افسانه یا واقعیت ایستادگی جهان با مردم افغانستان

برجستهترین جمله ورد زبان دیپلوماتهای کشورهای مختلف این است که کشور آنها در کنار افغانستان قرار دارند.
خبرنگار افغانستان اینترشنال

برجستهترین جمله ورد زبان دیپلوماتهای کشورهای مختلف این است که کشور آنها در کنار افغانستان قرار دارند.
آنهم در شرایطی که نزدیک چهار سال است طالبان بر این کشور حکمرانی میکند و فقر بیداد کرده، حقوق بشر در پایینترین سطح ممکن قرار دارد، قانون اساسی تعطیل شده و آینده کشور ناروشن است. اما این ایستادگی چگونه است و در عمل چطور پیاده میشود؟
واقعیت این است که رابطه جهان با افغانستان پس از برگشت طالبان به قدرت در اگست سال ۲۰۲۱ متحول شده است. دولت رسمی و منتخب افغانستان که جهان آنرا به رسمیت میشناخت، دیگر وجود ندارد و اداره طالبان هم هیچ نشانهای از نمایندگی از مردم ندارد.
آنها دنبال سرنگونی دولت افغانستان، بهعنوان یک گروه تندرو افراطی مذهبی قدرت را به زور به دست گرفتند و دست به سرکوب گسترده زنان و غیرنظامیان زدند و به همه ارزشهای جهانی محدودیت وضع کردند.
این محدودیتها با اعتراض شدید، زنان و مردان افغانستان مواجه شد. دولتهای جهان هم وقتی این محدودیتهای ضدانسانی را دیدند، نتوانستند آنرا نادیده بگیرند و گفتند «در کنار مردم افغانستان می ایستند» و رژیم طالبان را بهعنوان دولت مشروع افغانستان به رسمیت نمیشناسند، اما آنها برخلاف انتظار میلیونها زن و مرد افغان به دنبال تغییر اوضاع از راه سرنگونی اداره طالبان نرفتند.
کشورهای جهان برای اجرایی کردن این شعار که در کنار مردم هستند، با میزان متفاوت با افغانستانی تحت حاکمیت طالبان وارد تعامل شدند. برخی گفتند بهدلیل بحران بشری جاری در افغانستان و برخی دیگر دلایل دیگر را برای تعامل با طالبان بهانه کردند اما همزمان تماس دوامدارشان را با حکومت طالبان حفظ کردند.

جعفر مهدوی، از رهبران هزاره ساکن کابل، میگوید ایستادگی جهان در کنار مردم افغانستان به معنای تداوم حمایتهای مادی و معنوی از کشور است. به باور آقای مهدوی بیش از نیمی از مردم افغانستان زیر خط فقر قرار دارد و حمایتهای مادی جهان در طول قریب به چهار سال یک اتکای مادی ارزشمندی برای میلیونها افغان فقیر بوده است.
این سیاستمدار حامی طالبان میگوید از جامعه جهانی انتظار دارد، سیاستشان را در تعامل با اداره موجود (طالبان) با محوریت تامین منافع کلان مردم افغانستان تدوین کنند و صرفا از دریچه منافع ملی خودشان به مسائل افغانستان نگاه نکنند.
در این مدت، کشورها برای توجیه رابطهشان با دولت طالبان از اصطلاح «تعامل با طالبان» یاد کردند. چرا که در اصول روابط بینالملل تا زمانی که دولتهای دو کشور یکدیگر را به رسمیت نشناسند، نمیتوانند رابطه رسمی برقرار کنند. همزمان اما کشورهای جهان برای اینکه درد و رنج مردم افغانستان را نادیده نگرفته باشند، گفتند که «ما در کنار مردم افغانستان میایستیم».
این اصطلاح در سه سال و نیم گذشته، به تکرار مخصوصا از سوی کشورهای غربی مورد استفاده قرار گرفته است اما توضیح داده نشده است که بودن در کنار مردم افغانستان به چه معنی است. چرا که برای عملی کردن این اصطلاح در این مدت هیچگامی عملی برداشته نشده است اما در مقابل برای تعامل با طالبان گامهای مهمی مانند واگذاری برخی سفارتخانهها برداشته شده است.
واسع اسپندیار، باشنده شهر کابل که در این سه سال و نیم در افغانستان زندگی کرده و از شرایط آگاه است، میگوید تا جاییکه من از متن زندگی عادی و کاری در سه سال پسین در افغانستان تجربه کردهام، جامعه جهانی در قبال افغانستان رویکردی متناقض دارد که ریشه در بیاعتمادی آنها دارد.
ادعای «در کنار مردم افغانستان ایستادن» همواره با تردید همراه بوده است؛ جهان از آینده طالبان مطمئن نیست. در نتیجه، رویکردی میانهرو و محتاطانه اتخاذ کرده که نه فشار مؤثری بر طالبان وارد میکند و نه حمایت ملموسی از مردم ارائه میدهند.
اما ناصر رحیمی، باشنده ولایت بدخشان، انتقاد تندی در برابر برخورد جامعه جهانی دارد. او باور دارد که جهان هرگز در کنار مردم افغانستان نبوده است. به باور او مردم در مدت سه و نیم سال گذشته حس نکردهاند که جهان حرف آنها را میشنود و در کنار آنها میایستد.

آقای رحیمی میگوید اگر واقعا جهان در این مدت در کنار مردم افغانستان بوده، چه کاری برای بهبود وضعیت حقوق بشر انجام داده است؟ چه برنامهای برای بیرون رفت از بحران فعلی دارد؟ سوالهایی که جهان هم در این مدت پاسخی برایش نداشته است.
اما اصطلاح «بودن در کنار مردم افغانستان» برای سیاستمداران معنی متفاوتتری دارد. سیاستمداران این اصطلاح را بیشتر به نفع جریان و یا برنامه سیاسی خود تفسیر میکنند.
به باور علیاحمد جلالی، استاد دانشگاه ملی امریکا، اصطلاح «بودن در کنار مردم افغانستان» در شرایط فعلی در حد شعار است. به باور او این شعار با پالیسی کشورهای غربی در قبال افغانستان همخوانی ندارد و به همین سبب جنبه عملی پیدا نمیکند.
نظیف شهرانی، استاد مردمشناسی در دانشگاه اندیانای امریکا باور دارد که غرب با استفاده از اصطلاح مبهم و دیپلوماتیک «ما در کنار مردم افغانستان میایستیم» به نحوی «منافقت» میکند. به باور او، حرف یکی است و عمل چیزی دیگر است. در حقیقت کشورهای غربی میخواهد به آنچه در افغانستان میگذرد پشت کنند.
براساس ارزیابی کارشناسان افغانستان، پالیسی کشورهای جهان به خصوص غرب در قبال افغانستان در حضور طالبان در حال حاضر روی یک مساله متمرکز است و آن اینکه از آدرس افغانستان تهدیدی متوجه غرب نشود. این پالیسی با تعهد طالبان در قرارداد دوحه تا حدودی برآورده شده است و همزمان کشورها اوضاع داخلی را نیز در این مورد نظارت میکنند. اما بحث حقوق بشری و سایر مسایل داخلی افغانستان که مردم و جامعه مدنی افغانستان توقع دارند غرب با آنها همگام باشد، در پالیسی کشورها قرار ندارد. به همین خاطر غرب برای اینکه ارزشهای حقوق بشریشان زیر سوال قرار نگیرد تنها کار آسان برای آنها گفتن این جمله است که «ما در کنار مردم افغانستان میایستیم».

هم در هند و هم در پاکستان تندروان خواهان حمله نظامی به یکدیگر اند. هندیهای برآشفته از حمله خونین کشمیر که تصور میکنند طراح اصلی آن پاکستان است، خواهان اقدام نظامی علیه این همسایه هستند و در پاکستان نیز رجزخوانی در محور دفاع و زورآزمایی انجام میشود.
حمله مرگبار به گردشگران در کشمیر تحت کنترول هند، بار دیگر تنشها میان دهلینو و اسلامآباد را به اوج رسانده است. در این حمله که به گروه تندرو «جبهه مقاومت کشمیر»، وابسته به لشکر طیبه نسبت داده شده، ۲۶ نفر کشته و ۱۷ تن دیگر زخمی شدند.
دولت هند که باور دارد پاکستان در پشت این حمله است، در واکنش، مجموعهای از اقدامات کمسابقه را به اجرا گذاشت؛ از جمله تعلیق معاهده آب رود سند، ممنوعیت ورود شهروندان پاکستانی، لغو ویزاها، اخراج مستشاران نظامی، مسدود کردن گذرگاه آتاری-واگه و کاهش کارکنان سفارت هند در اسلامآباد. نرندرا مودی، نخستوزیر هند، در سخنانی تاکید کرد که عاملان حمله را در هر نقطهای از کره زمین تعقیب خواهند کرد.
در واکنش، شورای امنیت ملی پاکستان نیز مجموعهای از اقدامات تلافیجویانه را تصویب کرد؛ از جمله تعلیق روابط تجاری با هند، بستن حریم هوایی به روی پروازهای هندی، اخراج شهروندان هند از خاک پاکستان و مسدود کردن گذرگاه سنتی واگه.
این اقدامات، دو کشور را بار دیگر در موقعیتی قرار داده که به گفته سفیر پیشین امریکا در افغانستان، میتوان خطر درگیری را تصور کرد.
تاریخ پرآشوب
درگیری تازه، یادآور تاریخ پرتنش و خصمانهای است که هند و پاکستان از زمان استقلال و تقسیم در سال ۱۹۴۷ تجربه کردهاند؛ تاریخی که شامل سه جنگ بزرگ و دهها درگیری مرزی است. نخستین جنگ در سال ۱۹۴۸ بر سر کنترول کشمیر آغاز شد و به تقسیم موقت این منطقه انجامید. جنگ دوم در سال ۱۹۶۵ نیز بر سر همین منطقه رخ داد و با توافق تاشکند پایان یافت. جنگ سوم، در سال ۱۹۷۱، در پی بحران داخلی در پاکستان شرقی و حمایت هند از استقلالطلبان بنگلادشی، به تجزیه پاکستان و شکلگیری کشور بنگلادش منجر شد.
یک درگیری کوچکتر دیگر در سال ۱۹۹۹، معروف به جنگ کارگیل، در حالی روی داد که هر دو کشور به سلاح هستهای مجهز بودند. این درگیری محدود در منطقهای کوهستانی کشمیر به وقوع پیوست و بار دیگر سایه جنگ بر منطقه را گسترد.
در سال ۲۰۱۹، تنشها دوباره بالا گرفت؛ در پی حمله انتحاری به نیروهای هندی در پلوامه، هند مواضعی در خاک پاکستان را بمباران کرد. در پاسخ، پاکستان یک جنگنده هندی را سرنگون کرد و پیلوت آن را به اسارت گرفت. با این حال، این تنش به جنگی گسترده تبدیل نشد.
اتهام متقابل به حمایت از تروریسم
تنش دایمی میان هند و پاکستان تنها به میدان نبرد محدود نیست؛ در عرصه دیپلوماتیک نیز، هر یک دیگری را به حمایت از تروریسم متهم میکند. هند، پاکستان را به پناه دادن به گروههایی چون لشکر طیبه و جیش محمد متهم میکند که در کشمیر دست به عملیات مسلحانه زده اند. از نظر دهلینو، سازمانهای امنیتی پاکستان از این گروهها برای بیثبات کردن کشمیر بهره میبرند.
در مقابل، پاکستان نیز مدعی است که هند از گروههای شورشی مانند تحریک طالبان پاکستان و ارتش آزادیبخش بلوچستان حمایت میکند. اسلامآباد میگوید که دهلینو از طریق قنسولگریهایش در افغانستان به این گروهها کمک مالی و پناهگاه ارایه میداده است.
پاکستان همچنین هند را مسئول انفجار در قطار جعفر اکسپرس و گروگانگیری اعضای ارتش این کشور توسط شورشیان بلوچ میداند.
این رقابت خصمانه اکنون به سطوح ژئوپلیتیک گسترش یافته و منافع دو کشور را در سطح منطقهای و جهانی در تقابل قرار داده است.
خواجه آصف، وزیر دفاع پاکستان، در یک نشست خبری اعلام کرد که دهلینو رهبران تحریک طالبان و ارتش آزادیبخش بلوچستان را حمایت میکند و در دوران حکومت اشرف غنی، این گروهها از خاک افغانستان تامین و تجهیز میشدند.
سایه سلاح هستهای
نگرانکنندهترین بعد این تنشها، زرادخانههای هستهای هر دو کشور است. گرچه این سلاحها تا کنون نقش بازدارنده ایفا کردهاند، اما خطر یک تصمیم اشتباه، همواره وجود داشته است. حتی یک درگیری محدود هستهای میتواند فاجعهای جبرانناپذیر در جنوب آسیا رقم بزند که پیامدهایی گسترده برای انسانها و محیط زیست داشته باشد.
قابل یادآوری است که بازدارندگی هستهای در تصمیمهای دهلی و اسلامآباد نقش دارد؛ اما این به معنای این نیست که دو کشور وارد زد و خوردهای محدود نمیشوند. رهبران هند و پاکستان برای اقناع افکار عامه داخلی در موقعیتهای بحرانی مانند حمله پهلگام، بهنمایش قدرت نیاز دارند، به ویژه هند که بار دیگر از حمله شبهنظامیان کشمیری زخم دیده است.
در حال حاضر، هند اقدامات خود را به تصمیمهای سیاسی و دیپلوماتیک محدود کرده است و لحن تهدید و مجازات عاملان حمله را نیز به آن افزوده است. با این حال، تعلیق معاهده تاریخی آب رود سند، ضربهای جدی به پاکستان وارد کرده است. این معاهده که بیش از ۶۰ درصد منابع آب شیرین پاکستان را تامین میکند، اگر بهطور کامل لغو شود، میتواند این کشور را به بحران آبی، خشکسالی، رکود زراعت و دامداری و فقر گسترده دچار کند.
پاکستان هشدار داده که چنین اقدامی معادل «اعلان جنگ» است و با تمام توان به آن پاسخ خواهد داد.
مایکل کوگلمان، کارشناس جنوب آسیا گفته است که تعلیق این معاهده ضربه دیپلوماتیک برای پاکستان است، اما تهدید فوری در پی ندارد. زیرا، هند برای کاهش آب مورد نیاز پاکستان، باید سدسازی کند که هم پروژه بلندمدت است و هم احتمال طغیان آب و خسارات محیطی برای هند به دنبال دارد.
موقعیت دشوار اسلامآباد
پاکستان با بحرانهای درونی فراوانی مواجه است. اقتصاد آن در رکود شدید قرار دارد، ذخایر ارزی رو به کاهش است و تورم سرسامآور، معیشت مردم را تهدید میکند. در کنار بحران اقتصادی، نزاع سیاسی میان دولت و اپوزیسیون، بهویژه حزب تحریک انصاف، باعث بیثباتی در ساختار قدرت شده است.
در ایالتهای بلوچستان و خیبرپختونخوا نیز خشونتهای قومی و حملات مسلحانه شبهنظامیان، امنیت داخلی را شکننده کردهاند. ارتش پاکستان، که همواره خود را پاسدار منافع ملی معرفی کرده، ممکن است از این فضای بحرانی برای تقویت موقعیت خود و سرکوب رقبای سیاسی بهرهبرداری کند. هسته قدرت در اسلامآباد از «هندهراسی» تغذیه میکند و احتمال دارد از وضعیت پیش آمده بهعنوان اهرمی برای انسجام داخلی استفاده کند.
هرچند پاکستان در این وضعیت خواهان جنگ یا درگیری با هند نیست، اما از تنش کنترول شده و در سطح پایین ابا نمیکند. این احتمال را نمیتوان نادیده گرفت که حمله پهلگام پاسخی به گروگانگیری تحقیرآمیز شورشیان بلوچ به قطار جعفر اکسپرس در ایالت بلوچستان باشد.
فزونخواهی هند
در مقابل، هند در جایگاه قدرتمندتری قرار دارد. این کشور با سرعتی چشمگیر در حال تبدیل شدن به یکی از قدرتهای اقتصادی بزرگ جهان است. هند اکنون پنجمین اقتصاد دنیا محسوب میشود و در حوزههایی چون فناوری، صنعت، و جذب سرمایهگذاری، رشد قابل توجهی داشته است.
با این حال، نفوذ منطقهای هند در جنوب آسیا رو به کاهش است. پس از سرنگونی دولت شیخ حسینه در بنگلادش، روابط داکا و دهلینو تیره شده و بنگلادش در مسیر نزدیکی با پاکستان قرار دارد. همچنین هند در افغانستان نیز نفوذ سابق خود را از دست داده است. علاوه بر پاکستان، چین در تلاش است که نقش برجسته هند را در جنوب آسیا تضعیف کند. ممکن است که منازعه اخیر به مسئله نفوذ هند در جنوب آسیا مرتبط باشد؛ جاییکه دهلی جدید آن را حوزه نفوذ و یا حیاط خلوت خود میداند.
در افغانستان، دهلینو تلاش میکند با امتیازدادن به طالبان، بار دیگر موقعیت پیشین خود در این کشور را احیا کند.این مسئله حساسیت پاکستان را برانگیخته است.
از سوی دیگر، هند که خود را در آستانه تثبیت بهعنوان یک قدرت جهانی میبیند، ممکن است در پی تحمیل شرایط جدیدی بر رقیب دیرینه خود باشد.به ویژه اینکه نرندرا مودی، نخستوزیر این کشور نگاه توسعهطلبانه و برتریطلبانه در سطح داخلی و منطقهای دارد.
در مجموع، وضعیت منطقه جنوب آسیا بسیار شکننده است. تعلیق معاهده آب رود سند، که حتی در اوج جنگهای گذشته نیز ادامه یافته بود، نشان میدهد که تنشهای فعلی، عمق و شدت بیسابقهای یافتهاند.
دبیرکل سازمان ملل از دو کشور خواسته است که خویشتنداری حداکثری به خرج داده و نباید اجازه دهند که وضعیت وخیمتر شود.
هنوز مشخص نیست که هند به اقدامات دیپلومات بسنده میکند یا مانند پاسخ به حمله پلوامه، حملات محدودی به خاک پاکستان انجام خواهد داد. در این حالت، واکنش محدود پاکستان قابل انتظار است.
همواره نگرانی از تصمیمهای اشتباه و ناخواسته قدرتهای اتمی وجود دارد، اما آنها از عواقب زورآزمایی اتمی میدانند و به نظر نمیرسد در مسیر یک جنگ هستهای پیش بروند.
جنگ اوکراین هزینههای سنگینی برای امنیت و اقتصاد جهان داشته است و قدرتهای بزرگ در صدد جلوگیری از درگیری احتمالی اسرائیل و ایران هستند. در این وضعیت، زمامداران در دهلی و اسلامآباد احتمالا رجزخوانی و لفاظیهای تهدیدآمیز را بر یک جنگ تمامعیار ترجیح خواهند داد.

پاپ فرانسیس روز دوشنبه اول ثور درگذشت. این مقاله به بررسی رهبری او، دیدگاههای الهیاتیاش، تاثیراتش بر سیاستهای جهانی و چالشهایی میپردازد که در هدایت ۱.۳ میلیارد کاتولیک در جهان با آنها روبهرو بود.
پاپ فرانسیس، با نام اصلی خورخه ماریو برگولیو، ۱۷ دسامبر ۱۹۳۶ در بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین متولد شد. او ۲۶۶مین پاپ کلیسای کاتولیک بود و انتخابش در مارچ ۲۰۱۳، چندین رکورد تاریخی را شکست.
او اولین پاپ یسوعی (فرانچسکانی)، اولین پاپ از قاره امریکا و اولین پاپ غیراروپایی در بیش از هزار سال اخیر بود.
دوران پاپ فرانسیس با تاکید بر فروتنی، عدالت اجتماعی، تفسیرهای الهیاتی پیشرو و اصلاحات کلیسایی همراه بود.

آغاز زندگی و مسیر کشیش شدن
پاپ فرانسیس در یک خانواده کارگری از مهاجران ایتالیایی به دنیا آمد. قبل از انتخاب مسیر دینی، در رشته شیمی تحصیل کرد و به عنوان تکنسین در یک آزمایشگاه مواد غذایی شروع به کار کرد اما در ۲۱ سالگی، احساس کرد یک دعوت معنوی درونی از او صورت گرفته که او را به پیوستن به فرقه یسوعیها (Jesuits) سوق داد.
او در سال ۱۹۶۹ کشیش شد و در سال ۱۹۷۳ به عنوان رهبر یسوعیهای آرژانتین منصوب شد.
دوره رهبری برگولیو بر یسوعیهای آرژانتین با تاکید بر عدالت اجتماعی، کمک به فقرا و الهیات عملی برجسته شد.
خلاف بسیاری از رهبران کلیسا، او زندگی سادهای در پیش گرفت. از حملونقل عمومی استفاده میکرد و به جای تجملگرایی، در اقامتگاههای ساده به سر میبرد اما عملکردش در جنگ آرژانتین (۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳) بحثبرانگیز شد.
در آن دوران، رژیم نظامی آرژانتین مخالفان خود را سرکوب میکرد و بسیاری از کشیشهای فعال در حوزه حقوق بشر تحت تعقیب قرار گرفتند. برخی منتقدان معتقدند که برگولیو میتوانست اقدامات آشکارتری برای دفاع از این افراد انجام دهد اما حامیانش میگویند که او بهطور مخفیانه از نفوذ خود برای نجات جان برخی کشیشها و فعالان اجتماعی استفاده کرده است.

مسیر پاپ شدن
در سال ۱۹۹۸، برگولیو به عنوان اسقف اعظم بوئنوس آیرس منصوب شد و در این نقش به فعالیتهای اجتماعی و ارائه خدمات مذهبی خود ادامه داد. او امتیازات خاص مقامات کلیسا را پس زد و به جای کاخ اسقفی، در آپارتمانی ساده زندگی کرد.
در سال ۲۰۰۱، پاپ ژان پل دوم، برگولیو را کاردینال کرد. شهرت او به عنوان مدافع فقرا در کلیسای کاتولیک افزایش یافت و در سال ۲۰۰۵ یکی از نامزدهای برجسته برای مقام پاپ بود اما در نهایت به نفع پاپ بندیکت شانزدهم کنار رفت.
پس از استعفای تاریخی پاپ بندیکت شانزدهم در سال ۲۰۱۳، برگولیو به عنوان پاپ جدید انتخاب شد و نام فرانسیس را برگزید. او این نام را به افتخار سنت فرانسیس آسیزی، قدیسی که به خاطر فقر و حفاظت از محیط زیست شناخته میشود، برای خود انتخاب کرد.

دیدگاههای الهیاتی و اصلاحات کلیسایی
از زمان انتخاب به عنوان پاپ، فرانسیس اصول رحمت، شفقت و شمول را ترویج داد. دیدگاههای او درباره تعالیم اجتماعی با تمرکز بر گروههای حاشیهنشین و مواجهه با بحرانهای جهانی منعکس شد.
پاپ فرانسیس به رویکرد باز و شفقتآمیز مشهور بود. او بارها تاکید کرد که کلیسا باید پذیرای همه باشد؛ از جمله افراد طلاق گرفته، الجیبیتیکیو پلاس (LGBTQ+) و مهاجران.
اظهار معروف او «من که هستم که قضاوت کنم؟» درباره افراد الجیبیتیکیو پلاس، تحولی مترقی در کلیسای کاتولیک بود؛ اگرچه او از تغییر دکترین رسمی در مورد ازدواج همجنسگرایان خودداری کرد.
سال ۲۰۱۵، پاپ فرانسیس «Laudato Si’» را منتشر کرد که یک دایرهالمعارف درباره محیط زیست است. او در این دانشنامه، خواستار اقدام فوری برای مقابله با تغییرات اقلیمی و تخریب محیط زیست شد.
پاپ فرانسیس اقدام در حوزه محیط زیست را به عنوان یک وظیفه اخلاقی مطرح کرد و از دولتها، شرکتها و افراد خواست مسئولیتشان را در قبال حفاظت از سیاره زمین بر عهده بگیرند.
پاپ فرانسیس همچنین یکی از منتقدان سرسخت نابرابری اقتصادی بود. او سرمایهداری بدون نظارت را با عبارت «اقتصادی که میکشد» توصیف کرد.
او در دوران حیاتش خواستار درآمد پایه جهانی، بخشش بدهی کشورهای در حال توسعه و محدود کردن مصرفگرایی افراطی شد. این دیدگاهها، حمایتهایی را جلب کرد اما از سوی اقتصاددانان محافظهکار مورد انتقاد قرار گرفت.

تنش با محافظهکاران امریکایی
پاپ فرانسیس به ویژه با جناح محافظهکار در ایالات متحده بر سر موضوعات مختلفی اختلاف نظر داشت. او به شدت از سیاستهای سختگیرانه مهاجرتی دوران دونالد ترامپ (در دوره اول ریاستجمهوری او) انتقاد کرد و بارها خواستار رفتار انسانیتر با مهاجران و پناهجویان شد.
بسیاری از محافظهکاران مذهبی، تغییرات اقلیمی را نادیده میگیرند اما پاپ فرانسیس در Laudato Si’ تاکید کرد بحران زیست محیطی یک مسئولیت اخلاقی است و از دولتها خواست اقدامات جدیتری در این زمینه انجام دهند.
تاکید او بر نابرابری در سیستم اقتصاد جهانی و خطر سرمایهداری بدون نظارت برای جوامع فقیر، باعث شد که برخی منتقدان آمریکایی این دیدگاههای او را «ضد سرمایهداری و سوسیالیستی» توصیف کنند.
این مواضع باعث میشد که پاپ فرانسیس در میان دموکراتها و گروههای دیگری محبوب باشد اما در جناح محافظهکار ایالات متحده، به ویژه میان برخی اسقفهای کاتولیک آمریکایی، مخالفتهایی علیه او شکل بگیرد.

مخالفت کاتولیکهای سنتگرا
تلاشهای پاپ فرانسیس برای مدرنسازی کلیسا، باعث مقاومت داخلی در میان کاتولیکهای سنتگرا شد. یکی از مهمترین نقاط اختلاف، کاهش محدودیتهای کلیسا برای افراد طلاق گرفته بود. او راه را برای برخی از افراد مطلقه به منظور دریافت عشای ربانی باز کرد که از دید سنتگرایان، کاهش سختگیریهای کلیسا بر ارزشهای سنتی محسوب میشد.
عشای ربانی، یادبود و بازسازی شام آخر عیسی مسیح با شاگردانش در شب قبل از مرگ است.
کاتولیکهای سنتگرا همچنین رویکرد ملایمتر پاپ فرانسیس نسبت به همجنسگرایان را نوعی سازش با ارزشهای مدرن دانستهاند.
در سال ۲۰۲۱، او آیین سنتی لاتین را که در دوران پاپ بندیکت شانزدهم دوباره رایج شده بود، محدود کرد. این تصمیم، موجب اعتراض برخی از محافظهکاران کلیسا شد که آن را «حمله به سنتهای مذهبی» قلمداد کردند.

میراث فرانسیس
فرانسیس با یک ریه تنفس میکرد و بخش بزرگی از یک ریهاش را در دوران کودکی به علت یک بیماری از دست داده بود. او به زبانهای ایتالیایی، اسپانیایی و آلمانی صحبت میکرد و با زبانهای انگلیسی، فرانسوی و پرتغالی آشنایی داشت.
پاپ به رقص سنتی آرژانتین، یعنی تانگو علاقه داشت و گفته بود: «در جوانی تانگو میرقصیدهام.»
او عضو کانون هواداران باشگاه فوتبال سن لورنزو نیز بود.
دوره پاپ فرانسیس ترکیبی از اصلاحات، جنجالها و رهبری اخلاقی بود.
او با تاثیرگذاری بر مباحث جهانی اقتصاد، تغییرات اقلیمی، مهاجرت و عدالت اجتماعی، کلیسای واتیکان را به بازیگری فعالتر در سیاست جهانی تبدیل کرد.
پاپ فرانسیس احتمالا به خاطر دفاع از فقرا و حاشیهنشینان، رهبری در مسائل محیط زیستی از طریق Laudato Si’ و فراخوان برای اصلاحات کلیسا و نقش دیپلماتیک خود در سیاست جهانی شناخته خواهد شد اما سرنوشت نهایی اصلاحات او را آینده کلیسا مشخص خواهد کرد.


جمهوری فدراتیف روسیه در تنش دائمی با غرب قرار دارد. کشورهای غربی در سال ۲۰۲۴ توجه ویژهای به کشورهای آسیای مرکزی نشان دادند. سفر وزیر امور خارجه بریتانیا به پنج کشور آسیای مرکزی و افزایش توجه ایالات متحده به این منطقه در راستای تقابل دیپلوماسی غرب با نفوذ روسیه قابل ارزیابی است.
حضور غرب در افغانستان از سال ۲۰۰۱ با حمایت کشورهای منطقه، از جمله روسیه، همراه بود؛ اما این همکاری در گذر زمان به تقابل تبدیل شد. حمایت روسیه، چین، ایران و پاکستان از شورش طالبان طی بیست سال دوره جمهوریت، نمونهای روشن از این تقابل منطقهای، بهویژه در واکنش به حضور غرب و ناتو در افغانستان است.
یکی از روایتهای غالب که بر توافقنامه دوحه و ضمایم پنهان آن سایه افکنده، همکاری اطلاعاتی میان طالبان و ایالات متحده است؛ روایتی که به تقابل دیپلماتیک و اطلاعاتی آمریکا و متحدانش با کشورهای منطقه در تعامل محدود با طالبان و تلاش برای مهار آنها منتهی شده است. در این میان، پاکستان به نظر میرسد بازنده اصلی این بازی منطقهای باشد.
با در نظر گرفتن این پیش زمینه، روسیه با خارج ساختن طالبان از فهرست گروههای تروریستی، وارد یک بازی جدید ژئوپولیتیکی شده است:
۱. دلایل ژئوپولیتیکی و راهبردی روسیه:
الف) رقابت با غرب و تغییر نظم جهانی
روسیه سیاستی چندوجهی برای تضعیف نظم بینالمللی تحت رهبری آمریکا در پیش گرفته است. دورکردن طالبان از لیست گروههای تروریستی احتمالا گامی به مشروعیتبخشی ضمنی خواهد بود، بخشی از این استراتژی است. بهویژه پس از خروج تحقیرآمیز آمریکا از افغانستان در سال ۲۰۲۱، مسکو میکوشد با پر کردن خلأ قدرت، طالبان را در چارچوب یک نظم «ضدغربی» جای دهد.
صلح احتمالی در اوکراین، در صورت میانجیگری دولت ترامپ، میتواند موجب انتقال رقابت و تقابل قدرتها به افغانستان و تشدید بحران شود.
ب) امنیت آسیای مرکزی
روسیه از مرزهای جنوبی خود، بهویژه از طریق جمهوریهای آسیای مرکزی (تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان)، نگران نفوذ گروههای بنیادگراست. طالبان با وجود وابستگی به برخی گروههای افراطی، در عمل با داعشخراسان (IS-K) درگیر است؛ گروهی که تهدیدی جدی برای ثبات منطقهای تلقی میشود.
با این حال، در صورتی که مشروعیت بخشی و تقویت حکومت طالبان استمرار یابد، این محاسبه میتواند نتیجه معکوس داشته باشد. تجربه ناآرامیهای پاکستان بهدلیل فعالیت تحریک طالبان پاکستان (TTP) نمونهای قابل تأمل در این زمینه است. همچنین اسلامگرایان آسیای مرکزی نیز میتوانند در آینده نقش بیثباتکنندهای ایفا کنند.
ج) نفوذ اطلاعاتی در افغانستان
با عادیسازی روابط، روسیه بهدنبال توسعه همکاریهای اطلاعاتی، امنیتی پشتپرده، و دسترسی به دادههای مربوط به تحرکات گروههای افراطی در افغانستان است.
این محاسبه دقیق بهنظر نمیرسد چرا که بنا بر گزارش منابع جهانی، ایالات متحده آمریکا بهصورت هفتگی حدود ۴۰ میلیون دلار به اداره طالبان کمک میکند. روسای جمهوری امریکا بایدن و ترامپ از همکاری اطلاعاتی با طالبان سخن گفتهاند. کشورهای منطقه از جمله روسیه، توانایی اقتصادی جایگزینی این منابع را ندارند. اقتصاد روسیه پس از حمله به اوکراین با آسیبهای شدید مواجه شده و هزینههای جنگ نیز بسیار سنگین است.
د) منافع اقتصادی و جایگاه منطقهای
افغانستان دارای منابع معدنی فراوانی، بهویژه لیتیوم، است. روسیه در تلاش برای ورود به این حوزه و توسعه روابط اقتصادی از طریق آسیای مرکزی با جنوب آسیا است.
با این حال، در رقابت جهانی بر سر منابع افغانستان، کشورهایی با اقتصادهای قدرتمندتر نسبت به روسیه، شانس بیشتری دارند. روسیه در میان برترین اقتصادهای جهان جایگاهی ندارد.

۲. نقش گروههای افراطی همپیمان طالبان در معادله
روابط طالبان با گروههای افراطی، پیچیدهترین و متناقضترین بُعد تصمیم روسیه است؛ چرا که بسیاری از این گروهها، تهدیدی بالقوه برای امنیت داخلی روسیه و متحدان منطقهای آن محسوب میشوند.
در گذشته، قدرتهای جهانی از پدیده افراطگرایی بهصورت ابزاری بهرهبرداری کردهاند. در افغانستان، از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۲۱، کشورهای منطقه تأمینکنندگان مالی و تسلیحاتی طالبان بودند؛ حال آنکه امروز در تعامل دیپلماتیک و اطلاعاتی با طالبان، بهدنبال مهار این گروهاند.
در حالیکه شورای امنیت سازمان ملل برخی از این گروهها را بهعنوان سازمانهای تروریستی شناسایی کرده، حضور آنها در افغانستان و همکاری مستمرشان با طالبان، از سوی روسیه نادیده گرفته شده است.
۲.۱ القاعده
الف: طالبان روابط ایدئولوژیک و خانوادگی با القاعده دارند. برخی گزارشها حاکی از روابط خانوادگی سران طالبان با خانواده بنلادن هستند.
ب: القاعده همچنان از خاک افغانستان بهعنوان پناهگاه استفاده میکند.
ج: گزارش شورای امنیت (بیبیسی، ۱۴ فوریه ۲۰۲۵) تأکید دارد که نیروهای TTP، جمعیت انصارالله تاجیکستان و دیگر گروهها در ولایتهای خوست، کنر، ننگرهار، پکتیکا و تخار اردوگاههای آموزشی تحت نظر القاعده ایجاد کردهاند.
د: روسیه تهدید القاعده را نسبت به داعشخراسان یا گروههای آسیای مرکزی، کمتر جدی تلقی میکند و آن را در چارچوب «دشمن مشترک با آمریکا» ارزیابی میکند.
۲.۲ شبکه حقانی
الف: شاخهای شبهمستقل از طالبان با روابط نزدیک با القاعده و ISI پاکستان.
ب: متهم به انجام حملات انتحاری شهری و بینالمللی.
ج: نقش محوری این شبکه در ساختار طالبان نشان میدهد مرز مشخصی بین “دولت” و “تروریسم” در افغانستان وجود ندارد.
۲.۳ گروههای آسیای مرکزی (IMU، جماعت انصارالله و…)
الف: تهدیدی مستقیم برای امنیت روسیه و کشورهای هممرز شمال افغانستان.
ب: طالبان حتمی و همکار این گروه ها است .
ج: هرچند تا کنون بنا با تعاملات محدود و مداخلات امنیتی کشور های مشترک المنافع از ورود آنها به آسیای مرکزی جلوگیری شده است.
۲.۴ تحریک طالبان پاکستان (TTP)
الف: گروهی ضدپاکستانی اما وابسته به طالبان افغانستان.
ب: در سال ۲۰۲۵ بیش از ۶۸۵ نیروی امنیتی پاکستان را هدف حملات انتحاری قرار داد و ۱۵ پایگاه نظامی را در خیبر پختونخوا تصرف کرد.
ج: ارتش پاکستان در پاسخ، ادعا میکند ۹۲۵ تروریست را در سال ۲۰۲۴ کشته است.
د: حملات هوایی ارتش پاکستان به پکتیکا، موجب کشته شدن ۴۶ غیرنظامی شد (بیبیسی، ژانویه ۲۰۲۵).
ر: روسیه ممکن است TTP را تهدیدی فرعی تلقی کند، اما تحرکات این گروه میتواند اثرات منطقهای بلندمدتی بههمراه داشته باشد.
در نتیجه، تصمیم روسیه برای حذف طالبان از فهرست تروریستی، نه مبتنی بر تغییر رفتار طالبان، بلکه متکی بر محاسبه ژئوپولیتیکی و امنیتی است.
این تصمیم نشان میدهد:
۱- تعریف گزینشی از تهدید: روسیه تهدیدها را بر اساس منافع خود تعریف میکند؛ گروهی که ضدغرب باشد یا تهدید فوری برای روسیه نباشد، میتواند تحمل شود یا حتی بهکار گرفته شود.
۲- تعامل به جای تقابل: کرملین باور دارد تعامل با طالبان ابزار نفوذ اطلاعاتی بیشتری فراهم میآورد تا مواجهه خصمانه.
۳- امنیت به جای اصول: چشمپوشی از روابط طالبان با القاعده و دیگر گروههای افراطی، در ازای تقویت نفوذ منطقهای و امنیت مرزهای جنوبی.
این تصمیم، که احتمالاً بدون هماهنگی با کشورهای آسیای مرکزی اتخاذ شده، میتواند برای غرب، بهویژه ایالات متحده و ناتو، حساسیت برانگیز باشد.
با اینحال، هیچ تضمینی وجود ندارد که این اقدام موجب به رسمیت شناختن طالبان از سوی جامعه جهانی یا دوری این گروه از همکاریهای امنیتی با آمریکا شود.
یادداشت: آرا و نظرات درج شده در این مقاله الزاما بازگوکننده آرای رسانه افغانستان اینترنشنال نیست.

خبرگزاری رویترز در گزارشی تحلیلی این پرسش را مطرح کرده است که آیا حمله نظامی میتواند برنامه هستهای ایران را نابود کند. در این گزارش با اشاره به عوامل متعدد گفته شده است که احتمالا چنین حملهای قادر به نابود کردن برنامه هستهای ایران نخواهد بود.
رویترز با اشاره به استقرار بمبافکنهای استراتژیک بی ۲ در جزیره دیهگو گارسیا، جایی که ایران را در دسترس این هواپیماها قرار میدهد، این اقدام را پیامی صریح و هشدارآمیز به تهران دانسته و گفته آرایش نظامی امریکا در منطقه به رهبران جمهوری اسلامی میگوید که اگر توافقی برای مهار برنامه هستهای حاصل نشود، چه سرنوشتی ممکن است در انتظار آنها باشد.
با این حال، رویترز بهنقل از کارشناسان نظامی و هستهای افزوده که حتی با چنین قدرت آتش عظیمی، اقدام نظامی امریکا و اسرائیل احتمالا تنها بهطور موقت برنامهای را عقب میاندازد که غرب نگران است در نهایت به ساخت بمب اتم منتهی شود؛ هرچند جمهوری اسلامی تاکید میکند که در پی ساخت سلاح هستهای نیست.
رویترز در ادامه گزارش خود افزوده: «بدتر آنکه چنین حملهای ممکن است حکومت ایران را به اخراج بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی وادارد، برنامه هستهای نیمهمخفی کنونی را بهطور کامل به زیر زمین ببرد و آن را با شتاب بیشتری به سوی تبدیل شدن به یک قدرت هستهای سوق دهد؛ امری که غرب از آن واهمه دارد، اما ممکن است همین اقدام نظامی، تحقق آن را تسریع کند.»
جستین برانک، پژوهشگر ارشد موسسه خدمات سلطنتی متحد بریتانیا در حوزه قدرت هوایی و فناوری به رویترز گفته است:«واقعا دشوار است تصور کنیم که حملات نظامی بتواند مسیر ایران به سوی سلاح هستهای را مسدود کند، مگر آنکه شاهد تغییر حکومت یا اشغال کامل ایران باشیم.»
به گفته برانک، «در واقع هدف چنین حملاتی تنها بازگرداندن نوعی بازدارندگی نظامی، تحمیل هزینه و عقب انداختن زمان گریز هستهای ایران به سطح چند سال پیش است.»
زمان گریز به مدتی اطلاق میشود که یک کشور برای تولید مقدار کافی مواد شکافتپذیر جهت ساخت بمب اتم نیاز دارد. در مورد ایران، این زمان در حال حاضر بین چند روز تا چند هفته برآورد میشود، اگرچه ساخت کامل بمب، در صورت تصمیم به چنین کاری، به زمان بیشتری نیاز دارد.
توافق هستهای سال ۲۰۱۵ میان جمهوری اسلامی و قدرتهای جهانی، موسوم به برجام، محدودیتهای شدیدی را بر فعالیتهای هستهای ایران اعمال کرد و زمان گریز را به دستکم یک سال افزایش داد. اما پس از خروج امریکا در دور اول ریاست جمهوری دونالد ترامپ از این توافق در سال ۲۰۱۸، توافق فروپاشید و تهران نیز اقداماتی فراتر از تعهدات برجامی خود را انجام داد.
بهنوشته رویترز، اکنون ترامپ خواستار مذاکره برای اعمال محدودیتهای جدید هستهای است؛ مذاکراتی که از آخر هفته گذشته آغاز شده. او پس از این مذاکرات نیز همچون هفتههای اخیر هشدار داد: «اگر توافقی حاصل نشود، تاسیسات هستهای ایران را بمباران خواهیم کرد.»
اسرائیل نیز تهدیداتی مشابه را مطرح کرده است. یسرائیل کاتس، وزیر دفاع این کشور، در ماه نوامبر گفت: «ایران بیش از هر زمان دیگری در معرض حمله به تاسیسات هستهای خود قرار دارد. ما اکنون فرصت داریم تا مهمترین هدف خود را یعنی خنثیسازی و نابودی تهدیدی وجودی علیه اسرائیل را محقق کنیم.»
بزرگ و پرخطر
برنامه هستهای ایران در چندین سایت مختلف پیش میرود و هرگونه حمله، احتمالا باید بیشتر یا همه این تاسیسات را هدف قرار دهد. حتی آژانس بینالمللی انرژی اتمی نمیداند برخی از تجهیزات کلیدی مانند قطعات سانتریفیوژها کجا نگهداری میشوند.
کارشناسان نظامی میگویند اسرائیل بهتنهایی میتواند بسیاری از این سایتها را هدف قرار دهد، اما این عملیات بسیار پرخطر خواهد بود و نیاز به حملات مکرر دارد، آن هم در حالی که باید با سامانههای پدافند هوایی تامینشده از سوی روسیه مقابله کند؛ اگرچه اسرائیل سال گذشته در حملاتی محدودتر توانست چنین کاری را انجام دهد.
غنیسازی اورانیوم قلب برنامه هستهای ایران است و دو سایت اصلی آن عبارتاند از: تاسیسات غنیسازی نطنز که در عمقی معادل سه طبقه زیر زمین قرار دارد؛ و فردو، که بسیار عمیقتر و در دل کوه ساخته شده است.
ایالات متحده بهمراتب ببش از اسرائیل توانایی نابودی این اهداف را دارد؛ بهویژه با بمبهای ۳۰ هزار پوندی (۱۴ هزار کیلوگرامی) که تنها بمبافکنهای بی ۲ مانند آنهایی که اخیرا به جزیره دیهگو گارسیا در اقیانوس هند منتقل شدهاند، قادر به حمل آنها هستند. اسرائیل چنین بمبها و هواپیماهایی در اختیار ندارد.
چارلز والد، جنرال بازنشسته نیروی هوایی امریکا به رویترز گفته است: «اسرائیل بهاندازه کافی بمبهای ۵ هزار پوندی ندارد تا فردو و نطنز را از بین ببرد.»
بهگفته او، «با حضور امریکا، هم حمله سریعتر خواهد بود و هم احتمال موفقیت، بیشتر؛ هرچند که حتی در این صورت هم حمله چند روز زمان خواهد برد.»
پیامدهای حمله چه خواهد بود؟
اریک بروئر، تحلیلگر سابق اطلاعاتی امریکا و عضو ابتکار تهدید هستهای، به رویترز گفته است: «حمله امریکا احتمالا خسارات بیشتری نسبت به حمله اسرائیل به تاسیسات اتمی ایران وارد میکند، اما در هر دو حالت، بحث بر سر خریدن زمان است و خطر جدی وجود دارد که این اقدام، ایران را بهجای دور شدن، به بمب نزدیکتر کند.»
بهگفته او، «حمله میتواند در برنامه هستهای ایران اختلال ایجاد کند و آن را به تاخیر بیندازد، اما نمیتواند آن را نابود کند.»
بهنوشته رویترز، در حالی که سایتها را میتوان از بین برد، دانش پیشرفته ایران در زمینه غنیسازی اورانیوم از بینرفتنی نیست. جلوگیری از بازسازی برنامه نیز کاری بسیار دشوار و پرهزینه خواهد بود.
کِلسی داونپورت، مدیر بخش منع گسترش تسلیحات هستهای در انجمن کنترول تسلیحات، در همین زمینه گفته است: «روز بعد از حمله چه خواهد شد؟ ایران در پاسخ به حمله به تاسیسات هستهای خود، آنها را مستحکمتر و برنامهاش را گستردهتر خواهد کرد.»
با توجه به اینکه حکومت ایران پیش از این نظارتهای اضافی آژانس در قالب توافق ۲۰۱۵ را کنار گذاشته، بسیاری از تحلیلگران هشدار میدهند که در صورت وقوع حمله، ایران احتمالا بازرسان آژانس را از سایتهایی چون نطنز و فردو اخراج خواهد کرد.
علی شمخانی، مقام ارشد سابق نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی و مشاور کنونی علی خامنهای، هفته گذشته در پستی در شبکه اجتماعی اکس نوشت: «تداوم تهدیدات خارجی و قرار داشتن ایران در وضعیت حمله نظامی، ممکن است به اقدامات بازدارندهای چون اخراج بازرسان آژانس و توقف همکاری منجر شود.»
تنها کشور دیگری که چنین مسیری را پیموده، کوریای شمالی است که پس از اخراج بازرسان، نخستین آزمایش هستهای خود را انجام داد.
جیمز اکتون، عضو اندیشکده بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی، در همین مورد به رویترز گفته است: «اگر ایران را بمباران کنید، تقریباً مطمئنم که بازرسان بینالمللی را اخراج و به سمت ساخت بمب حرکت خواهد کرد.»

براساس سندی که حبیبالرحمان حکمتیار، پسر رهبر حزب اسلامی، منتشر کرده طالبان فعالیت حزب اسلامی را در ولایت قندوز نیز منع کرده و به بستن دفاتر این حزب، مصادره تجهیزات و بازداشت اعضای آن را دستور داده است.
مشکل حزب ظاهرا با وزارت عدلیه طالبان است که اعلام کرده اعضای حزب اسلامی نیز باید «توبه» کنند. اما مساله اساسی و بزرگتر از اختلاف شیخ حکیم شرعی، وزیر عدلیه طالبان با آقای حکمتیار است که این گروه او را رقیب مهم میداند.
طالبان از زمان بازگشت به قدرت در اگست ۲۰۲۱، تمام احزاب سیاسی را منحل کرده و فعالیتهای سیاسی مستقل را ممنوع اعلام کرده است.
طالبان از بدو ظهور در دهه ۱۹۹۰ با احزاب جهادی و سیاسی، بهویژه چهرههایی چون حکمتیار، سر ناسازگاری داشته است. برخلاف مدارای نسبی طالبان با شخصیتهایی مانند حامد کرزی و عبدالله عبدالله، رفتار آنها با حکمتیار همواره خصمانه بوده است. طالبان اقامتگاه حکمتیار در غرب کابل را مصادره کرد، او را برای مدتی تحت حصر خانگی قرار داد، دیدارهای سیاسی و مردمیاش را محدود نمود و حتی از حضور او در نماز جمعه و ایراد خطبه جلوگیری کرد. علاوه بر این، دانشگاه حزب اسلامی را تعطیل کرد.
در یکی از پیچیدهترین حملات مسلحانه در ۱۱ قوس ۱۴۰۱، دفتر مرکزی حزب اسلامی در کابل هدف قرار گرفت. گلبدین حکمتیار از این حمله جان سالم به برد، اما مهاجمان توسط محافظان او کشته شدند. حکمتیار تلویحاً طالبان را مسئول این حمله دانست و ادعا کرد که «پرچم داعش در چانته مهاجمان جاسازی شده بود تا رد پای عاملان اصلی پنهان شود.» این رویداد نهتنها مانع انتقادهای او از طالبان نشد، بلکه او را در موضعگیری علیه این گروه مصممتر کرد.
ناکامی در کسب اعتماد طالبان
گلبدین حکمتیار یکی از معدود رهبران جهادی بود که در ۲۰ سال گذشته علیه حضور نیروهای امریکایی و ناتو در افغانستان جنگید. اگرچه او در این مبارزه با طالبان همکاری مستقیمی نداشت، اما هدفی مشترک را دنبال میکرد. با این حال، طالبان هرگز به او بهعنوان یک متحد یا چهره همسو نگاه نکرد و تلاشهای حکمتیار برای جلب اعتماد این گروه بینتیجه ماند.
پس از بازگشت طالبان به قدرت، حکمتیار ابتدا از این رویداد استقبال کرد و حتی حمایت خود را از رژیم طالبان اعلام کرد. اما بهتدریج، به جمع منتقدان این گروه پیوست. انتقادهای او، به دلیل اشتراکات مذهبی، قومی و پیشینه جهادی با طالبان، برای این گروه سنگین و نگرانکننده بوده است.
زیر سوال بردن مشروعیت طالبان
حکمتیار در چهار سال گذشته یکی از صریحترین منتقدان طالبان بوده و مشروعیت رهبری این گروه، بهویژه هبتالله آخندزاده، را به چالش کشیده است. او تاکید دارد که یک «امیر اسلامی» باید از پشتوانه شرعی و مردمی برخوردار باشد. حکمتیار بارها اعلام کرده که رژیم طالبان به دلیل نبود قانون اساسی و عدم برگزاری انتخابات، فاقد مشروعیت داخلی است و چنین نظامی نمیتواند دوام بیاورد. او حتی با «شورای حل و عقد» طالبان، که بهعنوان جایگزینی برای ساختارهای قانونی مطرح شده، مخالفت کرده است.
حکمتیار همچنین محرومیت دختران از آموزش را به شدت مورد انتقاد قرار داده و خواستار پایان دادن به «جنگ ملا با مکتب» شده است. او اخذ مالیات از شهروندان توسط طالبان را «نامشروع و حرام» خوانده و این گروه را به معامله با امریکا متهم کرده است، از جمله ادعا کرده که طالبان به نیروهای امریکایی در شمال افغانستان پایگاه دادهاند. این مواضع، از زبان شخصیتی با پیشینه جهادی و نفوذ سیاسی، برای طالبان به شدت تهدیدآمیز است.
نفوذ در بدنه طالبان
بخش قابلتوجهی از بدنه طالبان، بهویژه در سطوح میانی و پایینی، سابقه عضویت در حزب اسلامی را دارند. پس از شکست مجاهدین در برابر طالبان در دهه ۱۹۹۰، حزب اسلامی به حاشیه رانده شد و بسیاری از اعضای آن به طالبان پیوستند. این افراد، اگرچه ممکن است وفاداری کامل به حکمتیار نداشته باشند، اما به دلیل پیوندهای سنتی و تاریخی، او را بهعنوان یک رهبر جهادی محترم میشمارند. وجود این نیروها در ساختار طالبان برای هبتالله و رهبری این گروه یک تهدید بالقوه محسوب میشود. تصفیه این افراد نیز برای طالبان دشوار است، زیرا آنها در ۲۰ سال گذشته شانهبهشانه با طالبان جنگیدهاند و خود را بخشی از این گروه میدانند.
هواداران حکمتیار با اشاره به جنگ او علیه شوروی و سپس امریکا، وی را «امیر دو جهاد» میدانند. نفوذ حکمتیار در بدنه طالبان، پایگاه مردمی او و تواناییاش در نمایندگی از بخشی از بستر فکری طالبان، همگی عواملی هستند که موجودیت او را برای این گروه غیرقابلتحمل میکنند.
روابط نزدیک با شبکه حقانی
حکمتیار روابط نزدیکی با رهبران شبکه حقانی، از جمله سراجالدین حقانی، انس حقانی و خلیلالرحمن حقانی (وزیر پیشین مهاجرین طالبان که کشته شد)، دارد. دیدارهای مکرر او با این چهرهها و حضورش در مراسم تشییع خلیلالرحمن حقانی در خوست، گمانهزنیهایی درباره ائتلاف احتمالی میان حزب اسلامی و شبکه حقانی علیه جناح قندهار طالبان به وجود آورده است. با تشدید اختلافات میان شبکه حقانی و هبتالله، حکمتیار بهطور استراتژیک خود را به سراجالدین حقانی نزدیک کرده است.
شبکه حقانی، اگرچه بخشی از طالبان محسوب میشود، اما در عمل سیاستها و روابط خود را تا حدی مستقل از ساختار رسمی طالبان حفظ کرده است. این استقلال، همراه با روابط نزدیک حکمتیار با حقانیها، برای جناح قندهار طالبان نگرانکننده است. انتشار تصاویر مشترک حکمتیار و سراجالدین حقانی در اوج اختلافات داخلی طالبان، شایعات درباره احتمال کودتا یا همکاری علیه هبتالله را تقویت کرده است.
تهدید روابط خارجی
گلبدین حکمتیار روابط عمیق و دیرینهای با برخی کشورهای منطقه دارد که این موضوع نیز برای طالبان یک زنگ خطر است. ارتباط او با پاکستان از دوران جهاد علیه شوروی تاکنون پابرجا مانده و او هرگز علیه سیاستهای این کشور موضع نگرفته است. حتی در شرایطی که پاکستان اقدام به اخراج گسترده مهاجران افغان کرده، حکمتیار سکوت اختیار کرده است.
علاوه بر این، حکمتیار با ترکیه روابط شخصی نزدیکی دارد و سفرهایی به انقره انجام داده است. گزارشهای اخیر حاکی از ترمیم روابط او با ایران است و دیدارهای مکرر او با دیپلوماتهای ایرانی در کابل این موضوع را تایید میکند. این روابط منطقهای، بهویژه در شرایطی که پاکستان بهطور علنی خواستار خلع سلاح طالبان شده و روابط خود را با جریانهای مخالف این گروه تقویت کرده، برای طالبان تهدیدی جدی محسوب میشود.
سرکوب منتقدان
طالبان در حال حاضر با چالشهای متعددی روبهروست: اختلافات روزافزون با پاکستان، تقویت جبهههای مخالف مسلح، تهدیدهای مداوم ایالات متحده، و اختلافات داخلی میان جناحهای مختلف این گروه. در چنین شرایطی، طالبان بیش از پیش به سرکوب منتقدان و مخالفان خود روی آورده است. این گروه پیشتر عباس استانکزی را به حاشیه راند و شبکه حقانی را از دایره اعتماد هبتالله خارج کرد. اکنون، نوبت به گلبدین حکمتیار رسیده است تا بهای انتقادهای صریح خود از «امارت اسلامی» را بپردازد.
با بازگشت طالبان به قدرت، انتظار میرفت که حکمتیار به دلیل پیشینه جهادی و مواضع ضدغربیاش، بهعنوان یک متحد بالقوه برای طالبان مطرح شود. اما تفاوتهای ایدئولوژیک و سیاسی میان او و طالبان، بهویژه تاکید حکمتیار بر مشروعیت مردمی و لزوم قانون اساسی، بهسرعت این احتمال را از بین برد. طالبان، که نظامی مبتنی بر تفسیر سختگیرانه از شریعت را دنبال میکند، هرگونه انحراف از این چارچوب را تهدیدی علیه اقتدار خود میبیند. حکمتیار، با نفوذ تاریخی و تواناییاش در بسیج نیروها، بهویژه در میان اقشار ناراضی از طالبان، به یک خطر بالقوه برای هبتالله تبدیل شده است.
حکمتیار، هم به لحاظ قومی و هم به لحاظ فهم مسایل مذهبی و دینی، یک چالش در برابر طالبان است. او با استدلالهای شرعی و مذهبی مشروعیت طالبان را به لحاظ شرعی زیر سوال برده است.
بنابراین، گلبدین حکمتیار به دلیل پیشینه جهادی، نفوذ در بدنه طالبان، روابط نزدیک با شبکه حقانی، ارتباطات منطقهای، و انتقادهای صریحش علیه مشروعیت و سیاستهای طالبان، به یکی از بزرگترین تهدیدها برای هبتالله آخندزاده تبدیل شده است. طالبان، که تحمل هیچ صدای مخالفی را ندارد، با ممنوعیت فعالیت حزب اسلامی و اعمال فشارهای شدید بر حکمتیار، تلاش میکند این تهدید را خنثی کند.
حکمتیار با ماندن در کابل و توسعه روابط به یک بازیگر اصلی برای تحولات آینده افغانستان تبدیل شده است. سابقه او طولانی و جنجالی است، درکش از دین مدارانهتر و زبانش صریح است. او در بیانیهای که امشب منتشر کرده بار دیگر تلویحا نظام هبتالله آخندزاده را تکهپاره کرده است: اینکه دستگیریهای خودسر در نظام اسلامی جا ندارد.
