طنز سیاسی؛ "به شهر نرو که میگیردت"

در وجوانی با کسی اگر شوخی داشتیم برایش میگفتیم امروز به شهر نرو. وقتی دلیلش را میپرسید، میگفتیم امروز دولت لودهها را میگیرد. و سپس بر این شوخی بیمزه خودمان قاه قاه میخندیدیم. یادتان هست؟

در وجوانی با کسی اگر شوخی داشتیم برایش میگفتیم امروز به شهر نرو. وقتی دلیلش را میپرسید، میگفتیم امروز دولت لودهها را میگیرد. و سپس بر این شوخی بیمزه خودمان قاه قاه میخندیدیم. یادتان هست؟
البته بعدها که ما بچهها جوان شدیم همین تکه بیمزه را برای شکار دختران استفاده میکردیم. به دختر مورد نظر میگفتیم، به شهر نرو. وقتی دلیلش را میپرسید، میگفتیم امروز مقبولها را میگیرند.
دیروز که سوار موتر تونس شدم تا به شهر بروم راننده گفت: استاد امروز به شهر نرو. با خود گفتم من که با راننده شوخی ندارم. دلیلی هم ندیدم که راننده با این تکه کهنه و پاره پوره مرا شکار کند. پرسیدم چرا. گفت: دولت آدم جور را میگیرد. گفتم: از کجا فهمیدی که من جور هستم. با انگشت به قلمی که روی جیبم گذاشته بودم اشاره کرد.
خیلیها فکر میکنند تقیه بد است ولی من دیروز به این نتیجه رسیدم که تقیه باعث شده تا انسانهای جور منقرض نشوند. مثلاً وقتی فهمیدم راننده جدی است قلم را از شیشه موتر بیرون پرتاب کردم، موهایم را پریشان کردم، نصف ریشم را خواباندم و نصف دیگرش را مثل سیم برق شهرهای پاکستان گذاشتم هر کجا میخواهند بروند. صورتم را نیز عبوس قبضی گرفتم. وقتی به آیینه دیدم باورم نشد که من نیز میتوانستم با یک گریم ساده تبدیل به یک لوده شوم. بههرصورت، با همین قیافه به شهر رفتم.
آنجا دیدم که عساکر طالب در میدان فواره آب زنجیر انداختهاند و دقیقاً همانهایی را که قیافه جور دارند برای بازجویی به گوشهای میبرند. آدمهای جورتر، مخصوصاً آنهایی که عطر خوب زده بودند را همانجا دستگیر میکردند و اصلاً کارشان به بازجویی نمیکشید. مستقیم میبردند به حوزه.
با خود گفتم آن شوخی قدیمی چندان هم بیمورد نبوده. لابد یک وقت بوده که در کشور لوده بودن جرم بوده و دولت کمپاین لودهپالی راه میانداخته. مثلاً لودهها را میبرده و برایشان کورس مورس میگرفته تا آدم شوند. و این لودهها نه تنها آدم نشده بلکه عقده گرفته و تعهد کردهاند که اگر روزی به قدرت برسند عین بلا را بر سر آدمهای جور بیاورند. و حالا به قدرت رسیدهاند.

حدود سی سال پیش که در کلینیکی در کابل وظیفه داشتم، زن بارداری به نام بینظیر بیگم به کلنیک آمد. از تکلیفش پرسیدم، گفت کودکی که در بطناش است از سهماهگی، زمانی که مغز کودک آبکی است و هنوز سخت نشده، شروع به لگد زدن کرده.
پرسیدم، روز چند بار لگد میپراند. گفت: از یازده صبح شروع میکند تا یازده صبح روز بعد.
میتوانستم کودکش را فرزند قیامتش کنم اما اخلاق طبابت امر میکرد از بینظیر بیگم اجازه بگیرم. گفتم: این کودک عذاب جان است و باید سقط شود. گفت: پدر کودک اجازه نمیدهد. گفتم: اجازه بگیرید چون قضیه جدی است. گفت: پدرش چند سالی میشود در ممالک عربی وظیفه اجرا میکند. با جدیت گفتم: اگر سقط نکنید این پسر خون یک ملت را میریزد و شاید شما را نیز در بازار مکاره بفروشد.
بینظیر چنان با تمسخر به سویم نگاه کرد انگار شوهر من سالها مسافر و بود من حامله. دستی به شکمش کشید و گفت: خواهی دید پسرم چه انسان نازنینی میشود. لگد زدن اگر عیب بود اکنون خودت بار میکشیدی نه… (اینجا میخواست الاغ بگوید ولی دهنش را بست.) بیشتر چه میتوانستم بگویم؟ گفتم: حالا که هر دو از ادعایمان کم نمیآییم هر ده سال یکبار به کلینیک بیا و برایم گزارش بده پسرت در چه وضع است.
ده سالی گذشت. بینظیر آمد و قربان صدقه پسرش شد. گفت که پسرش ده ساله شده و اسمش را طالب خان گذاشته است. گفت که طالب خان به مکتب میرود و با تمام استادانش رابطه خوبی دارد. از پیشبینیای که کرده بودم پشیمان شدم. گفتم: ای تف بر من. چه خوب شد که پسرت آدم شد. کاش از لگد زدنش قضاوت نمیکردم. بینظیر با تبختر گفت که پسرش از بس خوب است در منطقه به اسم کبوترمشهور شده.
و اینطور ده سال دیگر گذشت و زن دندان تکیدهای به معاینهخانه آمد. موهایش سپید و چشمانش به مغز سرش فرو رفته بود. فکر کردم گدا است. برایش پول دادم، نگرفت. گفت بینظیر است و خبر پسرش طالب خان را آورده است. سپس شرح مفصلی از پسرش داد که چگونه با مشت به دهانش زده و دندانهایش را کنده است. این را گفت و از من خواست تا پسرش را سقط کنم. فکر کنید جواب من چه بود؟ هیچی! همان که شما هم میبودید میگفتید.
دیروز که در معاینهخانه نشسته بودم و به سرمایه ایلان ماسک فکر میکردم (من هر وقت بیکار هستم به سرمایه آدمهای پولدار فکر میکنم) مرد چاق و چلهای که لباس چرکینی بر تن داشت وارد شد. تفنگی بر شانه داشت و از دو چشمش خون میبارید. از من خواست تا فشارش را ببینم. اسمش را پرسیدم، گفت طالب خان است. سنش را پرسیدم، گفت سی ساله. گفتم پسر بینظیر هستی. با قنداق بر شانهآم کوبید. از اسم مادرش آنقدر خجالت کشید انگار میخواست منکر شود که زن نیز موجودی از این کره خاکی است. فهمیدم بینظیر را سالها پیش خاک کرده است.
از دیروز تا حالا شانهام درد میکند اما همهاش با پیچکاری سقط جنین که در دست دارم به این فکرم که کاش سی سال پیش… کاش اخلاق طبابت نبود… کاش و ای کاش و ای کاش!

ابلیسخان حقانی، آمر دیپارتمنت بخش افغانستان در دفتر شیطان امروز صبح از وظیفهاش استعفا کرد. گفته میشود که کرسی آمریت بخش افغانستان فعلاً خالی است و وظایف آن از این پس توسط کارمندان داخلی پیش برده میشود.
علت استعفای آقای خان حقانی نبود بودجه عنوان شده است. لازم به یادآوری است که بودجه دیپارتمنت افغانستان از پانزده اگست سال گذشته به دلیل رشد ناگهانی ظرفیت همکاران داخلی قطع شده بود و آقای حقانی در یک سال گذشته بهصورت افتخاری وظیفه انجام داده است.
در استعفانامه آقای حقانی آمده است:
«از آنجا که افغانستان اکنون از سلطه خارجیها آزاد شده است نیاز به شیطان خارجی نیز ندارد. امورات شیطانی را که دیپارتمنت افغانستان قبلاً از بیرون پیش میبرد منبعد توسط همکاران داخلی، که از ظرفیت بالا برخوردار میباشند به پیش برده خواهد شد. این انتقال مسئولیت یک سال پیش آغاز شده بود و امروز موفقانه تکمیل گردید.»
در این نامه تقسیم وظایف به شرح ذیل آمده است:
«امورات دروغ و ریاکاری، همانند سابق توسط اشرفغنی به پیش برده خواهد شد. هرچند وی فعلاً در کشور حضور ندارد اما قول داده است که خدمات آنلاین خود را کماکان ادامه خواهد داد. آقای سراجالدین حقانی مسئولیت بیزار کردن مردم از دینداری را به عهده خواهد داشت. آقای حنیف اتمر در بست قبلی به عنوان توطئه آفیسر ابقا شده است و به چالهایش ادامه میدهد. مسئولیت بخش گپدادن به عهده حامد کرزی است و آقای فاروق وردک به سمت سخنگوی دیپارتمنت افغانستان وظیفه انجام خواهد داد.»
در بخش دیگر این نامه نوشته شده:
«بدلیل اینکه بعضی از خوانندگان گرامی شدیداً ملیگرا هستند و همیشه بر مشارکت اقوام در ساختارهای رسمی تاکید دارند، رهبری دیپارتمنت افغانستان آقایان قانونی، محقق، مارشال دوستم، صلاحالدین ربانی، کریم خلیلی و امرالله صالح را بصورت مشترک مسئول حفاظت از داراییهای عامه این دیپارتمنت و سفیر بخش افغانستان در ترکیه و تاجیکستان مقرر مینماید. آقای دانش و داکتر عبدالله بر روال قبلی با مراجعین ملاقات میکنند و برای مرحومین بهشت برین میخواهند.»
در پایان این نامه ابلیسخان حقانی برای مسئولین امارت موفقیت آرزو کرده و از خداوند خواسته است تا ذبیحالله مجاهد را در کارهایش توفیق بیشتر بدهد. وی آقای مجاهد را همکار دایمی و برادر عقیدتی عنوان کرده و گفته است که هیچ وقت او را تنها نخواهد گذاشت و همیشه در زیر پوستش ساکن خواهد بود.

آقای بلینکن سلامهای گرم مرا پذیرا باشید! از روسیاهیتان یک سال کامل گذشت. در ای یک سال ما فهمیدیم که شما امریکاییها دو روپه ره آدم نیستین. وقتی خر تان از پل گذشت سر دیگرا جمپ هم نمیگیرین.
Please take my hot hellos Mr. Blinkin,
Fix one year passed from your dark-faceness. In this one year we understand that you Americans are not two rupee’s people. Once your donkey passes the bridge, you don’t take jump on others.
از قدیم میگفتن که دنیا را آب بگیره مرغابی ره تا بند پایش. ما را به غم طالب ماندین خودتان ولا اگه چرتتان خراب باشد. گمش کن. بسیار اعصابم سرتان خراب اس. ما میگفتیم طالب آدم نشده، می گفتین نی تغییر کرده. دیدین که خلیلزاد شما را تا لب آب برد و تشنه پس آورد؟
From the old it says that if the world take water the duck is only to his ankle. You left it to the sorrow of Talib and your nap is not destroyed. Lose it. My nerve is very damaged on you. We told you that Talib has not turned to Adam, you said no they changed. You see that Khalilzad took you to the water and bring you back thirsty?
لطفاً از خر شیطان پایین شوین و بیایین ای گندگیتانه جمع کنین که دل ما را از زندگی سیاه کده. به سرتان قسم که اینا جو دو خره تقسیم کده نمیتانن، باز شما یک کشوره بدست ای دیوانهها دادین. اگه هیچ کار دیگه کده نمیتانین حداقل همی تانکهایتانه از پیششان بگیرین. باز میبینین که از پوست ای مردم قراقل میسازیم یا نه.
Please come down from Satan’s donkey and collect your rubbish because it has darkened our heart. Swear on your head that these people cannot divide barely of two donkeys, but you gave one country to the hands of these foolish people. If you cannot do anything else come and take your tanks from them. Then you see how we make Karzai hat from their skin or not.
کاش نامه مره مردم اوکراین بخوانن و بفهمن که سر شما مردم نباید حساب کنن. از سرنیچی چی میره؟ یک پف. جنگ را در میتین و خودتان پا به فرار میگذارین.
I wish the people of Ukraine read my letter and understand to not count on your head. What goes from a flutist? Only one blow. You fire the war and put your foot on the escape yourself.
منتظر جوابت هستم لالا
Ghulam Poison-eater

در آخرین مصاحبه اشرف غنی با ایبیان (یا اشرفغنی - بیبیگل نیوز) فهمیدیم که مردم افغانستان نادانسته آقای غنی را مورد غضب و نفرین قرار میدهند. غنی در سقوط کشور به کام اژدهای طالب هیچ نقشی نداشته و تازه قربانی هم واقع شده است.
در این مصاحبه برای ما ثابت شد که تمام معاملات پنهانی با طالبان کار خلیلزاد بوده؛ تمام بیکفایتی سیاسی کار داکتر عبدالله بوده؛ تمام فساد را کرزی و تیمش کرده؛ تمام بیدرایتی و بیکفایتی در مدیریت نیروهای امنیتی کار مجاهدین بوده؛ همه مقرریهای فراقانونی کار آمریکا بوده و تمام دور زدنهای قانون اساسی کار زرافه باغوحش کابل بوده است.
ثابت شد که اعطای قراردادها به شرکتهای لبنانی مربوط به برادر بیبیگل کار رمضان بشردوست بوده؛ زمین در جاده میدانهوایی کابل را جنرال قذافی به نرخ کاه به شرکت الکوزی داده بود و هزاران هزار جنگجوی طالب را عبدالرزاق وحیدی از زندان آزاد کرده بود.
این نیز ثابت شد که در هفت سال حکومت اشرف غنی، با وجود اینکه هیچ کمک مالی از خارج نمیرسید، او توانسته بیشترین پروژههای نوسازی و بازسازی را در مناطق مرکزی اجرا کند. وی موفق شده، به جز «پکتیای بزرگ» و «ننگرهار بزرگ» که برایشان گفته شده بود صبر کنید، در تمام ولایات دیگر اقتصاد و امنیت را از خاک به افلاک ببرد. وی توانست شمال و غرب را به مسیر ترانزیت تجارت جهانی تبدیل کند. اشرف غن همچنین توانست بودجه کشور را از صادرات جلغوزه و گندهبغل که از طریق دهلیزهای هوایی به اروپا فرستاده میشد، تامین کند.
با وجود اینها، میبینم که مردم افغانستان راضی نیستند و هنوز تیر کین بلغمدار در دهان دارند و دنبال عکس آقای غنی میگردند. این نشان میدهد که مردم افغانستان ناسپاس هستند و قدر خدمتگار وطن را نمیدانند. حتی جوانان و زنانی که آقای غنی را تنها گذاشتند و برخلاف مردم اوکراین ازش حمایت لازم را نکردند حالا وی را مقصر وضعیت فعلی میدانند. این یعنی اوج سقوط اخلاقی زنان و جوانان.
خوب، جوانان که خام هستند. زنان که ظرفیت لازم برای قدردانی را ندارند و از آنها نباید گله کرد. گوسفندان که زور خود را زدند تا جناب متفکر را دو بار رئیسجمهور بسازند و ساختند. تنها کسانی که کاری نکردند و دست روی دست نشستند ما مردان بودیم. اکنون بر ما مردان غیور است تا با دسته گلی خدمت آقای غنی برویم و ازش پوزش بخواهیم، کفشهایش را برگردانیم و ازش تقاضا کنیم به وطن برگردد و فصل ناتمام امانالله خان را تمام کند. بر ماست که یک اردوی ملی ۳۰۰ هزاری بسازیم و چهل - پنجاه هزار کشته بدهیم تا آقایان غنی، اتمر، محب و فضلی برگردند و به کارهای باقیماندهشان برسند. بر ماست تا خلیلزاد و کرزی و داکتر عبدالله و هر کس دیگر که مخالف سیاستهای «ملی» آقای غنی هست را از میان برداریم و بگذاریم ایشان بدون مزاحمت حکومت کند.
اگر این کار را نکنیم به زودی پشیمان خواهیم شد، زیرا کشورهای دیگر که اشرف غنی دارند با سرعت نور پیشرفت میکنند. به گفته آقای رید چلی پاودر، استاد دانشگاه یورک، نبود هر ساعت اشرف غنی در یک کشور به اندازه دو سال به پیشرفت و توسعه کشور ضربه میزند. و ما چه بدبختیم که یک سال میشود اشرف غنی نداریم.
هی تف بر ما.

یزید پسر امیر معاویه و خلیفه دوم امویها بود. او نه بر اساس شایستگی، که به خاطر پدرش خلیفه شد. سراجالدین پسر جلالالدین است که خلیفه دوم حقانیها حساب میشود. این نیزشایستگی دندانگیری ندارد و از نام پدرش نان میخورد.
یزید از لحاظ چهره شباهت زیادی به پدرش داشت. عربی میدانست و اگر گاهی مجبور میشد قرآن بخواند آن را درست میخواند.
سراجالدین شباهت کمی به پدرش دارد و عربی نمیداند. گاهی که مجبور میشود قرآن بخواند آیات را به میل خود تغییر میدهد.
یزید مخالف آموزش دختران نبود. با زنان معترض برخورد محترمانه داشت.
سراجالدین مخالف آموزش دختران است و رفتارش با زنان معترض بیرحمانه و غیرانسانی است.
عبدالرحمان بن ابوبکر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس کسانی بودند که با یزید بیعت کردند. هیچ یک از این افراد متهم به فساد اداری نبودند.
کمال ناصر اصولی، فاروق وردک، صدیق چکری و همه کسانی که پرونده فساد اداری دارند با سراجالدین بیعت کردهاند.
یزید هیچ کسی را برای انتحاری نفرستاد و خودش نیز از ترس کشته شدن به غاری پناه نبرد.
سراجالدین حداقل هزار نفر را به کام مرگ فرستاده ولی خودش از ترس مرگ به غار پناه برده است.
یزید در سیاهترین کارنامه عمر خود باعث کشتهشدن هفتاد و دو نفر شد که از آن جمله یکش کودک بود.
سراجالدین فقط در یک انفجار که در ساحه سبز کابل اتفاق افتاد بیش از ۹۰ نفر را کشت و ۴۰۰ نفر را زخمی کرد. او صدها کودک را سر به نیست کرده است.
یزید مستقلانه عمل میکرد و سلطنتهای دیگر از خلافتاش چشم میزدند.
سراجالدین کشورش را در اختیار کشور همسایه گذاشته است و استقلال عمل ندارد.
پ.ن. مطمئن هستم روان یزید از این مقایسه شدیداً ناراحت شده و احتمالاً افسردگی خواهد گرفت اما چه میتوان کرد؟ فعلاً گزینه بهتر برای مقایسه نداشتم.
