در مرکز این اختلافات داخلی، دو چهره مهم دیده میشوند: هبتالله آخندزاده، رهبر مذهبی عالیرتبه طالبان، و سراجالدین حقانی، وزیر امور داخله و رهبر شبکه حقانی.
هبتالله و حقانی، هر دو از محیطی مذهبی و بهاصطلاح «جهادی» برخاستهاند، اما دیدگاهها، افکار سیاسی و تصور آنها از آینده افغانستان، تفاوتهایی دارد. این اختلاف، صرفاً شخصی نیست، بلکه نوعی کشمکش ایدئولوژیک و سیاسی بر سر آینده طالبان است؛ تقابل میان مطلقگرایی و انزوا از یکسو، و احتیاط و تعاملگرایی ظاهری از سوی دیگر.
پایههای مشترک: سختگیری دینی و پیشینه جهادی
در نگاه نخست، به نظر میرسد این دو رهبر طالبان همراهانی هممسیر هستند. هر دو فارغالتحصیل مدارس دینی محافظهکار و از پیروان عقاید دیوبندیاند. «مشروعیت» درونگروهی هبتالله و حقانی، از مراحل آموزشی مذهبی در مدرسه دیوبند سرچشمه میگیرد.
با آنکه به عقیده برخیها، تفاوتهایی در شخصیت، سیاست و نگاه استراتژیک میان هبتالله و حقانی وجود دارد، پایههای ایدئولوژیک آنها به هم پیوسته است. این اشتراکها، علیرغم اختلافات، موجب بقای ساختار واحد طالبان شده است.
هر دو در مکتبی درس خواندهاند که بنیاد فکری طالبان را شکل داده؛ مکتب دیوبندی که به اطاعت مطلق از فقه اسلامی، تقابل با تکثرگرایی، و تعهد شدید به اجرای نوع خاص شریعت متعهد است. این چارچوب فکری، پایه مشترک باور آنهاست و تنها «نظام مشروع» را حکومت اسلامی مبتنی بر شریعت میداند.
افزون بر این، هر دو به نوع خاص باور سیاسی اسلامگرایی پایبندند. آنها اسلام را نه فقط به عنوان دین، بلکه بهعنوان یک نظام سیاسی جامع میشناسند. بر این اساس، دین و سیاست برایشان مفاهیمی غیرقابل تفکیک هستند و همین باعث شده با هر نوع نظام جمهوری، پلورالیستی یا غربگرا مخالف باشند.
در میدان جهاد نیز، پیشینه مشترک دارند. هر دو از چهرههای قدیمی در جنگ مسلحانهاند. آنها جهاد را نه فقط واجب دینی، بلکه ابزار مشروع برای رسیدن به اهداف سیاسی میدانند. استفاده از حملات انتحاری و تاکتیکهای چریکی، یکی از وجوه مشترک در کارنامه آنهاست؛ روشی که اعتبار درونگروهیشان را تقویت کرده است.
روابط فکری و عملیاتی با دیگر شبکههای جهادی مانند القاعده و گروههای افراطی پاکستانی نیز وجه اشتراک دیگر آنان است. این پیوندها تنها فکری نیست، بلکه شامل همکاریهای لجستیکی، مالی و نظامی نیز میشود. همین سابقه باعث شده که در میان طالبان، هر دو به عنوان «رهبران جهادی قابل اعتماد» شناخته شوند.
در سالهای اخیر، گزارشهایی منتشر شدهاند که نشان میدهند هر دو رهبر به حامیان نزدیک خود کمکهای مالی ارائه میدهند. این کمکها نه بر اساس تعهد دینی، بلکه بر پایه وفاداری سیاسی و شبکهسازی صورت میگیرد. این روش که بر نوعی سیاست «سرپرستی» مبتنی است، به آنها کمک میکند حلقههای وفادار در اطراف خود ایجاد کرده و قدرت خود را تثبیت کنند.
با وجود این اشتراکها، واقعیت این است که ریشههای مشترک نمیتوانند بر اختلافات روزافزون در دیدگاهها، رویکردها و مدل تعامل با جامعه و جهان سرپوش بگذارند.
یکی تعاملگرا، دیگری مطلقگرا و منزوی
تفاوت اصلی میان ملا هبتالله و سراجالدین حقانی از جایی آغاز میشود که به نحوه مدیریت قدرت در طالبان و آینده فنا و بقای این گروه در افغانستان میرسیم.
ملا هبتالله، چهرهای پنهان، مرموز و منزوی است. نهتنها خود را به مردم نشان نمیدهد، بلکه از دیدار با رسانهها، سیاستمداران و هیئتهای بینالمللی نیز خودداری میکند. این پنهانکاری، تلاشی برای حفظ «قداست روحانی» است، اما در عین حال مانعی جدی برای مشروعیت سیاسی و حفظ اعتبار داخلی محسوب میشود.
در مقابل، سراجالدین حقانی چهرهای فعال و علاقمند به تصویر و تبلیغات دارد. او سخنران قوی نیست، اما تیم سخنگوی او -با وجود ممنوعیت پخش تصویر در قانون امر به معروف- پیوسته عکسها و ویدیوهای سخنرانی او را پخش میکند.
حقانی با رسانهها مصاحبه میکند. هرچند نقشی در وزارت امور خارجه ندارد اما با نمایندگان کشورهای منطقه و جهان دیدار میکند، به دیپلوماسی علاقه نشان میدهد و با سیاسیون دوره جمهوریت چون حامد کرزی و گلبدین حکمتیار نشستهایی برگزار کرده است. این نشان میدهد که او نسبت به هبتالله آخندزاده، روش متفاوتی را با توجه به شرایط داخلی، منطقهای و بینالمللی در پیش گرفته است.
حقانی برخلاف هبتالله، ارتباط بهتری با رسانههای داخل افغانستان دارد. برخی رسانههای داخلی هرچند استقلال کامل نشراتی را از دست دادهاند با کمکهای مالی شبکه حقانی اداره میشوند و برخی دیگر بهطور مستقیم توسط اعضای این گروه تغذیه میشوند. این امر، قدرت تبلیغاتی حقانی را تقویت کرده و به سفیدنمایی چهره عمومی این شبکه کمک میکند.
او به جرگههای قومی میان پشتونها اهمیت میدهد و بسیاری از منازعات را از طریق شبکه خانوادگی خود (برادران و کاکاها) حل میکند. در سوی دیگر، هبتالله بیشتر بر علمای دینی تکیه دارد و جرگهها را جایگزینی نامشروع برای شریعت میداند. او تلاش میکند از طریق ملا امامان مسجدها مردم را به اطاعت بیقید و شرط از فرامین خود وادارد.
حقانی بهصراحت اعلام کرده که حکومت تنها با ملاها اداره نمیشود؛ بلکه باید از اقشار مختلف جامعه تشکیل شده باشد. در حالیکه هبتالله مخالف این دیدگاه است و تاکید میکند که حکومت باید زیر نظر علما و براساس فتواهای آنان عمل کند.
طالبان در چهارراه هویت
طالبان خود را مدعی برپایی «نظام اسلامی» میداند، اما شکاف آشکار میان دیدگاههای رهبران این گروه، بهویژه هبتالله آخندزاده و سراجالدین حقانی، نشان میدهد که این گروه هنوز در تعریف روشن و منسجم از هویت، ساختار و مسیر آینده خود دچار سرگشتگی است.
تضاد موجود نهفقط اختلافی فردی، بلکه بازتابی از دو نگرش متفاوت نسبت به شیوه اعمال قدرت و اداره کشور است.
با وجود این اختلافات، هر دو چهره طالبان در بسیاری از اصول بنیادین همنظرند: نفی دموکراسی، نفی مشارکت سیاسی مستقل، سلب آزادیهای فردی، سرکوب زنان، سرکوب رسانههای آزاد، و نگاه ابزارمحور به دین و نهادهای مذهبی.
از این منظر، شکاف موجود در رهبری طالبان، لزوماً نویددهنده اصلاح یا باز شدن فضای سیاسی در افغانستان نیست، بلکه میتواند به تعمیق بحرانهای داخلی، سردرگمی ساختاری و تضعیف وحدت تصمیمگیری در درون این گروه منجر شود.
در نهایت، این اختلاف داخلی، نهفقط آینده طالبان، بلکه سرنوشت کل افغانستان را تحتتأثیر قرار میدهد. هنوز روشن نیست که افغانستان تحت سلطه ساختار بسته و ایدئولوژیک فعلی باقی میماند یا روزنهای هرچند محدود بهسوی تغییر گشوده خواهد شد. اما آنچه روشن است این است که در شکل و عملکرد کنونی، طالبان نهتنها قادر به تأمین ثبات پایدار برای افغانستان نیست، بلکه انسجام خود را روز به روز از دست خواهد داد.