چرا تیلور سوئیفت اینقدر محبوب و آثارش پرفروش است؟
تیلور سوئیفت، خواننده امریکایی، نام آشنایی برای بسیاری از مردم جهان است و خیلیها درباره شهرت افسانهای این ستاره پرطرفدار موسیقی پاپ شنیدهاند. او چگونه به چنین محبوبیتی دست یافت و آثارش در سطح جهان پرفروش شد؟
تور کنسرت میلیارد دالری فعلی تیلور سوئیفت به نام «دوران» (Eras) یکی از پرفروشترین تورهای تاریخ موسیقی است.
تور دوران با ۱۵۲ اجرا، از ماه مارچ ۲۰۲۳ آغاز شده و تاکنون بیش از دو میلیارد دالر تکت فروخته است.
پیشبینی میشود تا پایان این تور در دسامبر امسال در کانادا، این رقم افزایش چشمگیری داشته باشد.
این درآمد هنگفت، فروش محصولات جانبی و فیلم مستند ۲۶۱ میلیون دالری تور را در برنمیگیرد.
به گزارش بیبیسی جهانی، این ستاره هفته گذشته سه شب اجرا در استادیوم موریفیلد ادینبورگ در اسکاتلند داشت که نخستین اجرا از ۱۷ اجرای او در بریتانیا از جمله هشت برنامه در ورزشگاه معروف ومبلی لندن بود.
محبوبیت بینظیر سوئیفت ریشه در عوامل گوناگونی دارد که مهمترین آنها، ارتباط صمیمی و عمیق با هواداران است.
او در آهنگهایش از تجربیات شخصی و احساسات واقعی سخن میگوید.
این ارتباط عاطفی باعث شده هواداران سوئیفت، او را بخشی از زندگی خود بدانند.
یکی دیگر از دلایل اصلی موفقیت این خواننده، تلاش و پشتکار بیامان برای رسیدن به جایگاه کنونی است.
لانا دِلری، ستاره پاپ که با سوئیفت همکاری داشته، معتقد است: «او بیشتر از هر کسی این شهرت را میخواهد و چقدر شگفتانگیز؛ او دقیقا به آنچه میخواهد، میرسد.»
علاوه بر ارتباط با طرفداران، سوئیفت در کنسرتهایش تلاش میکند تا حس اتحاد و همبستگی را در میان دوستدارانش ایجاد کند.
او ضمن استفاده مکرر از ضمایر جمع چون «ما» و «مان»، در هر شهر دو آهنگ محلی را متناسب با جمعیت حاضر اجرا میکند. برای مثال، در اسکاتلند انتظار میرود او ترانه «Guilty As Sin» را اجرا کند که به گروه محلی آبردین «The Blue Nile» اشاره دارد.
برخلاف تورهای اخیر ستارگان بزرگ همچون بیانسه و مدونا که بیشتر بر تکریم و تحسین خود آنها متمرکز بود، تور دوران سوئیفت بیشتر شبیه یک جشن است؛ جشنی که در آن سوئیفت و طرفداران با هم موفقیتهای چندین ساله را جشن میگیرند.
هواداران جوانی چون لیلی و گریس در ادینبورگ تایید میکنند که آثار سوئیفت بازتابدهنده تجربه و احساسات واقعی آنهاست و باعث میشود احساس تنهایی نکنند.
در ادینبورگ اسکاتلند که اولین ایستگاه تور بریتانیایی سوئیفت بود، شور و اشتیاق هواداران به اوج خود رسید.
قطارهای تراموا با تصاویر این ستاره تزیین شده، دریاچه معروف «تای» موقتا به «لوچ تیتی» تغییر نام یافته و حتی باغوحش محلی، نام دو میمون تازه متولد شده خود را تیلور و سوئیفت گذاشته است.
چنین استقبال گستردهای از سوی طرفداران باعث شد تا در شهرهای میزبان کنسرتها، اقتصادهای محلی رونق قابل توجهی را تجربه کنند.
مقامات محلی اعلام کردهاند ورود سوئیفت به شهرهایشان، میلیونها پوند درآمد به همراه داشته است.
با وجود این هیجانات بیسابقه، شاید کمی دشوار باشد که به یاد آوریم در آخرین تور بریتانیایی سوئیفت در سال ۲۰۱۸ موسوم به «شهرت» (Reputation) استقبال چندان گرمی از این ستاره نشد.
گزارشها حاکی از آن است که در شب افتتاحیه این تور در شهر منچستر، حدود ۱۸ هزار صندلی خالی وجود داشت. اما حالا چه چیزی تغییر کرده است؟
عوامل مختلفی در این زمینه دخیل هستند؛ مهمترین آنها آلبومهای فولکلور (Folklore) و اِوِرمور (Evermore) است که در دوران همهگیری کرونا با سبکی کاملا متفاوت و فولک منتشر شدند.
این آثار توانستند گروههای جدیدی از منتقدان و طرفداران را که پیش از این تحت تاثیر سبک کانتری و پاپ سویفت قرار نگرفته بودند، جذب کنند.
ظهور پلتفرم تیکتاک نیز سویفت را به مخاطبان جدیدتر و جوانتری معرفی کرد.
پروژه بازخوانی و ضبط مجدد شش آلبوم ابتدایی سوئیفت که به وسیله خودش انجام شد، توانست آثار قدیمی او را هم در میان نسل جدید محبوب کند.
کیتی الیس، یکی از هنرمندانی که سالهاست به عنوان تریبیوت آرتیست، آثار سوئیفت را اجرا میکند به بیبیسی گفت: «هرگز از خواندن آهنگهای او خسته نمیشوم چرا که هر یک از آنها با یک حالت روحی خاص گره خورده است.»
شاید بتوان گفت محبوبیت روزافزون سوئیفت ترکیبی از عوامل گوناگونی چون ارتباط صمیمی با هواداران، انعطافپذیری و نوآوری در آثار، تلاش و پشتکار مستمر و توانایی در جذب مخاطبان جدید است که این ستاره را به یکی از درخشانترین پدیدههای موسیقی جهان در عصر کنونی بدل کرده است.
«باز فردایی هست» ساخته پائولا کورتلسی که این روزها در سینماهای اروپا اکران شده، داستان یک زن در ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم را روایت میکند که به طور مرتب مورد آزار جسمی شوهرش قرار میگیرد.
فیلم که برای اولین بار در جشنواره رم به نمایش درآمد و تحسین شد، در قالب فیلمهای نئورئالیستی ایتالیایی ساخته شده و دقیقاً همان حال و هوا و شکل و شمایل و همین طور پرداخت تصویری را دنبال میکند، تا آنجا که به نظر میرسد با فیلمی از اوایل دهه پنجاه ایتالیا روبرو هستیم.
شیوه ساده روایت و لختی نماها و پرهیز از همه چیزهای اضافی به همراه نمایش فقر دوران پس از جنگ، همه و همه فیلم را به یک اثر نئورئالیستی کلاسیک نزدیک میکند که البته حالا مضمونی امروزیتر را پی میگیرد: پرداختن به خشونت خانگی و آزار جسمیای که یک زن تحمل میکند.
حضور یک فیلمساز زن در پشت دوربین، فضا و حسهای زنانه بیشتری را به آن بخشیده است و فیلم میخواهد ما را با درون و دنیای یک زن نسل گذشته همراه کند، زنی که از نظر درک حق و حقوق خود با زنان امروز متفاوت است. البته فیلم از همین حیث آسیب میبیند: فیلم روایتگر زنی است که درکش برای نسل امروز بسیار مشکل است. تماشاگر در طول فیلم بارها و بارها از خود میپرسد که این زن چرا این همه تحقیر و تنبیه جسمی را تحمل میکند و لب باز نمیکند.
هر چند مسأله فیلم دقیقاً پرداختن به همین نوع زنی است که لب باز نمیکند و همه چیز را بر اساس سنت میپذیرد، اما میزان خشونت فیلم بر علیه این زن و نوع تصویری که از مرد خانواده ارائه میشود، تماشاگر امروزی فیلم را جان به لب میکند، او را حرص میدهد و تا آستانه غیر قابل باور شدن فیلم پیش میرود.
از این جهت شاید اگر فیلم در همان دهه پنجاه ایتالیا ساخته میشد، کارکرد بیشتری داشت تا به امروز که تماشای این همه زجر یک زن و پذیرش بی چون و چرای آن برای تماشاگر غیرقابل باور میشود. تماشاگر امروز به سادگی میخواهد که این زن بدون هیچ نوع تردید با مردی که به او علاقهمند است، آنجا را برای همیشه ترک کند، اما فیلم با آن که در جهت احقاق حق و حقوق زنان ساخته شده، در یک تناقض غریب گیر میافتد: فیلم به همراه شخصیت اصلیاش محافظهکار میشود و فضای نئورئالیستی دهه پنجاه میلادیاش را باور میکند.
به یک معنی فیلمساز در همان دوران میماند و به این نکته توجه ندارد که تماشاگر با درک و دانشی متفاوت از آن زمان به تماشای فیلم خواهد نشست و به این ترتیب به سادگی انتظار دارد که زن شوهر دیوانه و خشنش را بدون هیچ تأملی ترک کند و زندگی تازهای را با مرد دیگری آغاز کند. اما فیلم خودش هم در قید و بند جامعه و عرف و سنت و نقش همیشگی زن به عنوان مادر میافتد و اجازه عکسالعمل را به شخصیتش نمیدهد.
در نتیجه از یک اقدام انقلابی و متفاوت خبری نیست (چیزی که تماشاگر تا انتها انتظارش را دارد)، برعکس فیلم همه چیز را به «فردا» موکول میکند و این که «باز فردایی هست». نگاه محافظهکار فیلم همه چیز را به آینده و فردایی موهوم موکول میکند و میخواهد تماشاگرش را با واقعیت حق رأی زنان در ایتالیای پس از جنگ آسوده کند.
به یک معنی پایان فیلم برای تماشاگر امروزیاش شوکدهنده است: زمانی که تماشاگر انتظار دارد زن برای همیشه با مرد مورد علاقهاش شهر را ترک کند و به نظر میرسد که در حال انجام این کار است، فیلم او را در صف رأی دادن به نمایش میگذارد، اما این پایان با رویکردهای فمینیستی همخوانی ندارد.
با آن که در صحنه آخر زمانی که مرد قصد تعرض به زن را دارد، همه زنان در صف رأی دادن جلوی او میایستند (به این ترتیب فیلم نوید زمانهای دیگر را میدهد) اما این کافی نیست و کنش فردی در بحث فمینیسم، انتظار فردا و فدا شدن زن برای نسل آینده (برای فرزند: باز بازگشتی به نقش کلیشهای زن به عنوان مادر) را نمیپذیرد. فیلم بر این نکته صحنه میگذارد که زن تقدیر خود را میپذیرد و حالا تنها میخواهد دختر خود یعنی نسل بعدی را نجات دهد و به همین دلیل با کمک سرباز امریکایی، کافه خواستگار خشن دخترش را منفجر میکند تا مانع ازدواج آنها شود. هر چند در دنیای فیلم این کنش فردی او قابل ستایش است، اما در نهایت او این کار را برای نسل بعد انجام میدهد و نه برای خودش. او گام مهم و حیاتی برای تغییر زندگی خودش را برنمیدارد و همه چیز را به «فردا» ارجاع میدهد.
با آن که فیلم ساختار درخوری دارد و میتواند تماشاگر را در فضا و زمان و مکان مورد نظر غرق کند، اما در نهایت در بحث فمینیسم و حقوق زنان که بحث اصلی فیلم است، با وجود تلاش برای نور انداختن بر یک معضل اجتماعی، عملاً رویکردی محافظهکارانه از خود نشان میدهد.
در روزهای گذشته بازی رمزارزی همستر کامبت توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.
این بازی در حدود دو و نیم ماه فعالیت خود، بیش از صد میلیون کاربر پیدا است.
این رشد سریع باعث شده کارشناسان فنآوری، درباره حفظ حریم شخصی به کاربران هشدار دهند.
همستر کامبت یک بات تلگرامی بازی رمزارزی است که بر پایه فنآوری بلاکچین تون (TON) توسعه یافته است.
حساب کاربری این بازی در شبکه اجتماعی اکس، روز جمعه ۱۸ جوزا به مقایسه زمانی پرداخت که پلتفرمهای محبوب جهان ۱۰۰ میلیونی شدند و نوشت: «واتساپ: ۳.۵ سال، اینستاگرام: ۲.۵ سال، تیکتاک: ۹ ماه.»
بر اساس این پست، همستر تنها در عرض ۷۲ روز توانسته بیش از ۱۱۶ میلیون کاربر را عضو خود کند.
همستر کامبت چیست؟
بازی کریپتویی همستر روز ششم حمل امسال راهاندازی شد و تنها در ۱۱ روز ابتدایی، توانست یک میلیون کاربر را به خود جلب کند.
همستر کامبت با بازیهای معمولی مرتبط با نبرد حیوانات خانگی فرقی اساسی دارد. ویژگی ممتاز همستر این است که از طریق ضربه زدن روی صفحه نمایشگر، سکه مجازی به دست میآید.
بازیکنان، یک صرافی مجازی را مدیریت و به طور استراتژیک روی همستر خود سرمایهگذاری میکنند و آن را پرورش و ارتقا میدهند.
بازیکن میتواند همستر دیجیتالش را در مسابقات و مبارزات شرکت دهد تا نامش در تابلوهای امتیازات بالا برود و جوایزی کسب کند.
دعوت از دوستان در تلگرام، یکی دیگر از راههای به دست آوردن سکه بیشتر در این بازی است.
همستر کامبت برای بازیکنانش پول واقعی درمیآورد؟
در حال حاضر جزئیات پاداش خاص و ارز درون این بازی فاش نشده است اما بازیکنان در نهایت طبق آنچه توسعهدهندگان بازی وعده دادهاند، احتمالا میتوانند با فروش سکهها و تبدیلشان به رمزارزها، درآمد واقعی کسب کنند.
همستر کامبت از جمله بازیهای «بزن، پول/جایزه بگیر» یا همان P2E است.
از میان معروفترین نمونههای این بازیها، نات کوین در سال ۲۰۲۴ بر بستر تلگرام بود که در آن بازیکنان روی تصویر یک سکه، رمزارز استخراج میکردند.
روز ۲۷ ثور امسال توکن نات کوین در صرافیهای ارز دیجیتال عرضه شد و حدود ۳۵ میلیون کاربر آن توانستند سکههای مجازی خود را به پول واقعی تبدیل کنند.
نیما اکبرپور، کارشناس فنآوری در گفتوگو با ایراناینترنشنال تاکید کرد که نمیتوان درباره شانس بازیکنان همستر کامبت برای رسیدن به درآمد واقعی جواب دقیقی داد.
به گفته او، تجربههای قبلی مانند نات کوین نشان داده که این بازیها در نهایت پول واقعی هم میتوانند داشته باشند اما در این مورد مشخص، نباید اظهارنظر قطعی کرد.
این کارشناس فنآوری درباره سازوکارهای درآمدزایی این بازیها گفت: «در دنیای رسانههای مجازی و فضای سایبری امروز، هر چه نامی بزرگتر باشد، حول آن ارزش افزوده و پول بیشتری هم شکل میگیرد. در واقع، ارزش اپلیکیشن به تعداد کاربرانش است. در دنیای امروز، تعداد کاربران میتوانند به هر چیزی ارزش بدهند.»
بر اساس همین فرمول، همستر کامبت با رشد سریع تعداد کاربرانش این شانس را دارد که در آینده سرمایهگذارانی را بهسوی خود جذب کند و این اسم و برند، به ارزش قابل توجهی برسد.
به گفته اکبرپور، تا زمانی که همستر برای افراد در حد یک بازی و سرگرمی است و صرفا وقت افراد را میگیرد، ضررهای احتمالیاش نیز در محدوده «از دست رفتن زمان» خواهد بود.
استفاده از همستر کامبت امن است؟
در روزهای گذشته و با داغ شدن جریان این بازی در رسانههای اجتماعی، عدهای موضوع امنیت کاربران را مطرح کردند.
اکبرپور در این زمینه به همین گمانهزنیها اشاره کرد و گفت اظهارنظر قطعی، نیاز به مطالعات بیشتر و بررسی دادههای پیرامونی این بازی رمزارزی از سوی کارشناسان متخصص دارد.
سحر تحویلی، پژوهشگر فنآوری اطلاعات و هوش مصنوعی در گفتوگو با ایراناینترنشنال به موضوع ناشفاف بودن پلتفرم تلگرام در زمینه افشای اطلاعات شخصی افراد اشاره کرد.
سال ۱۴۰۱ تلگرام در پی درخواست دادگاهی در هند، نام، شماره موبایل و آدرسهای آیپی ادمینهای چند کانال را افشا کرد.
در حمل سال ۱۳۹۹ نیز شماره تلفن، ایمیل و شناسههای کاربری ۴۲ میلیون کاربر ایرانی تلگرام به سرقت رفت و برای فروش در بازار سیاه عرضه شد.
تحویلی، همستر کامبت را «انافتی»ها توصیف کرد که توکنها یا ارزهای غیرقابل معاوضه هستند و گفت یکی از معایب انافتیها امکان ردیابی افراد است.
به گفته این پژوهشگر فنآوری اطلاعات، بسیاری مواقع، اطلاعات اشخاص برای بازاریابی آنلاین استفاده میشود اما: «تمام سناریوهای سایبری، فیشینگ و مهندسی اجتماعی هم به همین نوع از داده احتیاج دارند و به راحتی، رابطه شما را با افراد دیگر پیدا میکنند.»
او در ادامه گفت: «ویژگی دریافت پاداش در ازای معرفی شخص دیگر به بازی، کمک میکند تا الگوی روابط شما با سایر افراد پیدا شود. از سوی دیگر، اپلیکیشن هویت دیجیتال شما را در اختیار دارد و میتواند پروسه احراز هویت شما را ردیابی کند؛ حتی اگر اسم و اطلاعات واقعی خود را به بازی نداده باشید.»
تحویلی تاکید کرد علاوه بر امکان استفاده سیستمهای مهندسی اجتماعی سازمانهای امنیتی از این دادهها برای ساخت هویتی جعلی از افراد، این اطلاعات میتواند برای اعتمادسازی نیز استفاده و از طریق آن، بدافزارهایی روی دستگاه فرد نصب شود.
همستر کامبت در کمتر از سه ماه از عمرش دهها میلیون کاربر را عضو ثابت خود کرد و وعده داده که نقطه عطفش، جذب یک میلیارد نفر خواهد بود.
این بازی حتی اگر نتواند شتاب اولیه هفتههای نخست را در جذب کاربر حفظ کند، هماکنون جایگاه خود را بهعنوان یکی از بازیگران اصلی فضای «بزن و ببر» P2E (play to earn) ثبت کرده است.
در پی حمله مرگبار سلمیان عطایی، پناهنده افغان به گردهمایی مخالفان اسلام در مانهایم آلمان که یک کشته و چند زخمی برجای گذاشت، رسانههای این کشور اطلاعاتی را درباره او منتشر کردند.
در گزارشها آمده است که سلیمان عطایی سابقه جرمی نداشت و در آلمان «به خوبی ادغام» شده بود.
پولیس آلمان روز جمعه، ۱۱ جوزا، از حمله با یک سلاح سرد به یک گردهمایی مخالفان اسلام در شهر مانهایم خبر داد. در این حمله شش نفر زخمی شد و یک پولیس ۲۹ ساله از زخمیان این رویداد پس از دو روز در شفاخانهای در آلمان جان باخت.
بعد از این رویداد پولیس آلمان اعلام کرد که عامل این حمله سلیمان عطایی، یک جوان ۲۵ ساله و پناهنده افغان در این کشور بوده است.
رابطه عاشقانه با زن آلمانی
با سپری شدن یک هفته از این رویداد، رسانههای آلمان گزارش دادند که سلیمان عطایی در ۱۴ سالگی با برادرش وارد آلمان شد. در آن زمان، درخواست پناهندگی او از سوی دولت آلمان رد شد، اما به دلیل اینکه سن او کمتر از ۱۸ سال بود، از آلمان اخراج نشد.
عطایی در ۱۹ سالگی با یک زن ترکی- آلمانی وارد رابطه عاشقانه شد و با او ازواج کرد. او از این طریق اقامت آلمان را به دست آورد. سلیمان، اکنون پدر دو فرزند است.
این جوان، در نخست در یک باشگاه محلی تکواندو تمرین میکرد. او در سال ۲۰۱۴ در یک مسابقه محلی مقام سوم را گرفته بود.
گرایش به افراطیت دینی
پولیس گفته که سلیمان عطایی از طریق اینترنت جذب گروههای تندرو مسلمان شده است. او برخی ویدیوهای اسلامگرایان تندرو را در یوتیوب همرسانی کرده است.
برخی از همسایگان سلیمان عطایی به رسانههای آلمان گفتند این جوان از پارسال به اینسو نشانههایی از «رادیکالیزه شدن» را نشان داده بود. آنها واضح نکردند که این نشانهها چی بوده، اما گفتند که عطایی در یک سال پسین «منزوی و خشن» شده بود.
دوستان و همسایههای عطایی همچنین گفتند که تغییراتی را در شخصیت و رفتار او در یک سال گذشته شاهد بودهاند، اما هیچگاه تصور نمیکردند که او بتواند به حملهای مرگبار دست بزند.
حمله برنامهریزی شده
پیش از این پولیس نمیدانست که مهاجم برنامهریزی شده این حمله را انجام داده است یا خیر. اما اکنون میگوید که حمله برنامهریزی شده بوده است. سلیمان عطایی در شفاخانه تحت درمان است و تحقیقات از او آغاز نشده است.
زنگ هشدار برای اخراج پناهجویان افغان
حمله این مهاجم افغان به گردهمایی مخالفان اسلام و کشته شدن پولیس آلمان سبب شد که موضوع اخراج پناهجویان افغان و سوری در میان احزاب و مقامات آلمانی مورد بحث قرار گیرد.
اولاف شولتس، صدراعظم آلمان هشدار داد که آلمان دیگر تمجید و تجلیل از «اقدامات تروریستی» را تحمل نمیکند.
این مقام بلندپایه آلمان روز پنجشنبه، هفدهم جوزا، از تشدید مقررات اخراج مهاجران از این کشور خبر داد.
اولاف شولتس اعلام کرد که میخواهد امکان اخراج «جنایتکاران جدی» اهل افغانستان و سوریه را فراهم کند. آقای شولتس گفت: «این گونه جنایتکاران باید اخراج شوند - حتی اگر از سوریه و افغانستان آمده باشند.»
در پی مرگ یک افسر پولیس آلمان که با چاقوی یک مهاجر اسلامگرای افغان زخمی شده بود، برخی خبرگزاریهای ایرانی از احتمال اخراج مهاجران افغان در آلمان خبر دادهاند، بدون اینکه به شرایط و احتمالهای مطرح شده درباره افراد خاص در این طرح اشاره کنند.
خبرگزاری تسنیم، وابسته به سپاه پاسداران، نوشته است «آلمان اخراج پناهجویان افغان را بررسی میکند»، در حالی که باشگاه خبرنگاران جوان، وابسته به صدا و سیمای جمهوری اسلامی، بدون اشاره به «احتمال» و «بررسی» تیتر زده است «اخراج پناهجویان افغانستانی از آلمان».
برخی رسانههای دیگر ایرانی مانند خبرگزاری کار ایران، ایلنا، به نقل از وزیر داخله آلمان از بررسی اخراج پناهجویان و مهاجران افغان خبر دادهاند، بدون اینکه به شرط مطرح شده در سخنان این مقام آلمانی اشاره کند.
این تیترها و خبرها باعث ایجاد نگرانی از احتمال اخراج جمعی مهاجران افغان از آلمان شده است. در حالی که فقط سخن از اخراج پناهجویان مجرم و خطرناک است.
نانسی فایزر، وزیر داخله آلمان پیشتر گفته بود افرادی که «به طور بالقوه تهدیدی برای امنیت آلمان اند، باید سریعاً از کشور اخراج شوند.»
خانم فایزر در پی حمله مرگبار یک مهاجر اسلامگرای افغان به گردهمایی راستگرایان مخالف اسلام در شهر مانهایم گفت که حکومت به دنبال یافتن راهی بازگرداندن پناهجویان «جنایتکار و خطرناک» است. او در کنار افغانستان از سوریه هم نام برده بود.
در پی بازگشت طالبان به قدرت درتابستان ۱۴۰۰، روابط دیپلوماتیک آلمان با افغانستان قطع شد و برلین به دلیل قطع رابطه، نمیتوانست پناهجویانی را که مرتکب جرم و جنایت میشوند یا آنها را که پرونده مهاجرتیشان رد میشود، به افغانستان بازگرداند.
اکنون و در پی حمله مانهایم، این نیاز بار دیگر مطرح شده است که حکومت آلمان باید بتواند افراد خطرناک و مهاجران رده شده را به افغانستان بازگرداند.
در عین حال مخالفان این طرح میگویند بازگردادن این افراد به افغانستان تحت حاکمیت طالبان، نیازمند برقراری رابطه دیپلوماتیک با این گروه و باج دادن آلمان به طالبان است.
استاد محمدحسین سرآهنگ، آخرین سراینده دربار شاهی افغانستان در ۱۶ جوزای سال ۱۳۶۱ درگذشت.
«سرتاج» موسیقی افغانستان که القابی بزرگی مثل کوه بلند موسیقی و بابای موسیقی مکتب پتیاله را از هنرمندان هند بهدست آورده بود، در سال ۱۲۹۶ در کابل متولد شده بود.
آنگاه که پیکر رقیه بیگم، همسر و ملکه امپراتور مغل، جلال الدین محمد اکبر را پس از مرگش در آگره، به کابل انتقال داده و در باغ بابر به خاک میسپردند، شاید هیچ کس تصور نمیکرد که با سپری شدن ۳۰۰ سال از آن روز، رسم آوازخوانی تان سین، کلاسیک خوان دربار امپراتورِ مغل، نیز از آن حوالی به کابل می رسد، و از بالاحصار و گذر خواجه خوردک، راهش را به دربار شاهی می گشاید؛ اما کابل، با وجود برخاستن نوای راگ و راگنی از آن، دیگر پارهای از قلمرو امپراتوری مغل و تکهای از شبهقاره نخواهد بود.
وقتی که در نیمه دوم قرن ۱۹، اوامر و اقدامات امیر شیر علیخان در افغانستان امروزی، مورد حمایت مردم قرار گرفت، برخیها که در گذشته به سرزمینهای همجوار رفته بودند، راه بازگشت را در پیش گرفتند.
در سال ۱۲۴۸ خورشیدی کاروانی از استادان موسیقی در یک شامگاه به کابل رسید و در نزدیک بالاحصار توقف کرد. آنها ابتدا در قصر بالاحصار و سپس در گذر خواجه خوردک، اقامت گزیدند.
استاد غلامحسین خان، پدر استاد محمد حسین سرآهنگ، دو سال پیش از مرگ امیر شیرعلی خان در سال ۱۲۵۶، در کابل زاده شد که از نخستین بنیانگذاران موسیقی معاصر افغانستان به حساب میآید. او در نوجوانی به هند رفت و موسیقی کلاسیک و زبانهای سانسکریت، انگلیسی، هندی، اردو، گجراتی و مراتی را در همانجا آموخت.
استاد محمد حسین سرآهنگ، سرتاج موسیقی که القابی بزرگ را به شمول کوه بلند موسیقی، سرتاج موسیقی و بابای موسیقی پتیاله، از حلقات هنرمندان و موسیقیدانهای هند بهدست آورده بود، در سال ۱۲۹۶ در کابل متولد شد. دو سال پس از تولد او بود که امیر حبیبالله، پدر شاه امانالله در یک توطئه داخلی دربار کشته شد.
این تحول بزرگ، سبب شد تا تغییراتی در ساختار ارگ شاهی رخ دهد و حضور استادان موسیقی در ارگ را نیز تا حدی زیاد دگرگون کند. چنان چه تا پیش از دوران حاکمیت امیر حبیبالله، استاد غلام حسین خان، آوازخوان برتر دربار بود و امیر امر کرده بود که در سفرهایش به استاد غلام حسین خان، خیمه جداگانه برافراشته شود.
چاشنیهای موسیقی و روابط داخلی دربار
گاهی فراز و فرودهای روابط در داخل دربار در ابیاتی که سرایندهها انتخاب میکردند، نیز خودنمایی میکرد. عبدالغفور برشنا با روایت از پدرش میرزا سلطان احمدخان منشی، میگوید که امیر حبیبالله، با وجود تظاهر به دینداری، در رابطه به میخواران در داخل دربار چشمپوشی میکرد و خُسرش سعدالدین خان علوم، همواره او را متوجه موضوع میکرد. یک روز امیر از استاد غلامحسین خان خواست تا کنایهای به خسرش بگوید. استاد بیدرنگ سرود:
گر مَی نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که من مَی نخورم
صد کار کنی که مَی غلام است آن را
در مورد استاد قاسم، نیز میگویند پس از آن که شاه امانالله، افغانستان را ترک کرد و تاج و تخت به امیر حبیب الله کلکانی رسید، روزی امیر نو نیز به رسم پیشینیان شوق شنیدن موسیقی کرد. همان شد که استاد قاسم را فراخواند و او در کنار چند آهنگ دیگر، این شعر را سرود:
کشتی نشسته گانیم، ای باد شُرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
پس از خواندن این بیت، امیر بلادرنگ به استاد قاسم گفت که خاطرت جمع باشد، دیگر رویش را نمیبینی.
به همین گونه، استاد سرآهنگ نیز بارها در برابر محمد ظاهر، پادشاه سابق افغانستان این ابیات را سروده است:
تا کی از نام پدر تاج زنی بر سر خویش؟
باش از حسن عمل خود پدر و مادر خویش
یا:
یک پرده بیش نبود در فقر و سلطنت فرق
طبل شه است کجکول گر پوست کنده گویم
اما شاه، استاد سرآهنگ را نه تنها به عنوان آوازخوانی برتر و آگاه از معانی اشعار و چند و چون زندگی ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل، دوست داشت، بلکه به او به حیث استاد خود نیز احترام میگذاشت. او گفته بود از وقتی استاد سرآهنگ از هند به افغانستان برگشته، هیچ پرسش او در زمینه موسیقی بیپاسخ نمانده است.
با این همه، زمانی که نوبت خدمت سربازی استاد سرآهنگ رسید، ظاهرشاه نتوانست او را از خدمت معاف کند. شاه پس از پایان دوره دو ساله عسکری به استاد سرآهنگ گفته بود که میخواست او سربازی نکند و از موسیقی دور نماند، اما محمد داوود، فرمانده قوای مرکز آن وقت، با این امر موافق نبود.
استاد سرآهنگ، شخصیتی فقیرمشرب و مستغنی بود و هیچ چشمداشتی از دوستی و نزدیکی با شاه نداشت. او تمام عمر خود را در خانههای کرایی سپری کرد و افتخار میکرد که او را "محب الفقرا، مسکین سرآهنگ" بنامند. استاد سرآهنگ به رغم کنار گذاشته شدن شاه در کودتای محمد داوود در سرطان ۱۳۵۲، همیشه از او به نیکی و احترام یاد میکرد.
با سقوط نظام شاهی در افغانستان، با آن که نظامهای پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ توجه بیشتر به هنرمندان میشد، اما موسیقی کلاسیک و غزل، به تدریج کمرنگتر شد. اوضاع سیاسی سبب شد تا نشستهای فرهنگیان و گردهماییهای ادیبان کابل نیز محدودتر شود و به این ترتیب، خانقاه و فقط یک برنامه هفتهوار تلویزیونی یگانه جای جلوهنمایی این هنر بود که با مرگ استاد سرآهنگ در ۱۶ جوزای ۱۳۶۱ آن هم کم رنگ شد.
در آن سالها، فرسنگها دورتر از کابل، در روم، آخرین پادشاه افغانستان، با شنیدن آهنگی از استاد سرآهنگ گریسته و گفته بود که او جوانمرد و موسیقیدان بزرگ بود.
امروز آن آخرین پادشاه و واپسین سراینده دربار کابل، هر دو در ۶ کیلومتری باغ بابر، در آغوش کابل و در زیر خاک خفتهاند؛ یکی در گورستان شهدا و صالحین، در نزدیکی محلی که شب های جمعه در آن جا به ذکر می پرداخت، و دیگری در کنار پدرش بر فراز تپهای در همان حوالی.
آخرین باری که من به گورستان شهدا و صالحین رفتم، صدای استاد در نواری از موسیقی از یک غرفه کوچک چوبی به گوش میآمد: