همراهی عربستان با چین، در رقابت با هوش مصنوعی امریکا

عربستان سعودی با سرمایهگذاری در استارتآپ هوش مصنوعی چینیها، وارد میدان نبرد بیجینگ و واشنگتن شد. ژیپو اِیآی چین در حال تلاش برای رقابت با شرکت امریکایی اوپن ایآی در زمینه هوش مصنوعی مولد است.

عربستان سعودی با سرمایهگذاری در استارتآپ هوش مصنوعی چینیها، وارد میدان نبرد بیجینگ و واشنگتن شد. ژیپو اِیآی چین در حال تلاش برای رقابت با شرکت امریکایی اوپن ایآی در زمینه هوش مصنوعی مولد است.
به گزارش فایننشال تایمز، صندوق سرمایهگذاری پراسپریتی سِون (Prosperity7) که اقدام به سرمایهگذاری در برجستهترین استارتآپ هوش مصنوعی مولد چین کرده، بخشی از بازوی سرمایهگذاری ریسکپذیر گروه نفتی دولتی آرامکوی عربستان سعودی است.
اکنون این صندوق به تنها سرمایهگذار خارجی شرکت چینی تبدیل شده است.
بر اساس گزارش دو منبع آگاه، پراسپریتی سِون تقریبا ۴۰۰ میلیون دالر در ژیپو اِیآی سرمایهگذاری کرده و ارزش این استارتآپ چینی را به رقم سه میلیارد دالر رسانده است.
پیش از این، بخش نوپای هوش مصنوعی مولد چین به دلیل محدودیتهای امریکا ناگزیر از اتکا به منابع مالی داخلی بود.
سرمایهگذاری پراسپریتی سِون اولین نمونه معتبر حمایت یک نهاد خارجی از چهار استارتآپ پیشروی هوش مصنوعی مولد در چین به شمار میرود.
ژیپو و نزدیکترین رقبای آن مونشات (Moonshot AI)، مینیمکس (MiniMax) و زیرو وان (01 AI) به بودجههای دولتی و حمایت شرکتهای بزرگ خدمات ابری داخلی وابسته هستند.
این سرمایهگذاری، نشاندهنده تمایل عربستان سعودی برای حمایت از اکوسیستمی است که میتواند در برابر سلطه ایالات متحده بر هوش مصنوعی ایستادگی کند.
یکی از منابع نزدیک به این صندوق گفت: «سعودیها نمیخواهند سیلیکون ولی بر این صنعت تسلط داشته باشد.»

گزارشها حاکی از آن است که دولت امریکا سال گذشته ممنوعیتهایی را برای جلوگیری از سرمایهگذاری شرکتهای این کشور در حوزه هوش مصنوعی چین اعمال کرد.
امریکا همچنین کنترولهای خود را بر صادرات تراشههای پیشرفته مورد استفاده برای آموزش و اجرای مدلهای هوش مصنوعی تشدید کرده است.
اگرچه سرمایهگذاران فناوری معتبر جهانی مانند سافتبانک و تایگر گلوبال به حمایت خود از نسل قبلی گروههای هوش مصنوعی چینی که در زمینه فناوری نظارتی پیشگام بودند، بهویژه سنس تایم (Sense Time) ادامه دادند، اما این شرکتها در سایه پیشرفتهای چشمگیر هوش مصنوعی مولد قرار گرفتهاند.
یکی از مشاوران فناوری در بیجینگ اظهار داشت: «با خروج سرمایهگذاران امریکایی، اهمیت سرمایه عربستان برای اکوسیستم فناوری چین بسیار افزایش یافته است.»
برای استارتآپهای هوش مصنوعی چینی، جذب سرمایهگذاران خارجی این امکان را فراهم میآورد تا بازارهای جدیدی در خارج از مرزهای چین برای فناوریهای خود ایجاد کنند.
سرمایهگذاری اخیر پراسپریتی سِون، بخشی از همکاری گسترده میان صندوقهای دولتی عربستان سعودی و گروههای فناوری چینی است که به دنبال جذب سرمایه و مشتریان تازه هستند.
لنوو، شرکت سازنده رایانه چینی، روز چهارشنبه اعلام کرد دو میلیارد دلار اوراق قرضه قابل تبدیل به اَلت (Alat)، یکی از شرکتهای تابعه صندوق سرمایهگذاری عمومی عربستان سعودی منتشر کرده است.
در ازای این سرمایهگذاری، شرکت لنوو قصد دارد دفتر مرکزی منطقهای خود را در ریاض راهاندازی و یک کارخانه تولیدی در این کشور احداث کند.
این جدیدترین نمونه از الزامات سختگیرانه سرمایهگذاران عربستانی برای حضور شرکتهای فناوری در این کشور است.
شرکتهایی همچون سنس تایم، تنسنت کلاد (Tencent Cloud) و میتوآن (Meituan) نیز در حال گسترش فعالیت در عربستان هستند.
در سوی دیگر، ایالات متحده فشارها را بر کشورها برای عدم حمایت از بخش فناوری چین از طریق سرمایهگذاری یا صادرات فناوریهای پیشرفته افزایش داده است.
فایننشال تایمز در ماه دلو سال گذشته گزارش داد شرکت سرمایهگذاری و هوش مصنوعی جی۴۲ (G42) مستقر در ابوظبی، سهام خود را در گروههای فناوری چینی از جمله بایتدنس (ByteDance) تحت فشار واشنگتن فروخته است.
جی۴۲ پس از حذف سخت افزارهای چینی از زیرساخت خود، موفق به جذب سرمایهگذاری یک و نیم میلیارد دالری مایکروسافت شد.
این گزارش تاکید کرد سعودیها نیز از نفوذ واشنگتن در امان نیستند.
آمیت میدا، مدیر اجرایی اَلت در ماه جاری به بلومبرگ گفت در صورت لزوم، از چین «چشمپوشی» خواهد کرد، زیرا این پادشاهی قصد دارد صنعت نیمههادی داخلی را راهاندازی کند.
میدا گفت: «امریکا شریک شماره یک ما و بزرگترین بازار برای هوش مصنوعی، تراشهها و صنعت نیمههادی است.»
ژیپو با بیش از ۸۰۰ کارمند، بزرگترین استارتآپ هوش مصنوعی مولد چینی از نظر تعداد نیروی انسانی است.
این شرکت پیش از این موفق شده بود از علیبابا کلاد (Alibaba Cloud)، تنسنت و میتوآن سرمایه جذب کند و از حمایت سرمایهگذاران دولتی از جمله صندوق تامین بازنشستگی ملی نیز بهرهمند شود.
محصول اصلی ژیپو، یک بسته نرمافزاری با عنوان «AI-in-a-box» است که به شرکتها این امکان را میدهد تا از مدل زبان بزرگ این استارتآپ به همراه پردازندههای هوش مصنوعی و سایر سختافزارها در محل خود استفاده کنند.
این روش سطح امنیت و حفاظت از دادهها را افزایش میدهد.
ماه ثور امسال و در رویداد سرمایهگذاری پراسپریتی سِون در بیجینگ، اجرایی از رقص شمشیر از سوی رباتهای انساننما با لباسهای سنتی عربی موسوم به «دشداشه» (ثوب) به نمایش گذاشته شد.
سرمایهگذاری پراسپریتی سِون در استارتآپ هوش مصنوعی چینی، نشانگر تحولات جدید در عرصه رقابت میان چین و امریکا بر سر هوش مصنوعی مولد و فناوریهای پیشرفته مرتبط است.
در حالی که واشنگتن تلاش میکند از گسترش نفوذ بیجینگ در این حوزه جلوگیری کند، سرمایهگذاران عربستانی امیدوارند با حمایت از اکوسیستم هوش مصنوعی چین، راه را برای کسب استقلال بیشتر از سلطه امریکا در این عرصه هموار سازند.

رفح در جنوب غزه «آخرین پناهگاه» آوارگان فلسطینی است. حدود ۱.۴ میلیون نفر، یعنی بیشتر از نصف جمعیت متراکم ۲.۳ میلیونی غزه از سراسر این باریکه به این منطقه پناه بردهاند. در پی ورود تانکهای اسرائیل به اردوگاه آوارگان، «همه چشمها به رفح» دوخته شده است.
با آغاز هجوم نظامی اسرائيل به غزه، فلسطینیها وادار به کوچ اجباری شدند و بسیاری آنها در رفح پناه گرفتند. در پی حمله اسرائيل به رفح اکنون هیچ منطقه غزه از حمله اسرائيل در امان نمانده است.
اکثر مردمی که در رفح به سر میبرند، شب و روز خود را زیر خیمههای آوارگان میگذارنند. برپایه گزارشهای نهادهای حقوق بشری، بسیاری از آنها برای چندمین بار از منطقهای به منطقهای دیگر کوچ کردهاند و در نهایت در رفح جابهجا شدهاند.

بسیاری ساکنان غزه به دلایل شرایط جنگی در سراسر این باریکه، هنگام سفر از یک محل به محل دیگر چیزی با خود نمیبرند. آنها هر بار که آواره میشوند، اجناس ابتدایی زندگی مانند خیمه و ظروف و مواذ غذایی تهیه میکنند. این اقلام هم از کمکهای بشردوستانه محدود به آنها میرسد. به این ترتیب، باشندگان غزه با هر بار تخلیه، آغاز دیگری از نو بنا میکنند و با حملات اسرائيل، مجبورند دوباره همهچیز را رها کنند و بروند.
ارتش اسرائیل هفتهها بود که از قصد خود برای حمله به رفح خبر میداد. این امر نگرانیهای جدی ملل متحد و برخی کشورها را برانگیخت و آنها هشدار دادند که در صورت انجام حمله، رفح شاهد «فاجعه انسانی» خواهد بود.
به رغم فشارهای جهانی گسترده، اسرائیل به درخواستها برای خودداری از حمله به غزه تن نداد و سرانجام وارد رفح شد و به تدریج در بخشهای مختلف این منطقه نفوذ کرد.
اسرائیل در هفتههای گذشته به ساکنان شرق رفح گفت این منطقه را تخیله کنند، مقام سازمان ملل گفتند مردم این منطقه «جایی برای رفتن ندارند و هیچ کجای غزه برای آنان امن نیست.»
در پی آغاز پیشروی و حملات اسرائیل، سازمان ملل روز سهشنبه اعلام کرد که در سه هفته گذشته یک میلیون نفر در رفح بار دیگر آواره شدهاند.
حمله روز یکشنبه اسرائيل در رفح دستکم ۴۵ فلسطینی شامل زنان و کودکان و سالمندان را در خیمههای آورگان کشت. به گفته وزارت بهداشت غزه، ۲۴۹ نفر دیگر در این حمله زخمی شدند.

این حمله با انتقاد گسترده جهانی روبه رو شد اما ارتش سرائیل روز سهشنبه حمله دیگری در رفح انجام داد که بنابر گزارش شبکه الجزیره، ۲۱ نفر از جمله ۱۲ زن کشته شدند.
نخستوزیر اسرائيل حمله اولی را «یک تراژیدی» خواند و اذعان کرد که «علیرغم تلاش ما برای آسیب نرساندن به آنها، یک اتفاق ناگوار رخ داد.»
مقامهای اسرائيلی گفتند دو مقام حماس را در این حمله کشتهاند.
ارتش اسرائيل میگوید رفح پناهگاه نیروهای گروه حماس است و حملههای خود را نیز علیه این گروه عنوان میکند.
«همه چشمها به رفح»
بعد از حمله روز یکشنبه اسرائيل به رفح، کاربران شبکههای اجتماعی کارزاری را زیر نام «همه چشمها به رفح» آغاز کردند.
تاکنون دهها میلیون کاربر در شبکههای اجتماعی با پیوستن به این کارزار همبستگی خود را با فلسطینیها اعلام کردهاند.
کاربران از سراسر جهان، با بازنشر تصویری با این شعار، علاوهبر درخواست آتشبس فوری، اعلام میکنند که در برابر آنچه در غزه میگذرد، بیتفاوت نیستند.
شمار زیادی از چهرههای مطرح، از جمله هنرمندان و روزنامهنگاران و آوازخوانان به این کارزار پیوستهاند.

طبق آمار وزارت بهداشت غزه، از آغاز حملات اسرائيل به این باریکه، بیش از ۳۶ هزار فلسطینی کشته شدهاند.
این حملات در پاسخ به حمله حماس در هفتم اکتبر گذشته آغاز شد که در آن ۱۲۰۰ نفر کشته شدند و این گروه بیش از ۲۵۰ نفر را گروگان گرفت.
دادگاه بینالمللی دادگستری، ارگان قضایی سازمان ملل خواستار توقف فوری حملات اسرائيل به رفح شده است.
از سوی دیگر دادگاه کیفری بینالمللی نخستوزیر و وزیر دفاع اسرائيل و همچنین برخی رهبران حماس را به «جنایت جنگی» متهم کردهاند و خواستار بازداشت آنها شدهاند.

رسانهها مدام در حال نمایش زنان در حلقهای از دوستان صمیمیشاناند و انگار جامعه از آنها انتظار دارد عضو یکی از همین گروههای دوستانه باشند. این انتظارات برای آن دسته از زنانی که چنین تجربهای ندارند میتواند همراه با احساس کمبود یا شرمساری باشد.
تارا جودا، نویسنده و منتقد فیلم در مقالهای که در گاردین منتشر شده، این دیدگاه رایج را در مورد داشتن گروههای دوستانه زنانه به چالش میکشد.
این مقاله واکنشهای متعددی از سوی خوانندگان گاردین داشته که تاکیدی بر دشواریهای ایجاد گروههای دوستی برای برخی از زنان و احساس رضایت آنها از تنهاییشان است.
تارا در این مقاله از سالها تلاش سخت خود برای یافتن آن گروه از «دوستان همیشگی» نوشته است.
به گفته او، سینما و تلویزیون نشان میدهند که زنان مدام در حال ایجاد دوستیهای باورنکردنی با همجنسان خود هستند؛ دوستانی که تکیهگاهی برای عبور از روزهای سخت هستند، با خنده شما میخندند و با گریههایتان میگریند.
او نوشت: «مانند سریال سکس و شهر، تنها چیزی که باید بدانید این است که کدام نقش را در این گروههای دوستی بر عهده دارید: الف) باهوش هستید ب) سکسی هستید یا ج) بامزه؟»
تارا در ادامه نوشت: «سالها دنبال قبیله خودم بودم، اما فایدهای نداشت. هر فرصت جدیدی را با اشتیاق بررسی میکردم، مطمئن بودم اگر به اندازه کافی جستوجو کنم بهترین دوستانم را جایی آن بیرون پیدا خواهم کرد. به خودم میگفتم شاید مانند "تلما و لوئیز" جستوجوی من کمی بیشتر طول بکشد.»
این نویسنده و منتقد فیلم در ادامه یادآوری میکند که تازه وقتی به اواسط ۴۰ سالگی رسید، فهمید که ممکن است هرگز این اتفاق برای او نیفتد.
او نوشت: «برای مدتها، نداشتن گروه دوستی زنانه برای به اشتراک گذاشتن احساساتم، باعث میشد احساس کنم در طول سالها چیزی را از دست دادهام. گاهی اوقات احساس میکردم شاید چون به اندازه کافی سرگرمکننده نیستم، نتوانستهام چنین دوستانی پیدا کنم یا شاید من ارزش سرمایهگذاری را نداشتهام یا بدتر از همه، شاید خیلی خستهکننده هستم.»
تارا میگوید حالا هر گاه چنین افکاری به سرش میزند، با خودش مینشیند، مینویسد و با خانوادهاش وقت میگذراند. هر چند گاهی اوقات احساس تنهایی میکند اما در نهایت، با آن مشکلی ندارد.
یکی از خوانندگان به گاردین گفته با خواندن مقاله تارا احساس آرامش کرده است: «من در اواخر ۳۰ سالگی هستم و همیشه اینطور احساس میکردم که گروههای زنانه، از پذیرفتن من اجتناب میکنند. وقتی در یک مراسم، محل کار جدید یا فضایی تازه هستم، آن احساس آشنای امید برای یافتن "دوستان صمیمی" را به خوبی به یاد میآورم؛ حسی که در نهایت منجر به احساس خوردکننده عدم تعلق میشود.»
این فرد در ادامه گفت: «اغلب به این نتیجه میرسیدم که حتما من عجیب یا خیلی ساکتم، یا جالب نیستم. با این حال زمانی که در خانه هستم فقدان تعلق به یک گروه دوستی زنانه مرا آزار نمیدهد. فقط صبحهای دوشنبه در محل کارم از مواجهه با این سوال اجتنابناپذیر که "آخر هفته چه کار کردی؟"، خجالت میکشم. چون باید در پاسخ یا باید از وقت گذراندن با شریک زندگی و خانوادهام بگویم، یا از ملاقاتهای شش ماه یکبار با دوستان معدودم.»
این خواننده جوان به گاردین گفت که خواندن مقاله تارا باعث شده تا کمتر احساس تنهایی کند چون در واقع قرار نیست همه ما چنین گروههای دوستانه و پویایی داشته باشیم: «در حقیقت من درونگرا هستم و مطمئن نیستم بتوانم با مشکلاتی که گروههای دوستی دختران با آن مواجه میشوند کنار بیایم. امیدوارم با ادامه زندگی، این موضوع را کاملا بپذیرم و آرامتر باشم و دیگر خودم را برای چیزی سرزنش نکنم که بسیار رایجتر از آن است که فکرش را میکردم.»
شخص دیگری هم به گاردین از احساس مشترک شدید خود با این مقاله گفت: «من ۶۶ ساله هستم. زمانی که تنها پنج سال داشتم از سوی یک ملکه زنبور عسل از گروه دوستان کنار گذاشته شدم. این اتفاق باعث شد تا یک عمر از ورود به گروههای زنانه بپرهیزم.»
او در ادامه گفت: «همیشه از خودم میپرسیدم آیا چیز غیر قابل قبولی در من وجود دارد؟اما حالا متوجه شدهام که همه افراد مانند "زنبورهای کندو" نیستند. برخی از ما برای لذت بردن از زندگی به عنوان "زنبورهای مجرد"به دنیا آمدهایم. ما میتوانیم آزادیِ تنهایی را در آغوش بگیریم.»
خواننده دیگری هم در واکنش به این مقاله به گاردین گفت: «از اینکه بالاخره کسی جرات کرد بگوید "همه ما دایره وسیعی از دوستان نداریم" احساس آسودگی میکنم.»
او گفته تجربه تارا برایش بسیار مفید بود: «من دوستانی دارم، اما نه یک گروه قوی که بتوانم روی نوشیدنیهای بعد از ظهر جمعه، شبهای افتتاحیه، صنفهای یوگا و موارد مشابه حساب کنم. من از زمان تنهایی خودم لذت میبرم و در واقع برای چارج مجدد به زمان نیاز دارم.»
خواننده دیگری که حدودا ۷۰ سال دارد هم گفت: «سالها طول کشید تا احساس گناه نکنم که تنهایی خودم را به بودن با دیگران ترجیح میدهم. زمانِ تنهایی برای من تقریبا از هر چیز دیگری ارزشمندتر است. شما چیزی را مطرح کردید که چندین دهه طول کشید تا آن را بفهمم. متشکرم.»
پاسخهای خوانندگان بیانگر این واقعیت است که نه تنها بسیاری از زنان تنهایی و عدم تعلق به گروههای دوستی را میپذیرند، بلکه آن را ترجیح میدهند.
آنها معتقدند هر فردی روش منحصر به فرد خود را برای ارتباط و سرگرمی دارد و الزاما نباید در قالب گروههای دوستی زنانه جای بگیرد.
اگرچه دوستیهای عمیق برای بسیاری از زنان ارزشمند است، اما سایر زنانی که سبک ارتباطی متفاوتی دارند نباید احساس فشار یا شرمساری کنند زیرا برخی از زنان ترجیح میدهند بهعنوان «زنبورهای مجرد» زندگی کنند و از آزادی و تنهایی خود بدون اینکه احساس کمبود یا ناهنجاری کنند، لذت ببرند.

جشنواره هزارهها در امریکا نشان داد که آنها میکوشند در میان سنت و مدرنیته، مسیرهای جدیدی در پیش گیرند.
این جشنواره در پی برگزاری یک رشته همایش برای نیکوداشت فرهنگ هزارگی در چند کشور از جمله آلمان، کانادا، پاکستان و حتی افغانستان و چندین همایش مجازی، روز یکشنبه (۷ جوزا) در منطقه شانتیلی ایالت ویرجینیا برگزار شد.
در شش سال اخیر در روز ۳۰ ثور (۱۹ می) نهادها و چهرههای فرهنگی و سیاسی هزاره به عنوان «روز فرهنگ هزارگی» بزرگداشت میشود، ولی انجمن هزارههای امریکا جشنواره خود را با پیگیری اهدافی فراتر، در روزی متفاوت و به شیوههای متفاوتتر برگزار میکند.
حسین مهرامی، رئیس این انجمن، گفت که هدف اصلی از برگزاری این جشنواره تاکید بر حفظ هویت فرهنگی هزارهها در امریکا است. به گفته او، تامین ارتباط میان این آوارگان، که حالا برخی شهروند امریکا هستند، فراهم کردن زمینه گذار مناسب به فرهنگ جدید در کشور میزبان و البته ایجاد فرصتی برای شادی از دیگر اهداف این جشنواره است.
به گفته آقای مهرامی، این جشنواره از ۳۰ سال پیش در آخرین یکشنبه ماه می برگزار میشود. طبق توضیح او، در آغاز شمار کمی از خانوادههای هزاره ساکن ویرجینیا، مریلند و واشنگتن دیسی دورهمی خصوصی برگزار میکردند، ولی با تشکیل «انجمن هزارههای امریکا» در سال ۲۰۰۱، این رویداد سالیانه به جشنواره بزرگ قومی تبدیل شد.
برپایه برآورد انجمن هزارههای امریکا، حدود ۲۵ هزار نفر هزاره در سراسر امریکا زندگی میکنند و از آن جمله بیش از چهار هزار نفر در جشنواره روز یکشنبه از ایالتهای گوناگون امریکا شرکت کردند. با این حال، به دلیل نبود ظرفیت کافی برای پذیرش مهمانان بیشتر در پارک محل برگزاری این جشنواره، پولیس مانع حضور بیش از پنجصد مهمان دیگر شد.
بیشتر کسانی که در این جشنواره شرکت کردند، به دنبال فروپاشی حکومت پیشین افغانستان و رویکار آمدن طالبان در ۲۴ اسد ۱۴۰۰، به امریکا آمدهاند. دولت امریکا در پی خروج نیروهایش از افغانستان، از ماه اسد ۱۴۰۰ تا اکنون، بیش از ۷۴ هزار نفر را از افغانستان به امریکا منتقل کرده است. گفته میشود در حال حاضر ۱۹۵ هزار افغان در امریکا زندگی میکنند.
هزارهها کمتر از یکهشتم جمعیت مهاجران افغان را در امریکا تشکیل میدهند، ولی حضور نسبتا پرسروصداتری نسبت به دیگر گروههای قومی اهل افغانستان در امریکا دارند. جشنواره قومی سالیانه هزارهها در اطراف واشنگتن نشان میدهد که آنها در راستای انطباق با جامعه میزبان هم در مقایسه با دیگر مهاجران هموطن خود سرعت بیشتری دارند.
بیشتر این مهاجران بهویژه هزارهها در دوران گذار فرهنگی هستند و با تناقضاتی در زندگی خود روبهرویند. در حالی که به جامعه میزبان ادغام میشوند، میکوشند هویت هزارگی خود را حفظ کنند. رویهمرفته، هزارهها در امریکا به لحاظ فرهنگی شاهد تغییر سریعی در زندگی خود بودهاند. جشنواره روز یکشنبه به روشنی نشان داد که آن آنها در حال پوستانداختن فرهنگی هستند.
بخشی از این تغییر گرایش بیمانع به شادی بود. بخشی از شادی شرکتکنندگان این جشنواره با رقصیدن مردان و زنان جوان در میانه میدان به نمایش درآمد؛ چیزی که در افغانستان اگر غیرممکن نبود، دشوار بود. گروهی از آوازخوانان و نوازندگان با موسیقی شاد از بلندگوهای نیرومند آنها را همراهی میکردند.
اگرچه موسیقی هزارگی در افغانستان پدیده برجستهای بوده، ولی بخش عظیمی از موسیقی سنتی هزارگی را «مخته»، نوعی مرثیهخوانی، تشکیل میدهد. به نظر میرسد که نسل جدید هزاره میخواهد که از مختهخوانی فاصله بگیرد و بیشتر موسیقی شاد را برای نمایش سرزندگی و غرور خود تقویت کند.

گوشه دیگری از این تغییر در نوع پوشش زنان و دختران دیده میشد. برخی از زنان و دختران هزاره پیراهن سنتی را بدون روسری و حتی بدون شلوار پوشیده بودند. لباسهای رنگارنگ با ترکیبی مدرن در تن آنها بیانگر رویکردی جدید و آگاهانه به بخشی از نمادهای فرهنگی است. شماری از پوشاکیهای سنتی از جمله دستار کاملا حذف شده است.
روابط زنان و مردان هم دستخوش تغییر شده است. اگرچه زنان و دختران هزاره در افغانستان هم از سالها پیش به صحنه زندگی اجتماعی راه یافته بودند، ولی در جشنواره ۲۶ می حضور، مشارکت و آزادی زنان و دختران با اعتماد به نفس بیشتری به چشم خورد. نشانهای از کنار گذاشتن آنها دیده نشد.
قنبرعلی تابش، معاون پیشین فرهنگی و پژوهشی دانشگاه خصوصی غرجستان در کابل، با اشاره به جشنواره روز یکشنبه در ویرجینیا گفت: «آنها دوست دارند شادی کنند، بنوازند و برقصند.» به گفته او، هزارهها در غرب میخواهند از یکسو خود را با جوامع غربی تطبیق دهند و از سوی دیگر ارزشها و سنتهای اجتماعی سازگار با زندگی مدرن را نگهدارند.
آقای تابش با اشاره به این که هزارهها یاد گرفتهاند که به انتخاب افراد احترام بگذارند، گفت در این جشنواره زنانی را دیده که ۲۸ ماه پیش در اردوگاه پناهجویان روسری و لباس سنتی داشتند، اما حالا روسری را کنار گذاشتهاند و اعضای خانواده با آنها مشکلی ندارند. به گفته او، در همین حال، زنانی هم بودند که هنوز هم روسری دارند و دیگران به آنها نگاه انتقادی ندارند.
نسیم فکرت، دانشجوی دکتری مردمشناسی و از برگزارکنندگان این جشنواره، باور دارد که «زنان هزاره بازتر از مردان هزاره هستند». او تاکید دارد که زنان و دختران هزاره ترسی از پخش شدن عکسهایشان در فضای عمومی ندارند. بیشتر آنها نگران نیستند که در فضای عمومی در معرض داوری قرار گیرند.
تغییر دیگری که به نظر میرسد ناشی از ملیگرایی هزارگی – اگر بتوان چنین تعبیری را به کار برد – است، جایگزینی «قهرمانان» است که به عنوان الگو معرفی میشوند. در گذشته در مراکز عمومی مانند حسینیهها و مساجد تصاویر امامان گذاشته میشدند و بعدتر عکسهای رهبران سیاسی جای آنها را گرفتند، اما حالا قهرمانان ورزشی، شخصیتهای تاریخی و علمی جایگزین آنها شدهاند.
این امر تا حدودی بیانگر آن است که هزارههای مهاجر در غرب دوست دارند با عبور از الگوهای گذشته، از الگوهایی متفاوت و منطبق با عملگرایی در زندگی اینجهانی پیروی کنند. با مرور مختصر عکسهای «قهرمانان»ی که در چنین همایشها معرفی میشوند، میتوان پی برد که آنها مایلند کمتر مذهبی و سیاسی بیندیشند.
به گونه مثال، آنها از چهرههای سیاسی بیشتر به الگو بودن عبدالعلی مزاری و از چهرههای تاریخی به فیضمحمد کاتب، نویسنده سراجالتواریخ، باور دارند. آنها همچنین با چاپ عکس جنرال محمدموسی خان، فرمانده هزارهتبار ارتش پاکستان در سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۶ نوعی ملیگرایی فرامرزی هزارگی را تبلیغ میکنند. برخی از افراد زنده هم در میان این «قهرمانان» قرار دارند.
از آن جمله شکردخت جعفری است که از دایکندی به ایران و بریتانیا رفت و متخصص فیزیک پزشکی شد. او ابزار کارآمد و کمهزینهای برای اندازهگیری دوز اشعه رادیواکتیو برای درمان سرطان اختراع کرد. حضور او در این جشنواره به عنوان «سورپرایز» اعلام شد. نسیم فکرت باور دارد که خانم جعفری به دلیل اینکه از میان فقر، مهاجرت، مرگ و چالشهای خانوادگی سر برآورده، «نماد مقاومت زنان هزاره» است.
به نظر آقای فکرت، مهاجرت هزارهها را واقعگراتر کرده است. به گفته او، مهاجران هزاره نه تنها در کسبوکار و اقتصاد جوامع میزبان، بلکه به حمایت مالی خانوادههای خود در داخل افغانستان هم سهم گرفتهاند. آقای فکرت مهاجران هزاره در امریکا و ایران را مثالی در این زمینه میداند.
با اینهمه، چیزی را که هزارههای امریکا نمیخواهند فراموش کنند، درد و رنج تاریخی است که هزارهها در چند سده اخیر تحمل کردهاند. در همایشهای هزارهها سراجالتواریخ به عنوان نماد این رنج تاریخی در کنار دیگر نمادها گذاشته میشود – کتابی که در آن کشتار هزارهها در سالهای ۱۸۹۲ و ۱۸۹۳ با مهارت کمنظیری بیان شده است.
هزارههایی که این کتاب را در مهاجرت با خود حمل میکنند یا در همایشها در کنار دیگر نمادهای فرهنگی خود میگذارند، به یاد میآورند که چند نسل پدران آنها مهاجرت اجباری را تجربه کردند؛ بهویژه در جریان و در پی جنگهای ۱۸۹۲ و ۱۸۹۳ به هند بریتانیا (پاکستان کنونی)، ایران و آسیای میانه آواره و ماندگار شدند.

پس از آن در دوران تهاجم نظامی شوروی به افغانستان و همچنین جنگهای میانگروهی در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۸ و همچنین در دوران جنگهای داخلی و به میان آمدن طالبان در دهه ۱۳۷۰ خورشیدی، گروههای بزرگی از هزارهها مهاجرت دردناکی را تجربه کردند.
در گذشته آوارگان هزاره به دلیل الزامات وضعیت زندگی آن دوران، درد و رنج آوارگی را خاموشانه تحمل کردند، ولی حالا در غرب هم به بیان رنجهای تاریخی خود میپردازند و هم با برگزاری همایشهایی مانند جشنواره قومی هزارههای امریکا میکوشند از یکسو فشارهای روانی ناشی از مهاجرت را با شادی و پایکوبی کم کنند و از سوی دیگر ارتباط با ریشههای فرهنگی خود را زنده نگهدارند.

نگاهی به عملکرد ابراهیم رئیسی نشان میدهد که او از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی تا لحظه مرگش در ارتفاعات شمالغرب ایران، به شیوههای گوناگون حقوق مردم را نقض کرده و بهعنوان یکی از مهمترین ناقضان حقوق بشر در ایران شناخته میشود.
«آیتالله اعدام»، «آیتالله قتلعام»، «قصاب تهران»، «جلاد ۶۷»، «قاضی مرگ» و «عضو هیات مرگ» برخی از القابی است که به خاطر عملکرد ابراهیم رئیسی به او دادهاند.
در این گزارش بخشهایی از کارنامه ۴۵ ساله ابراهیم رئیسی در حوزه موارد نقض حقوق بشر را بررسی میکنیم.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ و به دنبال اعتراضات گروههای چپ، هادی مروی، نماینده روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی در مسجد سلیمان، ابراهیم رئیسی ۱۸ ساله را به این شهر برد و تا نخستین قدمهایش در مسیر نقض حقوق مردم برداشته شود.
رئیسی پس از بازگشت از مسجد سلیمان به شاهرود فرستاده شد و مجموعه عقیدتی-سیاسی پادگان آموزشی صفر- دو شاهرود را تاسیس و برای مدتی آن را اداره کرد.
ورود به دستگاه قضایی
رئیسی در سال ۱۳۵۹ به عنوان دادیار شهرستان کرج کار خود در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی را آغاز کرد و چند ماه بعد با حکم دادستان کل انقلاب به عنوان دادستان کرج منصوب شد.
او طی این مدت در مقام دادیار دادسرا و دادستان کرج، نقشی اساسی در سرکوب گروههای چپ و سازمان مجاهدین خلق ایران داشت و زندانیان سیاسی ساکن کرج تا سال ۱۳۶۱ او را به سبب بازجو و شکنجهگر در پروندههایشان میشناختند.
رئیسی در سال ۱۳۶۱ همزمان با دادستانی کرج، مسئولیت دادستانی همدان را هم به عهده گرفت و چهار ماه همزمان در این دو شهر به سرکوب مخالفان جمهوری اسلامی پرداخت.
او مدتی بعد به عنوان دادستان استان همدان معرفی شد و تا ۱۳۶۳ در این سمت باقی ماند.
انتقال به تهران
رئیسی در سال ۱۳۶۴ نخستین مدیریت قضاییاش در پایتخت را به عهده گرفت و در اولین گام به عنوان معاون و جانشین دادستان انقلاب تهران منصوب شد.
پس از آن به دادستانی تهران رفت و به عنوان معاون سیاسی که در آن زمان به عنوان «معاونت گروهکی» دادستانی انقلاب تهران شناخته میشود، فعالیت کرد.
سه سال پس از آن و به دلیل نقش گستردهاش در سرکوب فعالان سیاسی مورد توجه خمینی قرار گرفت و به ماموریتهای ویژهای در استانهای لرستان، کرمانشاه و سمنان اعزام شد.
اعدام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷
اعدام زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ یکی از سیاهترین بخشهای کارنامه رئیسی است.
رئیسی در ماههای اسد و سنبله سال ۱۳۶۷ به عنوان معاون دادستان کل تهران در هیات مرگ حضور پیدا کرد و چندین هزار نفر را در فاصله اسد تا سنبله سال ۱۳۶۷ به کام مرگ فرستاد.
شمار دقیق قربانیان این اعدامها مشخص نیست و بنا بر آمار مراجع مختلف بین دو هزار و ۵۰۰ نفر تا ۳۰ هزار نفر در این مدت اعدام شدهاند.
زندانیان سیاسی که به دلیل همکاری با سازمانهای مخالف جمهوری اسلامی از جمله سازمان مجاهدین خلق ایران و گروههای چپ و کمونیست اعدام شدند.
سازمان عفو بینالملل، روز دوم جوزای امسال، در بیانیهای نقش مستقیم رئیسی در ناپدیدسازیهای قهری و اعدامهای فراقانونی هزاران مخالف سیاسی در دهه ۶۰ و از جمله سال ۱۳۶۷ را بر شمرد.
عفو بینالملل در بیانیه خود با اشاره به اینکه در ثور ۱۳۹۷، ابراهیم رئیسی به صورت علنی از کشتارهای دستهجمعی دفاع کرد و آن کشتارها را به عنوان یکی از دستاوردهای افتخارآمیز نظام توصیف کرد، گفته دهههاست بازماندگان و خانوادههای قربانیان به طرز بیرحمانهای از دستیابی به حقیقت، عدالت و جبران خسارت محروم شدهاند و به خاطر درخواست پاسخگویی مسئولان، تحت تعقیب قضایی قرار گرفتهاند.
رئیسی پس از مرگ روحالله خمینی و آغاز دوران علی خامنهای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی، با حکم محمد یزدی، رئیس وقت قوه قضاییه، به سمت دادستان تهران منصوب شد و از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۳ به مدت پنج سال این مسئولیت را برعهده داشت.
سازمان بازررسی کل کشور و معاونت قوه قضائیه
او پس از آن و از سال ۱۳۷۳ به ریاست سازمان بازرسی کل کشور منصوب شد و این سمت را تا سال ۱۳۸۳ در این سمت باقی ماند.
رئیسی در این دوران پروندههای بسیاری برای روزنامهنگاران تشکیل داد و موارد دیگری از نقض حقوق بشر از جمله پرونده منجر به اعدام برای فاضل خداداد، بازرگان و سرمایهدار ایرانی را در کارنامهاش ثبت کرد.
او از سال ۱۳۸۳ تا سال ۱۳۹۳ به مدت ۱۰ سال معاون اول قوه قضاییه جمهوری اسلامی شد. از سال ۱۳۹۳ تا سال ۱۳۹۵ دادستان کل کشور بود و از سال ۱۳۹۱ با حکم خامنهای به عنوان دادستان کل ویژه روحانیت نیز منصوب شد.
رئیسی در جریان جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ نقشی تعیینکننده در سرکوب مردم معترض، دادگاههای نمایشی و احکام غیرقانونی و سنگین آن زمان برای زندانیان سیاسی و عقیدتی داشت.
او همان زمان از اعدام محمدرضا علیزمانی و آرش رحمانیپور و محکوم شدن آنها به محاربه دفاع کرد و در حالی که هر دو پیش از انتخابات سال ۱۳۸۸ بازداشت شده بودند گفت آنها در اعتراضات پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ بازداشت شدهاند.
رئیسی پس از اعدام علیزمانی و رحمانیپور از اعدام افرادی دیگر هم خبر داد و گفت ۹ نفر دیگر گه با انگیزه براندازی جمهوری اسلامی در اعتراضات حضور داشته و قصد ایجاد «انقلاب مخملی» در ایران داشتاند هم به زودی اعدام خواهند شد.
سال ۱۳۸۹ که معاون اول قوه قضائیه بود، از میرحسین موسوی، زهرا رهنورد مهدی کروبی، از رهبران معترضان پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ در ایران (جنبش سبز) با عنوان «سران فتنه» یاد کرد و از عوامل و حامیان حصر غیرقانونی آنهاست.
پرونده بازداشتگاه کهریزک که چند شهروند معترض بازداشتی در آن کشته شدند هم یکی از مواردی است که رئیسی در سال ۱۳۸۸ آن را موضوعی حاشیهای نامید.
دادستان ویژه روحانیت
رئیسی از سال ۱۳۹۱ در مقام دادستان کل ویژه روحانیت، برای روحانیان مخالف بسیاری پروندهسازی کرد.
سایت دادگستر که با عنوان بانک اطلاعاتی «ناقضان حقوق بشر در ایران» شناخته میشود، فهرستی از روحانیونی را که مورد آزار و بازداشت و برخورد دادگاه ویژه روحانیت با دادستانی ابراهیم رئیسی بودهاند، منتشر کرده است.
احمد منتظری، عبدالحمید معصومی تهرانی، عبدالسلام گولنواز، هادی غفاری، سید حسین کاظمینی بروجردی، محمدایوب کاظمی، محمدرضا نکونام، ابوعمار بلوچستان، مرتضی نعمتاللهی، نورالدین کاشانی، سید صادق شیرازی، ابراهیم فاضلی، عبدالمجید مرادزهی خاشی، فضل الرحمنکوهی، خلیلالله بلوچی، علی مطهری، محمد عالم حکیمی، مهدی صدرالساداتی، عبدالباقی سعیدی، زهرا مجد، داوود قلیچی، عبدالمجید آزمون، حسن امینی، رسول حمزهپور، وحید هروآبادی، محمد حسین فیاض، عبدالغفار نقشبندی و عباس فتحیه، شماری از این افرد هستند.
ریاست بر قوه قضاییه
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، روز ۱۶ حوت ۱۳۹۷ ابراهیم رئیسی را به عنوان رییس قوه قضاییه منصوب کرد.
رئیسی در مدت حضورش به عنوان رئیس قوه قضاییه همان رویه سابق خود درباره زندان، شکنجه، اعدام و موارد گوناگون نقض حقوق مردم ایران را ادامه داد.
به نوشته سایت حقوق بشری هرانا، تنها در شش ماه نخست پس از تکیه زدن رئیسی بر کرسی ریاست دستگاه قضا، صدور احکام با رشد ۱۱۹ درصدی نسبت به دوره مشابه در زمان ریاست لاریجانی مواجه شد.
بنابر آمارهای ارایه شده از سوی سازمانهای حقوق بشری، رئیسی در دوره دو ساله ریاستش بر قوه قضاییه مسئولیت اعدام بیش از ۴۰۰ نفر را داشته است.
در بین اعدامشدگان، مخالفان سیاسی و معترضانی چون نوید افکاری، مصطفی صالحی، روحالله زم و هدایت عبداللهپور، اعدام دستکم هفت کودکمجرم و ۲۵ زن و اعدام یک مرد به اتهام مصرف مشروبات الکلی به چشم میخورد.
رئیسی در آن دو سال علاوه بر اعدام، صدها فعال سیاسی و مدنی و کارگری و هواداران گروههای مختلف منتقد و مخالف نظام را با احکامی چون زندان، شلاق و جریمه نقدی مواجه کرد.
رئیسی که بهائیان را جاسوس اسرائیل و آیین بهائیت را ساخته دست انگلیسیها میدانست، درحالیکه شهروند بهائی، صرفا به دلیل بهائی بودن، در مدت ریاستش بر قوه قضاییه با احکامی همچون حبس و جریمه نقدی مواجه شدند، بارها گفته بود بهائیان در ایران به به اتهام جاسوسی برای اسرائیل محاکمه می شوند.
دوران ریاست جمهوری
رئیسی روز ۲۸ جوزای ۱۴۰۰ سیزدهمین رئیسجمهوری منتخب جمهوری اسلامی در ایران لقب گرفت و تا روز یکشنبه ۳۰ ثور که در سقوط بالگرد کشته شد، در این سمت هم به شیوههای مختلف حقوق مردم ایران را نقض کرد.
یک سال پس از روی کار آمدن رئیسی، اعتراضات سراسری «زن، زندگی، آزادی» در ایران، با جان باختن ژینا مهسا امینی، زن ۲۲ ساله ایرانی کُرد در شهریور ۱۴۰۱ پس از دستگیری به دست عوامل گشت ارشاد آغاز شد.
این اعتراضات فورا به یک خیزش سراسری در ایران تبدیل شد و بنا بر آمارهای سازمانهای حقوق بشری، حکومت ایران بیش از ۵۵۰ معترض را در جریان سرکوب این اعتراضات کشت و دستکم ۹ معترض دیگر را اعدام کرده است.
رئیسی در مقام رئیسجمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی در قتل، اعدام و سرکوب شهروندان این اعتراضات نقش مستقیم داشته است.
نقض حقوق زنان، نقض حقوق اقلیتهای جنسی و جنسیتی، نقض حقوق کارگران، پرستاران و معلمان از دیگر مواردی است که در کارنامه نقض حقوق بشر رئیسی ثبت شده است.
رئیسی ماه سرطان ۱۴۰۲ در سفری به کشور اوگاندا همجنسگرایی را «پدیده زشت» خواند و دور تازه برخورد با شهروندان بر سر رعایت نکردن حجاب اجباری، پس از سخنان خامنهای و او در حمل امسال آغاز شده بود.
او در عقرب ۱۳۹۸ از سوی وزارت خزانهداری امریکا به عنوان یکی از حلقه نزدیکان علی خامنهای تحریم شد و در سال ۱۳۹۰ هم نامش در کنار ۸۰ مقام جمهوری اسلامی در فهرست پیشنهادی برای تحریم در اتحادیه اروپا قرار گرفته بود.
اکنون بسیاری از خانوادههای دادخواه قربانیان جمهوری اسلامی، به دنبال شنیدن خبر مرگ ابراهیم رئیسی از او بهعنوان یکی از مهمترین ناقضان حقوق بشر در ایران یاد کرده و تاکید کردهاند که او با مرگش از محاکمه گریخت.
با این حال، سازمانهای حقوقبشری همچنان خواستار محاکمه او هستند و میگویند مرگ او به معنای بسته شدن پرونده جنایتهایش نیست.

حسین امیرعبداللهیان، وزیر خارجه پیشین جمهوری اسلامی که اخیرا با ابراهیم رئيسی در اثر سقوط هلیکوپتر جان باخت، کارنامه درخشانی از خود بر جا نگذاشته است. البته کارکردن در رژیمی که وزیر خارجه یک مامور مطیع است، بسیار دشوار است.
در این یادداشت کارنامه امیرعبداللهیان را به عنوان وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران بررسی میکنم.
وزیر خارجه مهمترین شخصیت سیاسی دولت برای مدیریت سیاست خارجی است. این سمت دیپلوماتیک پیوند دهنده سیاست داخلی با سیاست خارجی در هماهنگی با مناسبات بینالمللی میباشد.
وزیر خارجه ماموریت بالایی در سیاست داخلی نیز شمرده میشود، زیرا اوست که دهلیز پرغوغای منافع ملی و بینالملل را هموار میسازد تا کمترین تضاد در این مسیر مزدحم میان بازیگران ملی و جهانی رخ دهد.
از همینجاست که وزیر خارجه یکی از کلیدیترین سمتها در کابینه حکومتها به حساب میآید. بنابر این شناخت عمیق از حقوق بینالملل، ظرفیت بالای از فهم روابط بینالملل، منافع ملی و داشتن تواناییهای دیپلوماتیک از ویژگیهای اصلی وزیر خارجه شناخته میشود.
وزیر خارجه یک دولت تندرو
حسین امیرعبداللهیان در آگست سال ۲۰۲۱ توسط ابراهیم رئیسی رئیسجمهور پیشین ایران به عنوان وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران شامل کابینه گردید. سمت وزیر خارجه ایران شاید یکی از دشوارترین ماموریتهای دیپلوماتیک در جهان باشد. شما با دولتی مواجه هستید که در سایه تحریمهای گسترده و چالشهای کلان جهانی قرار دارد. دولتی که با دیکتاتوری و تندروی دینیاش شهره جهان است. دولتی که حقوق بشر و آزادیهای شهروندی در آن منع است و جمهوری اسلامی شامل جنگهای فکری، استخباراتی و نیابتیاش در منطقه است.
اما آیا آقای عبداللهیان از این چالشها بهدر آمد؟
نخستین پاسخی که به این پرسش مهم باید داد، روش مدیریت سیاست خارجی ایران است. سیاست خارجی توسط رهبری علی خامنهای رهبری و هدایت میشود. از اینرو ابتکار عمل را از وزیر خارجه و یا متخصصین سیاست خارجی میگیرد. این رویکرد سبب میشود که وزیر خارجه نتواند حتا در یک کنفرانس رسانهای آزادانه صحبت کند. من به عنوان تحلیلگر روابط بینالملل وقتی سخنان آقای امیرعبداللهیان را تحلیل و بررسی میکردم در یافتم که گفتههایش همیشه در فضای نامشخص و سرگردان ارایه میشدند. شما به وضاحت این وابستگی سیاسی را که همه آزادیهای یک وزیر را ربوده است، در سخنان او حس میکنید.
وابستگی به ولایت فقیه و نزدیکی با سپاه پاسداران
دومین ویژگی آقای امیرعبداللهیان وابستگی فکری و ایدیولوژیک وی نسبت به ولایت فقیه بود. این وابستگی در حدی وی را محصور کرده بود که ابتکار عمل را به عنوان یک دیپلومات والا از وی گرفته بود. ادبیات سیاسی آقای امیرعبداللهیان بیشتر ایدیولوژیک و آخوندی بود تا یک وزیر خارجه که بتواند با جهان به صورت باز صحبت کند.
فکر میکنم نزدیکی بیحد و حصر وی با سپاه پاسداران سبب شده بود که ادبیات سیاسی وی با سایر وزرای خارجه ایران متفاوت باشد. این فکر و این ادبیات، وی را بیشتر از همه نسبت به ولایت فقیه متعهدتر میساخت. وقتی با رسانههای مطرح جهان مصاحبه میکرد، شما ادبیات و فکر یک وزیر خارجه «دولت بسته» و انعطافناپذیر را به وضاحت حس میکردید. اینکار سبب میشد تا رسانهها از گفتوشنود با آقای عبداللهیان چیزی بهدست نیاورند.
بیگانگی با غرب و شرق
سومین نقیصه آقای عبداللهیان در شیوه ارتباط او با جهان بود. آقای عبداللهیان که تحصیلاتش را در ایران سپری کرده بود با فرهنگ جامعه غربی و کشورهای مهم شرقی از جمله روسیه و چین آشنایی خوبی نداشت. وی زبان انگلیسی را نمیدانست و یکبار سخنرانی کوتاهی به زبان انگلیسی در شورای امنیت سازمان ملل ارایه کرده بود که سبب طنزگویی بسیاری از مخالفین رژیم جمهوری اسلامی ایران شده بود. این ضعف سبب شده بود که آقای عبداللهیان در جمع دیپلوماتهای مطرح جهان خود را تجریدشده دریابد. این در حالی است که وزیر خارجه قبلی ایران آقای جواد ظریف دارای توانایی بالای زبانی، تخصصی و پروتوکولهای دیپلوماتیک بود.
آقای عبداللهیان تحت رهبری رئیسجمهوری کار میکرد که همه ابتکارات و صلاحیتهای رسمی خود را وابسته به خامنهای میدانست. ابراهیم رئیسی یک انسان مطیع به رهبر بود و هیچ ابتکاری که محصول افکارش به عنوان رهبر حکومت باشد از خود ارایه نکرد. چنین روشی بر فرهنگ مدیریتی آقای عبداللهیان اثر مستقیمی گذاشته بود.
رئیسجمهور و وزیر خارجه، هر دو خود را با چنین روش محافظهکارانه در محیط امن سیاسی قرار داده بودند. این روش برای هر دو خوب تمام میشد اما برای سیاست خارجی یک کشور با قدامت تاریخی و افتخارات گسترده جهانی یک فاجعه بود.
جنگ اوکراین و غزه؛ اروپا از ایران فاصله گرفت
آقای عبداللهیان بدترین سیاست خارجی ایران را با جهان غرب مدیریت کرد. شکست برجام و گفتوشنودهای هستهای ایران با جهان به بنبست رسید. ادبیات خشن تهران و واشنگتن در این دوران، خود را بیشتر از همیشه نمایان میساخت. بریتانیاییها که یکی از بازیگران مهم مذاکرات برجام بودند، به سان امریکا خشم خود را نسبت به کابینه ابراهیم رئیسی و سیاست خارجی او پنهان نمیکردند.
اتحادیه اروپا با گسترش جنگها در اوکراین و غزه فاصله بیشتری از ایران گرفتند. آقای عبداللهیان در این میان یک بازنده آشکار بود. وی به جای هموار سازی راهحلها برای این دشواریها، بر ادبیات تند و تیز ایدیولوژیک خود تأکید میکرد و راههای دیپلوماتیک را محدودتر میساخت.
جنبش «زن، زندگی، آزادی»
جنبش «زن، زندگی، آزادی» آسیب شدیدی به سیاست خارجی ایران وارد کرد. جامعه جهانی با این جنبش فراگیر همبستگی نشان دادند و رژیم به کشتار، شکنجه و تهدید و تحقیر شهروندان ایران ادامه داد. در نتیجه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد برای ایجاد یک گروه کاری تخصصی و حقیقتیاب رای داد که بر حیثیت سیاست و فرهنگ سیاسی دولت اسلامی ایران صدمه وارد کرد.
امروز حقوق بشر جوهر ارزشمند سیاست خارجی دولتها است. این در حالی است که ایران سیاست خارجیاش را از این جوهر ارزشمند تهی ساخته است. این روند بدفرجام در دوران مدیریت آقای عبداللهیان به اوج رسید.
جنگ غزه فاجعه دیگری را بر نقش آقای عبداللهیان اضافه کرد. ایران در این جنگ بازیگر مهمی است. ایران تاثیر مستقیمی بر حماس، حزب الله، حوثیهای یمن و گروههای جهادی منطقه دارد. نبود همگرایی ایران با جامعه جهانی که در بالا از آن نام برده شد، سبب گردید تا وزارت خارجه ایران که میتوانست نقش بسا مهمی داشته باشد، دچار توهم پیروزی در جنگ و نابودی اسرائیل شود. این راهکار بر قدرت فکری و تامیناتی جنگ بیشتر افزود و فضا را برای گسترش جغرافیایی و فکری جنگ مساعدتر ساخت.
این در حالی است که ایران میتوانست به عنوان یک بازیگر مؤثر بر کاهش راهبردی و میدانی جنگ نقش مهم بازی کند.
حملات موشکی ایران و پاکستان
حمله راکتی ایران به پاکستان اشتباه بزرگ راهبردی سیاست خارجی ایران به شمار میرود. تحلیلگران امور راهبردی و نظامی به خوبی میدانستند و گفته بودند که این کنش، واکنشی محکمی را سبب خواهد شد. چنین هم شد و پاکستان به زودترین فرصت ممکن پاسخ قاطع به ایران داد. در این حادثه تنشآمیز نقش تحلیل و تخصص در سیاست خارجی ایران به شدت ضعیف ارزیابی شد و حتا سبب آبروریزی یک دولت مهم در منطقه گردید. این حادثه لکه ننگین بر روابط ایران و پاکستان بنا نهاد که به خوبی میتوانست یک دیپلماسی کارا به جای آن عملی گردد.
حملات موشکی ایران علیه اسرائيل
در قبال جنگ فکری و سایبری با اسرائیل که سبب ناآرامی جهانی شد، نمیتوان تنها ایران را مقصر شمرد. حمله اسرائیل به قنسولگری ایران در دمشق آغازگر این تبادل آتش میان دو کشور گردید. در این میان نقش عبداللهیان در کاهش آن خنثا و بیتاثیر ارزیابی میشود. این تضاد، به یک درگیری حیثیتی برای دو کشور تبدیل شده بود که آنرا اجتناب ناپذیر ساخته بود. اما چیزیکه عبداللهیان و وزارت خارجه میتوانست انجام دهد، فعالسازی گروههای تخصصی برای رهیافت توصیههای امنیتزا باشد که باز هم از حیطه صلاحیت عبداللهیان خارج بود.
کارنامه ناموفق
به باور من حسین امیرعبداللهیان به عنوان وزیر خارجه یک کشور تاریخی و با اهمیت در خاورمیانه کارنامه درخشانی از خود به جا نگذاشته است. البته کارکردن در رژیمی که وزیر خارجه یک مامور مطیع است، بسیار دشوار است.
تخصص و کارایی یک وزیر قطعا بر تصامیم رهبری بیتاثیر نیست. اگر ما به جای یک وزیر مطیع با یک شخصیت مدبر سیاسی و فهیم که قدرت ابتکار را دارد، مواجه میبودیم قطعا در کارنامههای وی اثار مثبت و ارزشمند فراوان دیده میشد.
