آزادی بیان در آیینه دیگری؛ چرا سلمان رشدی از حقوق مسلمانها دفاع میکند؟
سلمان رشدی پس از حمله خونینی که در سال ۲۰۲۲ او را برای همیشه زخمی کرد، با انتشار کتاب تازهاش بار دیگر به صحنه ادبیات بازگشته است. او همزمان با معرفی این کتاب، «ساعت یازدهم»، در گفتوگویی با فرید زکریا در شبکه سیانان، «اسلامهراسی» در امریکا را محکوم کرد.
رشدی سالها در سایه تهدید، تعقیب، خشونت، فتوای مرگ و نفرتپراکنی از سوی تندروهای اسلامگرا زندگی کرده است، با این حال هشدار میدهد که هیچ شکل از تعصب و ستیز علیه هیچ گروهی، از جمله مسلمانان، قابل پذیرش نیست. دفاع سلمان رشدی از حقوق مسلمانان، جوهره مفهوم آزادی بیان را آشکار میکند؛ او میگوید آزادی بیان دقیقاً زمانی آغاز میشود که تفاوت باورها پدید میآید.
صحبتها و موضعگیریهای سلمان رشدی درباره آزادی بیان میتواند برای فهم این پدیده بسیار مهم باشد. او از معدود کسانی است که سالها برای حق بیانش هزینه داده است. پس از انتشار رمان «آیات شیطانی»، روح الله موسوی خمینی، رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، در سال۱۹۸۹ فتوا داد که رشدی به پیامبر اسلام توهین کرده است.
بعدها گزارشهایی منتشر شد مبنی بر اینکه خمینی احتمالاً کتاب را نخوانده بود. اما، این فتوا واکنشهای جهانی گستردهای برانگیخت و رشدی را مجبور کرد سالها در اختفا زندگی کند. اما زندگی مخفی مانع از آن نشد که او هدف حمله قرار نگیرد: در سال ۲۰۲۲ در نیویورک با چاقو مورد حمله قرار گرفت و در نتیجه بینایی یک چشم خود را از دست داد و یکی از دستهایش نیز بهشدت آسیب دید و تا حدی از کار افتاد.
اکنون پس از آن حمله، نخستین اثر داستانی خود را منتشر کرده است؛ مجموعهای از داستانها که نشان میدهد او همچنان به ادبیات و نیروی تخیل وفادار مانده است. این کتاب مجموعهای از پنج داستان (سه داستان بلند و دو داستان کوتاه) است که در هند، انگلستان و امریکا میگذرند و به موضوعاتی مثل مرگ، پیری، خاطره، هویت و لحظههای پایانی زندگی میپردازند. روایتی از آدمهایی است که در آستانه پایان چیزی ایستادهاند؛ رابطه، زندگی یا ایمانشان. نوعی مواجهه غیر مستقیم خود رشدی با تجربه نزدیکشدن به مرگ و معنای ادامه دادن بعد از آن نیز محسوب میشود.
نکته قابل تامل این است که او امروز در امریکا یکی از مدافعان حقوق و آزادیهای مسلمانان است. اخیراً در مصاحبهای با فرید زکریا گفت که اسلامهراسی در امریکا وجود دارد و نباید چنین باشد. رشدی اسلامهراسی، یهودستیزی و هرگونه تعصب و ستیز علیه هر گروه انسانی را محکوم کرد و از حقوق و آزادیهای همه این گروهها دفاع کرد.
ممکن است این پرسش پیش بیاید که چگونه سلمان رشدی، که بیشترین فشار، آسیب و هزینه روانی و فیزیکی را از سوی اسلامگرایان تندرو تجربه کرده، اکنون مدافع حقوق مسلمانان در کشورهای غربی است؟ پاسخ در کارنامه و جهانبینی خود او نهفته است. رشدی تاکید میکند که معنای آزادی بیان تنها زمانی آغاز میشود که تفاوت دیدگاه و تفاوت تجربههای انسانی پدید میآید؛ در غیر این صورت آزادی بیان معنایی ندارد.
او میگوید همانطور که خودش حق دارد دیدگاهها و نظراتش را آزادانه بیان کند و قانون از این حق حمایت کند، مخالفان او نیز باید حق داشته باشند باورها و دیدگاه خود را بیان کنند و قانون نیز از آزادی آنها حمایت کند. اما این تفاوت دیدگاه باید مدنی، مستدل و عاری از نفرت باشد و هیچ شکل از خشونت در آن جای نداشته باشد. جایی که کسی برای مخالفت، به حذف فیزیکی روی میآورد، آزادی بیان پایان یافته است و گفتوگو و استدلال به بنبست رسیده است.
•
•
رشدی پیشتر نیز درباره سیاستهای دولت فرانسه مبنی بر ممنوعیت حجاب در مکانهای عمومی اظهار مخالفت کرده بود. او تصریح کرده بود که هرکس حق دارد آزادی پوشش داشته باشد و اعمال فشار و تحمیل هر نوع پوشش، چه حجاب و چه بیحجابی، مغایر آزادی انسان است. او گفته بود: من شخصاً مخالف پوشیدن حجاب هستم، اما از حق کسانی دفاع میکنم که میخواهند حجاب داشته باشند.
برای فهم بهتر مفهوم آزادی بیان و اینکه چرا سلمان رشدی با وجود تجربه خشونت اسلامگرایان تندرو، از حقوق مسلمانان دفاع میکند، میتوان از یک مثال ساده استفاده کرد. تصور کنید کسی در یک شهر لیبرال غربی میگوید: همسایه ما که نویسندهای خداناباور است، دیروز همراه با جمعی از مسلمانها در مقابل دفتر شهردار تظاهرات کرده بود تا از حق مسلمانها برای ساخت مسجد دفاع کند؛ در حالی که شهردار جدید اعلام کرده اجازه نمیدهد در این شهر مسجد ساخته شود. در برابر چنین صحنهای، ممکن است عدهای بگویند این از «فضایل» دین اسلام است؛ این خداناباور تازه فهمیده اسلام چه دین بزرگی است و حالا به آن علاقهمند شده. عده دیگری ممکن است بگویند نه، اصلاً ممکن نیست؛ این آدم ریگی به کفش دارد، شیطنت میکند، حتماً جاسوس است.
اما حقیقت این است که معنای واقعی اعتقاد به آزادی دقیقاً در همین رفتار نهفته است. مسئله نه تعلق خاطر دینی است و نه شیطنت سیاسی. کسانی که به آزادی باور دارند و آن را بهطور جدی در زندگی خود به کار میگیرند، برای احترام به اصل آزادی، در کنار دیگران میایستند تا آنها نیز بتوانند شکل مورد نیاز آزادی را تجربه کنند. آنها برای تامین حق آزادی دیگران مبارزه میکنند تا حق آزادی خودشان محفوظ بماند.
خداناباوری که از حق آزادی یک مسلمان مومن برای داشتن مسجد دفاع میکند، در واقع از حق خودش برای آنکه آزادانه خداناباور باشد دفاع میکند؛ برای اینکه بتواند بیهراس کتاب بنویسد، نقد دینداری کند، سخنرانی داشته باشد و عقاید مومنان را به چالش بکشد. اگر امروز از حق آزادی یک مسلمان در آن شهر دفاع نکند، فردا در شرایطی دیگر ممکن است عدهای بگویند: «ما از کتابها و افکار خداناباورانه تو خوشما نمیآید؛ دفتر و دیوانت را ببند.» و درست از همینجا سلامت و تعادل جامعه بههم میریزد. این منطق متقابل، همان منطق آزادی است که در رفتار و سخن سلمان رشدی نیز دیده میشود؛ کسی که با وجود هزینههای شخصی سنگین، هنوز از حق مسلمانان برای زیستن و بیان کردن دفاع میکند.
در نتیجه، آزادی بیان و باور به آزادی یعنی اینکه ما فقط از سخنان و دیدگاهها و نظرهای کسانی استقبال نکنیم که مثل ما فکر میکنند، مثل ما حرف میزنند و مثل ما میاندیشند. این آزادی بیان نیست. آزادی بیان یعنی حق نظر مخالف را به رسمیت بشناسیم؛ استدلال طرف مخالف و حق استدلالکردن او را بپذیریم. چون آزادی بیان دقیقاً چنین چیزی است؛ از آزادی دیگران دفاع کنیم تا خودمان حق بیان و اظهار نظر آزادانه را از دست ندهیم.
چرخش سیاست خارجی طالبان به سوی هند به همکاری تجاری و دیپلوماتیک رسیده است. وزیر تجارت طالبان به دهلی رفته و دو طرف بر تعیین اتشههای تجارتی و استفاده از چابهار توافق کردند. آنطرف اما پاکستان عصبانی است و این خشم، احتمالاً اسلامآباد را به سمت حمایت از مخالفان طالبان سوق میدهد.
روابط طالبان با اسلامآباد پس از اسد ۱۴۰۰ برخلاف انتظار پاکستان بهسوی تنش رفته است. پاکستان طالبان افغان را به حمایت از تحریک طالبان پاکستانی متهم میکند، اما طالبان این ادعا را رد میکند.
تنش آنقدر بالا رفته که پاکستان قلب کابل را هدف حمله هوایی قرار داد و دو طرف در مرزها درگیر شدند. اکنون که بیش از یک ماه از اوج این تنشها و بینتیجهماندن سه دور مذاکرات گذشته، مرزها همچنان بسته است، تجارت متوقف مانده و بهویژه مقامهای پاکستانی از احتمال آغاز درگیری و شدتگرفتن دوباره تنش هشدار میدهند.
از زمانی که تجارت میان طالبان و پاکستان متوقف شده، طالبان در واکنش مسیر مبادلات را به سوی ایران و آسیای میانه منحرف کرده است. در شش ماه گذشته حجم تجارت افغانستان با ایران به حدود ۱.۶ میلیارد دالر رسیده و از تجارت با پاکستان که حدود ۱.۱ میلیارد دالر گزارش شده پیشی گرفته است. این تغییر عمدتاً به سمت بندر چابهار بوده که با حمایت هند فعالیت میکند.
وقتی طالبان از هند میخواهد دهلیز چابهار را توسعه دهد و همزمان دهلیز هوایی را فعال میکند، در واقع تلاش دارد وابستگی ساختاری خود به پاکستان را کاهش دهد و هزینههای سیاسی بستهشدن مرزها را پایین بیاورد.
طالبان میداند که بهرسمیتشناسی سیاسی در سطح بینالمللی فعلا دور از دسترس است. بههمین دلیل راهبرد «قدرت نرم اقتصادی» برایش یک راه عملی است تا با کشورهای مهم منطقه رابطه کاری بسازد و از انزوا فاصله بگیرد.
تحلیلگران هندی و بینالمللی میگویند دهلی این سیاست «تعامل بدون بهرسمیتشناختن» را برگزیده تا هم خلای نفوذش در کابل را پر کند و هم هزینه دیپلوماتیک مشروعیت دادن به طالبان را نپردازد.
از همین زاویه، هند برای طالبان گزینهای است تا نقش و وزن پاکستان در سیاست خارجیشان کمتر شود.
پیامدهای این چرخش برای پاکستان
پاکستان سالها از مسیرهای ترانزیتی خود بهعنوان ابزار فشار استفاده میکرد. با جان گرفتن بندر چابهار و دهلیزهای هوایی هند، این اهرم ضعیفتر میشود و اسلامآباد در مذاکرات امنیتی و مرزی، کارت کمتری در دست دارد.
پاکستان در حالی پروژههای بزرگ ترانزیتی با چین و آسیای میانه را پیش میبرد که چابهار یک مسیر رقیب مستقیم در برابر گوادر و دهلیز اقتصادی چین-پاکستان است. هرچه افغانستان زیر اداره طالبان بیشتر در دهلیز چابهار جا بگیرد، ظرفیت گوادر در بازار افغانستان و حتی فراتر از آن کمرنگتر میشود.
عصبانیت پاکستان و امکان تکیه بر گروههای مخالف طالبان
اسلام آباد پس از بازگشت طالبان امیدوار بود «عمق راهبردی»اش در کابل دوباره احیا شود. اما برخلاف انتظار پاکستانیها، نفوذشان کاهش یافت و هند اکنون چای پای تازهای در افغانستان زیر حاکمیت طالبان پیدا کرده است.
همین تغییر محاسبه پاکستان را بهسوی سیاستهای تهاجمیتر سوق داده و به نظر میرسد که این کشور را به حمایت از بازیگران رقیب طالبان سمتوسو داده است. نزدیکشدن طالبان به هند دقیقا به جایی ضربه میزند که پاکستان آن را سرمایه راهبردی خود در افغانستان میدانست.
گزارش اخیر نیوزلاینز نیز بر این تاکید کرده که در میان مخالفان طالبان، مشخصا یاسین ضیا رهبر جبهه آزادی افغانستان و احمد مسعود رهبر جبهه مقاومت ملی، هر دو به شکل تازهای در محاسبات پاکستان «سیاسی و امنیتی» مهم شدهاند.
نیوزلاینز به صراحت نوشت اگر پاکستان بخواهد طالبان را کنار بزند، این کار بدون نیروی بدیل ممکن نیست. به همین دلیل تماس با مخالفان، از نگاه این گزارش، بخشی از آمادهسازی برای سناریوی فشار یا حتی تغییر موازنه در کابل است.
در همان گزارش تاکید شده که مخالفان طالبان تا امروز پراکنده و کماثر بودهاند و حملههای شان بیشتر «گزیدن پشه» توصیف شده است، اما اگر پشتوانه یک دولت مثل پاکستان را پیدا کنند، با سرعت میتوانند از یک نیروی حاشیهای به بازیگر جدی تبدیل شوند.
اگر پاکستان به سمت استفاده نیابتی از مخالفان برود، برای طالبان هزینهساز میشود؛ چون امنیت نسبی چهار سال گذشتهاش بر فرض «کنترول میدان» و نبود یک جبهه منسجم مخالف بنا شده و هر نوع تزریق منابع یا پناهگاه بیرونی میتواند این موازنه را بهتدریج فرسوده کند.
چرا طالبان مجبور است با پاکستان تعامل کند؟
اگر سناریوی گروههای نیابتی، که حتا نصیراحمد اندیشه از چهرههای نزدیک به مخالفان طالبان، آن را فرصتی برای گروههای ضد طالبان دانسته، وارد مرحله عمل شود، برای طالبان جدیترین تهدید در چهار سال گذشته خواهد بود. تهدیدی که میتواند افغانستان را به فضای پرآشوب دهه ۱۹۹۰ برگرداند.
در چنین وضعی، به نظر میرسد طالبان چارهای جز تعامل با پاکستان ندارد. یا باید هزینه ناامن شدن و بحرانهایی را که در پی میآید بپردازد، یا ناچار است در اولویتبندی سیاست خارجیاش، تعامل با پاکستان را بر نزدیکی به هند ترجیح بدهد.
در ۱۸ نوامبر ۲۰۲۵، وقتی محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان سعودی، از پلههای هواپیما در پایگاه اندروز پایین آمد، چیزی بیش از یک ولیعهد وارد خاک امریکا شد؛ یک «نسخهٔ کاملاً جدید از خاورمیانه» قدم به زمین گذاشت.
دو روز بعد، وقتی محمد بنسلمان با دونالد ترامپ دست داد و پشت میز اتاق بیضی نشست، دیگر هیچ کسd در جهان شک نداشت: قرن بیستویکم، بالاخره صاحب «قدرت عربیِ جهانی» شد.
این سفر، زیبا بود. نه بهخاطر اعداد - شامل ۶۰۰ میلیارد دالر و یک تریلیون دالر سرمایهگذاری مشترک و قراردادهای نسل ششم نظامی که خودش یک سمفونی است- بلکه بهخاطر «احساس» آن. برای اولین بار بعد از دههها، خاورمیانه نه با تصویر بمب و موشک، بلکه با تصویر هوش مصنوعی، هیدروژن سبز، شهرهای معلق نئوم و قطارهای مافوق صوت به جهان معرفی شد. این همان چیزی است که تاریخ گاهی فقط یک بار به یک نسل میدهد: یک لحظهٔ «رنسانس» و لحظهای که نفس را حبس کرد. در کنفرانس مطبوعاتی، بنسلمان یک جملهای گفت که باید روی دیوار همهٔ اتاقهای فکر خاورمیانه حک شود: «ما دیگر نمیخواهیم کسی ببازد تا ما ببریم. میخواهیم همه ببرند.» این جمله، پایان ایدئولوژی «بازی با حاصلجمع صفر» در منطقه بود. از آن لحظه، هر تحلیلگر صادقی میداند که بازی عوض شده است.
پنج تصویر آینده که از واشنگتن بیرون آمد
اول، سال ۲۰۳۰: بزرگترین دیتاسنترهای جهان دیگر در ویرجینیا و سنگاپور نیستند بلکه در صحرای نجد و کنار دریای سرخاند. دو، سال ۲۰۳۲: اولین صادرکنندهٔ هیدروژن سبز به اروپا دیگر استرالیا نیست؛ عربستان است – و ایران میتواند تأمینکنندهٔ گاز پایهٔ آن باشد. سه، سال ۲۰۳۵: خط قطار ریاض–بغداد–دمشق–بیروت–حیفا فعال است و اولین قطار مسافری بدون ویزا از خلیج فارس تا مدیترانه میرود. چهار، سال ۲۰۳۸: یک استارتآپ ایرانی-سعودی-اسرائیلی در نئوم، اولین باتری جامد کوانتومی تجاری جهان را معرفی میکند. پنج، سال ۲۰۴۰: خاورمیانه برای اولین بار یک کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل دارد و آن کرسی متعلق به «اتحادیه کشورهای خلیج و شامات» است.
اینها رویا نیستند؛ اینها نسخهٔ بتا از آیندهای هستند که همین امروز در کاخ سفید امضا شد.
چرا اینبار واقعاً فرق میکند؟ چون این بار پول، فناوری و امنیت در یک جهت همافزا قرار گرفتند. چون این بار جوانان ۳۰ تا ۴۰ سالهٔ منطقه؛ از ریاض تا تهران، از تلآویو تا دبی یک «داستان مشترکِ جذاب» دارند که میتوانند به آن بپیوندند. چون این بار «ترس» جای خود را به «امید معقول» داده است.
پیام خصوصی واشنگتن به تهران که هیچ رسانهای نگفت ترامپ در حاشیهٔ دیدار، پیغام کوتاهی فرستاد: «به ایران بگویید در را نبستهایم. فقط باید با لباس جدید بیایند.» این جمله یعنی اگر ایران همین امروز تصمیم بگیرد که به جای «مقاومت قهرمانانه» وارد «رقابت اقتصادی قهرمانانه» شود، صندلیاش در میز بزرگ هنوز محفوظ است و حتی میتواند صندلی اختصاصی باشد، چون هیچ کشوری به اندازه ایران نمیتواند شرق و غرب، شمال و جنوب را به هم وصل کند.
پایان سفر محمد بنسلمان به واشنگتن، زیباترین خبری بود که خاورمیانه در تمام قرن بیستویکم شنیده است. این سفر به ما گفت که میشود از دل خاکستر جنگ، باغهای معلق ساخت. به ما گفت که میشود به جای نفرت، کد نوشت. به ما گفت که میشود به جای موشک، ماهوارهٔ مشترک فرستاد. و مهمتر از همه، به ما گفت که هنوز دیر نشده است. خاورمیانهٔ فردا همین امروز در واشنگتن متولد شد و همهٔ ما، از هر شهری، از هر کشوری، از هر زبانی که هستیم، دعوتشدهٔ این جشن تاریخی هستیم.
مقالههایی که در صفحه زاویه منتشر میشوند، بیانگر دیدگاه نویسندگان است و لزوما نظر تحریریه افغانستان اینترنشنال را بازتاب نمیدهند. صفحه زاویه با انتشار دیدگاههای گوناگون، میکوشد فضای گفتوگوی باز بین دیدگاههای متفاوت را فراهم کند.
طالبان که با تبليغات و تروريسم بار ديگر بر کشور حاکم شد، از آغاز با عدم مشروعيت و نفرت عمومی روبهرو بوده است.
اما، تنش اخير با پاکستان برای طالبان فرصتی استثنايی به وجود آورد تا با يک موج تبليغاتی، هم از فشار نفرت عمومی بکاهد و هم خود را مدافع مادر وطن نشان دهد.
در اين ميان، گروهی از کسانی که در ادبيات سياسی «احمقهای مفید» خوانده میشوند، به جارچیهای تبليغاتی طالبان بدل شدند. اين افراد ناخواسته در خدمت روايت طالبان قرار گرفتند و برای سفيدنمايی اين گروه فعال شدند. آنان که عمدتا در کشورهای غربی، امريکا، بريتانيا و اروپا زندگی میکنند به بخشی از نیروی سایبری طالبان در جنگ پاکستان تبدیل شدند.
در حالیکه وزارت مخابرات طالبان بخشی از محتوا در پلتفورمهای چون فيسبوک، اينستاگرام و اکس را فيلتر میکند، فعالان رسانهای اين گروه هماهنگ و منظم در فضای آنلاين فعالاند. آنان موجی میسازند که مفيدهای احمق را زير نام ناموس ملی، حاکميت ملی، تماميت ارضی و ارزشهای مشابه با خود همراه میکند.
اصطلاح «احمق مفيد» يا «نادان سودمند» در سياست به کسانی گفته میشود که ندانسته در نقش تبليغاتچی يک جناح عمل میکنند، بدون آنکه از هدفهای پشتپرده آگاه باشند. نخستین بار اين اصطلاح به لنين نسبت داده شد که در اشاره به نويسندگان و انديشمندانی در غرب به کار میبرد که از اتحاد شوروی تعريف میکردند.
گزارشها نشان میدهد وزارتهای طالبان بهويژه دفاع، داخله و رياست استخبارات شبکههای گسترده سايبری برای تبليغات و پروپاگندا ساختهاند.
این شبکه سایبری در تمام پلتفرمهای اجتماعی حضور دارند.
اين شبکهها هدفهای مشخصی را دنبال میکنند، از جمله
– دفاع از امارت طالبان و بزرگنمايی کارکردهای اين گروه؛
– برجستهسازی چهرههای طالبان و ساختن تصوير مثبت از آنان؛
– روايتسازی، حمله و ضدحمله برای پنهانکردن ناکامیهای آنان؛
– حمله هدفمند به مخالفان داخلی و بيرونی طالبان؛
– نشر دروغ، افترا، واژههای زننده و دسيسهسازی عليه مخالفان؛
– پاسخهای هدفمند زير نوشتههای چهرههای سياسی و مدنی مخالف همراه با دشنام و تمسخر؛
– شناسايی مخالفان از راه پستها، لايکها، بازداشت و مجازات آنان؛
– هککردن يا گزارشدادن صفحههای مخالف برای بستن آنها؛
– حضور منظم در اسپيس و تيکتاک برای دفاع از روايت طالبان.
اين شبکهها بر اساس وضعيت روز عمل میکنند. هرگاه مخالفان نشستی برگزار کنند يا اظهار نظری داشته باشند، اين ماشين تبليغاتی منظم به آنان حمله میکند. نقش آنها در تنش اخير ميان طالبان و پاکستان بيش از پيش ديده شد.
آنان با نامهای مستعار و با استفاده از هويت قومی، زبانی يا حتی نام و تصوير زنان، روايت طالبان را تقويت کرده و مخالفان را هدف قرار میدهند. اين حملات اغلب با ادبيات تند و غیراخلاقی همراه است.
در مواردی طالبان پيامهای جعلی را به نام مقامهای بيرونی از جمله وزیر امنیت دولتی تاجیکستان، نشر کرد. حتی، زلمی خليلزاد نيز زمانی هدف يک کارزار جعلی قرار گرفت.
در ماه اکتوبر، حسابهای وابسته به طالبان ويديوی جعلی ساختهشده با هوش مصنوعی نشر کردند که گويی رئيسجمهور روسيه از طالبان عليه پاکستان پشتيبانی میکند. سفارتهای روسيه در کابل و اسلامآباد اين ويديو را جعلی اعلام کردند، اما اين اقدام بخشی از استراتژی فشار سياسی طالبان بر پاکستان بود.
در پی اين رويدادها، حکومت پاکستان از پلتفورم اکس خواست چند حساب وابسته به طالبان بسته شود.
در تازهترين مورد، طالبان شبکههای اجتماعی را به ميدان جنگ تبليغاتی عليه پاکستان بدل کرد. پس از درگيریها، صفحههای وابسته به طالبان با شدت احساسات ملیگرايی ضدپاکستانی را شعلهور ساختند. ادبیات آنها مورد حمایت مقامها و چهرههای وابسته به حکومت سابق نیز قرار گرفت که روزگاری از پاکستان به علت حمایت از طالبان انتقاد شدید میکردند.
رهبران طالبان با اظهارات تند و تبليغات منظم کوشيدند خشم عمومی را عليه پاکستان تشديد کنند. افغانها به گونه تاريخی نسبت به پاکستان حساساند، زيرا سياستهای مداخلهجويانه پاکستان در چندين دهه گذشته همراه با رقابت منطقهای کشورهايی چون هند، فضای بیاعتمادی گسترده در جامعه ايجاد کرده و جنگ و ویرانی به بار آورده است.
پاکستان ادعا میکرد خاک افغانستان پناهگاه گروههای تروريستی است و مخالفان از پناهگاههايی که طالبان فراهم کردهاند، استفاده میکنند. طالبان تلاش کرد اين جنگ را رنگ تاريخی و ملی بدهد و موضوع خط ديورند و سياستهای گذشته پاکستان را برجسته سازد. طالبان میخواست نشان دهد اين تنش ميان افغانستان و پاکستان است، نه صرفا ميان آنان و پاکستان.
طالبان همانند شيوه روايتسازی جمهوری اسلامی در جنگ با اسرائيل، کوشيد درگيری اخير را حمله پاکستان بر افغانستان جلوه دهد تا از احساسات ضد پاکستانی مردم بهره بگيرد.
فعالان رسانهای طالبان هر از گاهی درباره پالیسی اطلاعرسانی و تبلیغات گفتوگو میکنند
همزمان فعالان رسانهای طالبان سعی داشتند اختلافهای داخلی پاکستان را پررنگ سازند. شماری از وابستگان طالبان به زبان اردو درباره شکافهای جامعه پاکستان مینويسند تا اين اختلافها را بزرگتر نشان دهند.
طالبان بيش از تهديد بيرونی، از بحران مشروعيت داخلی رنج میبرد. تقريباً همه اقشار اجتماعی با سياستهای اين گروه مخالفاند و طالبان در چند سال گذشته هيچ تلاشی برای کسب مشروعيت داخلی نکرده است.
پاکستان این نقطه ضعف طالبان را تشخیص داده و پیوسته بر تشکیل حکومت همهشمول و رعایت حقوق شهروندان افغانستان تاکید میکند. ناکامی در رسيدن به مشروعيت جهانی نيز فشار را بر طالبان افزايش داده است. در چنين فضايی، دامنزدن به احساسات ضدپاکستانی روشی برای گردآوری پشتيبانی داخلی است.
دوگانگی ميان سرکوب آزادی بيان در داخل و استفاده حرفهای از همين پلتفورمها برای جنگ روانی در بيرون نشان میدهد طالبان در بحران هويتی عميقی گرفتار است. گروهی که زمانی بسياری از ابزارهای مدرن را ناروا میدانست، امروز برای بقای سياسی با مهارت از همان ابزارها استفاده میکند.
اگر کسی با آرایش سیاسی پارلمان بریتانیا آشنایی نداشته باشد، با شنیدن مواضع اخیر وزیر داخله این کشور، تصور میکند او نماینده یک حزب راستگرای افراطی است و حکومت چپگرایی که یک و نیم سال پیش با شعارهای حقوقبشری، همدیگرپذیری و مهاجرنوازی به قدرت رسیده بود، اکنون از هم پاشیده است.
شبانه محمود روز دوشنبه در پارلمان بریتانیا از طرحی رونمایی کرد که شامل شدیدترین برخوردها با مهاجران در هشتاد سال گذشته بریتانیا میشود.
کمتر رایدهنده حزب کارگر پارسال وقتی بهپای صندوق رای میرفت، تصور میکرد به حزبی رای میدهد که مهاجران را باعث نفاق و دودستگی جامعه معرفی خواهد کرد، آنها را مجبور خواهد کرد برای اقامت دایم و دست یافتن به ثبات ۲۰ سال منتظر بمانند، جلوی سفر اعضای خانواده مهاجران پذیرفته شده به بریتانیا را خواهد گرفت، مهاجران را وادار خواهد کرد که هر گاه وضع کشورشان بهتر شد برگردند، حکومتهای خارجی را تهدید خواهد کرد که اگر مهاجران برگشتخورده خود را نپذیریند، دیگر به مردم آن کشور ویزا نخواهد داد و حتی به بازنگری تعهدات حقوقبشری بریتانیا برای تسهیل اخراج مهاجران متوسل خواهد شد.
منتقدان میگویند انتظار ۲۰ ساله، نهتنها مهاجران را در برزخ بلاتکلیفی قرار میدهد، بلکه زمینه ادغام آنها در جامعه میزبان را کم میکند و باعث میشود مهاجران در این کشور به ثبات و سکون که لازمه ادغام است نرسند.
شبانه محمود که خودش از مادر و پدر مهاجر پاکستانی زاده شده، از این ویژگی برای توجیه سیاستهای ضدمهاجرتی خود استفاده کرد. دو وزیر قبلی داخله، سوئلا براورمن و پریتی پتل هم در توجیه سیاستهای مهاجرتی خود، به پیشینه مهاجرتی والدینشان استناد میکردند؛ اما آن دو وزیر از حزب محافظهکار و مربوط به راستگراترین جناح آن حزب بودند، در حالی که خانم محمود از حزب چپگرای کارگر است.
کارگر دیروز، کارگر امروز
وینستن چرچیل، سیاستمدار محافظهکار و نخستوزیر مشهور بریتانیا، در هفتههای بعد از پایان شکست آلمان نازی جنگ جهانی دوم، سرمست از پیروزی در جنگ، انتخابات سراسری برگزار کرد و امیدوار بود با رای بالای مردم نخستوزیر منتخب شود؛ چرا که رسیدنش به قدرت، نتیجه انتخابات درون حزبی بود و از سوی رایدهندگان، ماموریت ملی (National Mandate) نداشت.
وینستن چرچیل در جنگ پیروز شد اما در انتخابات ناکام ماند
پیروزی در جنگ و نجات اروپا و جهان از شر فاشیسم و نازیسم، برای رایدهندگان بریتانیایی دلیل کافی نبود تا چرچیل را در خانه شماره ۱۰ نگه دارند. حزب محافظهکار به رهبری او در انتخابات سراسری سال ۱۹۴۵ شکست سختی خورد و ۱۹۷ نماینده از دست داد.
بریتانیای خسته و فرسوده از جنگ، به یک تازهنفس و یک خانهتکانی اساسی نیاز داشت و به حزب کارگر به رهبری کلمنت اتلی رای داد.
اتلی در راس حزب چپگرای کارگر، چهره بریتانیا را تغییر داد. او دولت رفاه را به میان آورد، صنایع عمده را ملی کرد و نظام بهداشت و درمان همگانی بریتانیا (NHS) را پایهگذاشت که از آن پس تبدیل به میراث ملی کشور شد و هیچ نخستوزیر راستگرایی، حتی «بانوی آهنین» مارگرت تاچر نتوانست به آن دستدرازی کند.
سیاستهای سوسیالستی اتلی در دهههای بعد، پایه و ستون اصلی فعالیت حزب کارگر شد؛ از جمله مهاجرت.
سیاستهای سوسیالیستی کلمنت اتلی، برای دههها، زیربنای مواضع سیاسی حزب کارگر بوده است
حکومت کارگری کلمنت اتلی، برای بازسازی بریتانیا و به حرکت درآوردن چرخهای اقتصاد کشور، شروع به وارد کردن گسترده مهاجران از کشورهای حوزه کارائیب و شبهقاره هند کرد.
مهاجرت چهره بریتانیا را عوض کرد، چرخهای اقتصاد را به گردش در آورد، سبک زندگی مردم این کشور را دگرگون کرد و حتی به سفره مردم این کشور رنگ و طعم و متفاوتی داد. این دگرگونی ممکن است به مزاق همه خوش نیاید یا هر کسی ممکن است این طعم و رنگ متفاوت را در میز غذای خود نپسندد؛ اما کمتر سیاستمدار عمدهای در دههای اخیر در راس احزاب اصلی بریتانیا قرار گرفته که تاثیر مثبت مهاجرت را انکار کند.
اکنون اما، مهاجرت ناخنافگار یا چشم اسفندیار حکومتها و سیاستمداران این جزیره شده است. احزاب راست افراطی در بریتانیا هم مانند دیگر کشورهای اروپایی، همه مشکلات کشور را از چشم مهاجران میبینند؛ و برای بدنام کردن پدیده مهاجرت، قایقهایی را به مردم نشان میدهند که مردمان گریزان از جنگ و نابسامانی اقتصادی را از افریقا و خاورمیانه به سواحل جنوبی بریتانیا میآورند.
در چانهزنیهای سیاسی، کمتر کسی این واقعیت را در نظر میگیرد که بریتانیاتا یک قرن پیش بر بیش از نیمی از کره زمین حکم میرانده و ردپای سنگینی از خود در کشورهای مختلف افریقایی و آسیایی، و حتی امریکای لاتین بر جای گذاشته است. در کنار کسانی که به دلیل زبان انگلیسی این کشور را برای مهاجرت انتخاب میکنند، بیشتر مهاجران از جاهایی میآیند که در گذشته مستعمره بریتانیای کبیر بوده است؛ همانگونه که مردم مستعمرات سابق اسپانیا و فرانسه، بیشتر این دو کشور را برای مهاجرت انتخاب میکنند.
ب مثل برگزیت
خروج از اتحادیه اروپا سایه سنگینی بر سیاست و اقتصاد بریتانیا انداخته است
احزاب راست افراطی در میانه دهه ۲۰۱۰، حکومت بریتانیا را وادار کردند با برگزاری همهپرسی خروج از اتحادیه اروپا، برگزیت، به تعبیر مخالفان، به پای خود شلیک کند.
دیوید کمرون، نخستوزیر وقت بریتانیا که از جناح میانه حزب محافظهکار بود، از ترس اینکه اعضای حزبش در داخل پارلمان، به دامان حزب افراطی یوکیپ، به رهبری نایجل فراژ بیفتند، تصمیم گرفت در زمین آن حزب بازی کند و وعده داد اگر در انتخابات ۲۰۱۴ پیروز شود، سرنوشت کشورش در اتحادیه اروپا را به همهپرسی گذارد.
این وعده کارساز بود و حزب او در انتخابات ۲۰۱۴ با رای بالایی پیروز شد. آقای کمرون به وعده خود عمل کرد و در سال ۲۰۱۶ همهپرسی برگزار کرد، با اینکه خودش خواهان خروج از اتحادیه اروپا نبود. همهپرسی برگزار شد و بریتانیا با رای نهچندان بالایی (۵۲ درصد به ۴۸ درصد) به خروج از اتحادیه اروپا رای داد. آقای کمرون کنارهگیری کرد و نخستوزیرهای بعدی ماندند و جنجالی به نام برگزیت.
برگزیت در دوره بوریس جانسن به سرانجام رسید و بریتانیا با خروج از اتحادیه اروپا، موفق شد جلوی رفت و آمد آزادانه از ۲۷ کشور عضو این اتحادیه را بگیرد. اما مهاجرت غیرقانونی از راه دریا که اکنون کار را به جایی رسانده که حزب کارگر از احزاب راست افراطی قابل تفکیک نباشد، از پیامدهای برگزیت بود.
برگزیت به کنترل مرزها و کاهش مهاجرت کمک نکرد
بریتانیای پسا برگزیت، نه تنها دسترسی به پایگاه دادههای مهاجرتی در اتحادیه اروپا را از دست داد، بلکه از توافق دابلین هم خارج شد. بر اساس این توافق، پناهجویان به نخستین کشور اتحادیه اروپا که وارد آن شدهاند برگردانده میشوند.
به باور بسیاری از منتقدان برگزیت، خروج از اتحادیه اروپا، سرمنشا بسیاری از مشکلات اقتصادی بریتانیا بود و نظرسنجیها هم نشان میدهد که اکثریت مردم این کشور اکنون باور دارند که خروج از بزرگترین اتحادیه سیاسی و اقتصادی جهان، تصمیم درستی نبوده است. اما برگزیت اکنون به تاریخ پیوسته و بسیاری ترجیح میدهند دیگر از آن حرف نزنند و به حتی جای برگزیت به شوخی بگویند «B Word»، یعنی واژهای که با ب شروع می شود.
اما همانطور که برگزیت باعث ناکامی حزب محافظهٰکار و پنج نخستوزیر آن در حدود ۸ سال شد، طلسم این خروج، حزب کارگر را هم بینصیب نخواهد گذاشت.
انداختن همه مشکلات کشور به گردن مهاجران، پشت کردن به اصول اولیه حزب کارگر و افتادن به دام راست افراطی، حزب حاکم کنونی را در نگاه رایدهندگان عادی الزاماً محبوب نخواهد کرد، بلکه باعث سرخوردگی رایدهندگان سنتی این حزب و قدرت گرفتن راستگرایان افراطی در نتیجه شکاف در پایگاه مردمی حزب کارگر خواهد شد.
مشکل مهاجرت کنترلنشده
بر اساس آمار در بریتانیا مهاجرت خالص – یعنی شمار کسانی که وارد کشور میشوند در مقابل کسانی که خارج می شوند – بیش از ۹۰۰ هزار در سال است. اگر این روند ادامه یابد، سالانه نزدیک به یک میلیون نفر به جمعیت بریتانیا اضافه میشود، در حالی که ظرفیت خدمات عمومی، از جمله بهداشت و آموزش، به آن اندازه رشد نمیکند.
یکی دیگر از مشکلات دیگر، مهاجرت کنترل نشده است. منتقدان میگویند کسانی که از راه دریا وارد بریتانیا میشوند، از فیلترهای قانونی عبور نکردهاند و معلوم نیست از کجا آمدهاند و ممکن است دست به چه کارهایی در این کشور بزنند. ضمن اینکه بسیاری از آنها، مدت زیادی در هتلها جای داده میشوند که هزینه سنگینی به مالیاتدهندگان تحمیل میکند.
قایقهای بادی مهاجران، کابوس سیاستمداران بریتانیا شده است
اگرچه بسیاری از مهاجران و پناهجویان به شهرهای بزرگ میروند تا زمینه بیشتری برای کار داشته باشند، اما مخالفت با مهاجران، در شهرهای کوچک و مناطق روستایی بیشتر به چشم می خورد.
آمار این ادعا را تایید نمیکند که مهاجران و پناهجویان، به نسبت جمعیت خود بیشتر دست به کارهای خلاف میزنند، اما بزهکاری آنها بیشتر به چشم میآید و حساسیت بیشتری ایجاد میکند. خبرهایی که از بزهکاری پناهجویان منتشر میشود، در مواردی به شورشهای غیرقابل کنترل در برابر هتلهای محل اقامت پناهجویان میانجامد.
مساله مهاجرت کنترلنشده، قایقهایی که مهاجران غیرقانونی را به بریتانیا میآورد و در مواردی جان آنها را به خطر میاندازد، در کنار رونق قاچاق انسان از راه دریا، نهتنها محبوبیت احزاب راست افراطی و ضدمهاجرت را افزایش داده، بلکه احزاب اصلی مانند محافظهکار و کارگر را هم که در اصول مشکلی با مهاجرت نداشتهاند، به درپیش گرفتن گفتمان راستگرایانه و مهاجرستیزانه وا داشته است، با این امید که با در دست گرفتن پرچم ضدمهاجرت، احزاب راست افراطی را از خلع سلاح کنند.
افغانستان بهرغم تنوع قومی، زبانی و مذهبی، خانه مشترک همه افغانهاست؛ در پس این تنوع، همبستگی عمیق مردمی وجود دارد که در طول تاریخ نهتنها بنیان وحدت ملی را حفظ کرده، بلکه آن را تقویت نیز کرده است.
افغانها بهجای تکیه بر تفرقههای قومی یا مذهبی، از طریق پیوندهای انسانی عمیق، ارزشهای سنتی و حافظه فرهنگی مشترک به هم پیونده خورده و به همبستگی درونی رسیدهاند.
هرچند شماری اندک با اظهارات و افکار مسموم خود درصدد تضعیف وحدت افغانها هستند، اما این اختلافهای قومی، ایدئولوژیک و طبقاتی نهایتا در روحیات مشترک زندگی روزمره مردم، ارزشهای فرهنگی و تعاملات اجتماعی آنان حل میشوند.
پیوند ژرف مردمی؛ هویت جمعی شکستناپذیر ملت افغان
جامعه افغانستان بر شبکههای مردمی و سنتی استوار است که میان مردم شرق و غرب، شمال و جنوب درک متقابل و همدردی عمیقی ایجاد کرده است. هرچند اختلاف دیدگاهها در میان اقوام از بین نمیروند، اما در جریان زندگی جمعی ادغام میگردند. همین روابط، ریشههای ملت را میسازند؛ ملتی که در مواجهه با بحرانهای متعدد، همچنان متحد و یکپارچه باقی مانده است.
در افغانستان نظامهای خویشاوندی، درهم آمیختگی قومی و فرهنگ مشترک طی صدها سال شکل گرفتهاند؛ پیوندهایی که بهمراتب عمیقتر و پایدارتر از ساختارهای اجتماعی بسیاری از کشورهای مدرن است. این روابط نتیجه اجبار و یا فشار بیرونی نیست، بلکه محصول تعاملات متقابل اقتصادی، فرهنگی و فکری است. این پیوندها آنقدر ریشهدار و استوارند که برای کشورهایی که تازه تجربه همزیستی را آغاز کردهاند، میتوانند درسآموز باشد.
تاریخ افغانستان عاری از جنگ قومی است
برخلاف اروپا و بسیاری کشورهایی که بهنام قوم، مذهب یا نژاد جنگهای خونین داشتهاند، تاریخ افغانستان هرگز گواه جنگ قومی نبوده است. وحدت ملی افغانها بر اساس قانون نوشتهشده نیست، بلکه نتیجه توافق عمیق و نانوشته ای اجتماعی مردم است. جامعه افغانستان مکانیزم فرهنگی و مردمی نیرومندی دارد که بنیان وحدت ملی را میسازد.
حتا در بازههای زمانی که دولتها ضعیف بودند و قدرتهای خارجی برای تفرقه تلاش میکردند، ملت افغان اجازه نداد برنامههای آنان عملی شود. ریشه وحدت ملت در قدرت دولت نبود، بلکه در ساختار طبیعی و درونی جامعه نهفته بود.
روایتی پایدار: حفظ اتحاد ملی در دل جنگها
از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۱ که کشور درگیر جنگهای داخلی و سپس زیر حاکمیت سختگیرانه طالبان بود، نهادهای ملی از میان رفتند، بنیانهای فرهنگی آسیب دیدند و جامعه دستخوش آشفتگی شد، اما بازهم ملت بهجای گرایش به تفرقه قومی، به سمت صبر، گذشت و روحیه ملی گرایید.
در دورهای که ارزشهای فرهنگی و آموزشی آسیب دیدند و بسیاری تلاش کردند روایتهای ملی را نابود کنند، ملت افغان نه به سوی شکاف قومی عمیق رفت و نه هویت جمعی را از دست داد. این یک نمونه روشن از انسجام قومی در تاریخ معاصر است.
تهدید مصنوعی امروز: سکتاریست ها و تاجران نفرت
امروز بهرغم آنکه از یکسو یک حکومت غیردموکراتیک بر مردم مسلط است و از سوی دیگر برخی جریانهای متعصب و تنگنگر درصدد گسترش نفرت و تفرقه است، بازهم خرد جمعی مردم در مواجهه با این چالشها به عنوان پادزهر عمل کرده است.
ملت همچنان در برابر تفرقههایی که در تقابل با انسجام درونی جامعه است، میایستد. سکتاریست ها در میان ملت جایی ندارند، زیرا از ریشهها، پیشینه و ساختار وحدت میان افغانها غافلند.
قدرت تفاهم بهجای اختلاف
نیاز امروز این نیست که اختلافها را ژرفتر کنیم، بلکه باید از تنوع فکری، تجارب سیاسی و تنوع اجتماعی برای منافع ملی استفاده کنیم. قدرت ملت در شعارهای نفرتآمیز نیست؛ بلکه در دیدگاه مشترک ملی، عقلانیت سیاسی و تفاهم اجتماعی نهفته است.
ملت افغان نه نسخه نفرت میخواهد و نه شعار تفرقه؛ تشنه آزادی فکر، عدالت اجتماعی و ثبات سیاسی است. این همان مسیر ادامه هویت شکستناپذیر و وحدت ملی افغانهاست.
باید به وحدت ملت ایمان داشته باشیم و از بحثها، شعارها و تحلیلهای بیمسئولیت کسانی فاصله بگیریم که میکوشند زهر جدایی را در جامعه بپاشند. ما باید با اطمینان به اتحاد مردمی، انرژی ارزشمند خود را صرف انسجام سازنده سیاسی کنیم.
اگر توان خود را برای ایجاد فکر مشترک ملی، نظام عادلانه و مشارکت سیاسی برابر برای همه بهکار بگیریم، نهتنها ملت متحد میماند، بلکه افغانستان و همه اقشار جامعه به سوی ثبات، عدالت و مسیر سیاسی تازه حرکت خواهند کرد.
ما به وحدت ملت باور داریم؛ و همین باور بزرگترین سرمایه ملی افغانستان در قرن بیستویکم است.
در لغتنامه «آکسفورد»، سکتاریسم به پایبندی تنگنظرانه به یک فرقه خاص (سیاسی، قومی یا مذهبی) که اغلب منجر به نزاع با افرادی از فرقههای دیگر یا باورهای متفاوت میشود، تعریف شده است.