چهار سال پیش در چنین روزی، تصویر خندان جنرال فیض حمید، رئیس وقت سازمان استخبارات پاکستان در هوتل سرینا در کابل منتشر شد. حمید چند روز پس از بازگشت طالبان به قدرت به کابل سفر کرد و با لبخند و گیلاس قهوه در دست، به یک خبرنگار بینالمللی در هوتل سرینا گفت: «همه چیز خوب خواهد شد.»
این تصویر به طور گسترده در شبکههای اجتماعی منتشر شد. نشر این تصویر در مقطعی که افغانستان درگیر فروپاشی بود، خشم بسیاری از افغانها را برانگیخت.
فیض حمید سه روز پس از خروج آخرین سربازان امریکایی از افغانستان به کابل سفر کرد تا آنچه را «پیروزی در افغانستان» میخواند، جشن بگیرد. او همراه با منصور احمدخان، سفیر وقت پاکستان، در هتل سرینا در جمع خبرنگاران حاضر شد و اظهار داشت: «ما برای صلح و ثبات در افغانستان تلاش میکنیم.» او در پاسخ به نگرانیها درباره بازگشت طالبان و آشوب در افغانستان تاکید کرد: «همه چیز خوب خواهد شد.»
این سفر در حالی انجام شد که طالبان مشغول رایزنی برای تعیین رهبری و تقسیم کرسیهای دولتی بودند و اختلافاتی میان شبکه حقانی و طالبان قندهار بر سر تقسیم قدرت گزارش شده بود. برخی منابع از درگیریهای داخلی در ارگ خبر میدادند. در این مقطع، حضور حمید در کابل باعث شد بسیاری او را «طراح کابینه طالبان» بنامند.
گزارشها حاکی از آن بود که فیض حمید میان سران طالبان میانجیگری کرده و به حل اختلافات کمک کرده است. در آن زمان، شبکه حقانی به دلیل ورود زودهنگام به کابل و تسلط بر نهادهای دولتی، از نفوذ بیشتری نسبت به طالبان قندهاری برخوردار بود. همچنین، مقامات سابق دولت افغانستان بیشتر تمایل به همکاری با شبکه حقانی داشتند.
در حالی که بسیاری انتظار داشتند عبدالغنی برادر به عنوان رئیسالوزرای طالبان انتخاب شود، رسانههای پاکستانی از انتخاب حسن آخند به این سمت و انتصاب شماری دیگر از مقامات طالبان خبر دادند.
سفر هیئت پاکستانی به کابل همزمان با اعتراضات گسترده زنان در خیابانهای کابل و درگیری طالبان با جبهه مقاومت ملی در پنجشیر بود. طالبان از این سفر برای اعمال فشار روانی و تبلیغاتی بر پنجشیر استفاده کردند.
حضور فیض حمید این پیام را القا کرد که پاکستان به «عمق استراتژیک» در افغانستان دست یافته است. برداشتها از عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان، ایجاد یک دولت اسلامگرا، طرفدار اسلامآباد و مخالف دهلینو بوده است.
اکنون، چهار سال پس از بازگشت طالبان و سفر تاریخی فیض حمید به کابل، آیا واقعاً همانطور که او ادعا میکرد، «همه چیز خوب شد»؟ آیا پاکستان به عمق استراتژیک خود در افغانستان دست یافت؟
در نگاهی کلان، نه تنها پاکستان به اهداف استراتژیک خود در افغانستان نرسید، بلکه حضور طالبان در کابل به چالشی بزرگ برای این کشور تبدیل شد. برخلاف انتظار پاکستان، طالبان به جای همسویی کامل با اسلامآباد، روابط خود با دهلینو را گسترش داد. گفتوگوهای مکرر میان وزرای خارجه هند و طالبان، واگذاری سفارت و قنسولگریهای افغانستان به طالبان، و ارسال کمکهای بشردوستانه هند به افغانستان، نشاندهنده تقویت روزافزون این روابط است.
پیروزی طالبان همچنین به گروههای شبهنظامی مخالف پاکستان، مانند تحریک طالبان پاکستان، جان تازهای بخشید. این گروه در سه سال گذشته حملات بیوقفهای علیه نیروهای امنیتی پاکستان انجام داده است. جداییطلبان بلوچ نیز در در این مدت حملات گستردهای را در این کشور اجرا کردهاند.
داعش شاخه خراسان نیز فعالیتهای خود را در پاکستان افزایش داده و در یکی از آخرین موارد، حملهای به یک تجمع سیاسی در بلوچستان ۱۵ کشته و دهها زخمی بر جای گذاشت. مقامات پاکستانی معتقدند این وضعیت نتیجه مستقیم پیروزی طالبان در افغانستان است. اسلامآباد طالبان را به فراهم کردن پناهگاه برای گروههای مخالف پاکستان متهم میکند. اسلامآباد حتی طالبان را به همکاری با هند در انجام حملات انتحاری و انفجاری در خاک پاکستان متهم کرده است.
این به معنای آن است که حتا با بازگشت طالبان به قدرت به عنوان نیروی نیابتی پاکستان، مرزهای این کشور امن نشده و پاکستان همچنان دغدغه امنیتی از ناحیه افغانستان دارد. طالبان نه تنها به موضع ملیگرایانه ضدپاکستانی-دستکم در بیانیههای رسمی- لغزیده است بلکه تیتیپی را بر روابطش با ارتش و استخبارات پاکستان ترجیح داده است.
افزایش حملات شبهنظامیان باعث شد پاکستان برای اولین بار در ۴۰ سال گذشته تصمیم به اخراج دستهجمعی مهاجران افغان بگیرد. همچنان، در سه سال گذشته، ارتش پاکستان بارها پایگاههای تحریک طالبان پاکستان در ولایتهای خوست، ننگرهار، پکتیا و پکتیکا را بمباران کرده است که در تاریخ افغانستان بیسابقه است. فقدان مشروعیت و محبوبیت طالبان در داخل و خارج از افغانستان باعث شده که پاکستانیها با خیال راحت به خاک افغانستان حمله کنند.
این حملات، بیاعتمادی و تنش میان دو طرف را به شدت افزایش داده و روابط را به پایینترین سطح خود رسانده است. افزایش فشارهای پاکستان سبب نشده است که طالبان از حمایت تحریک طالبان پاکستانی دست بردارد.
اکنون، اسلامآباد در تلاش است با جریانهای مخالف طالبان ارتباط برقرار کند و قرار است نشستی با حضور مخالفان طالبان در پاکستان برگزار شود.
سرنوشت فیض حمید
فیض حمید، رئیس وقت آیاسآی در دوره نخستوزیری عمران خان، اندکی پس از پیروزی طالبان از قدرت برکنار شد. او ابتدا به لوای پیشاور منتقل شد و سپس به اتهام خیانت و فساد از ارتش اخراج و زندانی شد. او هماکنون در بازداشت به سر میبرد.
عمران خان، نخستوزیر سابق پاکستان و حامی اصلی طالبان، نیز سرنوشتی مشابه پیدا کرد و در زندانی در راولپندی محبوس است.
این تصویر برگرفته از ویدیویی است که انس ملک خبرنگار پاکستانی از صحبتهای فیض حمید در سرینا گرفته بود.
حکومت کنونی پاکستان معتقد است که این کشور بهای «گیلاس قهوه» جنرال سهستاره در کابل را میپردازد. وزیر خارجه پاکستان «اشتباهات» دولت عمران خان را عامل افزایش تروریسم و چالشهای اقتصادی این کشور میداند. بسیاری معتقدند ناامنیهای اخیر و افزایش تروریسم در پاکستان نتیجه تصمیمهای عمران خان و رئیس وقت آیاسآی است.
در واقع، برخلاف آنچه حکومت عمران خان میپنداشت، هیچ چیز به سود پاکستان در افغانستان پیش نرفت. طالبان برخلاف دوره اول حاکمیت خود، دیگر گوش به فرمان اسلامآباد نیستند. این گروه روابط محکمی با چین، روسیه و ایران برقرار کرده و فصل جدیدی از روابط را با دهلینو آغاز کرده است. طالبان مستقیماً با سازمانهای بینالمللی تعامل میکند و کمکها دیگر از طریق اسلامآباد به کابل سرازیر نمیشود. همزمان، سیاست خارجی طالبان از اسلامآباد تعیین نمیشود.
پاکستان نه تنها به اهداف خود در افغانستان دست نیافت، بلکه افغانستان به یک دردسر بزرگ برای اسلامآباد تبدیل شده است. در حالی که دولت پیشین افغانستان، پاکستان را به انجام حملات انتحاری و انفجاری متهم میکرد، اکنون پاکستان طالبان را به چنین اقداماتی متهم میکند.
پاکستان با یک معما رو بهروست و استخوان طالبان افغان در گلویش گیر کرده است. فشارها بر طالبان میتواند این گروه را در موضع ضدپاکستانی قرار دهد و روابط آن را با هند و کشورهای دیگر بهبود بخشد. طالبان افغان به رغم وابستگی به پاکستان، سیاست خارجی سنتی چندجانبه گرایی را در پیش گرفته است. این گروه حتا از امریکا خواسته است که سفارت خود را در کابل بازگشایی کند.
از سوی دیگر، حکومت نوبنیاد طالبان میتواند زیر فشارهای سیاسی و نظامی پاکستان دچار اختلاف و هرج و مرج شود. پاکستانیها در گذشته نشان داده اند که به راحتی میتوانند در میان یک گروه سیاسی اختلاف ایجاد کنند. اما، این بار نتیجه این اختلاف قدرت گرفتن داعش و جبهات مسلح مخالف طالبان در شمال و مرکز خواهد بود. چنین سناریویی همیشه برای پاکستان ترسناک و تلخ بوده است. به ویژه که هرج و مرج، طالبان پاکستانی را از قید هر نوع کنترول خارج کرده و به آن آزادی عمل میبخشد.
گسترش حملات طالبان پاکستانی میتواند دامنه درگیری و عملیات پاکستان در افغانستان را گسترش بخشد که این وضعیت پیامدهای سیاسی و نظامی پیشبینی ناشده و منفی دارد.
پاکستان به منظور اعمال فشار، روابط خود را با جبهات ضدطالبان بهبود بخشیده است و حتا قرار بود میزبان شماری از چهرههای سیاسی و مدنی جدید و مخالف طالبان در اسلام آباد باشد. این تحرکات بخشی از فورمول قدیمی پاکستان برای مهار رژیمها در کابل در ۴ دهه گذشته بوده است.
هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان، خیرالله خیرخواه، وزیر اطلاعات و فرهنگ این گروه را از سمتش کنار زد و بهعنوان والی ولایت میدان وردک معرفی کرد.
این تصمیم از آن جهت اهمیت دارد که خیرخواه از چهرههای ارشد و از بنیانگذاران رژیم طالبان به شمار میرود و همکاری نزدیکی با ملا محمد عمر، بنیانگذار طالبان داشت.
خیرالله خیرخواه از ولسوالی ارغستان ولایت قندهار است. وی در بلوچستان پاکستان آموزش دینی دیده است. نزدیکی او به ملا عمر باعث شد در سمتهای مهمی چون سخنگوی این گروه، وزیر داخله، رئیس تنظیم حوزه جنوبغرب و سپس والی هرات منصوب شود.
با ورود امریکا به افغانستان، خیرخواه در سال ۲۰۰۲ در پاکستان بازداشت و به نیروهای امریکایی تحویل داده شد. او در اول می همان سال به زندان گوانتانامو در کوبا منتقل شد و سیزده سال در آنجا زندانی بود. او در اول جون ۲۰۱۴، در پی تبادل با یک سرباز امریکایی، همراه با چهار مقام دیگر طالبان آزاد و به قطر منتقل شد.
دفتر دوحه و بازگشت به قدرت
در سال ۲۰۱۸، خیرخواه به عضویت دفتر سیاسی طالبان در دوحه و تیم مذاکرهکننده این گروه با امریکا درآمد. پس از بازگشت طالبان به قدرت در کابل، او بهعنوان وزیر اطلاعات و فرهنگ منصوب شد و همزمان عضویت کمیسیون سیاسی این گروه را نیز بر عهده داشت.
منابع معتبر در کابل گفتهاند که خیرخواه در سالهای اخیر روابط اقتصادی نزدیکی با قطر برقرار کرده بود. به گفته یک منبع نزدیک به طالبان، «پسران خیرخواه در پروژههای قطریها در ولایت فراه همکاری داشتند» و حتی «شیخنشینهای قطر را برای شکار پرندگان کمیاب به این ولایت میبردند.»
علاقه قطریها به شکار در فراه از دوره جمهوریت نیز محل مناقشه سیاسی بود و چهرههای ارشد دولتی با قطریها توافقاتی داشتند و برای دریافت امتیاز مالی و شخصی با یک دیگر رقابت میکردند.
قطر همچنین به دنبال ایجاد شهرکها و فارمهای پرورش پرندگان کمیاب در فراه بوده است. منابع میگویند که احتمال میرود برکناری خیرخواه به این مسئله مرتبط است. شماری از اعضای خانواده خیرخواه و برخی مقامات طالبان همچنان در قطر زندگی میکنند.
این نکته مهم است که کشورها در درون طالبان با مقامهای این گروه ارتباط نزدیک دارند. چنانچه، خیرخواه یکی مقامهای نزدیک به قطر است. آیا او قربانی تردید حلقه هبتالله که رابطه نزدیکتر با ایران دارد، به روابطش با قطر شده است؟
رد پای پاکستان
برکناری خیرخواه در شرایطی صورت گرفت که روابط طالبان با پاکستان بار دیگر به سردی گراییده است. اسلامآباد از یک سو تلاش میکند نفوذ تاریخی خود بر طالبان را حفظ کند و از سوی دیگر، جلو تهدیدها از خاک افغانستان را بگیرد. تهدید ناشی از فعالیت شبهنظامیان برخاسته از افغانستان با گذشت هر روز افزایش مییابد. طوریکه پاکستان بیوقفه شاهد حملات مرگبار داعش خراسان، تحریک طالبان پاکستان و جداییطلبان بلوچ است.
سال گذشته، پس از حملات پاکستان به ولایات شرقی خوست، پکتیا و پکتیکا، خیرخواه شدیدترین واکنش را نشان داد. او در اظهاراتی بیسابقه هشدار داد مردمی که سه امپراتوری را شکست دادهاند، از پاکستان نمیترسند. او افزود: «مورچه وقتی مرگش فرا برسد، بال میکشد.» او به پاکستان طعنه زد که به تاریخ خود ببیند و بعد به افغانستان حمله کند.
خیرخواه نخستین مقام طالبان بود که آشکارا از تحریک طالبان پاکستان حمایت کرد. او در پاسخ به اتهامات مقامات پاکستانی مبنی بر استفاده شبهنظامیان از خاک افغانستان گفت: «مهمانان ما مصونیت و امنیت میخواهند.»
این موضع در تضاد با سایر مقامات طالبان بود که حضور تحریک طالبان پاکستان در افغانستان را انکار میکردند. حمایت صریح خیرخواه نشانهای از بی اعتمادی و عدم همکاری طالبان با اسلام آباد در مهار شبهنظامیان پاکستانی است که این موضوع روابط دو طرف را بیش از پیش تیره کرده است. پاکستان چندی پیش بار دیگر خاک افغانستان را بمباران کرد و طالبان برخلاف گذشته، واکنش تندی نشان نداد و حتی از انتشار بیانیههای شدیدالحن نیز خودداری کرد.
عناصر خطرناک
چندی پس از اظهارات خیرخواه، آصف درانی، نماینده پیشین پاکستان، در مصاحبهای یادآوری کرد که پس از ورود نیروهای بینالمللی به افغانستان، شماری از رهبران طالبان در پاکستان بازداشت و به گوانتانامو منتقل شدند. به گفته او، «این افراد برای پاکستان بسیار خطرناک هستند.»
در میان این افراد میتوان به عبدالسلام ضعیف، ملا فاضل، خیرالله خیرخواه، نورالله نوری، عبدالحکیم حقانی و عبدالروف خادم اشاره کرد. همچنین، عبدالغنی برادر، معاون کنونی اداره طالبان نیز در سال ۲۰۱۰ در کراچی بازداشت شد و تا ۲۰۱۸ در زندان ماند. او پس از آزادی با میانجیگری امریکا به تیم مذاکرهکننده این گروه در دوحه پیوست.
بعید نیست که برکناری این چهره طالبان نیز زیر فشار پاکستان صورت گرفته باشد. علیرغم تنش در روابط طالبان با پاکستان، اسلامآباد همچنان با نفوذترین کشور در درون طالبان است. خانوادههای بسیاری از مقامات ارشد طالبان همچنان در پاکستان زندگی میکنند.
استراتژی هبتالله
چهار سال پس از حاکمیت طالبان، هبتالله به طور مرتب میکوشد با جابهجایی مقامهای ارشد حکومت خود، جایگاه خود را مستحکمتر سازد. برکناری چهرههای باسابقه و بانفوذی چون خیرخواه، این پیام را دارد که هیچ مقام طالبان مصونیت شغلی ندارد و تصمیم نهایی همواره با رهبر این گروه است.
البته، مقامهای ارشد طالبان ظاهراً به گرمی از کنار رفتن خود از یک منصب عالی مانند وزارت و کار در پستهای پایینتر استقبال میکنند. آنها با توجه به تجربه جنگهای خونین فرماندهان احزاب جهادی در دهه نود برسر قدرت، وحدت و اطاعت مطلق از رهبر را در مرحله کنونی ترجیح میدهند.
خیرخواه در مراسم خداحافظی از وزارت فرهنگ گفت: «در گوانتانامو تنها آرزویم این بود که امارت اسلامی دوباره به قدرت برسد، حتی اگر خودم در خانه باشم.»
طالبان تلاش دارند این جابهجاییها را امری عادی نشان دهند. اما تجربه نشان داده که چنین تغییراتی همیشه ساده نیست. برای نمونه، وقتی عبدالکبیر از معاونیت سیاسی ریاستالوزرا برکنار و به وزارت مهاجرین فرستاده شد، ابتدا مقاومت کرد و حاضر به پذیرش وظیفه جدید نبود؛ هرچند در نهایت ناچار به پذیرش تنزیل جایگاه شد. با این حال، او همچنان دفتر خود در کاخ سپیدار را حفظ کرده است.
هبتالله کوشیده است سیستمی چرخشی در ادارههای طالبان ایجاد کند تا مقامات برای مدت طولانی در یک سمت باقی نمانند. با این حال، هنوز نتوانسته تغییرات مشابهی در وزارتخانههای کلیدی از جمله داخله، دفاع، خارجه و ریاست استخبارات اعمال کند.
وزارت اطلاعات و فرهنگ در ساختار طالبان اهمیت چندانی ندارد؛ همانطور که در حکومت پیشین نیز چنین بود. بسیاری از وظایف این وزارتخانه عملاً در دست اداره امر به معروف و نیروهای استخبارات طالبان است. حتی نظارت بر رسانهها، دسترسی به اطلاعات و بازجویی از خبرنگاران بهطور مستقیم توسط این نهادها صورت میگیرد. اما، کنار زدن چهره سابقهداری چون خیرخواه از این مقام پیام سیاسی مشخص به اعضای این گروه دارد.
امریکا همیشه علاقه خاصی به دیکتاتورهای نظامی پاکستان، از ایوب خان و ضیاءالحق تا پرویز مشرف و اکنون عاصم منیر داشته است. مجله تایم نوشت که دلیل علاقه سران امریکا به این فرماندهان قدرتمند نظامی ساده است:آنان را ابزاری موثر برای پیشبرد طرحهای محرمانه و آشکار استراتژیک خود میدانند.
مجله تایم روز سهشنبه مقاله محمد حنیف، نویسنده پاکستانی را نشر کرد که در آن به بررسی روابط امریکا با فرماندهان ارتش پاکستان پرداخته شده است.
در این مقاله آمده است که در سال ۱۹۵۹، پاکستان تحت رهبری جنرالی بود که با کودتای نظامی قدرت را به دست گرفت و خود را به مقام فیلدمارشالی رساند. یکی از مهمترین دلایل مشروعیت حاکمیت او، دوستیاش با لیندون جانسون، رئیسجمهور امریکا بود. تصاویر تاریخی نشان میدهد که ایوب خان گونه جانسون را نوازش میکند و جانسون حتی در خیابانهای کراچی با راننده یک گاری صحبت دوستانه دارد.
محمد حنیف نوشت که ایوب خان درباره ماهیت این رابطه دچار تردید بود و کتابی نوشت با عنوان «دوست، نه ارباب». عنوان کتاب برگرفته از شعر محمد اقبال لاهوری بود که میگوید خوراکی که امریکا میدهد، مانع پرواز بلند ما نخواهد شد. واقعیت اما این بود که پاکستان یک کشور زراعتی با زمینهای حاصلخیز بود و ایوب خان بیشتر از غذا، به حمایت سیاسی واشنگتن برای مهار مخالفان داخلی و نشان دادن قدرت نزد ارتش نیاز داشت.
براساس مقاله، اکنون، پاکستان عاصم منیر، دومین فیلدمارشال خود را دارد. پس از درگیری کوتاه با هند، او به این مقام ارتقا یافت و نخستین فرمانده ارتش است که بدون کودتا به ضیافت رسمی در کاخ سفید دعوت شد. دونالد ترامپ ملاقات با او را افتخار دانست و پاکستان ترامپ را برای جایزه صلح نوبل نامزد کرد.
نویسنده تایم نوشت که پاکستان همه ظواهر دموکراسی را دارد: پارلمان، نخستوزیر، قوه قضاییه و رسانههای پرسروصدا. اما پس از زندانی شدن عمران خان، ارتش تصمیمگیرنده اصلی است. به همین دلیل، امریکا همیشه بیشتر با ارتش و فرماندهان آن تعامل دارد تا با رهبران ملکی حکومت.
نویسنده نوشت که تجربه گذشته نشان داده است که حتی دیکتاتورهایی مانند ضیاءالحق و مشرف، وقتی برای امریکا در جنگ سرد یا جنگ با القاعده مفید بودند، از حمایت واشنگتن برخوردار شدند. ضیاءالحق در مقابله با شوروی در خدمت امریکا بود. او پایگاههایی برای رصدکردن تحرکات شوروی در اختیار امریکا قرار داد.
پرویز مشرف، دیکتاتور نظامی دیگر پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، همکاری کامل با امریکا در افغانستان داشت و پایگاههای هوایی پاکستان را در اختیار نیروهای امریکایی گذاشت و برخی فرماندهان طالبان به شمول سفیر این گروه را به امریکا تحویل داد.
نویسنده باور دارد که ارتش پاکستان امروز کشور را در وضعیت خفقان آوری نگه داشته است. جنرالان ارتش میتوانند حزب حاکم را انتخاب کنند، اپوزیسیون را مهار بزنند، انتخابات و دادگاهها را کنترول کنند. با این حال، ارتش هنوز یک «شغل جانبی» محکم دارد: سربازی. در درگیریهای اخیر با هند، عملکرد سریع و آمادهباش آنها تحلیلگران بینالمللی را شگفتزده کرد.
به نوشته تایم، با این وجود، محبوبیت ارتش در داخل پایین است. حتی یک پیام ساده «السلام علیکم» در شبکههای اجتماعی از سوی روابط عمومی ارتش با سیل توهینها روبهرو میشود. مردم به وعدههای کشف «ذخایر عظیم نفتی» و روابط استراتژیک با امریکا بیاعتماد شدهاند.
در پایان مقاله آمده است که تنها کافی است گوگردی روشن شود تا پیوند حاکمان پاکستان با اربابان شان در واشنگتن محک زده شود. یکی از فعالان سیاسی میگوید: «اگر خواستههای ما را نپذیرید، این گوگرد را به پرچم امریکا میزنیم و عکسش را میگیریم؛ آن وقت خواهیم دید امریکا واقعاً درباره شما چه فکر میکند.»
نویسنده در پایان پرسیده است: دوست؟ ارباب؟ یا همان متحد قدیمی و دغلبازی که هنوز توان شکار دارد؟
رئیسجمهور چین با میزبانی حدود ۲۰ رهبر جهان از جمله ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، و نرندرا مودی، نخستوزیر هند، از «ذهنیت جنگ سرد» ایالات متحده و متحدانش که به باور او یک ابرقدرت در حال افولاند، به شدت انتقاد کرد.
برخورد صمیمانه رهبران چین، روسیه و هند نظر تحلیلگران امریکایی و البته رئیس جمهور نامتعارف امریکا را به خود جلب کرد. دونالد ترامپ روز سه شنبه در مصاحبهای در واکنش به نشست «شانگهای» در شهر تیانجین چین گفت «اصلا نگران نیست» که ائتلافی علیه ایالات متحده میان چین و روسیه شکل بگیرد. او ارتش امریکا را قویتر از این کشورها توصیف کرد.
روزنامه فرانسوی لوموند در شماره روز سهشنبه خود درباره این نشست نوشت که شی جینپینگ روز یکشنبه از رهبران ۲۰ کشوری میزبانی کرد که ۴۰ درصد جمعیت جهان را تشکیل میدهند. او در سخنرانی خود از «ذهنیت جنگ سرد» در امریکا و کشورهای متحد آن انتقاد کرد.
سیاست ترامپ برخی از کشورها به خصوص هند را به چین نزدیک کرده است. این در حالیست که حکومت های قبلی امریکا به هند به عنوان قدرت متوزان کننده چین در آسیا می نگریستند و هوای حکومت ناسیونالیست نارندرا مودی را داشتند. با این که ملی گراهای تندرو هندوی حامی حکومت مودی از کمپ ترامپ حمایت کرده اند اما ترامپ اهمیتی به این رابطه نداد و ۵۰ درصد تعرفه بر کالاهای هند وضع کرد. این اقدام باعث ناخرسندی شدید هند شده است.
ترامپ میخواست که با تعرفه سنگین، هند را از خرید نفت روسیه، روغن اصلی ماشین جنگ پوتین در اوکراین، منصرف کند اما در عوض هند به چین و روسیه نزدیک شده است و نارندرا مودی بدون توجه به فشارهای امریکایی برخورد خیلی صمیمانه با پوتین در جریان نشست شانگهای داشت.
لوموند نوشت که هیچگاه پیش از این، مانند این دور، شمار زیادی از کشورهای عضو و ناظر، از مصر تا مالیزیا در نشستهای سازمان شانگهای حضور نیافته بودند. شی از این فرصت برای ارسال پیامی گستردهتر استفاده کرد: فاصله گرفتن از هنجارها و ارزشهای غربی و معرفی چین به عنوان ستون ثبات در جهانی نامطمئن. این جهانی است که ترامپ قصد دارد تمام مناسبات و هنجارهای جاافتاده بین المللی بعد از جنگ جهانی دوم را به شیوه خود برهم بزند و تابع آجندای سیاسی و مالی خود گرداند.
رهبر چین در ضیافت شام افتتاحیه گفت: «دگرگونیهای سرنوشتساز قرن در سراسر جهان شتاب گرفتهاند و عوامل بیثباتی، عدم اطمینان و پیشبینیناپذیری رو به افزایش است.» او افزود: «چنانکه یک ضربالمثل چینی میگوید، در مسابقه صد قایق، آنانی پیشتازند که محکمتر پارو میزنند.»
شی تاکید کرد که هدفش «ترویج توسعه، بهبود مدیریت جهانی و همافزایی توانمندیهای کشورهای جنوب جهانی» است. او صبح دوشنبه نیز آشکارا «ذهنیت جنگ سرد» و «رفتار زورگویانه» غرب را محکوم کرد.
جهانی بدیل
به نوشته این روزنامه، نشست تیانجین تنها آغاز رویدادهای سیاسی بزرگ در چین بود که مهمترین آن رژه نظامی ۳ سپتامبر به مناسبت هشتادمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم خواهد بود؛ نمایشی از قدرت ارتش و بازتعریف تاریخی که به باور بیجینگ تاکنون در انحصار غرب بوده است.
برخی رهبران، مانند مودی و رجب طیب اردوغان، پیش از رژه، بیجینگ را ترک میکنند. اما کیم جونگاون، رهبر کوریای شمالی، در کنار حامیانش – چین و روسیه – حضور خواهد یافت تا نمایش وحدت آنها تکمیل شود.
رهبر کوریای شمالی وارد بیجنگ شد
هرچند هر کشور روابط خاص خود را با واشنگتن و بیجینگ دارد، اما حضور همه آنها پیامی واحد داشت: چین در مرکز نظم نوین جهانی مورد نظر کشورهای مخالف تفوق طلبی امریکا است. شی در دیدارهای دوجانبه با رهبران کشورهای عضو نیز کوشید خود را بازیگر قابل اعتماد در چارچوب مناسبات حاکم بین المللی و حافظ نظم و مقررات موجود معرفی کند. او از الکساندر لوکاشنکو، رهبر بلاروس، و مین آونگ هلاینگ، رهبر نظامی میانمار، استقبال گرمی کرد.
یون سون، رئیس برنامه چین در مرکز استیمسون در واشنگتن، گفت: «این لحظه مهمی است برای نشان دادن اینکه چین، روسیه، ایران و کوریای شمالی در شرایط کنونی بیشتر از غرب منسجمتر اند. پیام آنها روشن است: جنوب جهانی در حال متحد شدن است و صدای جمعیاش میتواند از غرب قویتر باشد.»
روابط نزدیک و انعطافپذیر پوتین که چهار روز در چین خواهد ماند، بار دیگر نزدیکی روابط او با شی را به نمایش گذاشت. دو رهبر در یک دهه گذشته بیش از ۴۰ بار دیدار کردهاند. پوتین با حضور در رژه نظامی بیجینگ، دین سفر شی جینپینگ به مسکو در ۹ می را ادا میکند.
روسای جمهور چین و روسیه در حاشیه نشست شانگهای
لوموند در ادامه نوشت که شی و پوتین میخواهند نشان دهند که دیدار ترامپ با پوتین در آلاسکا تاثیری بر روابط چین–روسیه نداشته است. برعکس، بیجینگ حمایت دیپلوماتیک و صنعتی از مسکو را مشروع میداند، بهویژه حالا که خود ترامپ به پوتین خوشآمد گفته است.
سازمان همکاری شانگهای که در ۲۰۰۱ با شش عضو تاسیس شد، بعدها هند، پاکستان و ایران را نیز پذیرفت. امروز، چین از «حلقه وسیع دوستان» در چارچوب آن سخن میگوید. این سازمان، در کنار بریکس و ابتکار «یک کمربند – یک راه» تنها یکی از ابزارهای گسترش نفوذ جهانی بیجینگ است.
روابط چین با کشورها انعطافپذیر است. در روابط با چین برای هند وزنه تعادل، برای آفریقا و جزایر اقیانوس آرام کمک مالی و بهرسمیتشناسی، و برای ایران، کوریای شمالی و میانمار پوشش دیپلوماتیک و بقای اقتصادی هم است. برخلاف دیپلوماسی امریکا که به کاهش هزینهها و خروج از سازمانهای بینالمللی متمرکز است، چین دیدارهای منظمی با رهبران قارههای مختلف برگزار میکند.
آلفرد وو، استاد دانشگاه ملی سنگاپور، گفت: «چین میخواهد رهبری جهان را برعهده بگیرد و عقبنشینی امریکا این فرصت را برایش فراهم کرده است. این نشستها نشان میدهد که چین شبکهای از شرکا دارد که بخش بزرگی از جمعیت جهان را نمایندگی میکنند. این یک ائتلاف نیست، بلکه یک پلتفرم است. هر کشور منافع خودش را دنبال میکند و چین پختهتر از گذشته با این واقعیت کنار آمده است.»
رهبر طالبان اخیرا سندی را تحت عنوان استراتژی پنجساله توسعه ملی تصویب کرده است.
این اقدام در شرایطی صورت میگیرد که افغانستان یکی از پنج فقیرترین کشورهای جهان بهشمار میرود و بنا بر گزارش بانک جهانی و سازمان ملل، بیش از ۲۳ میلیون نفر از جمعیت کشور به کمکهای بشردوستانه وابستهاند و حدود پنج میلیون کودک با خطر جدی سوءتغذیه مواجه هستند.
رشد اقتصادی پس از سقوط آزاد منفی ۳۰ درصدی در سال ۲۰۲۱، اکنون رشدی شکننده نزدیک به ۲.۳ درصد را تجربه میکند، اما این رشد با توجه به ساختارهای نهادی و سیاسی موجود پایدار نیست. برای کشوری در این وضعیت، داشتن یک نقشه راه علمی و واقعبینانه برای توسعه حیاتی است. اما جدا از ابهامات زیادی که در مورد این استراتژی وجود دارد پرسش اساسی این است که آیا در حاکمیت طالبان اصولا توسعه ممکن است یا خیر؟
توسعه اقتصادی
توسعه اقتصادی مفهومی چندبعدی است که حوزه فراتر از رشد اقتصادی را در بر میگیرد. تقریبا میان اقتصاددانان اجماعی وجود دارد که توسعه اقتصادی یعنی بهبود پایدار شرایط زندگی انسانها از رهگذر تغییرات نهادی، گسترش فرصتهای برابر، کاهش فقر و نابرابری، ارتقای آموزش و سلامت، و فراهم ساختن زمینه مشارکت گستردهتر مردم در حیات اجتماعی و اقتصادی. تجربه تاریخی نشان میدهد که کشورها ممکن است رشد تولید ناخالص داخلی بالایی داشته باشند، اما این رشد لزوما به توسعه منجر نشود. به همین دلیل است که در نیمقرن اخیر، رویکرد علمی توسعه به سمت عوامل کیفی مانند سرمایه انسانی، نهادهای کارآمد و آزادیهای فردی سوق یافته است. اقتصاددانانی چون آمارتیا سن، تأکید دارند که توسعه واقعی زمانی معنا دارد که رشد اقتصادی همراه با گسترش توانمندیهای انسانی، توزیع عادلانهتر ثروت و تضمین آزادیها باشد. از این منظر، توسعه فرآیندی پویا و مستمر است که ترکیب سرمایهگذاری در انسان، نوآوری فناورانه، نهادهای سیاسی فراگیر و سیاستهای پایدار را میطلبد.
نهادها؛ قواعد بازی و سرنوشت ملتها
در این چارچوب، کیفیت نهادهای سیاسی و اقتصادی تعیینکننده مسیر آینده کشورهاست. دارون اعجماوغلو و جیمز رابینسون (برندگان نوبل اقتصاد در سال ۲۰۲۴) در پژوهشهای گسترده خود نشان دادهاند که ملتها زمانی به توسعه دست مییابند که نهادهای سیاسی و اقتصادیشان ماهیت فراگیر داشته باشد. نهادهای فراگیر با تضمین حقوق مالکیت، تقویت رقابت سالم و فراهم ساختن امکان مشارکت همگانی سیاسی، انگیزه برای سرمایهگذاری و نوآوری ایجاد و رفاه را بهشکل گسترده توزیع میکنند. در مقابل، نهادهای استثماری که قدرت و منابع را در انحصار اقلیتی محدود متمرکز میسازند، به فساد، رکود و نهایتا فروپاشی میانجامند. بر اساس این دیدگاه، نهادهای اقتصادی فراگیر و توسعه تنها در چارچوب نهادهای سیاسی فراگیر دوام میآورند.
نمونههای زیادی از این فروپاشیها در تاریخ به ثبت رسیدهاست از امپراتوری مایا در امریکای لاتین تا بنبست توسعهنیافتگی در کشورهای افریقایی و امریکای مرکزی به دلیل میراث نهادهای استعماری و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی.
نظریه نهادها، نقش فرهنگ و جغرافیا در توسعه اقتصادی را به چالش کشیده و نشان داد که نهادها، عامل کلیدی شکوفایی و عقبماندگیاند. نمونههای زیادی از کشورها و مناطقی که دارای فرهنگ و جغرافیایی یکسان بودند اما مسیرهای متفاوت و گاهی متضادی را به دلیل تفاوت در نهادهایشان طی کردند، وجود دارد؛ مانند کوریای شمالی و کوریای جنوبی. بررسی تاریخی صدها سال گذشته نشان داده است که هیچ کشوری با وجود نهادهای استثماری سیاسی و اقتصادی به توسعه پایدار نرسیده است.
افغانستان همواره گرفتار چرخهای از نهادهای استثماری بوده و اکنون طالبان در حال بازتولید بدترین شکل این نهادها هستند. طالبان قدرت را در حلقهای محدود متمرکز کردهاند، مشارکت سیاسی از میان برداشته شده، شفافیت و پاسخگویی وجود ندارد، کمکهای بینالمللی به انحصار شبکههای قومی و امنیتی درآمده، تبعیض و سرکوب به سیاست رسمی تبدیل شده، حق مالکیت افراد بر دارایی و سرزمینشان مصون نیست، منابع ملی بیش از آنکه برای رفاه عمومی هزینه شود، صرف تثبیت سلطه سیاسی و تقویت ماشین سرکوب میشود.
گزارش شفافیت بینالملل (۲۰۲۴) افغانستان را همچنان در میان فاسدترین کشورها قرار میدهد و شورای امنیت سازمان ملل تأکید دارد که تا زمانی که طالبان سیاستهای کنونی را ادامه دهند، هیچ چشماندازی برای توسعه و ثبات پایدار وجود ندارد. اینها نمونههای کوچکی از تلاش سیستماتیک طالبان برای تقویت و بازتولید نهادهای استثماری اند. نهادهای که بهجای توسعه، بنبست عقبماندگی افغانستان را تشدید میکند.
نقش محوری زنان در توسعه
یکی از مهمترین نمودهای نهادهای استثماری در افغانستان حذف سیستماتیک زنان است. بنا بر گزارش سال ۲۰۲۴ مجمع جهانی اقتصاد، افغانستان بدترین کشور جهان از نظر نابرابری جنسیتی است و بیش از ۷۵ درصد شکاف جنسیتی در حوزههای آموزش، سلامت، اشتغال و مشارکت سیاسی باقی است. زنان و دختران از آموزش متوسطه و عالی بهطور کامل محروم شدهاند، اشتغال زنان تقریبا از میان رفته، حق مالکیت و حضور آنها در عرصههای اجتماعی و عمومی سلب و حتی دسترسی زنان به خدمات بهداشتی محدود شده است. شورای امنیت سازمان ملل در گزارش سال ۲۰۲۵ خود تصریح کرده است که هیچ چشمانداز روشنی از صلح و رفاه در افغانستان وجود ندارد مگر آنکه طالبان ممنوعیتها علیه زنان و دختران را لغو کنند و به اصول اساسی حقوق بشر پایبند شوند.
تحقیقات اقتصادی نشان داده است که مشارکت زنان در بازار کار و آموزش میتواند در کشورهای فقیر تولید ناخالص داخلی را تا ۳۰ درصد افزایش دهد و تجربه کشورهایی چون بنگلادش و اندونزیا نشان داده که سرمایهگذاری بر توانمندسازی زنان، نه تنها موجب رشد اقتصادی بلکه باعث کاهش مرگومیر مادران و کودکان، افزایش سطح سواد و گسترش طبقه متوسط میشود. تجربههای موفق جهانی نیز حاکی از آن است که توانمندسازی زنان نه تنها بهرهوری و سرمایه انسانی را ارتقا میدهد بلکه منجر به استقلال اقتصادی، کاهش خشونت خانوادگی و گسترش مشارکت اجتماعی میشود. از همین روست که بسیاری از اقتصاددانان توسعه تأکید دارند که توسعه بدون مشارکت واقعی زنان ناممکن است. حذف کامل زنان در افغانستان، چنانکه آمارتیا سن تصریح میکند، به معنای حذف یک رکن بنیادی توسعه است؛ هیچ کشوری در جهان بدون مشارکت فعال زنان به توسعه پایدار دست نیافته است.
آموزش؛ رکن بنیادین توسعه پایدار
آموزش و سرمایه انسانی بهعنوان یکی دیگر از ارکانهای بنیادین توسعه در افغانستان تحت حاکمیت طالبان به شدت آسیب دیده است. بر اساس آمارها، بیش از ۲.۵ میلیون دختر از رفتن به مکتب محروماند، نزدیک به ۱۰۳ هزار دختر پس از فرمان طالبان از ادامه تحصیل در دانشگاهها بازماندهاند و بیش از ۴ هزار استاد دانشگاه و هزاران نیروی متخصص آموزشی یا از کار برکنار شدهاند یا کشور را ترک کردهاند. این وضعیت بزرگترین موج فرار مغزها در تاریخ افغانستان را رقم زده است. طالبان با تغییر بنیادین نصاب آموزشی، آموزش را به ابزار تحکیم سلطه ایدئولوژیک خویش بدل کردهاند. مضامین اساسی از برنامه آموزشی حذف شده، افراد بیسواد و غیرمتخصص به عنوان استاد در دانشگاهها استخدام شدهاند، سانسور کتابها و سرکوب تفکر انتقادی به شکلی گسترده اعمال میشود و دانشگاهها به مدارس بزرگ دینی تبدیل شدهاند که هدف اصلی آنها تربیت پیروان ایدئولوژی بنیادگرایانه است.
در چنین سیستمی، آموزش نه برای تقویت مهارت و ظرفیتهای توسعه، بلکه برای بازتولید خشونت و اطاعت ایدئولوژیک به کار گرفته میشود. حال آنکه آموزش مدرن ستون اصلی توسعه است و علاوه بر ارتقای مهارتهای نیروی کار، ارزشهای حیاتی همچون مدارا، پرسشگری و خلاقیت را نهادینه میسازد. اما نظام آموزشی طالبان دقیقا در مسیر معکوس حرکت میکند و با از بین بردن ظرفیتهای علمی و فنی، نابودی بنیانهای فرهنگی توسعه و بازتولید خشونت ایدئولوژیک، آینده کشور را تهدید میکند. علاوه بر نهادهای رسمی آموزشی، دهها هزار دانشآموز مدارس دینی نیز، در چرخهای بسته از آموزههای بنیادگرایانه محصور ماندهاند و این خود تهدید فوری برای توسعه و ثبات افغانستان است.
سرمایه اجتماعی؛ اعتماد فروپاشیده
سرمایه اجتماعی نیز یکی از ستونهای اساسی توسعه است که به تعبیر محققان، مجموعهای از اعتمادها، هنجارها و شبکههایی است که همکاری جمعی را امکانپذیر میسازد. جوامعی که از سطح بالای اعتماد اجتماعی برخوردارند، هزینه مبادلات را کاهش داده، اعتماد و همبستگی بالایی دارند و محیطی مساعد برای سرمایهگذاری و نوآوری فراهم میکنند.
چهار سال حاکمیت طالبان اعتماد عمومی را بهشدت تخریب کرده است. تبعیض سیستماتیک علیه زنان و اقلیتهای قومی و مذهبی، توزیع ناعادلانه کمکها، انحصار کامل قدرت و ثروت، کشتار و شکنجه در زندانهای طالبان، سرکوب اعتراضات مدنی، تداوم سیاست غصب سرزمین، و مجازاتهای جمعی در ملاء عام همه موجب تضعیف هنجارهای همکاری و فروپاشی شبکههای اعتماد شدهاند. به عبارت دیگر، عملکرد چهار ساله طالبان با فرسایش سرمایه اجتماعی به عنوان یکی از مهمترین ارکان توسعه پایدار، بدترین بحران اعتماد عمومی را شکل داده است. این بحران با تضعیف سازوکارهای جمعی همکاری و همبستگی به یکی از موانع جدی در برابر ثبات و توسعه تبدیل شدهاست.
در کنار این عوامل، فساد ساختاری، عدم مشروعیت سیاسی طالبان، محدودیت سرمایه مالی و تحریمهای بینالمللی، نبود شفافیت مالی و گسترش فعالیتهای تروریستی در قلمرو افغانستان موانعی دیگری در مسیر دست یافتن به توسعه است.
با توجه به تحلیل انجامشده میتوان جمعبندی کرد که تفکر طالبان در تضاد بنیادین با اصول توسعه قرار دارد. چه بر اساس نظریههای علمی توسعه و چه بر پایه تجربههای تاریخی، طالبان یکی از ضدتوسعهترین گروههایی است که تاکنون در جهان به قدرت رسیده است. اگرچه ممکن است برخی اقدامات این گروه در حوزه اقتصاد در کوتاهمدت به رشد تولید ناخالص داخلی منجر شود، اما این رشد فاقد پایداری است و بر زیرساختهای واقعی توسعه استوار نیست. توسعه نیازمند آموزش فراگیر، مشارکت اجتماعی، عدالت جنسیتی و تقویت ظرفیتهای انسانی است، در حالیکه نظام فکری و ایدئولوژیک طالبان تمام این ارکان را سرکوب میکند. بنابراین در چارچوب ایدئولوژی طالبان، تحقق توسعه نهتنها دشوار بلکه ناممکن است.
سیاست دوگانه پاکستان در برخورد با افراطگرایی و تفکیک میان «تروریستهای خوب و بد» زمینه رشد دوباره افراطیگری را در مناطق قبایلی فراهم کرده است.
مجله دیپلومات با تاکید بر تهدید روزافزون تحریک طالبان پاکستان و دیگر گروههای افراطی، سیاستهای اسلامآباد در مقابله با تروریسم را به چالش کشیده و نوشته است که عملیاتهای نظامی پاکستان در دو دهه گذشته نتوانستهاند افراطگرایی را مهار کنند. این نشریه از ارتش پاکستان خواسته رویکرد خود را تغییر دهد و تنها به راهحل نظامی تکیه نکند.
به نوشته دیپلومات، تحریک طالبان پاکستان و گروههای مشابه همچنان از بزرگترین تهدیدها علیه حاکمیت، تمامیت ارضی و ثبات سیاسی این کشور محسوب میشوند. تیتیپی با تکیه بر حمایت و الهامگیری از شبکههای جهانی همچون داعش و القاعده، با ایدئولوژی رادیکال دیوبندی، حاکمیت دولت پاکستان را به چالش میکشد.
نویسنده مقاله تاکید کرده است که پاسخ همیشگی پاکستان به چنین تهدیدهایی، آغاز عملیات گسترده نظامی بوده؛ اما این عملیات نتوانسته طالبان پاکستانی و سایر جریانهای افراطی را ریشهکن کند. نویسنده پرسیده است: چرا رهبران سیاسی و نظامی پاکستان همچنان سیاستهایی را دنبال میکنند که طی بیست سال گذشته شکست خوردهاند؟
پاکستان اکنون سرگرم اجرای عملیاتی موسوم به سربکف در باجور است؛ عملیاتی که در جولای ۲۰۲۵ آغاز شد و بهعنوان اقدامی «دقیق و مبتنی بر اطلاعات» معرفی شده است. هدف این عملیات، نهتنها مقابله با اعضای تحریک طالبان پاکستان، بلکه مبارزه با شاخه خراسان داعش اعلام شده است. سربکف پس از موج تازهای از خشونتها، ترورها و حملات در مناطق قبایلی آغاز شد.
با وجود این، نویسنده مقاله مینویسد چشمانداز نابودی کامل افراطگرایی چندان روشن نیست و در عوض، هزینه انسانی آن سنگین بوده است. براساس گزارشها، بیش از ۱۰۰ هزار نفر در باجور آواره و ناچار به زندگی در مدارس و سالونهای ورزشی شدهاند. مرگ غیرنظامیان، از جمله کشتهشدن یک مادر و دو فرزندش در مومند، خشم و یأس مردم را برانگیخته است. واکنش شدید مردم نشان میدهد که پیروزی نظامی بدون اعتماد عمومی بیارزش است.
این مقاله یادآور میشود که سیاست دوگانه پاکستان در برخورد با افراطگرایی و تفکیک میان «تروریستهای خوب» و «بد» زمینه رشد دوباره افراطیگری را در مناطق قبایلی فراهم کرده است.
از زمان شکلگیری تحریک طالبان پاکستان در سال ۲۰۰۷، اسلامآباد بارها عملیات بزرگ نظامی در شمالغرب این کشور به راه انداخته است؛ از جمله عملیات المیزان (۲۰۰۲–۲۰۰۶)، راه راست (۲۰۰۹)، راه نجات (۲۰۰۹)، ضربالعضب (۲۰۱۴) و ردالفساد (۲۰۱۷). اما هر بار، هرچند جنگجو کشته یا فراری شدند، اما ساختار اصلی این گروه باقی ماند و ارتش صرفاً «پیروزی» اعلام کرده است. تداوم آوارگیهای گسترده و حضور سنگین نظامی، فاصله مردم محلی با دولت را بیشتر کرد.
به نوشته دیپلومات، سقوط کابل به دست طالبان در سال ۲۰۲۱ بار دیگر به شبه نظامیان پاکستانی روح تازه بخشید. طالبان افغانستان هزاران زندانی، از جمله رهبران القاعده، داعش-خراسان و تیتیپی را آزاد کردند. شاخص جهانی تروریسم ۲۰۲۵ نشان میدهد پاکستان پس از بورکینافاسو دومین کشور آسیبدیده از تروریسم در جهان است؛ شمار حملات تروریستی از ۵۱۷ مورد در سال ۲۰۲۳ به ۱۰۹۹ مورد در سال ۲۰۲۴ افزایش یافته است.
این مقاله خاطرنشان کرده است که تروریسم در پاکستان بیشتر پیامد شکستهای ساختاری است تا علت اصلی بحران. فقر گسترده، ضعف حکمرانی، حذف سیاسی، جمعیت جوان و افراطگرایی مذهبی عوامل اصلی بازتولید تروریسم هستند.
مناطق قبایلی بیش از هر جا نمونه این ناکامیها محسوب میشوند. عفو بینالملل گزارش داده که هزاران نفر از ساکنان این مناطق تنها به ظن همکاری با شبهنظامیان بازداشت شدهاند؛ اقدامی که خشم و بیاعتمادی مردم به دولت و ارتش را بیشتر کرده است.
نویسنده دیپلومات همچنین روابط پاکستان با امریکا را ناکافی و یکسویه توصیف کرده است. به باور این مجله، واشنگتن بیش از همه بر داعش-خراسان تمرکز دارد، در حالی که اسلامآباد عمدتاً از حملات تیتیپی ضربه میبیند.
در این مقاله آمده است: «آنچه پاکستان امروز نیاز دارد، نه یک عملیات نظامی دیگر در باجور، بلکه تغییر بنیادین در رویکرد است. امنیت تنها با زور بهدست نمیآید. یک استراتژی پایدار ضدتروریسم باید بر مبارزه با روایتهای افراطی از طریق آموزش، پژوهش دینی و رسانهها استوار باشد. علمای مذاهب اصلی ــ دیوبندی، بریلوی و شیعه ــ باید برای صدور فتوای مشترک در رد ایدئولوژی تحریک طالبان بسیج شوند و نظام آموزشی نیز باید بر شهروندی، تنوعپذیری و تفکر انتقادی تمرکز کند.»
دیپلومات در پایان هشدار داده است که اگر اسلامآباد از رویکرد کوتاهمدت نظامیگری به اصلاحات ساختاری و مقابله فکری روی نیاورد، هر پیروزی تازه همانند گذشته عمر کوتاه خواهد داشت.