیم متفاوتی دارند و میخواهند به جای آدمکشی، در پی نجات انسانها باشند.
یکی از رایجترین اصطلاحات در ادبیات سیاسی افغانستان این است که میگویند «افغانستان گورستان امپراتوریها است». برخی برای اظهار غرور این عبارت را به کار میبرند و به ایستادگی مردم در برابر لشکرکشی امپراتوریها و قدرتهای بیرونی اشاره میکنند.
این عبارت در منابع انگلیسی درباره افغانستان هم به صورت فراوان به کار رفته و چند جلد کتاب با همین عنوان منتشر شده است. جو بایدن، رئیسجمهور امریکا، نیز در ماه آگوست سال ۲۰۲۱ در یک کنفرانس خبری گفت که افغانستان مستعد متحد شدن نیست و هیچ نیروی نظامی هرگز نتوانسته این کشور را به امنیت و ثبات برساند؛ به همین دلیل افغانستان «در تاریخ به عنوان گورستان امپراتوریها شناخته میشود.»
آیا افغانستان واقعا گورستان امپراتوریها است یا کاربرد این عنوان کلیشهای بیش نیست که ریشه در واقعیتهای تاریخی ندارد؟
این عبارت را نخستینبار چهکسی و در کجا به کار برد؟
به کار بردن عبارت «گورستان امپراتوریها» برای توصیف افغانستان پیشینه درازی در ادبیات سیاسی و تاریخی این کشور ندارد. اولینبار در سال ۲۰۰۱ میلادی میلتون بیردین، مقام پیشین سازمان استخبارات امریکا، در مقالهای در مجله فارنافرز این عنوان را برای توصیف افغانستان بهکاربرد. مقاله او، که با عنوان «افغانستان، گورستان امپراتوریها» منتشر شد، هشداری به امریکاییها بود تا از تجربه دشوار اشغال افغانستان توسط شوروی سابق بیاموزد.
بیردین نوشت که افغانستان سرزمین تسخیرناپذیر است و لشکرکشی امپراتوری بریتانیا، اسکندر مقدونی و چنگیز خان نیز در این کشور با مقاومت مردم دچار مشکل شدند.
به نظر میرسد که پیش از این اصطلاح «گورستان امپراتوریها» در توصیف افغانستان جایی ظاهر نشده است.
توماس بارفیلد، استاد مردمشناسی در دانشگاه بوستون امریکا و افغانستانشناس شناخته شده میگوید «گورستان امپراتوریها» در متون تاریخی بیشتر برای توصیف بینالنهرین استفاده شده که محل ظهور و افول امپراتوریهای زیادی بوده است.
شاهراه امپراتوریها نه گورستان آنها
برخی تاریخنگاران و پژوهشگران میگویند توصیف «گورستان امپراتوریها» برای افغانستان با واقعیتهای تاریخ سازگاری ندارد. به نوشته الکس خلیلی، پژوهشگر در دانشگاه اکستر بریتانیا، اسکندر مقدونی و چنگیز خان نه تنها افغانستان را فتح کردند، بلکه جانشینان آنها قرنها پس از آنها بر آن کشور حکومت کردند. به گفته او، «سرزمین افغانستان با موقعیت استراتژیک در چهارراه آسیا، برخلاف جاهاییکه امپراتوریها در آن میمیرند، برای هزاران سال مکانی بود که کار امپراتورها در آن رونق و شکوفایی داشتند.»
توماس بارفیلد میگوید برای ۲۵۰۰ سال امپراتوریهای مختلف افغانستان را به صورت منظم تسخیر و در آن حکومت کردند، اما افغانستان تنها در قرن ۱۹ زمانیکه بریتانیا به دنبال حفظ آن به عنوان یک کشور حائل در برابر تهدید روسیه به هند بود، شهرتی کسب کرد که گویا سرزمین سختی برای تسخیر است. برخی مناطق افغانستان از جمله مناطق مرزی در شمال غرب به دلیل کوهستانی بودن هرگز تسخیر نمیشوند. امپراتوریها علاقه به تسخیر این مناطق نداشتند، چون سودی برای خود نمیدیدند.
بارفیلد استدلال میکند که افغانستان کشوری نیست که امپراتوریها آنجا بروند و بمیرند؛ بلکه جایی است که در آن انگشت امپراتورها سوخته و تصمیم گرفته افغانستان را ترک کنند. به نوشته بارفیلد، «افغانستان گورستان امپراتوریها نبوده، بلکه شاهراه امپراتوریها بوده است.»
بارنت روبین، پژوهشگر و افغانستانشناس شناخته شده امریکایی، نیز در کتاب «افغانستان: آنچه همه باید بدانند» مینویسد هرچند جنگ اول انگلیس در افغانستان (۱۸۳۹-۱۸۴۲) فاجعهای برای بریتانیا بود، اما بریتانیاییها در جنگ دوم (۱۸۸۰-۱۸۷۸) موفقیت بیشتری کسب کردند. انگلیسها در افغانستان نماندند، اما افراد مورد نظر خود را به عنوان «امیر» منصوب کردند؛ افغانستان را متکی به خود کردند و کنترول سیاست خارجی آن را به دست گرفتند. وقتی انگلیسها از افغانستان خارج شدند، نه تنها شکست نخورده بودند بلکه در اوج قدرت امپراتوری خود قرار داشتند.
جنگ با شوروی و امریکا و گورستانی برای باختهها
در تاریخ معاصر افغانستان از شکست شوروی به عنوان پیروزی باافتخار افغانستان یاد میشود. شوروی در ده سال حضور خود (۱۹۸۹-۱۹۷۹) در افغانستان، تلفات و خسارات هنگفتی متحمل شد. نزدیک به ۱۵ هزار سرباز روس در افغانستان کشته شدند، اما آنچه معمولا از آگاهی عمومی به دور مانده این است که شکست شوروی در افغانستان یک پیروزی بزرگ و تاریخی برای امریکا بود.
امریکا با شوروی بهشدت درگیر جنگ سرد بود و این دو ابرقدرت از طریق گروههای نیابتی با همدیگر میجنگیدند. به گفته زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی امریکا در زمان جیمی کارتر، اشغال افغانستان توسط شوروی، «فرصتی برای امریکا بود تا انتقام جنگ ویتنام را بگیرد.»
امریکا معادل چندین میلیارد دالر کمک نظامی از طریق پاکستان در اختیار مجاهدین افغانستان قرار داد. اشغال افغانستان برای شوروی ویرانگر بود، اما به گفته توماس بارفیلد، یگانه دلیل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نبود. آن زمان، شوروی مشکلات دیگری نیز داشت. دامنه فاجعه این جنگ برای مردم افغانستان اما بسیار گستردهتر بود. صدها هزار تن از شهروندان افغانستان کشته شدند و میلیونها تن دیگر آواره شدند. مناطق مختلف افغانستان به گورستانی برای مردم این کشور تبدیل شد.
امریکا نیز به افغانستان رفت. بعد از ۲۰ سال حضور نظامی و هزینه کردن میلیاردها دالر این کشور را ترک کرد و طالبان دوباره به قدرت برگشتند. بیش از سه هزار سرباز امریکایی در افغانستان کشته شدند. رفتوآمد امریکا به افغانستان اما تاثیری ویرانگر بر تواناییهای این قدرت جهانی نداشت. همین چند روز پیش کانگرس نزدیک به ۹۵میلیارد دالر کمک به اوکراین و اسرائیل را تصویب کرد، اما نتیجه جنگ ۲۰ ساله برای افغانستان ویرانگر بوده است. اکنون افغانستان تنها کشور در جهان است که دختران بالاتر از صنفهای ابتدایی نمیتوانند مکتب بروند. واقعیتها نشان میدهند که افغانستان گورستان امپراتوریها نیست، بلکه به گفته بارنت روبین، «افغانستان گورستانی برای مردم این کشور» بوده است.
روز گذشته پوتین بازهم و برای پنجمین بار سوگند وفاداری به عنوان رئيسجمهور روسیه یاد کرد. او در تبدیلی سال ۱۹۹۹ به صورت ناگهانی از سوی بوریس یلتسین به عنوان سرپرست ریاستجمهوری یاد شد و از همان روز به اینسو حرف نخست و نهایی را در روسیه میزند.
و اما آیا ولادیمیر پوتین سزاوار رهبری یک دولت بزرگ و تاریخی در جهان است؟
پاسخ نخست
وقتی گورباچوف سیاست نزدیکی با غرب را در میانه دهه هشتار قرن پیش تحت نام «آزادی و تغییر» در پیش گرفت، نخستین مراحل واژگونی اتحاد شوروی آغاز شد. بهزودی مافیای اقتصادی بر زیرساختهای عظیم اتحاد شوروی رخنه کردند و به نام سیاست «خصوصیسازی» دست به چور و چپاول زدند. واژگونی اتحاد شوروی این چپاول سیاسی را چنان تقویت کرد که دولت ملی و مستقل روسیه را که تازه از نقشه اتحاد شوروی خود را رونمایی میکرد به تهدید جدی مواجه ساخته بود. یلتسین که نخستین رئيسجمهور روسیه بود، نتوانست وضعیت را مدیریت کند و خواست مردم به یک رهبری جوان و قاطع به یک واقعیت تبدیل شده بود.
پاسخ دوم
اقتصاد روسیه دستخوش تحولات جدی بود. بوریس یلتسین، یگور گایدار و بوریس نمتسف، اقتصاددانان جوان را موظف کرد تا دست به اصلاحات اقتصادی بزنند. در واقع این اصلاحات نه بلکه یک فاجعه تمامعیار بود. برخی از چپاولگران غربی در تبانی با رهبری جدید اقتصادی روسیه تلاش کردند تا به منابع مهم اقتصادی این کشور راه یابند. این روش یک نابسامانی عمیق اقتصادی را به بار آورده بود. مردم پیبردند که با یک حکومت چپاولگر روبهرو اند و نیازشان به تغییر رهبری بیشتر از همیشه تقویت شد.
پاسخ سوم
اتحاد شوروی سوسیالیستی که اقتصاد عظیمی را مدیریت میکرد و خدمات گسترده اقتصادی و اجتماعی را بر همه شهروندان این سرزمین فراگیر مهیا میکرد، مردم را با خدمات رایگان صحی، آموزشی، تفریحی و فرهنگی عادت داده بود. کسانیکه شوروی را به یاد دارند، به خوبی میدانند که قیمت بر مواد خوراکی، البسه، حملونقل و سایر خدمات ابتدایی در چه سطحی نازل و حتا رایگان برای شهروندان ارایه میشد. یکباره مردم خود را در یک بازار لجامگسیخته و غیرقابل کنترول به اصطلاح آزاد یافتند که تنها هرجمرج را به بار آورده بود. مردم از مغازههای خالی، قطارهای خستهکننده برای خرید غذا و بالا رفتن نرخ خدمات اولیه به فغان رسیده بودند و نیاز به ثبات را حس میکردند.
پاسخ چهارم
جنگ روسیه را فرا گرفته بود. جنگ چیچین روسیه فدراتیف را تهدید میکرد. مداخلات خارجی از یکسو و تندروان مذهبی و سیاسی از سوی دیگر آرامش روانی مردم را گرفته بودند. دامنه جنگ میتوانست گستردهتر شود. جنگ نخست چیچین در سالهای ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۶ و جنگ دوم آن که پس از سال ۲۰۰۰ آغاز شد خطرات جدی را به جمهوریتهای خود مختار روسیه فدراتیف به بار آورده بود. این در حالی بود که اقتصاد روسیه ظرفیت مدیریت این جنگ را به آهستگی از دست میداد. مردم به رهبری نیاز داشتند که بتواند آرامش و اتحاد را در فدراتیف روسیه برگرداند.
پاسخ پنجم
بحران اقتصادی از یکسو، بحران سیاسی از سوی دیگر منجر به بحران اجتماعی شده بود. مردم حس میکردند که روسها محتاج و بیپناه شدهاند. در برخی از جمهوریتهای روسیه فدراتیف مثل تاتارستان، داغستان، اینگوشه، آلتای و خاکاسیا بیثباتی در حدی بالا گرفته بود که گروههای اجتماعی محلی و بومی در پی تهدید و اذیت روسها میشدند و این روحیه در سایر جمهوریتهای خودمختار روسیه ترویج میشد. روسیه فدراتیف را به عنوان یک دولت فدرال عملا بحران و تضادهای عمیق اجتماعی تهدید میکرد. از اینرو مردم به تغییر بنیادی در رهبری سیاس خود را حس میکردند.
پاسخ ششم
به همان پیمانه که مردم روسیه با فاجعه مواجه شده بودند، به همان اندازه رهبران این کشور مشغول چپاول و خوشگذرانی بودند. نفت روسیه که بزرگترین منبع درآمد ملی این کشور بود دستخوش چپاول مافیای ملی و منطقهای و جهانی شده بود. سرزمینهای حاصلخیز و پهناور روسیه را مالکین تازه به قدرت رسیده تاراج میکردند. مؤسسات مهم تولیدی دچار بیسروسامانی مطلق شده بود. مردم از این روش چپاولگرانه یلتسین و گروه مافیاییاش که کریملین را محاصره کرده بودند به ستوه آمده بودند.
پاسخ هفتم
اتحاد شوروی به گونه تنظیم شده بود که جمهوریتهای عضو آن بخشهای گوناگون سیستم غولپیکر اقتصادی را میان خود تقسیم کرده بودند. تقسیم کار سبب شده بود که اگر پیکر یک طیاره در ازبیکستان ساخته میشد، ماشین آن در اوکراین و یا سیستم برق آن در ملدویا تولید میشد. همه امور اقتصادی اتحاد شوروی به بنیاد تقسیم کار که شعار اصلی انقلاب اکتوبر و رهبر آن ولادیمیر ایلیچ لینین بود صورت میگرفت. اما پس از واژگونی اتحاد شوروی این ماشین غولپیکر از کار بازمانده بود و سبب بحران عظیمی شده بود. کارخانههای غولپیکر از کار بازمانده بودند و میلیونها نفر بیکار از خود در جامعه بهجا گذاشته بودند. متاسفانه این کار سبب یک بحران عظیم زیرساختاری در روسیه شده بود.
پاسخ هشتم
شعار «گلاسنوست» که آزادی فکری معنا میداد، جامعه بسته اتحاد شوروی یکباره به آزادی فکری رسانیده بود. اما این آزادی فکری نتوانست بر بنیاد نیازمندیها، ظرفیتهای فرهنگی به ویژه فرهنگ سیاسی و کثرتگرایی عمل کند. نبود هماهنگی میان حقوق بشر و دموکراسی و سوءاستفاده از هر دو سبب یک انارشی فرهنگی در جامعه روسیه شده بود. در این میان نیرو های ناسیونالیست از آب گلآلوده ماهی میگرفتند و تقویت میشدند. رسانه های تازه ایجاد به زودی به دست مافیای روسی سقوط ارزشی میکردند و جامعه دچار انقطاع فرهنگی میشد. مردم به جای دموکراسی، حقوق بشر و جامعه مدنی با بینظمی فرهنگی مواجه بودند.
پاسخ نهم
نهادهای فکری و دانشگاهی روسیه نیز دچار بحران اقتصادی و سیاسی شده بودند. دسترسی جوانان به نهادهای اکادمیک محدودتر میشد زیرا برخی از این نهادها خصوصی شده بودند. روشنفکران روسیه کشور را ترک میکردند. برخی از روشنفکران معروف ترور و تهدید میشدند. جامعه روشنفکری روسیه که از پیشتازترین جوامع روشنفکری جهان است دچار وحشت، سکوت و بحران ارزشی شده بود. از اینرو جامعه روشنفکری روسیه نیز نیاز به مداوا داشت.
پاسخ دهم
جامعه غربی از وضعیت پیشامده در روسیه لذت میبرد. امریکاییها و اروپاییها رهبران روسیه را به پایتختهای کشور خود دعوت میکردند و با آنها روی مناسبات شان مذاکره میکردند. ولی این مذاکرات تعلق و وابستگی روسیه را با غرب نسبت به هر زمان دیگر بیشتر میساخت. در دید جامعه جهانی روسیه که میراث اتحاد شوروی را در سطح جهان تمثیل میکرد، آن صلابت و اقتدار خود را از دست داده بود. بوریس یلتسین که در غرب سفر میکرد مورد استقبال زیاد قرار میگرفت و این کار سبب میشد که گرایش به غرب بیشتر از پیش تقویت یابد. در مواردی یلتسین در حالت مست در رسانهها ظاهر میشد که سبب تمسخر تحلیلگران میگردید. این کار سبب شده بود که مردم روسیه در پی یک تغییر باشند.
یلتسین که به کهولت رسیده بود دختری داشت به نام تاتیانا یوماشوا و نزدیکترین مشاورش محسوب میشد. تاتیانا وضعیت وخیم روسیه را نسبت به پدرش بهتر درک میکرد. به نظر میرسد که رفتن یلتسین از قدرت و انتخاب پوتین، به جای او تصمیم مشترک پدر و دختر بوده باشد. اما این تصمیم تحت شرایط خاصی صورت گرفته بود و آن اینکه یلتسین تا اخیر عمر حمایت شود و پروندهای برایش باز نگردد.
ولادیمیر پوتین و بوریس یلتسین - دسامبر ۱۹۹۹
پوتین که در سیستم استخبارات جهانی و داخلی روسیه کار کرده بود تا حدی زیاد نیازها برای این پاسخهای دهگانه را درک کرده بود. او در نخستین کارش تلاش کرد تا به عنوان یک رهبر قاطع عمل نماید. چیزی که مردم روسیه میخواستند. از زمانیکه پوتین به قدرت رسید تلاش کرد تا بر این ده مؤلفه که در بالا از آنها نام برده شد، کار کند.
واقعیت اینست که پوتین یگانه رهبر «عزیز» برای مردم روسیه نیست. واقعیت اینست که پوتین یگانه شخصیتی است که این ده مؤلفه بالایی را به سناریوی اصلی زندگی سیاسی و اقتصادی روسیه مبدل کرده است. از اینروست که پوتین را میتوان از روی ناچاری هم رهبر روسیه قبول کرد. این واقعیت دردناک را مردم روسیه به خوبی میدانند. از اینروست که پوتین دوام میآورد و ماندنی است.
واقعیت دیگر اینست که پوتین با جابهجایی مهمترین و وفادارترین پیروانش در امور حقوقی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی توانسته است تا جامعه روسیه را در چنبره قدرت خود درآورد. این روش خطرناک سبب شده است که پوتینسم به مکتب تحمیلی بر روان جامعه و دولت روسیه مستولی شود.