هر فرد از منظر جایگاه قومی، سیاسی، اجتماعی، مذهبی و اقتصادی خود به این رویداد ـ که بار دیگر افغانستان را از مسیر تمدن و دولتـ ملت شدن جدا کرد ـ مینگرد. نمیتوان روایتی یکتا و مسلط از این سقوط ارائه کرد. بنابراین هدف من از این تحلیل، سرزنش دیگران یا برجسته کردن خطاها و کاستیهایشان نیست. من نیز، متأثر از تعلقات سیاسی، ساختارهای قدرت، مناسبات منطقهای، قومی، زبانی، سمتی و تاریخی، دیدگاه خود را بیان میکنم.
اول
خوشبختانه دسترسی به شبکههای اجتماعی و اینترنت همگانی است و بسیاری از مواردی که در اینجا به آنها اشاره میکنم، بهراحتی قابل دسترسی است. نکته نخست من درباره نقش معاون رئیسجمهور در ساختار جمهوریت و بر مبنای قانون اساسی است. صلاحیتهای معاون رئیسجمهور در قانون اساسی بهصورت واضح تعریف نشده و حدود این صلاحیتها توسط شخص رئیسجمهور تعیین میگردد. تعیین حدود صلاحیت و مسئولیتها به سطح روابط میان معاون رئیسجمهور با رئیسجمهور بستگی داشت.
انتظارات مردم از من اما تنها بر اساس صلاحیتهای موجود یا غیرموجود من در ساختار جمهوریت نبود، بلکه بیشتر به ریشههای سیاسی، قومی و تاریخی من بازمیگشت. از آنجا که من یکی از سربازان قهرمان ملی، شهید احمدشاه مسعود، بودم، مردم انتظار داشتند از کلیت دیدگاه و میراث سیاسی او دفاع و حراست کنم.
زمانی که من معاون رئیسجمهور شدم، نهتنها اردوگاه مقاومت دهه ۹۰ تکهتکه شده بود، بلکه هر تکه آن فاقد شیرازه واقعی بود. در دستگاه قدرت، دستکم حوزه مقاومت میان من و جناب داکتر عبدالله عبدالله تقسیم شده بود. به این موضوع که هر کدام از ما تا چه حد از این منافع نمایندگی و حراست میکردیم، نمیپردازم؛ زیرا پرداختن به آن، هدف اصلی این نوشته را منحرف میسازد.
بنابراین، کسانی که فکر میکنند قوای مسلح میتوانست یا باید به دستور من عمل میکرد، با روحیه و نص قانون اساسی آشنایی ندارند. از نظر قانونی، من بهجز حلقه محافظان شخصی و طرفداران نزدیک، نمیتوانستم مستقیماً بر هیچ بخشی از قوای مسلح امر کنم. معاون رئیسجمهور میبایست نظرات و خواستههای خود را از طریق ساختارهای متعارف و نهادینه آن زمان، مانند جلسات شورای امنیت تحت ریاست رئیسجمهور، جلسات خاص امنیتی و جلسات کابینه، به اجرا بگذارد.
به دلیل پیشینهام در بخش امنیتی، بهویژه اطلاعات، رئیسجمهور تحت فشار امریکا قرار گرفت تا از دادن صلاحیت مشخص و گسترده به من در این بخش خودداری کند. این موضوع در اولین مصاحبه مفصل او پس از سقوط نیز بهصراحت بیان شده است.
پس از آنکه زلمی خلیلزاد در سال ۲۰۱۸ مذاکره مستقیم با طالبان را آغاز کرد و جمهوریت را دور زد، من با راهاندازی تجمعات مردمی، موضع سخت و تندی گرفتم. اولین کسی بودم که با گردهمایی مردمی در کاپیسا، مذاکره خلیلزاد را محکوم کردم و گفتم که عاقبت این کار برای بقای نظام و دستاوردهای مقاومت و جمهوریت، بسیار خطرناک است.
این موضعگیریها، هرچند قبل از یکجا شدن با رئیسجمهور اشرف غنی بود، باعث شد سفارت امریکا در دو سال و اندی که معاون رئیسجمهور بودم، مرا تحریم کند. روابط ما بسیار سرد بود. البته تلاشهایی از سوی من و گاهی از سوی آنها برای ایجاد تفاهم صورت گرفت، اما فاصله دیدگاهها بسیار زیاد بود.
سرپرست سفارت امریکا در کابل، به نام ریچارد، چند روز پس از تحلیف، چند ساعت با من در دفتر موقتم در کوتی باغچه جلسه خصوصی داشت، زیرا دفتر صدارت هنوز توسط مارشال دوستم تخلیه نشده بود. ریچارد تلاش کرد به من بگوید که اگر آیندهای برای خود میخواهم، نباید برخلاف سیاست آشتیجویانه امریکاییها صحبت کنم. در آن دیدار به نتیجه نرسیدیم و گمانههای او نسبت به نیات من ـ که بر ضد سازش بیمعنا و ذلیلانه با طالبان بودم ـ تقویت یافت.
یک بار دیگر، در محوطه حرمسرا، پس از یک جلسه، با او درگیری شدید لفظی داشتم و او جلسه را پس از شنیدن سخنان تند من ترک کرد. سفارت امریکا مکرراً از من میخواست که اعلامیههای جلسات ششونیم نباید علیه طالبان باشد و نباید ثابت کنیم که طالبان عامل قتلهای هدفمند و بمبگذاریهای شهریاند که اغلب مسئولیت آن را نمیپذیرفتند؛ زیرا خلیلزاد اصطلاحی به نام «کاهش خشونت» اختراع کرده بود.
مثلاً طالبان پس از سقوط جمهوریت، فهرستی منتشر کردند که در آن نام انتحاریهایی که در حملات علیه من شرکت کرده بودند درج شده بود، اما پیش از آن دست داشتن خود را انکار میکردند. موضوع انفجار در چهارراهی زنبق نیز از همین نوع جنایتها بود. امریکا تلاش داشت توافق دوحه را توجیه کند و افشای جنایتهای طالبان به حیثیت روایت واشنگتن آسیب میزد.
من میتوانستم کارهای بزرگتری انجام دهم، زیرا هم تجربه داشتم و هم انرژی، اما نمیتوانستم مستقیماً بر قوا امر کنم. حالا که به حدود صلاحیتهای خود در آن زمان مینگرم، هیچکس جز خودم را ملامت نمیکنم. اگر صلاحیتم کم بود، باید همان وقت اعتراض میکردم. شاید در تاریخ افغانستان، یگانه کسی بودم که نماز صبح را همیشه در دفتر کارم ادا میکردم. تلاش داشتم که افغانستان به فاجعهای که در آن فرو رفت، نیفتد.
دوم
روش مذاکره با طالبان. آنچه قشر سیاسی افغانستان خوانده میشود، بسیار تقسیمشده بود و هیچ گروه سیاسی، بهصورت صادقانه و یکدل، از موضع مذاکراتی دولت حمایت واضح نمیکرد. هر بار که خلیلزاد وارد کابل میشد، پیش از دیدار با رئیسجمهور، با اشخاص مختلف ملاقات میکرد و این دیدارها را رسانهای میساخت تا به رئیسجمهور نشان دهد که شما یگانه مرجع صلحساز زیر پرچم جمهوریت نیستید.
آنهایی که قبل از رئیسجمهور با خلیلزاد دیدار میکردند نیز احساس اهمیت پیدا میکردند و تاختن و تمسخر بر ارگ را نوعی قدرت و افتخار میپنداشتند. تاکتیک شیطانی خلیلزاد برای ایجاد شکاف و نفاق، کاملاً واضح بود. چه بسا که از بدو خلقت، نقش شیطان در گمراهسازی بشر کمرنگ نبوده است. منزوی کردن جمهوریت یکی از پایههای جدید استراتژی امریکا بود.
چنانکه در صحبتهایم ـ که همه در اینترنت قابل دسترسی است ـ توضیح دادهام، من میدانستم این روش به جایی نمیرسد. اما دیدگاه من در جمهوریت، همگانی نبود. گاهی به من مانند «دربان دوزخ» نگاه میشد که گویی جز خشم، چیزی بیان نمیکنم و جز آتش و جزا، چیزی به ارمغان نیاوردهام. واقعیت اما این بود که من، بر اساس تاریخچه کار و تجربهام، میدانستم که نهتنها طالبان تغییر نکرده، بلکه بدتر هم شده است.
وقتی سفر به امریکا پیش آمد ـ که آخرین سفر رهبری جمهوریت به این کشور بود ـ تلاش کردم رئیسجمهور را متقاعد کنم که مرا با خود نبرد؛ زیرا نامم در فهرست نبود و دعوت نشده بودم. داکتر فضلمحمود فضلی، رئیس اداره امور، از جانب رئیسجمهور به من پیام داد که از تشریفات و رسمیات به خاطر وطن چشمپوشی کنم و بهعنوان برادر، در این سفر محمد اشرف غنی را همراهی کنم. قبول کردم.
پس از رسیدن به واشنگتن، ضیافتی توسط سفارت افغانستان ترتیب یافته بود که بیش از صد تن از مقامات سابق امریکا، چند مقام کنونی، ژنرالها، سفرا، روسا، خبرنگاران برجسته و لابیگران در آن حضور داشتند. رئیسجمهور بسیار با احتیاط سخن گفت. منطق او این بود که فردا با بایدن دیدار داریم و اگر اینجا تند صحبت کنم، او را در موقعیت انجامشده قرار میدهم و مذاکرات بیمحتوا خواهد شد.
ژنرال دیوید پترائوس، رئیس اسبق اداره مرکزی اطلاعات امریکا (سیا)، پس از صحبتهای رئیسجمهور بلند شد و گفت که امریکا در آستانه ارتکاب جنایتی در افغانستان است و این نابخشودنی است. او اشاره به خروج حتمی قوای امریکا و توافق پنهانی با طالبان داشت. این تندترین اظهارنظر جلسه بود و دیگران نیز در همین راستا سخن گفتند. رئیسجمهور به من گفت: «بگذار بایدن اینها را از زبان خودشان بشنود و ما حرف خود را برای مذاکرات فردا حفظ کنیم.»
تام وست ـ که بعدها نماینده خاص وزارت خارجه امریکا شد ـ نیز در این جلسه حضور داشت. روز بعد، پیش از دیدار با بایدن، هیچ خبر بدی علیه اداره او در روزنامههای امریکا منتشر نشد و بدین ترتیب آبروی بایدن در آن روز حفظ گردید.
در قصر سفید، طبق برنامه، من حدود یک ساعت در سالن انتظار بودم؛ زیرا نامم در پروتکل نبود و حضورم غیررسمی بود. سپس مرا به اتاق مذاکرات راهنمایی کردند. پس از یک ساعت، وارد اتاق ملاقات شدم که به نظر میرسید گفتوگوهای اساسی پایان یافته است. بایدن از جای خود بلند شد و گفت: «معاون بودن کار سختی است؛ کاری که سپاس نمیآورد و همه اعتباراتش به رئیسجمهور میرسد. من خودم معاون بودهام و از دل تو آگاهم.»
او از من خواست اگر گفتنی یا تبصرهای دارم بیان کنم. چون وقت کم بود، گفتم: «حتماً صحبتهای شما با رئیسجمهور و رئیس شورای صلح بسیار خوب بوده، من فقط سه پرسش دارم:
اول، اگر هدف توافق دوحه صلح است، چرا تمام سیستم لجستیک و اکمالاتی شما برای قوای مسلح جمهوریت در اول سپتامبر ۲۰۲۱ پایان مییابد و هیچ روزنهای برای تمدید آن وجود ندارد؟ چون این قراردادها باید ماهها پیش تمدید میشد.
دوم، اگر طالبان برخلاف روح توافق دوحه دست به تهاجم بزنند، برنامه اضطراری چیست؟ یا اینکه از جمهوریت دست شستهاید و توافق دوحه در واقع تغییر رژیم است؟
سوم، آیا شما ذهناً آماده سقوط جمهوریت هستید؟»
پرسشها تند بودند، اما بایدن با خونسردی گفت که اینها پرسشهای معقولی هستند. او افزود: «ما به حمایت از نظام جمهوریت ادامه میدهیم، اما جزئیات فنی را وزیر دفاع و رئیس سیا به شما خواهند گفت.»
دیدار بعدی ما با وزیر دفاع، ژنرال لوید آستین، و دیدار سوم با رئیس سیا بود. یکونیم ساعت در پنتاگون و نزدیک به سه ساعت در مقر اداره مرکزی اطلاعات (سیا) جلسه داشتیم. بعدها معلوم شد که هر دوی آنها مأموریت داشتند ما را فریب دهند. همه تدابیر و وعدههای دادهشده، فریب بود. هدف این فریب آن بود که ما برای دفاع، اقداماتی بدون هماهنگی با امریکا انجام ندهیم تا دسیسه آوردن طالبان خنثی نشود و قوای مسلح جمهوریت، قابلیت و باورمندی خود را از دست بدهد.
من جزئیات هر دو جلسه را در اختیار دارم. هیچیک از وعدههایی که دادند عملی نشد، ولی تا لحظه آخر بر عملی شدن آن تأکید میورزیدند. خدا قوت و وقت بدهد تا در آینده تفصیل این دو دیدار را بنویسم.
سوم: تدابیر لازم از منظر تاکتیکی
من طرفدار خریداری ماینهای ضدپرسونل و ضدوسایط و فرش گسترده آنها در مسیر طالبان بودم. برتری طالبان در بسیاری از عملیاتها، ماین بود. نبود ماین، یکی از نقاط ضعف ما محسوب میشد؛ زیرا افغانستان قبلاً معاهده عدم استفاده از ماین را امضا کرده بود.
همچنین طرفدار خریداری پهپاد بودم. آقای اتمر، وزیر خارجه، نیز تلاش داشت همه را متقاعد کند که خرید پهپاد مهم است. او دیداری بین من و یک شرکت پهپادسازی ترکی ترتیب داد، اما باز هم من معاون رئیسجمهور بودم و نمیتوانستم در چنین مواردی تصمیم مستقیم بگیرم.
من طرفدار توزیع سلاح به مردم و مقاومت خانهبهخانه، کوچهبهکوچه و گذربهگذر بودم، اما تنها بودم. دیگران اینگونه تدابیر را مخالف توافقات بزرگ برای دستیابی به صلح و سازش میدانستند. رئیسجمهور اشرف غنی به اکثر پیشنهادهای افراد بانفوذ پاسخ مثبت میداد و پیشنهادهای کتبی مرا نیز تأیید میکرد.
در هفتههای پایانی، پول بر اساس امریه او از ریاست عمومی امنیت ملی توزیع میشد. تمام شخصیتهایی که ادعا دارند آماده مقاومت بودند اما اشرف غنی از آنها حمایت نکرد، دروغ میگویند. نمیخواهم نامی ببرم، اما اشرف غنی در هفتههای آخر، هیچ درخواست اشخاص مدعی مقاومت را رد نکرد.
با این حال، برخی از این افراد شبها با خلیلزاد مشورت میکردند که حتماً میگفت طالبان تغییر کرده و با شما سازش میکند؛ خود را به زحمت نیندازید. وقتی از خرید ماین از خارج ناامید شدم ـ چون با مخالفت سرسخت امریکا و ناتو مواجه شدیم ـ به تدابیر غیرمتعارف روی آوردم. تلاش کردم چند کارگاه ساخت ماین راهاندازی کنیم.
ناگفته نماند که رئیس ناتو در تماس تلفنی به اشرف غنی گفته بود که برای موفقیت پروسه صلح، نباید طالبان اعدام شوند و نباید ماین خریداری شود. مکالمه سرمنشی ناتو به نام ینس استولتنبرگ هنوز در توییتر موجود است.
رئیسجمهور رابطه با غرب را بنیادی تعریف کرده بود، اما من مدتها بود که میدانستم غرب در حال خیانت است. فقط ده روز پیش از سقوط، رئیسجمهور به من گفت: «اگر میتوانی، همان دستگاه ماینسازی که پیشنهاد داده بودی را فعال کن.» با آنکه وظیفه معاون رئیسجمهور، تدارک کارگاه ماینسازی نبود، باز هم بهسرعت افرادی را که میشناختم دعوت کردم و در تدارک ساخت دستگاه ماینسازی بودیم که سیر تحولات شدت یافت.
تلاش من، تشدید فعالیتهای تاکتیکی برای کند کردن فروپاشی استراتژیک و جبران آن بود. بر همین اساس، با صد مشکل، کمربند ولسوالیهای کابل را حمایت کردم تا دستکم مدتی از هرجومرج پیش از ورود طالبان جلوگیری شود. اما باید تکرار کنم که هیچیک از این فعالیتها، همخوانی با مسئولیتها و صلاحیتهای تعریفشده و تفویضشده من نداشت.
چهارم: نقش تبلیغات و زشتنمایی دولت
رسانههایی که از سوی غربیها، بهویژه سفارت امریکا، حمایت میشدند مأموریت داشتند دولت را بهناحق مانع صلح معرفی کنند. این برنامه بر اساس طرحی دیکتهشده پیش برده میشد.
مردم میدانند که مثلاً طلوع، بهعنوان بزرگترین رسانهای که شهرت و ثروتش مدیون جمهوریت بود، چگونه مرتجعانه عمل کرد و علناً تسلیم شد. از رئیسجمهور تصویری بهعنوان فردی تشنه قدرت ترسیم کردند، در حالی که او در هر جلسه میگفت هدفش جلوگیری از انقطاع و فروپاشی است، نه ماندن در قدرت.
بازتاب این جملات و منطق رئیسجمهور به نفع رسانههای تمویلشده نبود و اجازه نداشتند آن را منتشر کنند. آنها مأموریت داشتند چهرهای مثبت، خیالی و جعلی از طالبان ترسیم کنند. رهبران سیاسی نفعی در بازتاب دادن سخنان مثبت دولت نداشتند و هرچه در توان داشتند برای کنار زدن آن به کار گرفتند. باور این بود که طالبان فقط یک نقطه را نشانه میگیرد: ارگ و بس.
پنجم: همسایههای مشکوک و انتقامجو
دربارهٔ نقش پاکستان بسیار گفته شده است. آنچه امروز تحت نام طالبان مسلط است، در واقع تشکیلاتی در تبعید بود که پاکستان برای بیست سال در خاک خود جا داده و حمایت کرده بود. نقش مخرب پاکستان در فروپاشی افغانستان بهقدر کافی مورد بحث قرار گرفته است.
برای مثال، قاری فصیحالدین فطرت، به اصطلاح «لوی درستیز» طالبان، پس از زخمی شدن، برای مدت یک سال در شفاخانهای در حیاتآباد پشاور بستری بود و سازمان اطلاعات نظامی پاکستان (آیاِسآی) مسئول تأمین امنیت او بود. بحثهای تخصصی دربارهٔ نحوهٔ کمک پاکستان در سوق و ادارهٔ جنگها علیه نیروهای جمهوریت، به زمان کافی نیاز دارد که خارج از حوصلهٔ این نوشته است.
این طالبان که با پسوند «ملا» و «مولوی» مسلط شدهاند، در حقیقت نیرویی پیشراندهشده بودند که سوق و ادارهٔ واقعی آنها بهدست نظامیان پاکستانی بود. یکی از اشتباهات بزرگ ما این بود که وقتی از نیت غربیها آگاه شده بودیم، باید بهسرعت روابط دفاعی گستردهای با همسایگان ایجاد میکردیم و خیانت ناتو را با ایجاد عقبهٔ بدیل در منطقه جبران مینمودیم.
رئیسجمهور غنی در مصاحبهای گفت که او هزینهٔ باور به غرب و توافقات امضاشدهای را که هیچگاه رعایت نشد، میپردازد. از نظر تیوری، باور بر این است که حادثهٔ یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱، یک اختلال در روابط استراتژیک امریکا با افراطیت مذهبی ایجاد کرد؛ اما پس از کشته شدن اسامه بنلادن، نهتنها واشنگتن نخواست طالبان شکست بخورد، بلکه تلاش کرد او را در دایرهٔ منافع بزرگ امنیتی خود بهکار گیرد. و چنین نیز شد.
ششم
روز پنجشنبه، ۱۲ اگست ۲۰۲۱، جناب داکتر عبدالله عبدالله از قطر بازگشت و به جلسهٔ اضطراری امنیتی در ارگ دعوت شد. پس از شنیدن گزارشها از شخصیتهای مختلف، من طرح مقاومت ملی را مطرح کردم. رئیسجمهور سکوت کرد. عمدًا رو به داکتر عبدالله کردم و گفتم: «جناب داکتر صاحب، شما تازه تشریف آوردهاید. آیا حرفی وجود دارد یا باید برای جنگ آماده شویم؟»
او فقط گفت: «اگر فرض کنیم مقاومت ایجاد شود، این تدابیر توسط چه کسی و کدام ساختار اتخاذ میگردد؟ شرایط فرق کرده است.» وقتی جلسه پایان یافت، در دروازهٔ سالمخانهٔ خصوصی از او پرسیدم که طبق معلوماتم، طالبان به اشارهٔ امریکاییها برنامهٔ حملهٔ گسترده دارند. او با محافظهکاری گفت که در دیدار آخر با طالبان چیزی نشنیدیم که بر اساس آن بتوان قضاوت صلح یا جنگ کرد. دیدار ما با طالبان محتوا نداشت.
قبل از این جلسه، من بارها تلاش کرده بودم که برای راستیآزمایی، کمیسیون مشترک نظارت بر تخلفاتِ بهاصطلاح «کاهش خشونت» ایجاد شود و از جانب ما جنرال جلال یفتلی، که مَلک نیز است، معرفی شده بود. این طرح پذیرفته نشد. خلیلزاد میگفت اکثر تخلفات در اخلال پروسهٔ «کاهش خشونت» از سوی دولت صورت میگیرد. آن اصطلاح مزخرف بهنام کاهش خشونت هرگز تعریف نگردید. من برای رد این ادعای دروغین، پیشنهاد کرده بودم که کمیسیون راستیآزمایی ایجاد شود. نشد که نشد.
نتیجه
من از منظر سیاسی برای استحکام وحدت ملی بسیار تلاش کردهام و شاید از معدود شخصیتهای حوزهٔ شمال باشم که کوشیدهام حرف و کردارم باعث ایجاد زخمهای قومی نشود. واقعیت اما این است که طالبان چیزی بیش از یک گروه و یک لشکر قبیلهای با تعصب بیسابقه و اغلب بیباور به تنوع قومی و فرهنگی افغانستان نیستند. دین و مذهب تنها روپوش عطش سوزان آنها برای حفظ قدرت است. آنجا که منافع گروهیشان در خطر باشد، قرآن را قربانی قدرت میکنند.
نمونهٔ بارز آن چشمپوشی از رسواییهای اخلاقی و جنسی اعضای بلندپایهشان است که تعفن آن سراسر اینترنت را گرفته و رسواتر از پروندهٔ جفری اپستین در امریکا شده است. آنچه پس از سقوط جمهوریت ایجاد شده، «طالبستان» است و چیزی از افغانستان در حوزهٔ نمادها و ارزشها باقی نمانده است؛ نه قانون اساسی وجود دارد، نه نمادهای ملی و نه حضور مردم در قدرت.
بر همین دلایل، تشکیلات طالبان فرو میپاشد و بدون شک فرو خواهد پاشید. من فقط نوع فروپاشی آن را نمیتوانم مشخص کنم، اما اصل فروپاشی حتمی است.
من در رأس سازمان «روند سبز افغانستان» (رسا) قرار دارم. این سازمان، در مبارزه بر ضد طالبان، در حد توان خود، از سال ۲۰۱۱ تاکنون در ابعاد مختلف نقش داشته و دارد. پس از سقوط جمهوریت، دهها تن از اعضای رسا در چهار سال اخیر شهید شدهاند و تعداد زیادی در زندانهای طالبان اسیرند. ما میدانیم که بازجویان و مستنطقین طالبان با چه الفاظی همسنگران ما را شکنجهٔ روحی میکنند. حتی وقتی پارچهٔ ابلاغ محکمهٔ طالبان را میبینیم، میدانیم که اساس این قضاوتها چیست. اساس قضاوت نه شریعت است، نه قانون مدنی و نه عرف؛ اساس اکثر قضاوت طالبان، مطلق تعصب و حس شدید تنفر و تکبر است.
با آنهم و با پذیرش تمام سختیها و قربانیها، عزت و آبروی ما این است که وضعیت پس از سقوط را نپذیرفتیم و نخواهیم پذیرفت. طالبان را نپذیرفتیم و نخواهیم پذیرفت. این یکی از افتخارات تاریخی ماست. برای آزاد زیستن باید بها پرداخت.
من روز یکشنبه، ۱۵ اگست، ساعت ۱۱:۴۰ به دهکدهٔ آباییمان در باغسرخ پنجشیر رسیدم و بدون لحظهای آرامش، شروع به بسیج مردم کردم. با استفاده از مقدار کافی پول و اندکی اسلحه که در اختیار داشتم، توانستم در شکلدهی مبارزه علیه طالبان سهم بگیرم و نقش ایفا کنم. علاوه بر ابعاد معنوی و سیاسی، برای تشدید مبارزه علیه طالبان به پول، اسلحه و مردم نیاز بود. این سه عنصر را تا حدی داشتیم. اکنون نیز به اندازهای که نگذاریم طالبان ادعای ثبات کند، منابع در اختیار داریم.
طالبان نمیتوانند افغانستان را باثبات سازند. ثبات معنایش سفر بیخطر از کابل تا قندهار نیست؛ آن تنها بخش کوچکی از آرامش بیپایه و لرزان است. برتری طالبان در این است که حدود سه درصد از مردم جنوب، جنوبغرب و بعضی ولسوالیهای خاص در شمال را مسلح کرده و برای حفاظت از تشکیلات انحصاری خود معاش میدهند. این توانایی، فعلاً در اختیار دیگر نیروهای سیاسی و قومی افغانستان قرار ندارد.
اما تاریخ نشان داده است تا زمانی که زخمها و گسستهای داخلی التیام نیابد، ثبات بهدست نمیآید. ثبات پایهٔ امید است و امید، ترقی و انکشاف میآورد. آرامش استوار بر ترس و سرکوب، هرگز باعث تشویق سرمایهگذاری، گسترش حس مالکیت میان همهٔ مردم و ظهور دولت ـ ملت نمیشود.
وضعیت حتماً تغییر میکند، چون مسئلهٔ دسترسی به اسلحه، که بیشتر تاکتیکی است تا راهبردی، روزی حتماً حل خواهد شد. وقتی مسئلهٔ اسلحه حل گردد، آن وقت مردم با زبان تاریخی افغانستان ـ یعنی زبان خشونت و زور ـ با طالبان بیشتر صحبت خواهند کرد. اکنون در افغانستان، زبانهای فارسی و پشتو هر دو به تعلیق رفتهاند و تنها میلهٔ تفنگ، رساترین زبان رایج کشور شده است.
برای اینکه در فردای فروپاشی طالبان، حس هموطن بودن میان همهٔ اقوام کمترین آسیب را ببیند، نهایت تلاش میکنیم که حرکت ما استوار بر تفکرِ ساختن و اعادهٔ افغانستان باشد، نه اعادهٔ یک تکبر قومی بر تکبر قومی دیگر. ما برای براندازی «طالبستان» و اعادهٔ افغانستان مبارزه میکنیم.