سازمان اطلاعات خارجی آلمان (بیاِندی) در نوامبر ۲۰۱۰، مردی را که میگفتند فرستاده ویژه ملا عمر است، با هواپیمای ایاِکس ۹۰۰ از خلیج به میدان هوایی مونیخ آورد. هوا سرد و زمستانی بود. او را در یک هتل مجلل جای دادند. این آغاز گفتوگوهای پنهانی میان طالبان و امریکا بود.
گفتوگوهایی که بعدا به نام «روند دوحه» شناخته شد. نتیجه مذاکرههای طیب آغا و هیأت امریکایی این شد که طالبان در قطر دفتر سیاسی باز کردند و در برابر آزادی یک سرباز امریکایی به نام بُو بِرگدال، شماری از مقامهای بلندپایه خود را از زندان گوانتانامو بیرون آوردند.
استخبارات آلمان نخست در ۲۰۰۵ دو نماینده طالبان را در هتلی در زوریخ برای گفتوگو مهمان کرد، این نشست نتیجه مهمی نداشت؛ چون ملا محمد عمر حاضر نبود از القاعده جدا شود. اما در سال ۲۰۰۹ یک افغان مقیم آلمان به نهادهای آن کشور گفت: اگر برلین واقعا خواهان مذاکره است، میتواند فرد اصلی طالبان را پیدا کند. آن فرد طیب آغا بود؛ کسی که پس از مرگ ملا عمر، طالبان او را از این روند کنار گذاشتند.
روند دوحه دوازدهمین تلاش برای تامین صلح افغانستان بود؛ تلاشی که از ژنو تا مکه، اسلامآباد، مالدیو و تاشکند ادامه داشت. اما پس از امضای توافقنامه، طالبان مانند گذشته به تعهداتی که در قطر، مسکو و دیگر شهرها با افغانها و جامعه جهانی بسته بودند، پایبند نماندند.
از ژنو تا دوحه (۱۹۸۸ تا ۲۰۲۰)، افغانستان شاهد حدود ۱۲ روند کوچک و بزرگ صلح بود، اما هیچیک نتوانست به جنگ پایان دهد. هر بار میانجیگریهای جهانی، وعدههای آتشبس و طرحهای تقسیم قدرت روی میز گفتوگو آمد، اما در عمل صدای جنگ غالب ماند.
در طول ۳۷ سال جنگ در تاریخ افغانستان، تلاشهای پیدرپی برای صلح تنها یک نکته را نشان میدهد: جنگ افغانها تحت تاثیر فشارهای خارجی، قدرتطلبی رهبران و بیاعتمادی عمیق ادامه یافته است. به همین دلیل، توافقهای صلح تنها روی کاغذ باقی مانده و هیچ تاثیری بر زندگی مردم یا روند تثبیت صلح دایمی نداشتهاند.
در تاریخ بشر، تلاشهای ناکام برای رسیدن به صلح در نزدیک به چهار دهه بیسابقه است، اما مذاکرات صلح افغانستان عوامل شکست تمام این روندها را در خود دارد.
ژنو؛ خروج نیروهای شوروی
در پی حمله شوروی به افغانستان در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹، ببرک کارمل به قدرت رسید. در پی این رویداد، مقاومت شدید و مداوم نیروهای «مجاهدین» آغاز شد که توسط امریکا، پاکستان، عربستان سعودی و سایر کشورهای عربی بهطور گسترده حمایت میشد. جنگ برای شوروی گران تمام شد و بهدلیل ضعف اقتصادی، فشارهای بینالمللی و شدت مقاومت گروههای مجاهدین، گورباچف تصمیم به خروج گرفت.
در همین راستا، در ۱۴ اپریل ۱۹۸۸، با میانجیگری سازمان ملل، توافقنامه ژنو بین افغانستان، پاکستان، امریکا و اتحاد جماهیر شوروی امضا شد که تمرکز آن بر خروج نیروهای شوروی، عدم دخالت پاکستان در امور افغانستان و بازگشت پناهندگان بود. بر اساس این توافقنامه نیروهای شوروی باید تا ۱۵ فبروری ۱۹۸۹ از افغانستان خارج میشد، امریکا و پاکستان متعهد شدند که حمایت از مجاهدین را متوقف کنند (هرچند در عمل این اتفاق نیفتاد)، افغانستان و پاکستان باید در امور داخلی یکدیگر دخالت نکنند و تسهیلات لازم برای بازگشت پناهندگان فراهم شود.
بر اساس توافقنامه، نیروهای شوروی خارج شدند، اما حکومت نجیبالله تا بهار ۱۹۹۲ باقی ماند، زیرا شوروی به او کمکهای گسترده اقتصادی و نظامی میکرد.
نجیبالله در چهارم می ۱۹۸۶، پس از استعفای ببرک کارمل، بهعنوان رئیسجمهور افغانستان و رهبر حزب به قدرت رسید. اتحاد جماهیر شوروی از نجیبالله حمایت میکرد زیرا او رئیس خاد (سازمان اطلاعات) بود و نفوذ گستردهای داشت. او شخصیتی نسبتا جوان، قاطع و قابل مذاکره بود. بهعنوان چهرهای نو برای صلح و مصالحه معرفی میشد.
داکتر نجیب در ۱۵ جنوری ۱۹۸۷ با برگزاری یک لویهجرگه برنامه مصالحه ملی را اعلام کرد. نکات اصلی این برنامه شامل پیشنهاد آتشبس، اعلام عفو عمومی، اجازه دادن به فعالیت احزاب سیاسی و ایجاد یک روند سیاسی مشترک بود.
این روند مصالحه ملی مزایایی داشت، زیرا نخستین اعلام آشکار گفتوگو و آشتی از سوی یک رهبر دولتی برای صلح بود. دروازه جدیدی برای تنوع در سیاست و جذب مخالفان گشوده شد. در شرایطی که مردم از جنگ خسته شده بودند و درگیریها طولانی شده بود، امید به یک گزینه جایگزین داده شد و نجیبالله توانست از طریق مذاکرات صلح چند سال پس از خروج نیروهای شوروی، در قدرت باقی بماند.
اما اختلافات عمیق درون حزب خلق و پرچم مانع اجرای عملی این روند شد.
مجاهدین، بهویژه گروههایی که تحت تاثیر پاکستان بودند، این برنامه را رد کردند و آن را «دام کمونیستها» دانستند. بسیاری از افغانها و فرماندهان مجاهدین به افغانستان بازگشتند، اما مکانیزم عملی برای صلح وجود نداشت و این برنامه تنها در سطح شعار باقی ماند.
فقدان اعتماد یکی از دلایل اصلی ناکامی پروسه صلح بود، زیرا نه مجاهدین و نه مردم بهطور کامل به آن اعتماد نکردند. اتحاد جماهیر شوروی جنگ خود را باخته بود، بنابراین برنامه نجیبالله در سطح بینالمللی نیز حمایت کامل پیدا نکرد. در داخل ارتش نیز بیاعتمادی وجود داشت؛ شورشهای برخی جنرالها زمینه را برای تضعیف نظام فراهم کرد.
امضای توافقنامه خروج شوروی از افغانستان در ژنو
با وجود توافقات ژنو، ایالات متحده پس از خروج نیروهای شوروی نیز حمایت خود از مجاهدین را ادامه داد و شدت جنگ افزایش یافت. در نتیجه آن حکومت داکتر نجیبالله روزبهروز تضعیف شد؛ منابع مالی آن کاهش یافت و حکومت در آستانه ورشکستگی قرار گرفت.
شدت جنگ، حمایتهای بینالمللی و منطقهای از مجاهدین، اختلافات داخلی حزب داکتر نجیب، بیاعتمادی به مصالحه ملی و شتاب جهانیان باعث شد که حکومت داکتر نجیب به سقوط نزدیک شود و او مجبور شود از سمت خود استعفا دهد و همین امر سبب شد که برنامه مصالحه ملی نیز ناقص باقی بماند.
برنامه مصالحه ملی داکتر نجیبالله یک ابتکار تاریخی برای صلح بود، زیرا برای نخستین بار در این کشور چنین برنامهای آغاز شد. اما به دلیل اختلافات داخلی، نبود اعتماد جهانی، مواضع سختگیرانه مخالفان، مداخلات مستقیم پاکستان و حمایت بینالمللی از جنگ ناکام ماند.
با این حال، این برنامه بهعنوان یک مرحله مهم در تاریخ صلح افغانستان شناخته میشود و تا امروز از آن بهعنوان یک «فرصت از دسترفته» یاد میشود.
اختلاف مجاهدین بر سر قدرت پس از نجیبالله
در ۱۶ اپریل ۱۹۹۲ میلادی، پس از استعفای داکتر نجیبالله، در کابل یک خلای بزرگ سیاسی به وجود آمد و ساختار دولت پیشین فرو پاشید. پس از استعفای او، تلاش سازمان ملل این بود که از طریق یک حکومت انتقالی روند صلح را پیش ببرد، اما رهبران مجاهدین هر کدام خود را صاحب اصلی قدرت میدانستند.
نیروهای جنرال عبدالرشید دوستم از سمت شمال بر کابل فشار آوردند. در شرق، حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار نیروهایش را به سوی کابل حرکت داد. جمعیت اسلامی به رهبری برهانالدین ربانی و تحت فرماندهی احمدشاه مسعود از دره پنجشیر وارد صحنه شد. همچنین، حزب وحدت به رهبری عبدالعلی مزاری نیز خواهان سهم در قدرت کابل شد.
در اواخر اپوریل ۱۹۹۲، مجاهدین وارد کابل شدند و تشکیل دولت انتقالی مجاهدین اعلام شد که در آن برهانالدین ربانی بهعنوان رئیسجمهور تعیین شد. اما کمکهای امریکا قطع شد و در کابل یک هرجومرج کامل بهوجود آمد.
حکمتیار حاکمیت ربانی را نپذیرفت؛ بر همین اساس جنگ در کابل آغاز شد. نیروهای حزب وحدت نیز در غرب کابل وارد نبردهای سنگین با نیروهای جمعیت اسلامی شدند. دوستم که در ابتدا با ربانی متحد بود، بعدها مخالفت کرد و جبهه جنگ بیشازپیش پیچیده شد.
پروسه صلح اسلامآباد
جنگ در کابل بر سر قدرت جریان داشت، اما در کنار آن، مذاکرات صلح برای شراکت در قدرت نیز ادامه یافت. در مارچ ۱۹۹۳ مذاکرات مستقیم صلح آغاز شد و نخستین نشست آن به ریاست غلام اسحاق خان، رئیسجمهور پاکستان، در اسلامآباد برگزار شد.
گفتوگوهای صلح میان رهبران مجاهدین افغانستان به میزبانی پاکستان، تحت فشار خارجی برگزار شد. در نتیجه این مذاکرات، توافقنامه اسلامآباد امضا شد که بر اساس آن، بر سر تقسیم قدرت توافق شد. طبق این توافق، برهانالدین ربانی بهعنوان رئیس دولت و گلبدین حکمتیار بهعنوان نخستوزیر تعیین شدند. همچنین تعهد شد که برای تشکیل دولت مشترک و تدوین قانون اساسی، جرگهای فراخوانده شود.
در جریان این گفتوگوها، تنها شدت جنگ کاهش یافت، اما درگیریها بهطور کامل متوقف نشد.
با این حال، این توافق خیلی زود شکست خورد. اختلافات عمیق میان مجاهدین و بیاعتمادی باعث شد که جنگ دوباره آغاز شود. در نتیجه، کابل بار دیگر هدف راکتباران و بمباران قرار گرفت و امید به صلح خاموش شد.
توافقنامه صلح مکه
پس از شکست توافقنامه اسلامآباد، در اواخر سال ۱۹۹۳ مذاکرات مکه بهعنوان ادامه همان توافق آغاز شد. این مذاکرات به میزبانی عربستان سعودی برگزار شد. هدف آن پایاندادن به جنگهای داخلی کابل، تقسیم قدرت و تشکیل دولت مشترک بود. در این نشست، برهانالدین ربانی رئیسجمهور وقت افغانستان، گلبدین حکمتیار، عبدالعلی مزاری و دیگر رهبران سیاسی حضور داشتند.
در نتیجه این گفتوگوها، برخی توافقهای موقت به دست آمد که با تعهدات اسلامآباد مرتبط بود. همه رهبران در مکه بر قرآن سوگند یاد کردند که توافقها را عملی سازند و دست از جنگ بردارند. اما به دلیل بیاعتمادی میان رهبران جهادی و تمایل آنان به انحصار قدرت، اجرای این توافق عملی نشد.
تلاشهای صلح در جلالآباد
پس از شکست مذاکرات اسلامآباد و مکه، در ماه می ۱۹۹۳ به درخواست پاکستان، یک روند جدید مذاکرات صلح در جلالآباد به رهبری حاجی قدیر آغاز شد.
این مذاکرات ابتدا با حضور نمایندگان رهبران جهادی و سپس خود رهبران ادامه یافت. هدف این تلاشها پایان جنگهای داخلی کابل، توافق بر سر تقسیم قدرت و تشکیل دولت مشترک بود.
سه جلسه میان رهبران مجاهدین برگزار شد که در آن برهانالدین ربانی، گلبدین حکمتیار، عبدالعلی مزاری و نمایندگان دیگر مجاهدین شرکت کردند. سپس برهانالدین ربانی، گلبدین حکمتیار، عبدالعلی مزاری، عبدالرب رسول سیاف و دیگر طرفهای درگیر، مذاکرات را در قصر سلطنتی جلالآباد آغاز کردند.
همزمان، دانشجویان دانشگاه ننگرهار به درخواست حاجی قدیر بهعنوان یک کمربند انسانی اطراف کاخ شاهی تجمع کردند و از تمام رهبران خواستند جنگ را متوقف کنند. با این حال، پس از چند روز گفتوگوها بینتیجه ماند و عبد ربالرسول سیاف به این «بهانه» که احمدشاه مسعود یکی از طرفهای اصلی جنگ است و باید به مذاکرات آورده شود، به کابل بازگشت. محمد اشرف غنی، رئیسجمهور پیشین افغانستان، در سال ۲۰۲۱ در یک گردهمایی بزرگ در کاخ شاهی جلالآباد با اشاره به این موضوع تاریخی گفت که استاد سیاف با یک «بهانه» از کاخ شاهی خارج شد.
سه هفته پس از آن نشست، زمانیکه در خانهاش درباره مذاکرات جلالآباد از سیاف پرسیده شد، او گفت: «در جلالآباد برای رهبران جهادی یک توطئه طرح شده بود و ما برای خنثیسازی آن، مذاکرات را ترک کردیم.»
حاجی برکتالله احمدزی، مسئول تنظیم امور ولسوالیها در اداره ولایتی حاجی قدیر، به افغانستان اینترنشنال گفت رهبران جهادی از کمربند دانشجویان ترس داشتند و گمان میکردند حاجی قدیر قصد کشتن یا بازداشت آنها را دارد.
او افزود که پس از سیاف، برهانالدین ربانی نیز با بهانه بیماری گوش محل را ترک کرد، در حالیکه حاجی قدیر تأکید داشت داکتر اسحاق خاورین در جلالآباد او را درمان میکند، اما ربانی نیز شهر را ترک کرد و کمربند انسانی دانشجویان فروپاشید.
به گفته احمدزی، پس از خروج سیاف و ربانی مذاکرات صلح شکست خورد، هرچند در نتیجه هفت روز گفتوگو برخی توافقهای موقت صورت گرفته بود. اما خروج طرفهای جنگ نشان داد که این تلاشهای صلح شاید تنها در سطح تبلیغات رسانهای باقی بماند.
پس از این مذاکرات، اسامه بن لادن از سودان به افغانستان آمد و به همراه خانواده و یارانش در منطقه لونا لیوا در جلالآباد مستقر شد.
مذاکرات اول ماهیپر
پس از شکست مذاکرات جلالآباد، در سال ۱۹۹۳بار دیگر مذاکرات میان برهانالدین ربانی، احمدشاه مسعود، گلبدین حکمتیار و عبدالرشید دوستم آغاز شد.
نتیجه نسبی این مذاکرات این بود که به گروه گلبدین حکمتیار علاوه بر مقام نخستوزیری، چند وزارت دیگر نیز واگذار شود، اما انتظار میرفت که حکمتیار به کابل برود و بهعنوان نخستوزیر، کار خود را آغاز کند.
تصمیم گرفته شده بود که اگر حزب اسلامی وارد کابل شود، باید خلع سلاح شود، اما گلبدین حکمتیار در چهار آسیاب باقی ماند و نماینده خود عبدالصبور فرید را بهعنوان نخستوزیر معرفی کرد. فرید مراسم تحلیف خود را برگزار کرد و کار خود را آغاز کرد.
نخستین توافق ماهیپر نیز پس از ۲۱ روز شکست خورد و مدت کوتاهی بعد، عبدالصبور فرید به جلالآباد سفر رسمی کرد و سپس به پاکستان رفت، اما اجازه بازگشت به افغانستان به او داده نشد.
نخستین توافق ماهیپر نیز بهدلیل تقسیم نامتوازن قدرت، فشارهای خارجی و بیاعتمادی شکست خورد و در سال ۱۹۹۴ برای نخستین بار، طالبان در قندهار حضور خود را اعلام کردند.
مذاکرات میدان وردگ
در سال ۱۹۹۵، پس از سقوط غزنی، طالبان به راحتی وارد میدان وردگ شدند، اما بیشتر حملات طالبان متوجه نیروهای حزب اسلامی بود. به همین دلیل، احمدشاه مسعود، وزیر دفاع حکومت برهانالدین ربانی، برای تشکیل یک جبهه مشترک با طالبان، مذاکراتی را در میدان وردگ آغاز کرد.
تمامی تمرکز مذاکرات بر تقسیم قدرت و نوع حکومت بود، اما طالبان خواستار واگذاری کامل همه امور به خود بودند و به همین دلیل، مذاکرات به نتیجه نرسید. در همان زمان، عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت اسلامی، نیز برای مذاکره با طالبان به جنوب کابل رفت و نزدیک غزنی به قتل رسید.
پس از این رویداد مشخص شد که طالبان طرفدار هیچ نوع مذاکرهای نیستند و مسیر برای برگزاری دور دیگری از مذاکرات بین جمعیت اسلامی و حزب اسلامی باز شد.
دومین توافق ماهیپر
پس از تصرف قندهارتوسط طالبان، برهانالدین ربانی در مصاحبهای با عطا محمد قسمت، خبرنگار رادیو و تلویزیون ملی ننگرهار، گفت که طالبان «کبوتران سفید صلح» هستند و علیه جنگسالاران برخاستهاند و با آنان نیز به تفاهم خواهند رسید.
در ابتدا، حملات طالبان بر جنگجویان حزب اسلامی متمرکز بود، اما پس از سه هفته که طالبان به هرات رسیدند، حملاتی را بر اسماعیل خان، فرمانده حزب جمعیت اسلامی به رهبری برهانالدین ربانی، آغاز کردند. در نتیجه، هم جمعیت اسلامی و هم حزب اسلامی به گروههای مخالف طالبان تبدیل شدند.
حملات طالبان بر حزب اسلامی و جمعیت اسلامی باعث شد که در ۱۹۹۶ هر دو گروه بار دیگر پشت میز مذاکرات بنشینند و دومین دوره مذاکرات ماهیپر آغاز شد.
در این مذاکرات بار دیگر توافق شد که گلبدین حکمتیار به عنوان نخستوزیر حکومت، عبدالهادی ارغندیوال به عنوان وزیر مالیه، وحیدالله سباوون به عنوان وزیر دفاع و انجینر قطبالدین هلال به عنوان وزیر امور داخله کار خود را آغاز کنند.
دو روز پس از دومین توافق ماهیپر، حکمتیار همراه با همکارانش در کابل مراسم تحلیف را برگزار کرد، اما مدت کوتاهی بعد طالبان کابل را تصرف کردند و دومین توافق ماهیپر نیز ناتمام ماند.
یکی از دلایل ناتمام ماندن این توافق، تاخیر بود. اگر اولین توافق ماهیپر به موقع اجرا شده بود، شاید دو طرف هرگز با بحران نهایی مواجه نمیشدند.
برگشت دوباره به اسلامآباد
از ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۸هیچ نوع مذاکراتی درباره صلح در افغانستان انجام نشد، اما در سال ۱۹۹۸، بیل ریچاردسن، نماینده امریکا در سازمان ملل، تلاشهایی برای میانجیگری در روند صلح افغانستان انجام داد و طالبان را ترغیب کرد تا در مذاکرات صلح شرکت کنند.
ریچاردسن در اپریل ۱۹۹۸ به کابل و اسلامآباد سفر کرد. او با طالبان، گروههای مخالف آنان و مقامات منطقهای بهصورت جداگانه دیدار کرد. محور اصلی مذاکرات، پایان جنگ داخلی افغانستان، توافق بر سر آتشبس و آغاز فرآیند سیاسی صلح بود.
ریچاردسن تأکید میکرد که اگر طالبان میخواهند اعتبار بینالمللی، حمایت خارجی و دسترسی به کمکها را داشته باشند، باید در مذاکرات شرکت کنند. رهبران طالبان برای نخستین بار تحت فشار ریچاردسن قانع شدند که پشت میز مذاکره بنشینند. رهبری هیئت طالبان بر عهده وکیل احمد متوکل و رهبری هیئت جبهه متحد بر عهده یونس قانونی بود و مذاکرات در اسلامآباد آغاز شد.
پاکستان نیز در تسهیل این سفر نقش مهمی ایفا کرد و در متقاعد کردن طالبان کمک کرد. با وجود وعدههای آغاز مذاکرات، به دلیل بیاعتمادی و عدم اجرای تعهدات، جنگ ادامه یافت.
این مذاکرات، اگرچه در رسانهها خبرساز بود، اما تا سال۲۰۰۰تنها در حد شعار باقی ماند.
مذاکرات عشقآباد
پس از مذاکرات اسلامآباد، در سال ۲۰۰۰، در عشقآباد، پایتخت اوزبیکستان، مذاکراتی میان نصیرالله بابر، رئیس پیشین سازمان اطلاعات پاکستان، و گروه احمدشاه مسعود برگزار شد. بابر به نمایندگی از طالبان وعده داد که دوره دوم مذاکرات در عشقآباد برگزار شود و بر اساس همین وعدهها، در دسامبر همان سال گفتوگوهایی میان دو طرف انجام شد.
نتیجه این مذاکرات تنها یک بیانیه مطبوعاتی بود، اما جنگ متوقف نشد و تا زمانی ادامه یافت که جامعه بینالمللی به رهبری امریکا به افغانستان حمله کرد. این مذاکرات صلح که تحت فشار امریکا و پاکستان برگزار شده بودند، ناکام و بدون نتیجه پایان یافتند.
توافقنامه ژنو بار دیگر به شکل توافقنامه دوحه تکرار میشود
توافقنامه دوحه در تاریخ ۲۹ فبروری ۲۰۲۰ میان طالبان و امریکا در دوحه، قطر امضا شد. این توافق نتیجه تلاشهایی بود که آلمان در سال ۲۰۰۹ از طریق سازمان اطلاعات خود در شهر مونیخ آغاز کرده بود. همزمان، نشستهای پراکندهای نیز میان دولت افغانستان و گروههای مسلح در مالدیو و عربستان سعودی برگزار شد، اما نتیجه قابل توجهی به همراه نداشت.
جنگ میان دولت جمهوری افغانستان و طالبان با حمایت نیروهای بینالمللی به رهبری امریکا از سال ۲۰۰۱ ادامه داشت. امریکا با همکاری نیروهای ناتو و به بهانه نابودی القاعده، به افغانستان حمله کرد و رژیم طالبان را سرنگون کرد. سپس امریکا یک دولت جدید در افغانستان تشکیل داد، اما طالبان به مدت ۲۰ سال علیه دولت افغانستان و نیروهای بینالمللی به جنگ ادامه دادند.
این بار، طالبان بهطور غیرمستقیم از سوی پاکستان، ایران، روسیه و چین حمایت میشدند که این امر باعث شد جنگ در افغانستان همچنان شدید و ادامهدار باقی بماند.
موارد اصلی توافقنامه دوحه
امریکا متعهد شد که تا ۳۱ اگست ۲۰۲۱ تمامی نیروهای خود را از افغانستان خارج کند. طالبان متعهد شدند که با القاعده و سایر گروههای تروریستی ارتباط نداشته باشند. مذاکرات صلح میان دولت افغانستان و طالبان باید برگزار شود. همچنین توافقنامه مسایلی مثل آزادسازی زندانیان طالبان و حذف نام رهبران طالبان از فهرست سیاه را شامل میشد.
با اینکه این توافق برای صلح امضا شد، اما کاهش کمکهای بینالمللی، شدت گرفتن جنگ و خروج گروههای کمککننده نظامی دولت افغانستان را ضعیف کرد و طالبان در۱۵ اگست ۲۰۲۱ کابل را تصرف کردند، که منجر به سقوط حکومت داکتر محمد اشرف غنی شد.
یک نکته مهم دیگر نیز این بود که امریکا کمکهای خود به دولت جمهوری را محدود کرد، پیمانکاران نظامی خارج شدند و نیروی هوایی سقوط کرد و در نتیجه، ارتش ملی افغانستان از هم پاشید.
در چهار دهه اخیر در افغانستان، ۱۲ دوره مذاکرات صلح کوچک و بزرگ برگزار شده است، اما همه آنها ناکام ماندهاند و دلایل شکست آنها تقریبا روشن و محسوس است.
تمام توافقها تحت فشار یا میانجیگری کشورهای خارجی (امریکا، پاکستان، ایران، روسیه، عربستان سعودی، سازمان ملل و دیگران) انجام شدهاند، نه با اختیار و اراده خود افغانها.
تمام مذاکرات تلاشهایی برای سازش بر سر قدرت بودهاند؛ محور اصلی آنها صلح، نیازهای مردم، حقوق بشر و قربانیان جنگ نبوده است.
در هر توافق، آتشبسهای موقت، تقسیم قدرت و تشکیل دولت مشترک مطرح شده است، اما هیچ توافقی به اجرا درنیامده است. تمام طرفها یکدیگر را رقیب میدیدند و هیچ پایهای برای اعتماد وجود نداشت. همین بیاعتمادی، اساس فروپاشی هر توافق شد. در میز مذاکرات، وعدهها زیاد بود، اما در میدان جنگ، جنگ همچنان ادامه داشت.
عوامل شکست مذاکرات صلح
قدرتطلبی: رهبران همه گروهها تنها خواهان انحصار قدرت بودند. این مذاکرات صرفا برای تقسیم و انحصار قدرت برگزار میشد و هیچ پایهای برای صلح واقعی برای مردم وجود نداشت.
دستور کار خارجی: توافقها تحت فشار کشورهای دیگر امضا میشد و ضمانت عملی نداشتند. به همین دلیل، حتی در دوره داکتر محمد اشرف غنی که سه روز آتشبس برقرار شد، هیچگاه جنگ متوقف نشد.
نبود اعتماد: رهبران به یکدیگر احترام نمیگذاشتند؛ سوگند یاد میکردند، اما گفتوگوها و تعهدات آنها بیارزش میشد، زیرا هیچ توافقی جنبه عملی نداشت.
شرایط ناپایدار: جنگ، اقتصاد، شورشها و توقف کمکها همواره مانع اجرای توافقها بود و ایجاد تضمین قوی را دشوار میکرد.
عدم مشارکت مردم: مذاکرات صلح همیشه میان رهبران برگزار میشد و در هیچ یک از مذاکرات، حق و اراده مردم در نظر گرفته نمیشد، در حالی که مردم اصلیترین قربانی جنگ بودند و در گفتوگوها هیچ سهمی نداشتند.
تمام توافقهای صلح افغانستان (از ژنو تا دوحه) نشاندهنده یک مشکل مشترک بودند: نبود اعتماد میان افغانها، فشار کشورهای خارجی و تلاش برای انحصار قدرت. به همین دلیل، همه توافقها ناتمام باقی ماندند و جنگ طولانی شد.
توافقهای ژنو و دوحه برای خروج نیروهای خارجی امضا شدند، اما برای صلح و ثبات طولانیمدت افغانستان راهحل نداشتند. هر دو توافق زمینهساز سقوط حکومتها شدند و افغانستان را با بحران جدیدی روبهرو کردند.
نتیجه اصلی ارزیابی هر دو توافق این است که خروج نیروهای خارجی باید با تضمینهای بینالمللی، پیشرفت صلح، ثبات سیاسی و توافق گسترده ملی همراه میبود. نبود این عناصر، پس از سال ۲۰۲۱ افغانستان را بار دیگر در اختیار گروهی قرار داد که صلح را تکامل نبخشیدهاند و امنیت به ویژه حقوق بشر، امنیت روانی، زندگی مسالمتآمیز، آزادی فکر، فعالیتهای سیاسی و آزادی بیان و گفتوگوی میانجامعهای تأمین نشده است. همه اینها عناصر صلح و امنیت هستند که بدون آنها پیشرفت ممکن نیست و افغانستان هر لحظه میتواند بار دیگر به درگیریهای تلخ گذشته بازگردد.
بگرام دوباره به محور رابطه طالبان و امریکا بدل شده است. واشنگتن آن را برای مقابله با داعش خراسان و فشار بر چین میخواهد، اما طالبان بر خط قرمز «عدم حضور خارجی» پافشاری دارد. در این نوشته چهار سناریوی پیش رو بررسی شده است از دسترسی پنهان تا رد قاطع.
بگرام، پایگاه و فرودگاهی که دو دهه نماد حضور نظامی امریکا در افغانستان بود، اکنون دوباره در مرکز توجهات قرار گرفته است. این پایگاه در شمال کابل، در نقطه اتصال ایران، پاکستان، آسیای میانه و چین در جایگاهی دارد که آن را به یکی از ارزشمندترین موقعیتهای راهبردی منطقه بدل میکند. دو باند پرواز طولانی، زیرساختهای لوجستیکی و ظرفیت پذیرش هواپیماهای سنگین، بگرام را به قلب عملیات نظامی امریکا در سالهای جنگ افغانستان تبدیل کرده بود.
اما فراتر از تجهیزات و موقعیت، بگرام اکنون بار معنایی و سیاسی سنگینی دارد. برای طالبان، این پایگاه نشانه «پایان اشغال» است؛ جایی که پس از خروج نیروهای خارجی در سال ۲۰۲۱ به صحنه نمایش قدرت برای بسیاری از مراسمهای طالبان بدل شد. به همین دلیل هر بحثی درباره بازگشت امریکا به بگرام چالشی هویتی برای طالبان است؛ چالشی که میتواند بهمثابه عقبنشینی و خدشه در روایت پیروزیشان تعبیر شود.
اما از منظر واشنگتن، اهمیت بگرام فراتر از طالبان و افغانستان است. نزدیکی این پایگاه به مرزهای چین همواره بهعنوان یک مزیت ژئوپولیتیک برجسته شده است. با این حال، کارشناسان امنیتی تأکید میکنند که بازگشت واقعی امریکا به بگرام تنها با حضور گسترده نیروی انسانی و استقرار سامانههای پدافندی امکانپذیر است؛ امری که در عمل چیزی جز شبیهسازی یک «اشغال» نخواهد بود و به همین دلیل تحقق آن بسیار دشوار به نظر میرسد.
محاسبات امریکا: ضدتروریزم، چین و سیاست داخلی
به نظر میرسد که ایالات متحده امریکا در موضوع بازگشت به بگرام سه هدف اصلی را دنبال میکند. نخست، مقابله بهتر با تهدید داعش خراسان؛ دوم، استفاده از موقعیت بگرام در نزدیکی مرز چین؛ فرصتی که برای واشنگتن ارزشمند است، اما برای بیجینگ تهدیدی جدی به شمار میرود. سوم، ملاحظات داخلی؛ بازگشت حتی محدود به بگرام میتواند برای دولت امریکا نشانهای از بازسازی اعتبار پس از خروج پرهزینه از افغانستان باشد، هرچند با انتقاد مخالفان هم روبهرو خواهد شد.
حقوق و دیپلماسی: توافق دوحه و معضل شناسایی
توافق دوحه در سال ۲۰۲۰ خروج کامل نیروهای امریکایی از افغانستان را تضمین کرده بود. هر نوع بازگشت دوباره به افغانستان و حتا حضور در یک پایگاه نظامی نیز نیازمند توافق تازه یا تفسیر جدید از همان توافق است؛ کاری که هم از نظر حقوقی دشوار است و هم بدون شناسایی رسمی طالبان بهعنوان دولت افغانستان هزینه سیاسی بالایی دارد. برای امریکا، امضای توافق امنیتی رسمی با طالبان بدون توجه به حقوق بشر و مبارزه با تروریزم در کنگره با مخالفت جدی روبهرو میشود. برای طالبان هم چنین توافقی خطر از دست رفتن مشروعیت داخلی را دارد. به همین دلیل، اگر همکاری شکل بگیرد، احتمالاً در قالبهای غیررسمی و پشتپرده خواهد بود.
سناریوهای محتمل:
دسترسی محدود و پنهان در این سناریو، طالبان هرگونه استقرار آشکار نیروی امریکایی را رد میکند، اما در سطحی بسیار محدود و غیرعلنی، به پروازهای شناسایی یا نشستهای اضطراری هواپیماهای امریکایی اجازه میدهد. چنین توافقی میتواند زیر عنوان «همکاری فنی ضدتروریزم» یا «هماهنگی برای مبارزه با داعش خراسان» توجیه شود، بیآنکه طالبان مجبور باشد واژه «حضور نظامی خارجی» را به رسمیت بشناسد.
برای طالبان، امتیاز این سناریو در گرفتن امتیازهای اقتصادی یا سیاسی غیرمستقیم نهفته است.
پوشش حفاظتی سفارت در این سناریو، بگرام بهعنوان پشتوانهای برای حفاظت از نمایندگی دیپلوماتیک امریکا در کابل تعریف میشود. چنین ترتیبی میتواند به شکل «مرکز پشتیبانی اضطراری» یا «نقطه تخلیه در شرایط بحران» معرفی شود تا از نظر سیاسی برای طالبان کمتر حساسیتبرانگیز جلوه کند.
طالبان با پذیرش این مدل میتواند ادعا کند که اجازه بازگشت نیروهای خارجی را نداده و صرفاً به یک چارچوب حفاظتی برای امور دیپلوماتیک رضایت داده است. در مقابل، امریکا از تضمین امنیت پرسونل و امکان واکنش سریع در شرایط بحرانی بهره خواهد برد.
با این حال، مرز میان «حفاظت دیپلماتیک» و «استقرار نظامی» باریک است. افشای حضور نظامیان امریکایی، ختا با برچسب حفاظتی هم میتواند بار دیگر بحث «اشغال» را زنده کند و طالبان را در برابر پرسشهای جدی داخلی قرار دهد.
بازگشت رسمی نیروها بازگشت رسمی نیروهای امریکایی به بگرام مستلزم امضای توافقی تازه و شفاف است؛ توافقی که باید هم نص توافق دوحه را نقض کند و هم بر موانع حقوقی و سیاسی متعدد غلبه یابد. چنین ترتیبی به معنای استقرار قابلملاحظه نیرو، تجهیزات سنگین و سامانههای دفاعی خواهد بود؛ چیزی که عملاً شبیه «اشغال دوباره» تعبیر میشود.
برای امریکا، این گزینه پرهزینه و پرریسک است. مخالفان داخلی آن را بازگشت به جنگی میدانند که واشنگتن با هزینههای کلان ترک کرده بود. برای طالبان نیز پذیرش چنین توافقی مترادف با از دست دادن مشروعیت ایدئولوژیک و سیاسی در داخل خواهد بود.
به همین دلیل، احتمال وقوع این سناریو در کوتاهمدت بسیار ناچیز است. اگر هم مطرح شود، بیش از آنکه یک امکان واقعی باشد، ابزاری برای فشار سیاسی و چانهزنی در مذاکرات محسوب خواهد شد. رد قاطع و تداوم وضع موجود در این سناریو، طالبان بر خط سرخ سنتی خود، یعنی «عدم حضور نیروهای خارجی» پافشاری میکند و هرگونه دسترسی امریکا به بگرام را صریحاً رد خواهد کرد. این رویکرد با هویت ایدئولوژیک طالبان سازگار است و به آن امکان میدهد روایت «پایان اشغال» را همچنان بهعنوان یکی از سرمایههای سیاسی خود حفظ کند.
پیامدهای منطقهای
چین با حساسیت به هر ترتیبی که بگرام را به پایگاه امریکا بدل کند، واکنش نشان خواهد داد. روسیه که طالبان را به رسمیت شناخته، نگران بازگشت امریکا به «حیاطخلوت» خود است. ایران و پاکستان نیز هرکدام از زاویههای متفاوت، چنین سناریویی را تهدید تلقی میکنند. این فشارهای منطقهای مانع بزرگی در مسیر هر گونه توافق آشکار هستند.
در روزهای پیشرو روشن خواهد شد که آیا رایزنیهای آدم بولر و زلمی خلیلزاد میتواند باندهای بگرام را بار دیگر به روی هواپیماهای امریکایی باز کند، یا این پایگاه همچنان بهعنوان نماد پایان اشغال در اختیار طالبان باقی خواهد ماند.
تمایل پیوسته دونالد ترامپ به پایگاه هوایی بگرام نشانگر رویکرد جدید حکومت جمهوریخواهان به افغانستان است: رصد کردن چین، عملیات ضدتررویسم و دسترسی به عناصر کمیاب معدنی.
دونالد ترامپ خواهان معامله با طالبان است: بازگشت به پایگاه هوایی بگرام در بدل امتیازاتی سیاسی و مالی به طالبان.
رئیس جمهور امریکا روز پنجشنبه گفت که «در تلاش هستیم پایگاه هوایی بگرام را پس بگیریم.» او گفت که «آنها[طالبان] چیزهایی از ما میخواهند. ما آن پایگاه را میخواهیم.»
شبکه سیانان به نقل از منابع آگاه گفت که ترامپ از ماهها به اینسو مقامهای ارشد امنیت ملی ایالات متحده را تحت فشار قرار داده تا راهی برای بازگشت نیروهای امریکایی به بگرام پیدا کنند.
این منابع گفتند که گفتوگوها برای بازگرداندن کنترول این پایگاه، از ماه مارچ(حوت ۱۴۰۳)آغاز شده است.
ترامپ تا اکنون دوبار هیئت امریکایی، شامل آدام بولر و زلمی خلیلزاد، را به کابل فرستاده است. ظاهر ماموریت آنها رهایی امریکاییهای بازداشت شده از سوی طالبان است، اما بگرام نیز شامل دستورکار گفتوگوی بولر/خلیلزاد با مقامهای ارشد طالبان بوده است.
روزنامه وال استریت ژورنال روز جمعه گزارش داد امریکا با طالبان درباره استقرار نیروی محدود نظامی در بگرام مذاکره میکند و ماموریت این نیروها انجام عملیات ضدتروریسم خواهد بود. اگر طالبان موافقت کند، تجهیزاتی چون هواپیماها و پهپادها به بگرام انتقال خواهند یافت.
منابع امریکایی به این روزنامه گفتند که گفتوگوها در مراحل ابتدایی قرار دارند.
چین قدرتمند هستهای
در چارچوب رقابت قدرتهای بزرگ، مهار چین از عناصر اصلی سیاست خارجی و امنیت ملی امریکا است. رشد خیره کننده نظامی و اقتصادی چین واشنگتن را نگران کرده است. سیاست خارجی نیولیبرال پس از جنگ سرد با این خوشبینی آغاز شد که گسترش سرمایهداری در جهان به ادغام دولتهای خودکامه مانند چین در نظم جهانی اقتصاد آزاد کمک میکند و محصول آن گسترش دموکراسی و صلح به واسطه جلوگیری از درگیری قدرتها خواهد بود. چین با استفاده از این فرصت به قدرت دوم اقتصادی جهان تبدیل شده است.
حکومت ترامپ با اعمال تعرفههای سنگین بر چین در پی احیای مشاغل و صنایع از دست رفته در جریان جهانی شدن سرمایه، در ایالات متحده است. اما، تاکید شخص ترامپ بر تاسیسات اتمی چین نکتهای است که به ندرت از سوی رهبران امریکا مطرح شده است. اما، به نظر میرسد که رشد چین به عنوان یک قدرت اتمی همتای امریکا، آن طور که اتحاد شوروی در جریان جنگ سرد بود، ظاهراً حکومت ترامپ را نگران کرده است.
روزنامه فایننشل تایمز گزارش داد که چین در سالهای اخیر بهسرعت توان هستهای خود را گسترش داده و مانند روسیه، به زودی به رقیب هستهای امریکا بدل میشود. پنتاگون سال گذشته اعلام کرد که ارتش چین ذخایر کلاهکهای هستهای خود را تا اواسط سال ۲۰۲۴ به ۶۰۰ عدد رسانده که به معنای رشد سالانه ۲۰درصدی است.
به گفته این روزنامه، ایالات متحده برآورد میکند که چین تا سال ۲۰۳۰حدود یک هزارکلاهک هستهای قابل استفاده خواهد داشت و این تعداد را تا ۲۰۳۵به ۱۵۰۰افزایش خواهد داد. اگر این پیشبینی درست باشد، چین تا میانه دهه آینده تقریباً به همان تعداد کلاهک هستهای دست خواهد یافت که امریکا و روسیه در اختیار دارند.
افغانستان با تاسیسات اتمی «لوپ نور» در ایالت سین کیانگ چین ۲ هزار کیلوکتر فاصله دارد. اما، یک تحلیلگر سابق سیآیای گفت که ارتش چین تسلیحات هستهای خود را نه در سین کیانگ بلکه در ایالتهای مرکزی کشور تولید میکند.
با این حال، این موضوع چیزی از اهمیت افغانستان برای ترامپ کم نمیکند. منابع امریکایی به سیانان گفتند میدان بگرام میتواند پایگاهی برای نظارت بر فعالیتهای چین باشد. در جریان جنگ سرد، پاکستان چنین نقشی را برای تجسس و جمع آوری اطلاعات درباره فعالیتهای شوروی داشت.
همچنین، امریکا با حضور در بگرام میتواند داعش را نیز رصد کند که اخیراً جای القاعده را به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی امریکا گرفته است.
با این که امریکا عمیقاً مایل است نیروهای ویژه ضدتروریسم به افغانستان بیایند، اما این نیروها تهدیدی برای القاعده و تیتیپی نیز است که متحدان طالبان اند. حضور سربازان امریکایی رابطه طالبان با دیگر گروههای تروریستی اسلامگرا را پیچیده و حتا تنش آلود میکند.
طالبان در گردباد رقابت قدرتهای بزرگ؟
صحبتهای ترامپ در بریتانیا نشان میداد که گفتوگوهای جدی با طالبان در مورد استقرار نیروها و تاسیسات امریکایی در بگرام دارد. طالبان قبلا حضور نیروهای خارجی در افغانستان را رد کرده بود و حکومت ترامپ در جریان مذاکرات دوحه نیز پذیرفته بود که تمام سربازان خود را بیرون کند.
علاقه مجدد ترامپ برای حضور در بگرام نیازمند توافقات گسترده سیاسی، اقتصادی و امنیتی با طالبان است که در حال حاضر طالبان چنین معاملهای را رد کرده است. طالبان کسنسرسیومی از گروههای شبه نظامی اسلامگرایی است که ضدیت با امریکا و نفرت از غرب در دیانای شان است.
طالبان خواهان عادی شدن روابط با امریکا است اما بعید به نظر میرسد که در بدل آن به استقرار نیروهای امریکایی در پایگاه استراتژیک بگرام تن بدهد؛ این موضوع از حساسیت بالایی در منطقه برخوردار است. هر نوع توافق برسر بگرام حکومت شکننده و نوپای طالبان را در تضاد شدید با چین، روسیه و ایران قرار میدهد.
این سه کشور در حال حاضر روابط نزدیکی با طالبان دارند اما اگر این گروه در مورد بگرام امتیازی به امریکا بدهد این متحدان خود را از دست میدهد. ایران و روسیه نشان داده اند که اگر رژیم مستقر در کابل به امریکا نزدیک شود، حاضر اند به بیثباتی آن کمک کنند. نزدیکی طالبان به امریکا باعث نزدیک شدن این کشورها به نیروهای مقاومت میشود.
روسیه برای پس زدن حضور نظامی غرب، به اوکراین حمله کرد و ایران ضربات سختی از جنگندههای استراتژیک امریکا در جنگ ۱۲روزه با اسرائیل متحمل شد. با توجه به چشم انداز حمله مجدد اسرائیل به تاسیسات اتمی ایران، تهران از نفوذ خود برای برهم زدن هر نوع معاملهای با واشنگتن استفاده خواهد کرد.
با این که تضعیف داعش در افغانستان به سود روسیه و جمهوریتهای آسیای میانه است اما مسکو با به رسمیت شناختن طالبان نمیخواست که این گروه به دایره نفوذ غرب بیفتد. حضور سربازان امریکایی روابط طالبان و روسیه را سرد خواهد کرد.
چین، روسیه و ایران خلاء اقتصادی و دیپلوماتیک غرب در افغانستان را پر نکرده اند، از سرمایهگذاری در معادن و زیرساختها و پشتیبانی مالی از حکومت درگیر مشکلات مالی گسترده طالبان خودداری کرده اند. با این حال، طالبان روی این متحدان خود حساب میکند و عمیقاً مایل است که به کمک آنان از زیر بار سنگین تحریم و انزوا بیرون شده و چرخ اقتصاد خود را با اتکا به سرمایهگذاری شرکتهای آنها در بخش معادن به حرکت در آورد.
مناسبات طالبان با غرب تا زمانی که هبت الله، احمد الشرع افغانی نشود، بهبود نمییابد. طالبان بعید است که رابطه رو به گسترش و قابل پیشبینی با مسکو و بیجینگ را با ترامپی که حتا به متحدان خود خیانت میکند، معاوضه کند.
محمدحنیف اتمر، وزیر خارجه پیشین افغانستان میگوید که شورای امنیت سازمان ملل با وجود تشخیص بحران کشور، اراده و راهبردی برای حل این مشکلات ندارد. آقای اتمر در مقالهای برای افغانستان اینترنشنال، نوشت: نشست اخیر شورای امنیت نشان داد قدرتهای بزرگ در قبال افغانستان اتفاقنظر ندارند.
تشخیص شورای امنیت سازمان ملل در مورد بحرانهای پیچیده و درهمتنیده انسانی، حقوق بشری، اقتصادی، امنیتی و سیاسی افغانستان کاملاً درست بود. نتیجهگیری این سازمان مبنی بر اینکه این بحرانها یک «طوفان کامل» را برای افغانستان و حتی فراتر از آن بهوجود آورده است نیز بهجاست؛ زیرا زندگی میلیونها انسان، بهویژه نیمی از جامعه، با خطر محرومیت، گرسنگی، نبود خدمات صحی و در نهایت تهدید جدی حیاتی روبهرو گردیده است و خطر تروریسم نیز مهار نشده است.
دو دستگی طالبان
سازمان ملل آشکار ساخت که رهبری طالبان به دو گروه تقسیم شده است؛ گروهی که خواهان برخورد واقعبینانه برای حل بحرانهاست، اما قدرت کافی ندارد یا حاضر نیست منافع خود را به خطر اندازد، و گروهی دوم که قدرت را در اختیار دارد، اما هیچ ارادهای برای حل بحرانها ندارد و برعکس، محرومیتهای بیشتری را بر کشور تحمیل میکند.
با این حال، سازمان ملل و شورای امنیت آن، فراتر از مطالبات تکراری و لفاظیهای همیشگی، هیچ برنامه عملی برای مهار این «طوفان کامل بحرانها» ارائه نکردند. بدتر از آن، نشست اخیر شورای امنیت درباره افغانستان، بار دیگر شکست اجماع بینالمللی، چنددستگی فکری و آغاز فصل تازهای از رقابت قدرتهای بزرگ در قبال افغانستان را به نمایش گذاشت.
قدرتهای بزرگ در برابر بحران افغانستان به سه دسته تقسیم شدهاند. گروه نخست خواستار تعامل مشروط با طالبان است، گروه دوم تعامل بدون قید و شرط را پیشنهاد میکند، و گروه سوم هرگونه تعامل با طالبان را بینتیجه و مردود میداند.
مردم افغانستان و جهان، و نیز سیاستمداران و دولتمداران واقعبین و سالماندیش، باید بدانند که این رقابت قدرتهای بزرگ، سطح و ابعاد واقعی این طوفان کامل را برای افغانستان و منطقه به مراتب وخیمتر خواهد ساخت. پیش از آنکه دیر شود، چاره در همکاری ملی و بینالمللی برای ایجاد نظام مشروع در کشور نهفته است؛ نظامی که حقوق همه مردم افغانستان و تعهدات بینالمللی کشور، از جمله مبارزه با تروریسم، را تضمین کند.
از سرگیری روند دوحه و بازنگری نقش سازمان ملل
روند سیاسی دوحه تحت رهبری سازمان ملل متحد باید با مشارکت فعال و معنادار مردم افغانستان و سیاستمداران شایسته و معتبر از سر گرفته شود.
مذاکرات بینالافغانی برای رسیدن به توافقی همهشمول و پایدار نیز باید با حمایت کامل شورای امنیت و کشورهای بانفوذ منطقه آغاز گردد.
در حالیکه کارایی سازمان ملل متحد در عرصه کمکهای انسانی و حقوق بشری ستودنی است، اما عملکرد آن در حوزه سیاسی، به ویژه در روند دوحه، نیازمند بازنگری جدی میباشد. این سازمان باید به حق مشارکت واقعی مردم افغانستان در این پروسه احترام بگذارد و شجاعت ایستادگی در برابر حاکمان مستبد را از خود نشان دهد، حتی اگر این اقدام به بهای از دست دادن موقعیت و مسئولیت نهادی تمام شود.
کمکهای بشردوستانه به مردم افغانستان باید بر اساس نیازهای واقعی و بر بنیاد اصول شفافیت و حسابدهی از سر گرفته شود.
افزون بر آن، تمامی اقدامات سیاسی و عدلی در سطح بینالمللی برای توقف بحران حقوق بشری و رفع محرومیت زنان باید عملی گردد، و این موضوع حیاتی نباید به بهانه «تعامل سازنده» نادیده گرفته شود.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور امریکا روز سهشنبه برای شرکت در مهمانی رسمی پادشاه بریتانیا وارد لندن شد. مخالفان آقای ترامپ، عکس بزرگ او و جفری اپستین، آزارگرجنسی بدنام را در برابر کاخ وینزر گستردهاند؛ در جایی که اقامتگاه رئیسجمهور و بانوی اول امریکا در این سفر خواهد بود.
سایه شوم اپستین، نه تنها در این سوی اقیانوس اطلس هم آقای ترامپ را رها نمیکند، بلکه گلوی نخستوزیر بریتانیا را هم به سختی میفشارد.
در فاصله ضیافت سلطنتی نخست برای آقای ترامپ در بهار ۲۰۱۹ تا ضیافت دوم در پایان تابستان ۲۰۲۵، بریتانیا فراز و فرودهای زیادی داشته و پنج نخستوزیر عوض کرده است.
بریتانیای امروز و آن روز
شش سال پیش که بریتانیا از سوی یکی از راستگراترین حکومتهای خود در دهههای اخیر اداره میشد، بوریس جانسون، نخستوزیر وقت که در رقابت درون حزبی رهبر حزب حاکم شده بود، انتخابات زودهنگام اعلام کرد تا از سوی رایدهندگان عادی هم تایید شود و دستاویز قانونی برای اجرای نتیجه همهپرسی برگزیت بهدست آورد.
رسانههای نوشتند که نخستوزیر وقت بریتانیا نمیخواست در کنار آقای ترامپ در یک عکس دیده شود
در آن زمان، در آن سوی اقیانوس اطلس، دونالد ترامپ، رئيسجمهور امریکا بود. آقای ترامپ آنقدر در بریتانیا نامحبوب بود که به گفته رسانهها، بوریس جانسون در جریان مراسم هفتاد سالگی ناتو در بریتانیا، میکوشید با او در یک کادر عکاسی قرار نگیرد تا مبادا بختش برای پیروزی در انتخابات اواخر دسامبر ۲۰۱۹ کمرنگ شود. این دو رهبر در آن مراسم خوش و بش کوتاهی کردند که البته از چشم عکاسهای خبری دور نماند.
آقای جانسون با شعار «بیاید برگزیت را به انجام برسانیم»، در انتخابات ماه دسامبر ۲۰۱۹ حزب محافظهکار را به پیروزی قاطعی رساند، سختترین شکست در تاریخ معاصر را به حزب کارگر وارد کرد که به استعفای جرمی کُربن از رهبری حزب انجامید و حزب لیبرال دموکرات را که با شعار بازگشت به اتحادیه اروپا وارد انتخابات شده بود، به سختی به حاشیه راند.
شش سال گذشت؛ در این فاصله در دو سوی اقیانوس اطلس تغییرات زیادی آمده است. دونالد ترامپ پس از یک دوره واگذاری ناخواسته قدرت به حزب دموکرات، دوباره – و این بار با رای بالایی، و بسی تند و تیزتر از گذشته – به کاخ سفید بازگشته و پسلرزههای پیروزی او، نه تنها امریکا بلکه اروپا و جهان را تکان داده است.
در بریتانیا پس از این که حزب محافظهکار سه رهبر عوض کرد و نتوانست از زیر بار سنگین کرونا و برگزیت قامت راست کند، حزب کارگر با آرایش تازهای و با یک پیروزی قاطع پس از چهارده سال به قدرت بازگشت.
کییر استارمر برای جلب نظر دونالد ترامپ تلاش زیادی کرده است
در آرایش تازه، طیف چپگراتر حزب کارگر به حاشیه رانده شدند، جرمی کُربن که بهگونه مستقل وارد پارلمان شده بود حالا حزب تازهای ساخته و کییر استارمر در خانه شماره ۱۰ – دفتر نخستوزیری بریتانیا – کابینهای از چهرههای چپ میانه حزب تشکیل داده است. البته این میانهروی نه تنها نظر مساعد راستگرایان جامعه را بهدست نیاورده، بلکه باعث فاصله گرفتن رایدهندگان سنتی حزب کارگر شده است.
آقای استارمر در ۱۸ ماهی که از به قدرت رسیدنش میگذرد، در سامان دادن به بحران پناهجویانی که با قایقهای بادی از راه دریا خود را به بریتانیا میرسانند، موفق نبود. همین ناکامی، ناخنافگار یا چشم اسفندیار حکومت او شد و دستاویزی برای راستگرایان شد که شنبه گذشته دهها هزار نفر از آنها در خیابانهای لندن قدرتنمایی کردند.
دونالد ترامپ در ضیافت سلطنتی سال ۲۰۱۹، مهمان ملکه بریتانیا بود
او همچنین در این یک و نیم سال تصمیمهای جنجالی زیادی گرفته که هیچکدام آنها از یک نخستوزیر کارگری انتظار نمیرفت. در کنار سیاستهای اقتصادی راستگرایانه، مانند افزایش بودجه نظامی به قیمت کاهش خدمات اجتماعی و رفاهی، تا حمایت سرسختانه از اسرائيل و تروریستی خواندن یک گروه حامی فلسطینیان، تا نزدیکی بیش از حد به دونالد ترامپ و دعوت از او برای یک ضیافت سلطنتی دیگر به میزبانی شاه.
آقای ترامپ که یک بار در دوره اول خود به ضیافت شاهانه ملکه بریتانیا آمده بود، تنها رهبر غیرسلطنتی جهان است که دوبار در بریتانیا به چنین ضیافتی دعوت میشود. شاه بریتانیا رهبران جهان را به پیشنهاد نخستوزیر مهمان میکند و شرکت دوباره در ضیافت سلطنتی، برای بسیاری در این کشور، نمایانگر کیسهای است که کییر استارمر برای روابط اقتصادی با قدرتمندترین اقتصاد دنیا دوخته است. او با این ترفند توانست دل آقای ترامپ را بهدست آورد و تعرفههای ایالات متحده برای تولیدات بریتانیایی را در حد ۱۰ درصد نگه دارد.
لرد مندلسن (چپ) رابطه نزدیکی با جفری اپستین داشته است
سایه شوم اپستین در دو سوی اقیانوس
تازهترین جنجال و رسوایی کییر استارمر، برکناری سفیر با نفوذش در امریکاست. لرد پیتر مندلسن، در سیاست بریتانیا، نامی آشنا و در ایالات متحده، چهرهای صاحبنفوذ است. بسیاری باور دارند که کامیابی نخستوزیر بریتانیا در بهدست آوردن دل دونالد ترامپ، نتیجه رایزنیهای آقای مندلسن و رابطه نزدیک او با کاخ سفید است.
آقای ترامپ در حالی وارد لندن شده است که معمار رابطه ویژه او با نخستوزیر این کشور، از مهمترین سفارت بریتانیا کنار زده شده است. او شاید بتواند با جانشین آقای مندلسن هم کنار بیاید، اما نخستوزیر، کییر استامر، بعید است از زیر بار این رسوایی کمر راست کند.
رسوایی این نیست که چرا لرد مندلسن برکنار شده، بلکه جنجال اینجاست که چرا دیر برکنار شده است.
در این اواخر و با انتشار مجموعهای از نامههای جفری اپستین، آزارگر جنسی کودکان - که در دوره اول آقای ترامپ در زندان خودکشی کرد – رابطه نزدیک و صمیمی این چهره بدنام با لرد مندلسن هم برملا شده است. مشخص شده که آقای مندلسن حتی پس از بازداشت اپستین برای رسیدگی به جرایم جنسیاش، با نوشتن نامه یا نامههایی از او حمایت کرده است.
حالا بسیاری در دو سوی پارلمان بریتانیا – هم حزب مخالف و هم حزب حاکم – خواهان پاسخگویی و چه بسا کنارهگیری کییر استارمر از مقام نخستوزیری اند. نکته اینجاست که آقای استارمر، به باور منتقدانش، از این رسوایی خبر داشته و با این حال از لرد مندلسن دفاع کرده است.
او سرانجام وادار شد سفیر بانفوذ بریتانیا در ایالات متحده را، یک هفته مانده به سفر جنجالی آقای ترامپ به لندن برکنار کند؛ اما رسوایی جفری اپستین، همانگونه که بر سر مهمان امریکایی آقای استامر در این سفر سایه انداخته و در نشستهای خبری در لندن مطرح خواهد شد، بلکه بهسختی گریبان نخستوزیر بریتانیا را هم گرفته است.
چه بسا بار بعد که رهبران امریکا و بریتانیا در جایی با هم دیدار کنند، فردی که در کنار آقای ترامپ ایستاده، دیگر کییر استارمر نباشد.
اینترنت بیسیم در پنج ولایت افغانستان قطع شده است. این نوشته بررسی میکند که چرا رهبر طالبان از اینترنت میترسد و چگونه قطع تدریجی خدمات فایبر و بیسیم در ولایتهای افغانستان بخشی از سیاست کنترول روایتها، مهار اعتراضها و جلوگیری از دسترسی جامعه به اطلاعات آزاد است.
قطع اینترنت بیسیم در بلخ، قندهار، هلمند، نیمروز و ارزگان به دستور مستقیم رهبر طالبان، نشانهای واضح و آشکار از روندی است که بهگفته منابع قرار است بهتدریج به سراسر افغانستان گسترش یابد. ظاهراً این تصمیم برآمده از هراس عمیقی است که هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان نسبت به اینترنت و جهان باز اطلاعات دارد.
گذشته عملکرد طالبان نشان میدهد که این گروه هیچگاه علاقهای به ابزاری که خارج از کنترول خودش، جریان اطلاعرسانی را ممکن سازد نداشته است. طالبان از همان آغاز در پی انحصار روایت بوده است. حکومت طالبان میکوشد تنها صدایی باشد که از داخل افغانستان شنیده میشود. اما اینترنت در چهار سال گذشته مهمترین روزنهای بوده که این انحصار آنان را شکسته است. ویدیوهای کوتاه، گزارشهای شهروندی و روایتهای مستقل از زندگی روزمره زیر سلطه طالبان، توانستهاند نظم تبلیغاتی این گروه را فرو بریزند. هبتالله رهبر طالبان میداند هر تصویر و جملهای که بدون اذن و سانسور او منتشر شود، میتواند مشروعیت این گروه را زیر پرسش ببرد.
ترس طالبان از حقیقتسنجی و روایتهای بدیل
بهار عربی که در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا شعلهور شد و منشاء آن اینترنت آزاد و شبکههای اجتماعی بود، نشان داد که این فضا میتواند حقیقتسنجی جمعی و سازماندهی اعتراضها را ممکن سازد.
پژوهشهای نهادهایی مانند «فریدم هاوس» نیز تأیید کردهاند که افت آزادی اینترنت همواره با افزایش کنترولگری سیاسی همراه بوده است. در چنین فضایی، ماشین تبلیغات رسمی کارکرد خود را از دست میدهد. برای طالبان، که مشروعیتش بر خوانش خاصی از دین استوار است، این تهدید دوچندان است. اینترنت به کاربران در افغانستان امکان میدهد به دانش دینی متنوع، روایتهای بدیل و شهادتهای مستقیم از نقض حقوق بشر دسترسی یابند؛ چیزی که ستونهای ایدئولوژیک این گروه را فرسایش میدهد.
نگرانیهای امنیتی هبتالله
ترس هبتالله از اینترنت ریشهای امنیتی نیز دارد. او میداند برای رهبری که اقتدارش بر سکوت و ترس عمومی بنا شده، اینترنت ظرفیتی بسیار خطرناک است؛ زیرا کوچکترین اعتراض محلی میتواند با اتصال شبکههای مجازی به بحرانی ملی تبدیل شود. تجربه کشورهای دیگر نیز این واقعیت را تأیید میکند: در ایران اعتراضهای پراکنده بارها به جنبشهای سراسری انجامید، در مصر تجمعهای محدود میدان تحریر به سرنگونی حکومت انجامید، و در سودان شبکههای اجتماعی توانستند صدای مخالفان را به موجی ملی بدل کنند. همین نمونهها نشان میدهد که چرا طالبان از اتصال آزاد مردم به اینترنت چنین هراس دارد.
علاوه بر همه اینها، رهبر طالبان اینترنت را منبع «فساد» هم میداند. در نگاه رهبر طالبان، دسترسی جوانان و زنان به موسیقی، فیلم یا گفتمانهای مدرن درباره آزادی فردی و حقوق زنان، بنیانهای ایدئولوژیک نظامی را که طالبان بنا کرده متزلزل میکند. اینجاست که نگرانی مذهبی و فرهنگی با ترس امنیتی در هم میآمیزد. روحانیت سنتی نیز با تهدید مشابهی روبهرو است؛ چرا که مرجعیت فتواهای دینی، زمانی که هر کاربر میتواند به منابع متنوع دینی کشورهای اسلامی و دانشگاه های معتبر اسلامی دسترسی پیدا کند، دیگر یکپارچه باقی نمیماند.
کاربران افغان تا کنون هزاران بار دستورها و فرمانهای هبتالله آخندزاده را زیر سؤال بردهاند. هزاران متن در شبکههای اجتماعی، چه بهصورت پستهای مستقل و چه در قالب دیدگاهها زیر خبرها و مطالب رسانهای، تولید شده که مستقیم یا غیرمستقیم مشروعیت او را به چالش کشیده است. این حجم از روایتهای بدیل، که گاهی در چند ساعت دستبهدست میشود و به مخاطبان گستردهای میرسد، نشان میدهد فضای دیجیتال به ابزاری بدل شده که اقتدار طالبان را از درون میساید.
بُعد دیگری از این هراس، هزینهای است که فساد و سرکوب بر طالبان تحمیل میکند. اینترنت امکانی پدید آورده که اسناد افشا شوند و روزنامهنگاری دادهمحور راه خود را باز کند. گزارشهای نهاد «اکسیس ناو» نشان میدهد خاموشیهای اینترنت در جهان رو به افزایش است، چون حکومتها برای گریز از هزینههای شفافیت به ابزارهای خشنتری متوسل میشوند. طالبان نیز نگران همین وضعیت است؛ هر معامله، هر خشونت و هر تصمیم دیر یا زود افشا میشود و در حافظه دیجیتال میماند. این گروه تا امروز بارها از این مسیر ضربه خورده است؛ از انتشار اسناد مالی گرفته تا درز گزارش نشستهای محرمانه و حتی علنیشدن اختلافهای درونی رهبرانش.
چرا قطع مرحله به مرحله؟
به نظر میرسد هبتالله آخندزاده تحت فشار شماری از رهبران دیگر طالبان تصمیم گرفته است دسترسی به اینترنت بیسیم را یکباره متوقف نکند. این سیاست شباهت زیادی به روندی دارد که در مورد رسانههای تصویری اجرا شد؛ روندی تدریجی که از محدودیتهای کوچک آغاز شد و اکنون، پس از مدتی، به تعطیلی و انسداد بیش از هشتاد درصد رسانههای تصویری دولتی در افغانستان انجامیده است. طالبان با این شیوه هم واکنش جامعه را میسنجد و هم هزینههای سیاسی را گامبهگام کاهش میدهد. انسداد مرحلهبهمرحله، فرصتی برای آمادهسازی افکار عمومی و مهار اعتراضهای احتمالی فراهم میکند.
پارادوکس سانسور؛ خاموشی که صدا را بلندتر میسازد
سانسورچیان در همه جای دنیا با تناقضی روشن روبهرویند؛ هرچه فشار برای بستن مسیرهای اطلاعرسانی بیشتر میشود، تقاضا برای دسترسی نیز افزایش مییابد. پژوهشها این پدیده را «پارادوکس سانسور» نامیدهاند؛ وضعیتی که در آن حذف یک محتوا خود به خبر تبدیل میشود و دامنه توجه را چند برابر میکند. طالبان نیز با همین واقعیت مواجه است. تصمیم به قطع اینترنت شاید در کوتاهمدت جریان اطلاعات را کند کند، اما در عمل کنجکاوی عمومی را دامن میزند و توجه جهانی را بهسوی افغانستان جلب میکند.
ترس هبتالله از اینترنت، در واقع ترس از جامعهای است که میتواند آگاه شود، سازمان یابد و روایت مستقل خود را بسازد. طالبان به جای آنکه با مردم وارد گفتوگو شود، سکوت و تاریکی را تحمیل میکند. اما تجربهی جهانی نشان داده هیچ دیواری توان مقاومت در برابر سیلاب اطلاعات را ندارد.
علاوه بر همه اینها، طالبان بار دیگر نشان میدهد که تا چه اندازه با ابزارهای دنیای امروز در تضاد است. در جهانی که اینترنت به بخش جداییناپذیر اقتصاد، آموزش، ارتباطات و حتی سیاست بدل شده، تصمیم به بستن دروازههای دیجیتال هم نشانه بیاعتمادی این گروه به جامعه است و هم پرده از ناتوانی آن در همزیستی با واقعیتهای عصر جدید برمیدارد. طالبان میخواهد با تکیه بر روشهای قرون وسطایی، نظمی نو را مهار کند، اما همین تلاش بیش از پیش شکاف میان این گروه و نسلی را عیان میسازد که زندگیاش با شبکههای مجازی و جریان آزاد اطلاعات تعریف شده است.
طالبان شاید بتواند موقتاً سرعت اینترنت را کم کند یا دروازههای ارتباطی را ببندد، اما نمیتواند نسلی را که در دنیای دیجیتال بزرگ شده به دوران شتر و چراغهای پلیتهدار بازگرداند. جوانان افغانستان، چه در داخل و چه در مهاجرت، زندگی و هویتشان با ابزارهای آنلاین پیوند خورده است. هر انسداد تازه تنها شکاف میان حاکمان و جامعه را عمیقتر میسازد و نشان میدهد که طالبان در جدالی نابرابر با زمانهای قرار گرفته که دیگر به عقب برنمیگردد.