پرچم امریکا در نزدیک ویرانههای مرکز تجارت جهانی در نیویارک در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱
ضیا سراج، رئیس پیشین امنیت ملی روز ۲۰ سنبله در یک سخنرانی در دانشگاه برونل لندن هشدار داد که حضور گروههای تروریستی در کوتاهمدت برای مردم افغانستان فاجعهبار است و در درازمدت، منطقه، هزینه سنگینی پرداخت خواهد کرد.
این هشدار که قبلا از سوی گروههای مقاومت نیز ابراز شده، میتواند به معنای تکرار وقوع حوادثی مانند یازدهم سپتامبر باشد یا حمله خونبار به سالون کنسرتی در مسکو در یک مقیاس کوچکتر.
مخالفان طالبان با چالش روایت درخور توجه حکومتهای جهان به ویژه امریکا رو به رو هستند.
امریکا در سطح کلان، از روایت جنگ با تروریسم، آن طور که در هشت سال حکومت جورج بوش پس از ۱۱ سپتامبر بود، عبور کرده و حتی با طالبان همکاری میکند.
واشنگتن بر مقابله با چالشهای اقتصادی و امنیتی چین در جنوب شرق آسیا و روسیه در اروپا متمرکز است. با این حال، مخالفان از جمله در جبهه مقاومت، فکر میکنند که تروریسم هنوز ظرفیت این را دارد که هم فشار جهان بر طالبان حفظ شود و هم در آینده پای امریکا و کشورهای دیگر به قضیه افغانستان کشیده شود.
تروریسم جای مبارزه برای دموکراسی و حقوق بشر را در گفتمان مخالفان طالبان گرفته است.
هبت الله از سقوط ملا عمر درس گرفته است؟
بنا به روایتی غالب، پس از بمبگذاری مرگبار در برابر سفارتهای امریکا در تانزانیا و دارالسلام به دست القاعده در آگست ۱۹۹۸، ملاعمر، رهبر وقت طالبان از اسامه بن لادن خواست که از خاک افغانستان برای حمله به تاسیسات امریکا استفاده نکند. اما، رهبر القاعده این دستور ملا عمر را نادیده گرفت و سه سال بعد، در ۱۱ سپتامبر حملات مرگبارتری در شهر نیویارک امریکا انجام داد.
۹ روز بعد از فروپاشی برجهای تجارت جهانی، ملا عمر در واکنش به درخواست حکومت جورج بوش برای تحویل دادن رهبران القاعده، در بیانیهای گفت که اجازه استفاده به القاعده را نمیدهد و امریکا با تهدید حکومت طالبان، بر ناکامی امنیتی خود پرده میاندازد.
هفتاد سال است که نزاع اسرائیل و فلسطین با آوارگی، اشغال، مرزهای نامعلوم، قدس مناقشهبرانگیز و میلیونها پناهنده ادامه دارد؛ گرهای که هر بار پیچیدهتر شده و هنوز راهحلی نیافته است. این نوشته میکوشد به پرسشهای تاریخی درباره این بحران پاسخ دهد.
دیروز، دوازدهم سپتامبر ۲۰۲۵، مجمع عمومی سازمان ملل با ۱۴۲ رأی موافق در برابر ۱۰ رأی مخالف، اعلامیهای را تصویب کرد که بر «گامهای ملموس، زمانمند و برگشتناپذیر» برای تحقق راهحل دودولتی میان اسرائیل و فلسطین تأکید دارد. این سازمان، حملات هفتم اکتوبر ۲۰۲۳ حماس را محکوم کرده و همزمان حملات اسرائیل علیه غیرنظامیان و زیرساختهای غزه نیز نکوهش کرده است.
با این حال، مخالفت آمریکا و اسرائیل نشان میدهد که حتی با وجود اجماع گسترده جهانی، دستیابی به توافقی پایدار برای حل مسئله اسرائیل و فلسطین، همچنان دور از دسترس است. طی دهههای گذشته، طرحهای متعددی برای پایان دادن به یکی از پیچیدهترین و طولانیترین بحرانهای سیاسی جهان ارائه شده، اما هیچیک به صلح، امنیت و ثبات منجر نشده است.
در این نوشته، با تکیه بر منابع معتبر و بیطرف، تلاش شده است تا با مروری بر رویدادهای کلیدی از اواخر دوران عثمانی تا قطعنامه اخیر سازمان ملل، دستکم به این پرسش پاسخ داده شود که چرا و چگونه بحران اسرائیل و فلسطین دههها ادامه یافته و چرا هیچیک از تلاشهای دیپلوماتیک تاکنون نتوانسته راهی به سوی حل نهایی آن باز کند.
ریشه تاریخی منازعه اسرائیل و فلسطین
از سال ۱۵۱۷ تا پایان جنگ جهانی اول، فلسطین بخشی از امپراتوری عثمانی بود. در این دوران، این سرزمین بهعنوان چند «ولایت» یا «سنجق» اداره میشد. شهرهای اصلی مانند قدس، یافا، حیفا و نابلس در چارچوب نظام عثمانی مدیریت میشدند.
آنگونه که در دانشنامه هلوکاست آمده، درهمان سالها در اروپا موجهای شدید یهودستیزی و تبعیض علیه یهودیان رو به افزایش بود.خشونت علیه یهودیان در اروپا بیشتر ریشه در ترکیب تعصبات مذهبی مسیحی (که یهودیان را «قاتلان مسیح» میدانست)، رقابتهای اقتصادی (چون بسیاری از یهودیان در تجارت و بانکداری فعال بودند) و ملیگراییهای نوظهور اروپایی (که یهودیان را «بیگانه» تلقی میکرد) داشت. این عوامل در کنار هم، زمینهساز تبعیض، آزار و کشتارهای دورهای یهودیان شد.
بر اساس توضیح دانشنامه هولوکاست ایالات متحده، در اواخر قرن نوزدهم یهودیان در اروپای شرقی با تبعیضهای اجتماعی، محرومیتهای اقتصادی و موجی از خشونتهای سازمانیافته روبهرو بودند که به آنها «پُگروم» گفته میشد؛ حملاتی که شامل غارت، آتشزدن خانهها و کشتار در شهرهایی چون کیشینف، کییف و اودسا بود و هزاران خانواده یهودی را بیخانمان کرد.
در چنین شرایطی، آنگونه که دائرةالمعارف بریتانیکا توضیح میدهد، اندیشهای سیاسی و ملیگرایانه در میان بخشی از روشنفکران یهودی شکل گرفت که «صهیونیسم» نام گرفت. هدف این جنبش ایجاد یک «خانه ملی برای یهودیان» بود تا بتواند امنیت و آیندهای مستقل برای آنان فراهم کند. این جریان خیلی زود سازمان جهانی صهیونیسم را پایهگذاری کرد و پروژه مهاجرت و خرید زمین در فلسطین را بهصورت هدفمند پی گرفت.
بنیانگذار اصلی جنبش صهیونیسم تئودور هرتسل بود؛ روزنامهنگار و نویسنده یهودی اهل هنگری که در وین زندگی میکرد. او در سال ۱۸۹۶ کتابی با عنوان «دولت یهود» منتشر کرد و در آن معتقد بود که یهودیان تنها از راه تشکیل یک کشور مستقل میتوانند از تبعیضها و خشونتهای اروپا رهایی یابند. نظریهای که بهعنوان یکی از محورهای پیدایش صهیونیسم ذکر شده است.
در سال بعد، ۱۸۹۷، هرتسل نخستین کنگره جهانی صهیونیسم را در بازل سوئیس برگزار کرد که تقریباً ۲۰۰ نماینده از کشورهای مختلف در آن شرکت کردند، از اروپای مرکزی و شرقی، روسیه، غرب اروپا و برخی از ایالات متحده. این نشست بهعنوان نقطه آغاز رسمی جنبش صهیونیسم سیاسی شناخته میشود و اساسنامهای تحت عنوان «برنامه بازل» تصویب گردید که هدف آن ایجاد خانهای ملی برای یهودیان در فلسطین بود.
نخستین کنگره جهانی صهیونیسم در بازل سوئیس (۱۸۹۷)؛ نقطه آغاز رسمی جنبش برای ایجاد خانه ملی یهودیان.
وقتی تئودور هرتسل و دیگر رهبران نخستین این حرکت را پایهگذاری کردند، خودشان نام «جنبش صهیونیسم» را برای آن بهکار بردند و سازمانی هم که تأسیس شد «سازمان جهانی صهیونیسم» نام گرفت.
بهنوشته مجله «تاریخ امروز» در مقالهای با عنوان «خواب آشفته هرتسل: خاستگاههای صهیونیسم»، کنگره بازل و برنامهای که در آن تصویب شد، معروف به «برنامهی بازل» بهعنوان نقطهی آغاز رسمی جنبش صهیونیسم سیاسی در تاریخ شناخته میشود.
تئودور هرتسل، بنیانگذار جنبش صهیونیسم و برگزارکننده نخستین کنگره صهیونیستی در بازل سوئیس (۱۸۹۷).
از کنگره بازل تا موجهای مهاجرت سازمانیافته
از این پس، اندیشه «خانه ملی یهودیان» از سطح یک آرزو به یک برنامه عملی بدل شد. رهبران جنبش، صندوقهای مالی و نهادهای سیاسی ایجاد کردند تا در فلسطین زمین خریداری شود و مهاجرت یهودیان سامان بگیرد. همین ساختارها پایههای جامعه نوپای یهودی در فلسطین را بنا گذاشت. بهنوشته وبسایت «صندوق ملی یهود»، که در سال ۱۹۰۱ تأسیس شد، مأموریت اصلی این نهاد خرید زمین در فلسطین و آمادهسازی آن برای اسکان مهاجران یهودی بود.
نخستین موجهای مهاجرت یهودیان به فلسطین از دهه ۱۸۸۰ میلادی آغاز شد؛ مهاجرانی که بیشتر از اروپای شرقی و روسیه میآمدند. آنها در اطراف یافا، حیفا و بیتالمقدس مستقر شدند و شهرکهای کشاورزی یا «کیبوتص»های ابتدایی ایجاد کردند. بر اساس آمار «دفتر مرکزی آمار فلسطین»، ۱۹۱۴ در آن زمان شمار یهودیان هنوز اندک بود. برآوردها نشان میدهد که تا آغاز جنگ جهانی اول (۱۹۱۴)، حدود ۸۰ تا ۸۵ هزار یهودی در فلسطین زندگی میکردند، در حالیکه جمعیت عرب مسلمان و مسیحی بیش از نیممیلیون نفر بود.
در آن زمان، فلسطینیها یک دولت یا ساختار سیاسی متمرکز نداشتند. جامعه عرب فلسطین بیشتر متکی به ساختارهای محلی، قبیلهای و خانوادگی بود. در مقابل، جنبش ملی یهودیان (صهیونیسم) از همان آغاز نهادهای سازمانیافته، صندوق مالی و شبکه بینالمللی داشت که بهطور هدفمند زمین میخرید و مهاجرت را مدیریت میکرد. این عدم توازن سازمانی، به نفع مهاجران یهودی بود.
نخستین جرقههای تنش؛ از مهاجرتهای اولیه تا اعلامیه بالفور
آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه بریتانیا، در کنار متن مشهور «اعلامیه بالفور» (۱۹۱۷)؛ سندی که وعده حمایت لندن از ایجاد خانه ملی برای یهودیان در فلسطین را ثبت کرد و سرآغاز فصل تازهای در تاریخ منازعه خاورمیانه شد.
بهنوشته پایگاه «مرکز عربی پژوهشها و مطالعات سیاسی» و همچنین مقالهای در «پایگاه فلسطینی الزيتونه»، بخشی از زمینهایی که در اختیار مهاجران یهودی قرار گرفت، از سوی مالکان غایب فروخته شده بود؛ مالکانی که اغلب در شهرهایی چون بیروت یا دمشق ساکن بودند و ارتباط مستقیمی با روستاییان فلسطینی نداشتند.
مخالفت فلسطینیها با حضور یهودیان تازهمهاجر، از همان سالهای نخست آغاز شد. اعتراض اصلی مردم بومی این بود که زمینها از سوی آنان فروخته نشده است؛ هرچند معاملات از نظر حقوقی قانونی به شمار میرفت، اما چون فروشندگان اغلب مالکان غایب بودند، مردم محلی هیچ نقشی در این دادوستدها نداشتند. همین احساس بیقدرتی و کنار گذاشتهشدن، نخستین بذرهای بیاعتمادی را در جامعه فلسطین کاشت.
آنگونه که در مقاله «تغییر ساختارهای سرمایهداری و خرید زمینهای مهاجران در شمال فلسطین، ۱۸۹۷–۱۹۲۲» نوشته کِ. آلف در نشریه مجله بینالمللی مطالعات خاورمیانه آمده است، در آغاز مخالفتهای مردم محلی با مهاجران یهودی بیشتر به شکل پراکنده و محلی دیده میشد؛ از جمله شکایت به مقامات عثمانی، نزاعهای کوچک بر سر زمین و اعتراضهای محدود. اما با افزایش موجهای مهاجرت و تغییرات تدریجی در بافت اجتماعی و اقتصادی، این نارضایتیها گستردهتر شد و بهتدریج شکل منسجمتری به خود گرفت.
با شکست امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۱۷، نیروهای بریتانیایی فلسطین را اشغال کردند و چند سال بعد، جامعه ملل رسماً این سرزمین را تحت «قیمومیت بریتانیا» قرار داد. در همان دوره، دولت بریتانیا در «اعلامیه بالفور» (۱۹۱۷) وعده داد که از ایجاد یک «خانه ملی برای یهودیان» در فلسطین حمایت خواهد کرد. این تعهد بدون مشورت با اکثریت عرب ساکن فلسطین داده شد و در نگاه آنان بهمثابه معاملهای پشت پرده بود که سرنوشت مردم بومی را نادیده گرفته است.
آنگونه که در گزارش کمیسیون پیل (۱۹۳۷) آمده است، مخالفت فلسطینیها از سطح اعتراضهای محلی فراتر رفت و به یک موضع سیاسی جمعی تبدیل شد. بسیاری از فلسطینیها اعلامیه بالفور را نشانهای میدانستند که قدرتهای اروپایی آینده فلسطین را به سود مهاجران یهودی رقم زدهاند. همین احساس بیعدالتی یکی از عوامل عمدهای بود که زمینهساز شورشهای گسترده در دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ شد، و در نهایت به شورش بزرگ فلسطین در سال ۱۹۳۶ انجامید.
شورشها و قیامهای دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰؛ از اعتراضهای محلی تا خیزشهای فراگیر
نیروهای بریتانیایی در خیابانهای قدس دهه ۱۹۲۰؛ همزمان با آغاز شورشهای فلسطینیان علیه قیمومیت و مهاجرت یهودیان
دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ نقطه عطفی در تاریخ منازعه فلسطین بود. جامعه عرب فلسطین، که تا پیش از آن اعتراضهایش بیشتر پراکنده و محلی بود، اکنون بهصورت گسترده و سازمانیافتهتر وارد میدان شد. نخستین جرقه در سال ۱۹۲۰ در قدس زده شد؛ بهنوشته «کمیسیون هیکرفت» که پس از شورش یافا در سال ۱۹۲۱ تشکیل شد، و همچنین بر اساس پژوهشی در نشریه «مطالعات اسرائیل» با عنوان «پیش از قیمومیت: حکومت بریتانیا در فلسطین، ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲» نوشته جِی. آورباخ، مخالفت فلسطینیها با حضور یهودیان تازهمهاجر از همان سالهای نخست آغاز شد. فلسطینیهای بومی اعتراض داشتند که زمینها توسط خود آنان فروخته نشده است؛ در واقع، هرچند معاملات زمین از نظر حقوقی قانونی بود، اما بسیاری از مالکان اصلی غایب و در شهرهایی چون بیروت یا دمشق ساکن بودند. به همین دلیل، روستاییان محلی هیچ نقشی در این دادوستدها نداشتند. همین بیقدرتی، نخستین بذر بیاعتمادی را در جامعه فلسطینی کاشت.
بهنوشتهی «مؤسسه مطالعات فلسطین» در مقاله «شورش بزرگ فلسطین ۱۹۳۶–۱۹۳۹» و همچنین بر اساس گزارش «کمیسیون پیل» در سال ۱۹۳۷، اوج اعتراضهای فلسطینیان در دوره قیمومیت بریتانیا در جریان «شورش بزرگ» رخ داد. این خیزش هم سیاسی بود و هم نظامی و در واقع اعتصاب سراسری ششماهه، تظاهرات گسترده در شهرها و قیامهای مسلحانه در روستاها تقریبا فلسطین را وارد مرحله حساسی ساخت.
علت اصلی این شورش، افزایش بیسابقه مهاجرت یهودیان به فلسطین در دهه ۱۹۳۰ بود؛ بهویژه پس از به قدرت رسیدن نازیها در آلمان که موج تازهای از فرار یهودیان اروپایی را رقم زد. فلسطینیها بیم داشتند که توازن جمعیتی بهسرعت به زیان آنان تغییر کند، در حالیکه دولت قیم بریتانیا در عمل از سیاستهای مهاجرت و اسکان یهودیان حمایت میکرد. همین عوامل، «شورش بزرگ فلسطین» را به یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ این منازعه بدل ساخت.
بهنوشته «پایگاه پژوهشی پالکوئست» در مقاله «شورش بزرگ فلسطین ۱۹۳۶–۱۹۳۹»، بریتانیا برای سرکوب این قیام هزاران سرباز به فلسطین اعزام کرد و رهبران سیاسی و مذهبی فلسطینی را یا تبعید نمود یا به زندان انداخت. در کنار آن، سیاستهای تنبیهی سختگیرانهای چون بازداشتهای جمعی، تخریب خانهها و اعمال مقررات نظامی اجرا شد. این اقدامات در نهایت باعث شکست شورش شد، اما شکاف بیاعتمادی میان جامعه عرب فلسطین و دولت قیم بریتانیا را عمیقتر کرد.
از سوی دیگر، بهگزارش «کتابخانه مجازی یهود» در مقاله «تحول دفاع مسلحانه یهودیان در فلسطین»، جامعه یهودی از این دوره برای تقویت نهادهای امنیتی و شبهنظامی خود بهره برد. سازمانهایی مانند «هاگانا» با حمایت غیرمستقیم بریتانیا و کمکهای بینالمللی توانستند آموزش ببینند، تجهیزات دریافت کنند و شبکههای دفاعی محلی را گسترش دهند. این روند، تفاوت چشمگیری در توان سازمانی دو جامعه ایجاد کرد و مسیر تحولات بعدی منازعه را هموار ساخت.
به این ترتیب، دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ دوران گذار منازعه بود؛ زمانی که فلسطینیها دریافتند با مهاجرت سازمانیافته یهودیان و حمایت بریتانیا روبهرو هستند، و یهودیان هم فهمیدند که بدون نیروی نظامی و سازمان مستقل قادر به بقا نخواهند بود. این دو روند متوازی، در سالهای بعد پایههای جنگ ۱۹۴۸ و شکلگیری دولت اسرائیل را فراهم کرد.
جنگ جهانی دوم، هولوکاست و طرح تقسیم سازمان ملل
با آغاز جنگ جهانی دوم، شرایط فلسطین نیز دگرگون شد. در حالی که بریتانیا سرگرم جنگ با آلمان نازی بود، موج تازهای از یهودیان آواره از اروپا به فلسطین سرازیر شد. این مهاجرتها عمدتاً غیرقانونی بود، زیرا دولت بریتانیا برای آرام کردن فلسطینیها «کتاب سفید» ۱۹۳۹ را صادر کرده بود که ورود یهودیان به فلسطین را محدود میکرد. با وجود این، کشتیهای پناهجویان یهودی یکی پس از دیگری راهی سواحل فلسطین میشدند.
اوج فاجعه برای یهودیان اروپا، «هولوکاست» بود، قتل عام شش میلیون یهودی به دست رژیم نازی. این رویداد بیسابقه، مسئله یهودیان را از یک دغدغه منطقهای به یک بحران اخلاقی و انسانی جهانی بدل کرد. پس از پایان جنگ، فشار افکار عمومی بر قدرتهای پیروز افزایش یافت تا برای یهودیان بازمانده، سرزمینی امن ایجاد شود. فلسطین به دلیل پیوندهای مذهبی و مهاجرتهای پیشین، طبیعیترین گزینه به نظر میرسید.
در سال ۱۹۴۷، بریتانیا که از اداره فلسطین ناتوان شده بود، موضوع را به سازمان ملل واگذار کرد. کمیته ویژه سازمان ملل پس از بررسی، طرحی برای تقسیم فلسطین به دو دولت ارائه داد: یک دولت یهودی و یک دولت عربی، با بینالمللی شدن قدس. مجمع عمومی سازمان ملل این طرح را در نوامبر ۱۹۴۷ تصویب کرد.
یهودیان طرح را پذیرفتند و آن را گامی به سوی تحقق «خانه ملی» خود دانستند؛ اما فلسطینیها و دولتهای عرب آن را رد کردند، زیرا معتقد بودند تقسیم، ناعادلانه است. جمعیت یهودیان در آن زمان تنها یکسوم کل فلسطین بود، اما بیش از نیمی از خاک به آنان واگذار میشد. همین اختلاف نظر، زمینهساز جنگ ۱۹۴۸ و شکلگیری دولت اسرائیل شد.
جنگ ۱۹۴۸ و نکبه؛ تولد اسرائیل و آوارگی فلسطینیان
۱۴ می ۱۹۴۸، تالار موزه تلآویو؛ دیوید بنگوریون در حضور اعضای شورای ملی یهود اعلامیه استقلال اسرائیل را میخواند.
در ۱۴ می ۱۹۴۸، درست یک روز پیش از پایان رسمی قیمومیت بریتانیا، رهبران یهودی موجودیت دولت اسرائیل را اعلام کردند. چند ساعت بعد، کشورهای عرب همسایه، مصر، اردن، سوریه، لبنان و عراق، ارتشهایشان را به فلسطین فرستادند تا مانع تحقق طرح تقسیم و تشکیل دولت یهودی شوند. جنگی آغاز شد که در تاریخ به «جنگ ۱۹۴۸» یا از نگاه فلسطینیان به «نکبه» (فاجعه) مشهور است.
نتیجه این جنگ برخلاف انتظار عربها بود. نیروهای تازهتشکیل اسرائیل توانستند نهتنها مناطق تعیینشده در طرح تقسیم را حفظ کنند، بلکه بخشهایی از سرزمینهای بیشتر را هم تصرف کنند. فلسطینیها که امید داشتند با حمایت جهان عرب پیروز شوند، با شکست سنگینی روبهرو شدند.
اما بزرگترین پیامد این جنگ، آوارگی بود. بیش از ۷۰۰ هزار فلسطینی خانهها و روستاهایشان را ترک کردند یا مجبور به فرار شدند. بسیاری به اردن، لبنان و سوریه رفتند و هزاران نفر هم در نوار غزه و کرانه باختری پناه گرفتند. بیش از ۴۰۰ روستا تخریب یا خالی از سکنه شد. این جمعیت آواره هسته اصلی بحران پناهندگان فلسطینی را شکل داد؛ بحرانی که تاکنون حل نشده و هنوز یکی از حساسترین موضوعات منازعه است.
از نگاه اسرائیل، جنگ ۱۹۴۸ به معنای تحقق رؤیای دیرینه «خانه ملی یهودیان» بود؛ اما برای فلسطینیها آغاز فصلی از بیوطنی و بیعدالتی شد. این دو روایت متناقض، حافظه جمعی دو ملت را شکل داد و تا امروز هم بر همه مذاکرات و طرحهای صلح سایه انداخته است.
جنگ ۱۹۶۷؛ اشغال تازه و تغییر نقشه منازعه
ورود نیروهای اسرائیلی به قدس شرقی در جریان جنگ ششروزه ۱۹۶۷؛ تصویری از موتر حامل سربازان بهسوی قبةالصخره
در جون ۱۹۶۷، جنگی ششروزه میان اسرائیل و سه کشور عربی، مصر، اردن و سوریه درگرفت. اسرائیل در این جنگ کوتاه توانست نوار غزه و صحرای سینا را از مصر، کرانه باختری و قدس شرقی را از اردن، و بلندیهای جولان را از سوریه به تصرف خود درآورد.
برای نخستینبار، میلیونها فلسطینی مستقیماً زیر حاکمیت نظامی اسرائیل قرار گرفتند. ضمیمهکردن قدس شرقی به خاک اسرائیل حساسیتهای تازهای ایجاد کرد و موضوع شهرکسازیهای یهودی در این سرزمینها بهتدریج به یکی از اصلیترین موانع مذاکرات صلح تبدیل شد.
از آن زمان، مسئله «اشغال» در مرکز نزاع اسرائیل و فلسطین قرار گرفت. قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل، اسرائیل را به عقبنشینی از سرزمینهای اشغالی فراخواند، اما این خواست تا امروز عملی نشده و همچنان در متن همه مذاکرات باقی مانده است.
پس از شکست سنگین کشورهای عرب در جنگ ۱۹۶۷، تلاشهای تازهای برای بازگرداندن سرزمینهای اشغالی آغاز شد. نقطه اوج این تلاشها، جنگ ۱۹۷۳ بود؛ جنگی که با حمله غافلگیرانه مصر و سوریه به مواضع اسرائیل در سینا و جولان آغاز شد. هرچند اسرائیل در نهایت توانست حملات را دفع کند، اما این جنگ نشان داد که کشورهای عرب هنوز آماده کنارآمدن با واقعیتهای جدید نیستند.
مصر نخستین کشوری شد که تصمیم گرفت مسیر مذاکره را در پیش گیرد. این روند به پیمان کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ و سپس توافق صلح مصر و اسرائیل در ۱۹۷۹ انجامید. بر اساس این توافق، اسرائیل صحرای سینا را به مصر بازگرداند، اما نوار غزه و کرانه باختری همچنان در کنترل اسرائیل باقی ماند.
بسیاری احساس کردند که مسئله فلسطین در اولویت قدرتهای عربی قرار ندارد و هر کشور به دنبال منافع ملی خود است. در همین دوره، سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) به رهبری یاسر عرفات نقش پررنگتری گرفت و کوشید نماینده اصلی مردم فلسطین در عرصه جهانی باشد.
انتفاضه اول
صحنهای از درگیریهای خیابانی میان جوانان فلسطینی و نیروهای اسرائیلی در جریان انتفاضه اول
در دسامبر ۱۹۸۷، اعتراضهای گستردهای در نوار غزه آغاز شد که به سرعت به کرانه باختری هم کشیده شد. این حرکت، که بعدها به نام انتفاضه اول شناخته شد، خیزش مردمی علیه اشغال توسط اسرائیل بود. فلسطینیها با تظاهرات، اعتصاب و درگیریهای خیابانی، مخالفت خود را با ادامه وضعیت موجود نشان دادند.
انتفاضه اول بیش از پنج سال ادامه یافت و برای نخستینبار افکار عمومی جهان را بهطور جدی متوجه زندگی روزمره فلسطینیها زیر اشغال کرد. تصاویر سنگپرتابکردن جوانان فلسطینی در برابر سربازان مسلح اسرائیل به نماد این دوره بدل شد.
در پاسخ، اسرائیل با اقدامات امنیتی سختگیرانه، بازداشتهای گسترده و محدودیتهای شدید رفتوآمد، کوشید کنترل اوضاع را حفظ کند. اما نتیجه سیاسی این بود که جامعه جهانی به این جمعبندی رسید که بدون گفتوگوی مستقیم میان اسرائیل و فلسطینیها، هیچ راهحلی برای بحران وجود ندارد.
این فضا سرانجام زمینهساز آغاز روند صلح اسلو در اوایل دهه ۱۹۹۰ شد؛ مذاکراتی که قرار بود چشمانداز تشکیل دولت فلسطینی را نزدیکتر کند.
آنگونه که در گزارش «مؤسسه مطالعات فلسطین» و نیز تحلیل «مؤسسه صلح ایالات متحده» آمده است، در سال ۱۹۹۳ اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) با میانجیگری آمریکا توافقی تاریخی امضا کردند که به «توافق اسلو» مشهور شد. این توافق در ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳ در واشنگتن و با حضور یاسر عرفات، اسحاق رابین و بیل کلینتون به امضا رسید. بر اساس آن، ساف موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و در مقابل، اسرائیل پذیرفت اداره بخشهایی از کرانه باختری و نوار غزه به «تشکیلات خودگردان فلسطین» واگذار شود. این توافق نقطه عطفی در روند صلح خاورمیانه بهشمار میرفت، هرچند بسیاری از مسائل اصلی از جمله قدس، مرزها و پناهندگان به آینده موکول شد.
همزمان، گسترش شهرکسازی ادامه یافت و گروههای مخالف اسلو مانند حماس با حملات مسلحانه و انتحاری تلاش کردند روند صلح را متوقف کنند.
در داخل اسرائیل نیز مخالفتها بالا گرفت. دو سال پس از امضای توافق، اسحاق رابین، نخستوزیر وقت، توسط یک افراطی یهودی ترور شد. این رویداد ضربه سنگینی به روند صلح وارد کرد و فضای سیاسی دو طرف را بیشتر به سمت بیاعتمادی برد.
انتفاضه دوم؛ فروپاشی امیدهای صلح (۲۰۰۰)
یکی از تظاهرکنندگان فلسطینی در جریان انتفاضه دوم (۲۰۰۰–۲۰۰۵) در برابر موانع آتشین در کرانه باختری.
در سپتامبر ۲۰۰۰، پس از شکست مذاکرات کمپ دیوید میان یاسر عرفات و ایهود باراک با میانجیگری آمریکا، تنشها بار دیگر بالا گرفت. جرقه آغازین زمانی زده شد که آریل شارون، رهبر اپوزیسیون اسرائیل، به همراه نیروهای امنیتی به محوطه مسجدالاقصی در قدس شرقی رفت. این اقدام خشم گسترده فلسطینیها را برانگیخت و موجی از اعتراض و درگیری در سراسر کرانه باختری و غزه به راه افتاد.
انتفاضه دوم، برخلاف انتفاضه اول، به سرعت رنگ نظامی گرفت. گروههای فلسطینی حملات انتحاری و مسلحانه را علیه اهداف اسرائیلی آغاز کردند و اسرائیل در پاسخ عملیات نظامی گستردهای در مناطق فلسطینی انجام داد. تلفات دو طرف سنگین بود و هزاران فلسطینی و صدها اسرائیلی کشته شدند.
روند صلح اسلو عملاً متوقف شد. اسرائیل برای مقابله با حملات، ساخت «دیوار حائل» در کرانه باختری را آغاز کرد و کنترل امنیتی خود را بر مناطق فلسطینی تشدید کرد. در سوی مقابل، محبوبیت گروههایی چون حماس افزایش یافت و شکاف میان آنها و رهبری ساف عمیقتر شد.
خروج اسرائیل از غزه و قدرتگیری حماس
اسرائیل در سال ۲۰۰۵ تصمیم گرفت همه نیروهای نظامی و شهرکنشینان خود را از نوار غزه خارج کند. این اقدام که به «طرح گسست یکجانبه» مشهور شد، به معنای پایان حضور مستقیم ارتش و شهرکهای اسرائیلی در غزه بود. با این حال، کنترل مرزهای زمینی (بهجز گذرگاه رفح با مصر)، حریم هوایی و آبهای ساحلی همچنان در اختیار اسرائیل باقی ماند؛ موضوعی که نشان میداد اشغال بهطور کامل پایان نیافته است.
یک سال بعد، انتخابات پارلمانی فلسطین برگزار شد و حماس با کسب اکثریت کرسیها برنده شد. این پیروزی منجر به اختلاف جدی با جنبش فتح شد. در ۲۰۰۷، پس از درگیریهای خونین داخلی، حماس کنترل کامل غزه را به دست گرفت و تشکیلات خودگردان به رهبری فتح تنها در کرانه باختری باقی ماند.
از آن زمان، ساختار سیاسی فلسطین به دو بخش جدا تقسیم شد، کرانه باختری تحت کنترل تشکیلات خودگردان و نوار غزه تحت کنترل حماس. اسرائیل و بسیاری از کشورهای غربی حماس را سازمانی تروریستی معرفی کردند و غزه وارد دورهای طولانی از محاصره شد. این دوپارگی، توان فلسطینیها را برای مذاکره یا اعمال فشار سیاسی بهشدت تضعیف کرد و به یکی از موانع اصلی صلح پایدار تبدیل شد.
جنگهای مکرر در غزه؛ دور باطل خشونت
از سال ۲۰۰۸ به بعد، غزه بارها صحنه جنگهای گسترده میان اسرائیل و حماس شد. نخستین جنگ در زمستان ۲۰۰۸–۲۰۰۹ رخ داد، زمانی که اسرائیل عملیاتی نظامی را با هدف توقف شلیک راکتها از غزه آغاز کرد. این جنگ سه هفته طول کشید و بیش از هزار فلسطینی و دهها اسرائیلی کشته شدند.
در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴، درگیریها دوباره اوج گرفت. جنگ ۲۰۱۴ بهویژه سنگینترین نبرد میان دو طرف پس از ۱۹۶۷ بود. بیش از ۲۲۰۰ فلسطینی کشته شدند که بیشترشان غیرنظامی بودند، و دهها اسرائیلی نیز جان باختند. غزه در این دوره متحمل ویرانی وسیع شد و محاصره اقتصادی و انسانی شدت گرفت.
هر بار که درگیریها پایان یافت، یک آتشبس شکننده برقرار شد، اما هیچیک از مسائل اساسی حل نشد، نه محاصره غزه برچیده شد، نه حملات راکتی متوقف گردید، و نه روند صلح سیاسی از سر گرفته شد. این دور باطل خشونت، غزه را به یکی از پرتنشترین نقاط جهان بدل کرد.
حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و جنگ تازه در غزه
مردی فلسطینی بر فراز ویرانههای برجایمانده از حملات هوایی در غزه
در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، حماس حملهای گسترده به جنوب اسرائیل انجام داد. بر اساس آمار اسرائیل، به روایت اسرائیل، ۱۱۳۹ نفر کشته و بیش از ۲۰۰ نفر گروگان گرفته شدند. این حمله بیسابقه، شوک امنیتی بزرگی برای اسرائیل بود و به سرعت به جنگی تمامعیار در غزه انجامید.
اسرائیل در پاسخ، عملیات نظامی گستردهای را آغاز کرد. حملات هوایی و زمینی، هزاران ساختمان مسکونی و زیرساخت را به ویژه در غزه را ویران کرد. وزارت بهداشت در غزه اعلام کرد که دهها هزار فلسطینی، عمدتاً غیرنظامی، کشته شدند. در کنار تلفات انسانی، میلیونها نفر آواره داخلی شدند و بحران انسانی در این منطقه به بالاترین سطح در دهههای اخیر رسید.
جامعه جهانی واکنشهای متناقضی نشان داد. ایالات متحده آشکارا از اسرائیل حمایت کرد، در حالیکه بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی و نیز سازمانهای بینالمللی نسبت به ابعاد انسانی بحران هشدار دادند. شورای امنیت سازمان ملل بارها تلاش کرد قطعنامهای درباره آتشبس تصویب کند، اما اختلاف قدرتهای بزرگ مانع شد.
این جنگ، ویرانیهای تازهای به همراه آورد و بار دیگر پرسش اساسی را به پیش کشید که آیا بدون حل ریشهای مسائل قدس، مرزها، پناهندگان و امنیت، میتوان به صلحی پایدار رسید؟ به این ترتیب، ریشه منازعه اسرائیل و فلسطین تنها در «اختلاف بر سر زمین» نیست و در فقدان اعتماد تاریخی و تجربههای انباشته تعریف میشود. فلسطینیها از همان آغاز احساس کردند که آیندهشان بدون مشورت به دست قدرتهای خارجی معامله شده است، و اسرائیل نیز از ابتدای موجودیتش امنیت را در محاصرهای از دشمنیها دیده است. این دو حافظه جمعی، یکی بر پایه «نکبه» و دیگری بر پایه «هولوکاست» و تهدید وجودی سبب شده که هیچ توافقی تنها با نقشههای سیاسی پیش نرود.
«حافظ عبدالرحمن» از ولسوالی گومل ولایت پکتیکا تا ولسوالی بنو در خیبرپختونخوا، بیستوپنج روز کامل را در راههای کوهستانی و پرپیچوخم سپری کرد. او برای پنهان ماندن از دید پهپادها، گاهی پیاده و گاهی با موتر حرکت میکرد؛ پاهایش تاول زده بود و سفر بسیار طاقتفرسا شده بود.
عبدالرحمن به تازگی به گروه اخترمحمد خلیل، یکی از همکاران محلی القاعده، پیوسته بود و همراه با دسته ۲۰ نفری به سوی بنو اعزام شد. اما با توجه به حملاتی که آنها در بنو علیه نیروهای امنیتی پاکستان انجام دادند، این سفر برای او چندان مهم به نظر نمیرسید.
این جنگجوی پیشین افغان از ولایت خوست، پس از بازگشت به فرمانده خود گفت: «دو ماه گذشت، تنها در دو مکان توانستیم حمله کنیم. این طور نمیتوانیم ادامه دهیم.»
اخترمحمد خلیل با لبخندی گفت: «کمی صبر کنید، بهزودی سیفالعدل شما را به سومالیا میفرستند، آن وقت از مزه جهاد سیر خواهید شد.»
اخترمحمد خلیل از قبیله جانیخیل در شمال وزیرستان است و رهبری گروهی مسلح به نام «مجلس عسکری» را بر عهده دارد. قدرت او نه تنها بر پایه پیوندهای قومی استوار است، بلکه از کمکهای شبکه القاعده در زمینه تجهیزات، سلاح و پول نیز بهرهمند است.
در ۲۵ دسامبر ۲۰۲۴، جنگندههای پاکستان به مواضع متعدد منتسب به تحریک طالبان پاکستان (تیتیپی) و گروه حافظ گل بهادر در ولسوالی برمل ولایت پکتیکا حمله کردند. یکی از اهداف این عملیات، اخترمحمد خلیل، رهبر گروه «کاروان عسکری» بود.
او بهعنوان رابط میان شبکه القاعده و طالبان پاکستانی، هماهنگی عملیات و امور لجستیکی شاخههای مختلف تیتیپی و گروه حافظ گل بهادر را بر عهده دارد. جنگجویان کاروان عسکری در مناطق شوال و سپینکمر در وزیرستان جنوبی، و همچنین در وزیرستان شمالی و بنو، بهویژه در منطقه جانیخیل، فعال هستند.
یک منبع نزدیک به شبکه حقانی به افغانستان اینترنشنال گفت: «در سال ۲۰۲۳ سراجالدین حقانی به اخترمحمد خلیل مشکوک شده بود که با داعش همدلی دارد. به همین دلیل او را به کابل احضار کرد، اما بهزودی سیفالعدل، رهبر القاعده، مداخله کرد و وابستگی او به داعش را رد کرد.»
خلیل از افراد مورد اعتماد سیفالعدل و دیگر رهبران القاعده به شمار میرود. در سال ۲۰۱۴، هنگام عملیات نظامی «ضرب عضب» پاکستان، او به اعضای القاعده در منطقه سپینکمر شوال پناه داده بود. سپس با هماهنگی شبکه حقانی آنان را به ولسوالی نکه پکتیکا و دیگر مناطق کوهستانی منتقل کرد.
القاعده؛ ۲۴ سال پس از حملات ۲۰۰۱
۲۴ سال از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میگذرد، اما پس از بیست سال جنگ ضدتروریسم ایالات متحده و نیروهای ناتو در افغانستان، وضعیت دوباره به شکل سال ۲۰۰۱ بازگشته است. با بازگشت طالبان به قدرت کابل در اگست ۲۰۲۱، بار دیگر برای القاعده، جنگجویان آسیای میانه و طالبان پاکستانی که در طول جنگ ۲۰ ساله متحد آنان بودند، زمینه اقامت، ایجاد مراکز، اداره مدارس دینی و جذب نیرو در افغانستان فراهم شده است.
بر اساس گزارش تیم نظارتی سازمان ملل، القاعده در افغانستان هشت مرکز آموزشی، پنج مدرسه دینی و انبار سلاح تاسیس کرده و اعضایش بهراحتی بین افغانستان و ایران تردد میکنند.
گزارشهای این تیم در سال ۲۰۲۴ و سالهای پیشین نشان میدهد که این شبکه همچنین در نورستان، زابل، هلمند، غزنی، ارزگان، پروان و لغمان مراکز آموزشی ایجاد کرده و حکیم المصری، یکی از رهبران القاعده، طالبان پاکستانی را برای حملات انتحاری آموزش میدهد.
سیفالعدل، رهبر القاعده، در جون ۲۰۲۴ از پیروان خود خواست که «به افغانستان بروند، از تجربیات طالبان درس بگیرند و سپس به اهداف غربی و اسرائیلی حمله کنند».
سیفالعدل در میان رهبران ارشد القاعده بهعنوان کسی شناخته میشود که این شبکه را از یک شبکه سنتی جنگجویان به یک شبکه هراسانگیز و مرگبار تبدیل کرده است. پس از مرگ بنلادن در ماه می ۲۰۱۱، ایمن الظواهری بدون بیعت شورای القاعده رهبری این شبکه را بر عهده گرفت و بدین ترتیب راه برای سیفالعدل، فرمانده سابق مصری و نزدیک به او، باز شد تا هیچکس وفاداری و اعتبار او را زیر سوال نبرد.
سیفالعدل از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۰ در ایران زندگی میکرد. او در ایران گاهی آزاد و گاهی تحت نظارت بود. در اواخر مارچ همان سال، ماموران سپاه پاسداران ایران او را در مرز ولایت زابل افغانستان در ازای آزادی یک دیپلومات اسیر به نام حشمت عطارزاده نیاکی به شبکه حقانی تحویل دادند. در مذاکرات این تبادل، حقانیها و عبدالقیوم ذاکر، فرمانده ارشد طالبان، نقش تعیینکنندهای داشتند.
در فهرست ۱۷۰ رهبر ارشد القاعده، بنلادن در جایگاه نخست و سیفالعدل در جایگاه هشتم قرار داشت. او از افراد مورد اعتماد بنلادن بود و در زمینه گسترش، سازماندهی و نظارت بر فعالیتهای القاعده در همه مناطق، از یمن تا سومالیا و ایران همکاری میکرد.
به گفته حافظ عبدالرحمن، «با توجه به سوابق جنگی سیفالعدل، به نظر میرسد که او دوباره توانسته شبکهای از هم گسیخته را بازسازی کند و از سومالی تا عراق، یمن و سوریه ریشههای آن را گسترش دهد.»
او در ماموریت القاعده در سومالیا از ناحیه چشم و دست دچار مجروح شده است. عدل سیاستمداری زیرک و هوشمند، اما در خلق و خو و رفتار، تلخ و سختگیر است.
بر اساس اظهارات اعضای القاعده و جنگجویان قبایلی همکار با آنها، به نظر میرسد که سیفالعدل ماموریت جدید خود را در سومالیا جدی میگیرد.این گروه در سوریه، با استراتژی «حشر» القاعده عمل میکند و حتی به موفقیت خود در دیگر کشورهای اسلامی ناآرام نیز خوشبین شده است.
استراتیژی حشر که طالبان و القاعده از آن به عنوان یک تاکتیک جنگی کار میگیرند، به معنای جمع کردن یا بسیج کردن گروههای پراکنده جنگجویان برای یک عملیات مشترک است. اغلب این جمع شدن رایگان و بدون دستمزد رسمی است، یعنی هر گروه انگیزه ایدئولوژیک یا تعهد نسبت به رهبران یا ائتلاف را دارد.
بازگشت هسته القاعده به افغانستان
دو منبع از میان طالبان به افغانستان اینترنشنال گفتند که ایمن الظواهری و سیفالعدل هر دو در سال ۲۰۲۱، پیش از سقوط نظام جمهوری افغانستان، از پاکستان به هلمند رفتند و با قیوم ذاکر، فرمانده ارشد طالبان، دیدار کردند.
زمانی که کابل سقوط کرد، مسئولیت تامین و امنیت الظواهری و سیفالعدل به شبکه حقانی واگذار شد.
سیفالعدل پس از بازگشت طالبان به کابل ابتدا در پکتیکا اقامت داشت، اما هنگامی که در ماههای جون و جولای ۲۰۲۲ زمینلرزههایی در ولسوالیهای گیان و برمل پکتیکا و سپیره خوست رخ داد و خبرنگاران داخلی و خارجی زیادی به این مناطق سفر کردند و سازمانهای کمکرسان وارد شدند، سیفالعدل و دیگر رهبران القاعده این مناطق را ناامن یافتند و به کنر و نورستان منتقل شدند.
در نورستان، شماری از جنگجویان قبیله گجر همکاران نزدیک مصطفی ابو یزید، مسئول عملیات نظامی القاعده در افغانستان بودند. برخی از سلفیها نیز با القاعده روابط نزدیکی داشتند و علیه نیروهای امریکایی در نبردهای القاعده شرکت کرده بودند.
قبیله گجر در ولسوالیهای دانگام نورستان و کشم و اشکمش بدخشان زندگی میکند. برخی از ساکنان ولسوالی نورگرام نورستان به افغانستان اینترنشنال گفتند که برخی از اعضای قبیله گجر، با کمک قاری زینالعابدین عابد، والی طالبان در نورستان، زمینهای مردم محلی را تصاحب میکنند. عابد پیشتر در لغمان میزبان جنگجویان القاعده بود، اما منابع محلی میگویند که او به دستور القاعده قصد دارد برای کوچنشینان قبیله گجر در منطقه مکان فراهم کند.
دو منبع در خوست و کابل به افغانستان اینترنشنال گفتند: «سیفالعدل پیش از سقوط نظام جمهوری افغانستان، ۱۵۰ موتر برای عبدالقیوم ذاکر، فرمانده ارشد طالبان، خریداری کرد که در شدت نبرد و گسترش حوزه نفوذ او کمک زیادی کرد. او سپس جنگجویان عرب را نیز در اختیار قیوم ذاکر گذاشت که بیشتر آنها در ولایت پنجشیر جنگیدند.»
دو بازرگان اسلحه در ارگون پکتیکا به افغانستان اینترنشنال گفتند که بر اساس هزینههای مالی شبکه القاعده در خوست، پکتیا، کنر و نورستان، به نظر میرسد که پس از سقوط حکومت جمهوری، آنها منابع مالی گستردهای به دست آوردهاند یا دستکم توانستهاند به منابع مالی مسدود شده خود دسترسی پیدا کنند.
به گفته فروشندگان اسلحه، سیفالعدل از سپتامبر ۲۰۲۱ تا پایان سال ۲۰۲۲ تمامی بدهیهای شبکه القاعده به فروشندگان اسلحه در افغانستان و پاکستان را پرداخت کرد.
القاعده از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۴ از بازارهای اسلحه وزیرستان شمالی و جنوبی، کارخانههای سیالکوت و گوجرانواله و همچنین از فروشندگان و قاچاقچیان افغان و پاکستانی، انواع سلاح، تجهیزات مورد استفاده در حملات انتحاری و مواد منفجره خریداری کرده بود.
اعضای القاعده، که در خوست و پکتیکا به «تحریکیان» معروف هستند و لهجه و ظاهرشان به سختی از مردم محلی قابل تمایز است، از فرماندهان طالبان افغان، سلاحهای پیشرفته با دوربینهای لیزری دریافت کردند و آن را به طالبان پاکستانی دادند. در خوست، سلاحهایی از قطعات صفری امنیت ملی، تحت حمایت امریکا، میان جنگجویان تیتیپی توزیع شد.
شبکه القاعده در جریان فروش این سلاحها، به هر گروه از جنگجویان تیتیپی دهها قبضه سلاح امریکایی ام ۴ و ام ۱۶ به همراه دوربینهای دیدشب و سایر تجهیزات مشابه فروخت. قیمت هر دوربین دیدشب بین ۱۴۰۰ تا ۶ هزار دالر بود و برخی بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ دالر معامله شدند. همچنین قبضههای تفنگ ام ۴ با توجه به کیفیت آن، بین ۱۵۰۰ تا ۳ هزار دالر و حتی بیشتر به فروش رفت.
یک بازرگان اسلحه که از ذکر نام خود خودداری کرد، گفت: «تمام این خرید و فروشها به یورو انجام میشد و در صرافیهای خوست به افغانی تبدیل میگردید.»
این شبکه برای گروههایی مانند جنبش اسلامی ترکستان شرقی، جماعت انصارالله و جنگجویان اویغور که سهم کمی از «غنایم» داشتند، موترهای نو پیکاپ، سلاحهای تازه، دوربینهای دید در شب و دیگر تجهیزات پیشرفته جنگی خریداری کرد.
شبکه حقانی در خوست، پکتیا و پکتیکا برنامهای برای ساخت خانههایی برای جنگجویان عرب و خانوادههایی که سرپرستان شان در افغانستان علیه نیروهای امریکایی حملات انتحاری انجام دادهاند، آغاز کرده است.
این برنامه هماکنون برای ۱۲۰۰ خانواده در ولسوالیهای مندوزی و نادرشاهکوت و شهر خوست در حال اجرا است. منابع محلی میگویند که هزینه ساخت این خانهها توسط شبکه القاعده تامین میشود.
در پکتیکا، منابع به افغانستان اینترنشنال گفتند که در پچیمیله و دوهمنده، جادهای جدید ساخته شده است تا جنگجویان تیتیپی بتوانند بهراحتی بین خوست و کابل تردد کنند. همچنین، هشت میلیون افغانی هزینه ساخت جادهای بین ولسوالی سپیره خوست و پکتیکا، بهطور مخفیانه توسط شبکه القاعده پرداخت میشود.
توافق پنهان مثلث جنگ
یک منبع مرتبط با گروه حافظ گلبهادر به افغانستان اینترنشنال گفت که در سال ۲۰۱۳، طالبان افغان در منطقه میرعلی در وزیرستان شمالی، توافقی با طالبان پاکستانی و القاعده امضا کردند که بر اساس آن، پس از بازگشت طالبان به قدرت، از آنها در جنگ علیه اسلامآباد و همچنین در «استقرار نظام شرعی» در پاکستان حمایت خواهد کرد.
این توافق توسط سراجالدین حقانی رهبر شبکه حقانی، رهبری طالبان پاکستانی، ایمن الظواهری رهبر پیشین القاعده، حافظ گلبهادر، صادق نور داور و دیگر رهبران طالبان پاکستانی امضا شده است.
یک منبع میگوید: «پس از حملات هوایی هواپیماهای پاکستانی در ولسوالی سپیره ولایت خوست در اپریل ۲۰۲۲ و زمانی که اسلامآباد فشار خود بر طالبان افغان را افزایش داد، محمد یعقوب مجاهد، وزیر دفاع طالبان، رهبران طالبان پاکستانی و حافظ گلبهادر را فراخواند و از آنها خواست تا حملات خود در پاکستان را متوقف کنند.» حافظ گل بهادر در آن زمان در ولسوالی شکردره کابل اقامت داشت.
به گفته منبعی آگاه، حافظ گلبهادر که در وزیرستان یک چتر حمایتی برای شبکه حقانی و القاعده ایجاد کرده بود، سند توافقنامه میرعلی ۲۰۱۳ را به محمد یعقوب نشان داد که در آن بر حمایت از امارت اسلامی طالبان افغان همراه با جنگجویان خارجی تأکید شده است.
در این سند، جنگجویان طالبان افغان و خارجی توافق کردهاند که برای احیای امارت اسلامی افغانستان، همراه با طالبان علیه حکومت افغانستان، ناتو و نیروهای امریکایی بجنگند، اما پس از بازگشت طالبان به قدرت، طالبان افغان نیز متقابلاً با آنها همکاری خواهند کرد.
این مسئله برخی از مقامهای طالبان مثل عبدالغنی برادر را نگران کرده است. آنها به جامعه جهانی تعهد کرده اند که روابط خود را با «گروههای تروریستی قطع کنند». عبدالغنی برادر پس از کشتهشدن ایمن الظواهری در یک نشست به سراج حقانی گفته بود که «با پناه دادن به ایمن الظواهری، او در برابر جامعه جهانی دروغگو ثابت شده است.»
اما سراجالدین حقانی در پاسخ گفت: «مکان میزبانی الظواهری در کابل با موافقت ملا هبتالله آخندزاده تعیین شده بود.»
بر اساس گزارش منابع بینالمللی، القاعده در کنر دوباره قطعه نظامی عمر فاروق را راهاندازی کرده است که رهبری آن را ابو اخلاص المصری بر عهده دارد و ابوحمزه القطانی معاون اوست. سایر اعضای این قطعه نظامی شیخ عبدالحکیم المصری، قطال الحجازی، ابو بصیر و ابو یوسف هستند و جنگجویان القاعده، جماعت انصارالله و طالبان پاکستانی در آن آموزش میبینند.
گزارشهای سازمان ملل و ارزیابی تحلیلگران فعالیتهای مرتبط با القاعده نشان میدهد که تحت رهبری سیفالعدل، شبکه القاعده بر اساس استراتژی جنگی جدید خود، که با توجه به تجربههای جنگهای سوریه میتوان آن را «استراتژی حشر» نامید، افغانستان را بهعنوان مرکز مخفیگاه، آموزش، فرماندهی، مدیریت، لجستیک و منابع مالی استفاده میکند. اما حوزه جنگ خود را میخواهد از طریق همپیمانان منطقهای و بینالمللی به دیگر کشورهای ناپایدار گسترش دهد که پیشتر شبکه القاعده در آنها ریشه دوانده است.
حملات ۱۱ سپتامبر القاعده، افغانستان را وارد معرکه کرد و طالبان با خودداری از تحویل اسامه بن لادن، پای امریکا را به کشور و جنگ باز کرد. این جنگ جان دهها هزار نفر را گرفت.
پس از ۲۴ سال، طالبان بازهم بر افغانستان مسلط شده و تعهد کرده روابط خود با گروههای تروریستی را قطع میکند.
طالبان همچنین تعهد کرده است که از خاک افغانستان علیه هیچ کشوری استفاده نمیشود. اما آیا واقعاً طالبان از القاعده فاصله گرفته است؟
سخنگوی طالبان روز پنجشنبه، یازدهم سپتامبر ۲۰۲۵ به رسانهها گفته است حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ هیچ ارتباطی به افغانستان ندارد.» ذبیحالله مجاهد گفته این رویداد تنها بهانهای برای «اشغال کشور» بود.
طالبان در حالی رابطه قدیمی خود با القاعده را رد میکند که جهان هنوز هم به پیوند میان این دو گروه مشکوک است.
گزارشهای شورای امنیت سازمان ملل و ارزیابیهای برخی کشورها و نهادهای امریکایی نشان میدهد که طالبان روابط خود با القاعده را حفظ کرده است. این گزارشها میگویند که القاعده در افغانستان کوچکتر و محتاطتر شده، اما همچنان تحت نظر طالبان حضور دارد. پیوندهای ایدئولوژیکی، خانوادگی و شبکهای میان طالبان و القاعده پابرجاست و حتی نشانههایی از همافزایی القاعده با گروههایی مثل تحریک طالبان پاکستانی دیده میشود.
در گزارش سال ۲۰۲۴ تیم نظارت شورای امنیت نیز آمده بود که آموزشها، رفتوآمدها و دادوستدهای پنهان میان طالبان و القاعده نشان میدهد که این دو خویشاوند ایدئولوژیک هنوز هم در ارتباطاند و افغانستان بهمثابه یک سرزمین امن برای القاعده باقی مانده است.
با توجه به شواهدی که سازمانهای متعدد امریکایی و غیر امریکایی منشتر کردهاند، طالبان رابطهاش با القاعده را قطع نکرده است؛ بلکه آن را بهنفع بقا و مشروعیت خارجی، کمصدا و قابلانکار نگه داشته است.
ایمن الظواری، رهبر پیشین القاعده در مهمانخانه طالبان در کابل کشته شد
همچنان گفته شده که حتی برخی وابستگان شبکه القاعده به عنوان «پناهنده» شناسایی و اسناد هویتی افغانستان دریافت کردهاند. طبق برخی گزارشها، حدود دوازده چهره ارشد القاعده در داخل افغانستان حضور دارند و هماهنگی میان این شبکه با تحریک طالبان پاکستانی، جنبش اسلامی اوزبیکستان، حزب اسلامی ترکستان و جماعت انصارالله در حال افزایش است.
طالبان میان سرکوب دشمن و مدارا با خویشاوندان
طالبان در دوحه بر سر میز مذاکره توانست امریکا را قانع کند که دیگر افغانستان به پایگاه القاعده و بستر عملیات هراسافکنانه بدل نخواهد شد. اما این تصویر تازه، خیلی زود رنگ باخت. در اسد ۱۴۰۱، ایمن الظواهری، رهبر القاعده در منطقه شیرپور کابل در مهمانخانه مقامات طالبان هدف حمله هوایی امریکا قرار گرفت و کشته شد؛ رخدادی که نشان داد اصلیترین مهره القاعده درست در قلب پایتخت تحت تسلط طالبان، پناه گرفته بود.
طالبان داعش خراسان را دشمن خود میداند و در سالهای اخیر با شدت عمل علیه آن برخورد کرده است. بسیاری از رهبران این گروه در عملیاتهای طالبان کشته شدهاند و تلاشهای داعش برای اجرای حملات بزرگ در کابل و ولایتهای دیگر تا حد زیادی ناکام مانده است. هر جا که داعش سر بلند کرده، طالبان آن را سرکوب کرده و در این زمینه موفقیت نسبی بهدست آورده است.
اما پرسش مهم این است که آیا طالبان میتواند همانگونه که داعش را مهار کرده، در برابر گروههایی که با خودش پیوندهای تاریخی و عقیدتی دارند نیز چنین کند؟
القاعده و تحریک طالبان پاکستانی از جمله این گروههاست. به گفته مقامات پاکستانی، تحریک طالبان پاکستانی، از خاک افغانستان بهعنوان پناهگاه یا مسیر رفتوآمد استفاده کرده است و نهادهای بینالمللی درباره فعالیتهای آن هشدار دادهاند.
به نظر میرسد که طالبان هرگز برخورد نظامی تندی که علیه داعش دارد، علیه گروههایی که با خودش پیوند دارد، نخواهد داشت.
این پرسش مطرح میشود که چرا طالبان با وجود همه هزینههای بینالمللی، دروازه این تردیدها را بهطور کامل نمیبندد؟
به نظر میرسد که در وهله نخست، طالبان نیاز امنیتی داخلی به القاعده و همچنان تحریک طالبان پاکستانی دارد. طالبان القاعده و گروههای همسو را در نبرد با داعش خراسان و همچنین در مهار هستههای مقاومت ضدطالبان بهعنوان نیروی کمکی به برای خود نگه میدارد.
در وهله دوم، القاعده سرمایه اجتماعی و ایدئولوژیک برای طالبان است. پیوندهای خانوادگی، سابقه جهادی مشترک و روابط تاریخی با رهبران القاعده، هزینه بریدن کامل این رابطه را در درون طالبان بالا میبرد و برای بسیاری از بدنه آن قابل پذیرش نیست.
سوم اینکه، جدا شدن واقعی از این شبکه برای طالبان هزینه داخلی و درونسازمانی سنگینی دارد. نتیجه این تناقض همان چیزی است که ناظران «مدیریت خاکستری» مینامند: طالبان نه رسماً پیوند را میپذیرد و نه عملاً آن را میبُرد، بلکه در منطقهای مبهم میان پذیرش و انکار حرکت میکند.
طالبان با القاعده پیوند ایدئولوژیک و خانوادگی دارد
راهبرد واشنگتن؛ مدیریت تهدید
وقتی جو بایدن در ۱۴ اپریل ۲۰۲۱ فرمان خروج نیروهای امریکایی از افغانستان را داد، گفت که هدف اصلی حضور امریکا پراکندهکردن القاعده بوده و حالا که آن مأموریت پایان یافته، جنگ بیپایان توجیهی ندارد. از اینرو بهجای اصرار بر شکست نهایی طالبان، امریکا به گرفتن تعهد ضدتروریسم از این گروه بسنده کرد و افغانستان را ترک گفت.
واشنگتن که دو دهه افغانستان را در صدر سیاست خارجی خود قرار داده بود، حالا بیشتر در نقش نظارهگر ظاهر شده است. نه طرحی برای تغییر رفتار طالبان ارائه کرده و نه ابزار تازهای برای راستیآزمایی انتخاب کرده است.
از دید امریکا، تا زمانی که تهدید مستقیم علیه خاک آن کشور شکل نگیرد، میتوان از دور نظاره کرد و هزینههای حضور را بر دوش دیگران گذاشت.
امریکا به خوبی میداند که القاعده دیگر آن سازمان متمرکز و کلاسیکی نیست که روزگاری از مرز افغانستان و پاکستان عملیات جهانیاش را رهبری میکرد. امروز بیشتر به شبکهای شبیه است با هستهای کوچک و پراکنده و شاخههایی که در مناطق مختلف فعالاند.
آینده القاعده و طالبان
پاسخ به پرسش «آیا القاعده هنوز هم در افغانستان وجود دارد؟» بر پایه دادههای نهادهای معتبر امنیتی مثبت است؛ اما نه با همان شکل و ابعاد گذشته. القاعده امروز شبکهای نازک و پراکنده است که زیرساختهای کوچک خود را حفظ کرده و در سایه فعالیت میکند. تحلیلگران باور دارند طالبان عامدانه نوعی «ابهام مدیریتشده» را در قبال این شبکه دنبال میکند: نه پیوند را آشکار میسازد و نه آن را کاملاً میبُرد.
با این حال، هر شوک امنیتی میتواند این تعادل شکننده را برهم زند. یک عملیات برونمرزی موفق یا ناکام که ردپای آن به افغانستان به ویژه القاعده برسد، یا بحرانی درونی در ساختار طالبان، ممکن است فشارهای تحریمی و امنیتی را افزایش دهد و زمینه اقدامات یکجانبه در خاک افغانستان را فراهم کند. در چنین شرایطی، شبکههای کمنمای القاعده برای بقا از حالت خاموش و پنهان به حالت تهاجمی تغییر وضعیت خواهند داد.
در سالهای اخیر، توجه امریکا و کشورهای غربی بیش از هر زمان دیگر به بحرانهای اوکراین و غزه معطوف شده است. این دو جنگ، با پیامدهای امنیتی و انسانی گسترده، انرژی سیاسی و مالی جهان غرب را چنان به خود مشغول کرده که افغانستان و تحولات درونی آن به حاشیه رانده شده است. حتی گزارشهای رسمی شورای امنیت که از حضور و فعالیت القاعده در افغانستان سخن میگویند، نتوانستهاند تمرکز جدی پایتختهای غربی را به این کشور بازگردانند.
اما این بیتوجهی به معنای بیاهمیتی موضوع نیست، بلکه نتیجه اولویتبندی موقت است. تجربه دو دهه گذشته نشان داده هرگاه صحنههای بزرگتر امنیتی در اروپا و خاورمیانه آرام بگیرد، دوباره نگاهها به افغانستان برمیگردد. بهویژه آنکه حضور طالبان و روابط مبهمش با گروههایی چون القاعده و تحریک طالبان پاکستانی، همچنان زمینهساز نگرانیهای بلندمدت است.
اسامه بنلادن، رهبر پیشین القاعده، در اواخر دسامبر ۲۰۰۱ از شرق افغانستان گریخت و وارد پاکستان شد. پس از جابهجایی در مناطق قبایلی پاکستان، سرانجام در ایبت آباد پاکستان ساکن شد و نزدیک به ده سال از دسترس امریکا دور ماند.
خبرنگارانی که درباره سالهای زندگی او در خفا نوشتهاند میگویند، بنلادن نسبت به جزئیات زندگی شخصی اعضای خانوادهاش وسواسی عمیق داشت. نامهها و مکاتباتش نشان میدهند او زندگی روزمره خود، خانواده و شبکه نزدیکانش را با قواعدی سختگیرانه اداره میکرد. یکی از توصیههای او در این مجموعه، سفارش به جابهجایی و سفر همسرانش فقط در «روزهای ابری» بود.
فرار از چشمهای آسمان
به نوشته استیو کول، خبرنگار سرشناس امریکایی، در کتاب «ریاست اس»، بنلادن دریافته بود که پس از یازده سپتامبر، امریکا برای شکار رهبران القاعده ترکیبی از پهپادهای مسلح، ماهوارههای جاسوسی و شبکههای شنود الکترونیکی را به کار گرفته است. در وزیرستان دهها نفر از فرماندهان و کادرهای ارشد القاعده هدف حملات هوایی پهپادی قرار گرفتند.
پهپادهای سیا نه تنها ابزار کشتن، بلکه ابزار رصد و ردیابی دایمی بودند. به گفته استیو کول، این شرایط در نامههای بنلادن بازتاب مستقیم دارد. او بارها تاکید کرده بود که افرادش باید با دقت و هوشیاری از موثریت فناوری نظامی امریکا در شکار اعضای القاعده بکاهند.
خبر مرگش سرخط روزنامههای جهان بود
بن لادن خانواده و یارانش را واداشت که در جابهجاییها و سفرها به وضعیت آبوهوا دقت کنند و فقط در روزهای ابری حرکت کنند. بر اساس برخی منابع، بنلادن پنج همسر داشت: نجوی غانم، خدیجه شریف، خیریه صابر، سهام صابر و امل احمد الساده.
استیو کول مینویسد که توصیه به سفر در روزهای ابری بیش از همه در ماجرای خروج بخشی از خانواده بنلادن از ایران دیده میشود: «پس از سقوط طالبان، تعدادی از همسران و فرزندان بنلادن از جمله حمزه مدتی در ایران سکونت داشتند. او در نامهای به همکارانش نوشت که قاچاق همسر و پسرش از ایران باید تنها در روزهای ابری انجام شود. دلیلش این بود که ابرها میتوانستند مانع دید مستقیم پهپادها و ماهوارههای مجهز با دوربینهای نوری شوند و احتمال شناسایی مسیر حرکت آنها را کاهش دهند.»
بنلادن در نامهها همچنین به هوادارانش در شمال آفریقا پیشنهاد کرده بود که درختان بیشتری بکارند تا پوشش طبیعی علیه «چشمهای آسمان» ایجاد شود. یعنی، بن لادن هم زمانبندی حرکت و هم تغییر در محیط را برای پنهان ماندن اعضای خود مهم میدانست.
به نوشته برخی خبرنگاران، از منظر فنی نیز این توصیه توجیهپذیر بود. بیشتر پهپادهای امریکا برای شناسایی دقیق به دوربینهای نوری و مادونقرمز متکی اند. ابرهای متراکم و هوای مهآلود میتواند کیفیت تصویر را پایین بیاورد و کار اپراتور یا الگوریتمهای شناسایی را دشوار کند.
ترس بنلادن از کاشت ردیاب توسط پزشکان ایرانی در بدن فرزندانش
به نوشته استیو کول، بنلادن در نامههایش ابراز نگرانی کرده بود که «پزشکان ایرانی به بهانه درمان» در بدن پسرانش تراشه ردیاب جاسازی کنند و حتی شکل و اندازه احتمالی آن را هم توضیح داده بود. بنلادن به پسرانش نوشته بود: «پیچکاری ممکن است طبیعی به نظر برسد، اما سوزن بزرگتر از حد معمول خواهد بود. چیپ هم میتواند به درازی یک دانه غله باشد، اما بسیار نازک و صاف.»
روایت استیو کول نشان میدهد بخشی از خانواده بنلادن پس از فشارهای امنیتی سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ به ایران پناه بردند: «اسناد بهدستآمده پس از بازداشت خالد شیخ محمد، متهم اصلی حملات یازدهم سپتامبر، نشان میدهد فرزندان و همسران بنلادن با پاسپورت و ویزاهای معتبر و از مسیر کراچی، سرانجام خود را به ایران رساندند. بهطور مشخص، پسرش سعد و دو همسر بزرگترش در سال ۲۰۰۲ وارد ایران شدند.»
به نوشته این روزنامهنگار، نامههای سالهای بعد نیز ادامه این حضور را تایید میکند. بنلادن در سال ۲۰۱۰ به انتقال حمزه از ایران به قطر فکر کرده بود، اما عطیه عبدالرحمن (از مدیران القاعده) پیشنهاد داد او فعلاً در ایران بماند؛ زیرا «مسیر و ایستهای بازرسی» میان ایران و پشاور پرخطر است.
«پول گروگانگیری یک افغان را طلا بخرید»
به روایت استیو کول، اسامه بنلادن، که خود فرزند یک خانواده بازرگان عرب و تحصیلکرده دانشگاهی بود، همواره خود را کارشناس امور مالی نیز میدانست. او گاهی توصیههای دقیق اما نامتعارف برای سرمایهگذاری ارائه میکرد. در یکی از نامههای سال ۲۰۱۰، بنلادن توصیه کرده بود درآمد حاصل از گروگانگیری یک شهروند افغان باید در «طلا، یورو، دینار کویتی و یوان چین» سرمایهگذاری شود.
او نسبت به طلا بسیار خوشبین بود زیرا باور داشت هرگاه بحران جهانی شدت بگیرد قیمت آن بالا میرود؛ بحرانی که خود او عمداً در پی دامن زدن به آن بود. در همان نامه، به همکارش سفارش کرد که نوسان قیمتها را پیگیری کند و هر زمان که امکان داشت، در سطح ۱۵۰۰ دالر برای هر اونس اقدام به خرید کند.
به گفته کول، این نگاه مالی تنها به توصیههای فردی محدود نمیشد. بنلادن همچنان به منابع مالی القاعده دسترسی داشت. یکبار درخواست کرد ۳۰ هزار یورو از «صندوق شخصیاش» برداشت شود؛ صندوقی که ظاهراً بهمثابه کمکهزینهای ویژه برای او و تحت مدیریت کمیته مالی القاعده عمل میکرد.
استیو کول مینویسد، بنلادن بهجای استفاده از نظام بانکی که امکان رصد و ردیابی منابع مالی در آن وجود دارد، پول را از طریق شبکهای انسانی شامل پیکها، واسطههای مورد اعتماد و سازندگان اسناد جعلی جابهجا میکرد. انتقال نقدی، همراه با مدارک جعلی هویت، باعث میشد مسیر پول در سیستمهای رسمی ثبت نشود. خانه او در ابیتآباد هیچ خط تلفن یا اینترنتی نداشت و زبالهها بهطور مرتب سوزانده میشد تا کوچکترین مدرکی که به منابع مالی یا رابطها مربوط شود، باقی نماند.
گفته میشود که بسیاری از مردم محل نمیدانستند این خانه، محل اقامت بنلادن بوده است
شکست «سپر ابری» و فروپاشی القاعده
با همه آن وسواسها و احتیاطهای جزئی، سرانجام تدبیر اسامه بنلادن برای پنهان ماندن از «چشمهای آسمان» و فناوری نظارتگر امریکا به جایی نرسید. از سال ۲۰۰۲، تیمی از تحلیلگران سازمان اطلاعاتی امریکا (سیا) بهطور مداوم در پی شناسایی پیکهایی بودند که پیامها و پول را به او میرساندند. سرانجام، رد ابو احمد الکویتی از خلال بازجوییها، شنود تماسها و پیگیریهای میدانی به دست آمد و ماموران توانستند موتر او را تا ابیتآباد دنبال کنند.
این کشف راه را برای عملیات «نیپتون اسپیر» در سال ۲۰۱۱ هموار کرد؛ عملیاتی که با وجود مشکلات پیشبینینشده، به یورش موفق کماندوهای نیروی دریایی امریکا و کشته شدن بنلادن در طبقه بالای خانهاش انجامید.
مرگ او پیامدهای بزرگی داشت: از نگاه بسیاری، نوعی عدالت برای قربانیان یازدهم سپتامبر بود؛ شاخه اصلی القاعده متلاشی شد و سازمان را به جانشینی ضعیفتر، یعنی ایمن الظواهری، سپرد، کسی که در سال ۲۰۲۲ در حملات هوایی امریکا در کابل کشته شد.
بنلادن نزدیک به یک دهه توانست با همین احتیاطها، از جمله «دکترین روزهای ابری»، از دید دشمن دور بماند، اما سرانجام به دست همان دشمن کشته شد. اکنون، با پیشرفت فناوریهای راداری که از میان ابرها و حتی در تاریکی شب نیز دقیق عمل میکنند، چنین توصیهای دیگر کارکرد پیشین خود را ندارد. اگر در زمان بنلادن، پوشش ابر میتوانست برای ساعاتی سپری طبیعی در برابر «چشمهای آسمان» باشد، امروز همان ابرها دیگر مانعی جدی برای فناوریهای نوین به حساب نمیآیند.
این تفاوت، یادآور تغییرات ژرفی است که در فاصله تنها یک دهه در عرصه جنگ و ردیابی به وجود آمده است؛ تغییری که سرنوشت رهبر القاعده را رقم زد و نشان داد در برابر قدرت فزاینده فناوری، حتی احتیاطهای به شدت وسواسی نیز دیر یا زود فرومیریزند.
چهار سال پیش در چنین روزهایی، ملا هبتالله، رهبر طالبان، کابینه خود را اعلام کرد. کمتر کسی تصور میکرد که طالبان تمام جریانها، اقوام و اقشار سیاسی و اجتماعی را نادیده بگیرد و کرسیهای دولتی را میان اعضای خود تقسیم کند.
او از یکسو جریانهای غیرطالب را نادیده گرفت و از سوی دیگر، در درون تحریک طالبان، عناصر بانفوذ را بهتدریج به حاشیه راند و قدرت بلامنازع خود را بهعنوان حاکم افغانستان تثبیت کرد.
او در آغاز یک چهره ضعیف را به رهبری حکومت در کابل منصوب کرد. در حالی که همه انتظار داشتند عبدالغنی برادر بهعنوان رئیسالوزرای طالبان انتخاب شود، نام حسن آخند بهعنوان رئیس اداره طالبان در کابل اعلام شد.
تقسیم کرسیهای دولتی برای طالبان ساده نبود. اما هبتالله با ترفندهایی تلاش کرد از ارتقای موقعیت چهرههای بانفوذ و عناصری که برای او تهدید محسوب میشدند، جلوگیری کند. رهبر طالبان معاونان خود در دوره جنگ، که رهبری اصلی جنگ این گروه علیه حکومت پیشین و نیروهای خارجی را بر عهده داشتند، به وزارتخانهها فرستاد. عبدالغنی برادر، که بسیاری او را شانس اصلی نخستوزیری میدانستند، به معاونت اقتصادی رئیسالوزرا منصوب شد. یعقوب مجاهد به وزارت دفاع و سراجالدین حقانی به وزارت داخله انتخاب شدند.
اکنون، چهار سال پس از معرفی کابینه طالبان، بسیاری از عناصر بانفوذ پیشین تضعیف و منزوی شدهاند و هبتالله حاکم بلامنازع طالبان است.
انزوای برادر
عبدالغنی برادر، با توجه به جایگاه و محبوبیت خود در میان طالبان، قوم درانی و زیرک، و همچنین به دلیل اعتبار به دست آورده پس از امضای توافقنامه دوحه که عامل کلیدی در بازگشت طالبان به قدرت بود، از محبوبیت ویژهای برخوردار بود و گزینه اصلی برای نخستوزیری محسوب میشد.
برخلاف هبتالله، بسیاری از طالبان قندهاری به دلیل تحقیر و رنجی که برادر در زندان پاکستان متحمل شده بود، با او همدردی و همراهی داشتند. اما هبتالله با توجه به جایگاه برادر، تلاش کرد از قرار گرفتن او در رهبری حکومت در کابل جلوگیری کند.
او به جای برادر، یک چهره باسابقه اما بیادعا و بیعلاقه به حکومت را بهعنوان رئیسالوزرا انتخاب کرد. یک آگاه از مناسبات درون طالبان گفت: «گزینش ملا حسن به این هدف صورت گرفت که او هیچ ظرفیتی برای به چالش کشیدن هبتالله نداشت. ملا حسن سابقه کاری و سیاسی داشت، اما قدرت فیزیکی و نفوذ سیاسی نداشت. هبتالله چهرهای بیخاصیت را به رهبری اداره کابل آورد که نه برای آن ساخته شده و نه علاقهای به آن دارد.»
عبدالغنی برادر، معاون اقتصادی اداره طالبان
دو مانع در برابر قرار گرفتن ملا برادر در جایگاه رئیسالوزرای طالبان وجود داشت:
نخست، در اوایل قدرتگیری طالبان، تاثیرگذاری پاکستان در گزینش مقامهای طالبان بسیار برجسته بود، زیرا بسیاری از اعضای طالبان و خانوادههای شان هنوز در پاکستان بودند. با توجه به پیشینه تلخ برادر در پاکستان، حضور او در راس حکومت در کابل برای پاکستان خط قرمز بود.
یک فعال سیاسی نزدیک به طالبان گفت: «ملا برادر یکی از منتقدان سرسخت پاکستان است. او به دست پاکستانیها زجر کشیده و قطعاً با آنها آشتیناپذیر است. پاکستان تمام تلاش خود را به کار بست تا برادر در راس حکومت طالبان قرار نگیرد. سفر رئیس آیاسآی به کابل در هنگام تشکیل کابینه نیز به همین منظور بود.»
از سوی دیگر، طالبان نیز نمیخواستند بلافاصله پس از به دست گرفتن قدرت با پاکستان درگیر شوند، زیرا هنوز مطمئن نبودند که بتوانند بر تمام جغرافیای افغانستان کنترول یابند و هیچ جبهه یا جریانی در برابر آنها باقی نماند.
یک دیپلومات دخیل در مذاکرات دوحه اظهار داشت که در درون طالبان نیز برادر بهعنوان یک خطر برای عناصر دیگر، از جمله هبتالله، محسوب میشد. او نفر دوم طالبان بود و بسیاری او را شایسته میدانستند. مذاکرات قطر نیز به نام ملا برادر ثبت شد. هرچند کار اصلی از سوی امریکا انجام شد، اما اعتبار اصلی به برادر رسید. او در میان قندهاریها محبوبیت بیشتری داشت و بدنه اصلی طالبان با او همدردی میکردند.
این در حالی است که هبتالله در میان طالبان از شهرت و محبوبیت چندانی برخوردار نبود. او نمیتوانست یک چهره نیرومند، شناختهشده و بانفوذ را در مسند قدرت در کابل بنشاند. در این راستا، ملا برادر، که مورد توجه غرب و امریکا قرار داشت، از روابط سیاسی و بینالمللی کنار گذاشته شد و به مسائل اقتصادی محدود شد.
یک کارشناس ارشد امنیتی گفت: «هبتالله از هر کسی که کمترین تهدید احساس کند، بال و پرش را قیچی میکند.»
یک منبع در کابل در خصوص صلاحیت و جایگاه ملا برادر اظهار داشت که ملا برادر صلاحیت لازم ندارد، با این حال موقعیت وی از ملا حسن، رئیسالوزرا، بهتر است.
حذف تدریجی حقانی
پس از بازگشت طالبان به قدرت، حقانیها نخست وارد کابل شدند؛ هم به لطف حمایت مستقیم پاکستان، هم به دلیل همسویی برخی مقامات دولتی در کابل و هم به دلیل نفوذ بیشتر در مناطق شرقی نسبت به قندهاریها. حقانیها سمتهای مهم دولتی را در کابل اشغال کردند.
سراجالدین حقانی، وزیر داخله طالبان
حقانیها، که بیشترین نیرو را در کابل داشتند، خواستار سهمی برابر با طالبان قندهاری بودند. از این رو، دو طرف بارها در ارگ ریاستجمهوری درگیر شدند. گزارشهایی منتشر شد که خلیل حقانی با طالبان قندهاری در ارگ درگیر شده و این درگیریها حتی به زد و خورد فیزیکی و مسلحانه منجر شده بود.
یک آگاه سیاسی در کابل گفت: «طالبان قندهاری خود را مستحق زعامت و حاکمیت اصلی میدانستند. آنها حقانی را طالب حساب نمیکردند.»
از سوی دیگر، طالبان قندهاری، که عمدتاً ضد پاکستان بودند، به جناح حقانی با دیده شک مینگریستند و آنها را پاکستانی میدانستند.
با این حال، چهره اصلی در پشت صحنه، یعنی هبتالله، هم جناح حقانی و هم عناصر ضدپاکستانی قندهار را منزوی کرد. یک فعال سیاسی در شرق گفت: «هبتالله شبکه حقانی را بسیار خرد کرده است. شبکهای که بازوی عملیاتی و نظامی طالبان بود، اکنون به یک عامل بسیار کوچک در رژیم تبدیل شده است.»
به گفته او، «رهبر طالبان نخست صلاحیتهای مالی و اداری را از سراجالدین حقانی گرفت. اکنون تمام انتصابها را خودش انجام میدهد. حتی تمام قوماندانها، والیها، آمران حوزهها و روسای تحت امر سراجالدین حقانی را خودش تعیین میکند. انحصار قدرت و صلاحیت در هیچ مقطعی از تاریخ افغانستان اینگونه نبوده است.»
همزمان، ملا هبتالله برای استحکام موقعیت خود، در کنار هر چهره بانفوذ که از آنها احساس خطر میکرد، یک عنصر وابسته و نزدیک به خود را منصوب کرد. صدر ابراهیم، معین ارشد امنیتی وزارت داخله، عملاً تصمیمگیرنده اصلی در این وزارت است و به حقانی پاسخگو نیست.
یک پژوهشگر امنیتی گفت: «هبتالله زیر گلوی هر یک از عناصر تاثیرگذار، یک نفر از خود گماشته است.»
سرنوشت یعقوب
ملا یعقوب، وارث ملا عمر، بنیانگذار رژیم طالبان، به سرنوشتی مشابه حقانی دچار شده است. او که در آغاز با بلندپروازی حرکت میکرد، اکنون به چهرهای فاقد صلاحیت و اختیار تبدیل شده است.
منابع در کابل میگویند که همانند وزارت داخله، در وزارت دفاع نیز هبتالله یک چهره نزدیک به خود را گماشته است. قیوم ذاکر، معاون وزارت دفاع و رئیس عمومی سرحدات، تصمیمگیرنده اصلی است و به ملا یعقوب گوش نمیدهد.
یک عضو ارشد طالبان گفت: «قیوم ذاکر، معاون وزیر دفاع و قوماندان عمومی سرحدات، قصر دلکشا در ارگ را مرکز فرماندهی خود ساخته و آن را دیوار و احاطه کرده است.»
موقعیت عبدالحق وثیق
برخلاف موقعیت رو به افول سراج حقانی و یعقوب مجاهد، عبدالحق وثیق از صلاحیت و جایگاه بیشتری برخوردار است. او در تمام ادارهها مداخله میکند. نیروهای استخبارات در کنار امر به معروف، در تمام عرصههای عمومی و اجتماعی دخالت دارند.
یک کارشناس ارشد امنیتی گفت: «همزمان، بسیاری از ملاقاتها و معاملات خارجی توسط استخبارات انجام میشود.» او افزود که هیئتهای استخباراتی زیادی به کابل و قندهار میآیند و وثیق در تمام معاملات پنهان داخلی و خارجی دخیل است.
بیاختیارسازی کابینه
منابع اجماع نظر دارند که بسیاری از اعضای کابینه طالبان فاقد اختیار و صلاحیت هستند. آنها نه صلاحیت مالی دارند، نه صلاحیت استخدام، نه در سیاستگذاری دخیلاند و نه توان تصمیمگیری مستقل دارند.
یک منبع گفت که چهرههایی که تلاش کردند در برابر هبتالله استدلال کنند یا با اقدامات او مخالفت ورزند، یکی پس از دیگری حذف شدند. به گفته منبع، عبدالکبیر، کفیل سابق رئیسالوزرای طالبان در کابل، تیمی پنجنفره تشکیل داده بود و هر از گاهی به دیدار هبتالله میرفتند و سیاستهای او را به چالش میکشیدند. خلیل حقانی نیز در این تیم بود. آنها به ملا هبتالله میگفتند: «این کارت خوب است و این کارت بد.»
منبع افزود: «خلیل حقانی ترور شد، عبدالکبیر از معاونت سیاسی رئیسالوزرا حذف شد و حتی سمت معاونت رئیسالوزرا از تشکیلات این گروه برداشته شد.»
منابع میگویند که امیرخان متقی، وزیر خارجه طالبان، نیز فاقد صلاحیت است. به گفته منابع در وزارت خارجه طالبان، همه سفارتخانهها از قندهار تعیین میشوند. متقی با سفرهای خارجی سعی میکرد اثرگذار به نظر آید، اما سفرهای او نیز لغو شده است. به گفته منابع، بسیاری از وظایف وزارت خارجه توسط استخبارات این گروه پیش برده میشود.
سرنوشت عباس استانکزی قابل توجه است. او از معدود مقامات طالبان بود که سیاستهای هبتالله را به شدت انتقاد میکرد. سرنوشتش به تبعید کشید. منابع در امارات متحده عربی گفتند که «رژیم طالبان به امارات متحده گفته است که اگر استانکزی اظهارنظری علیه طالبان کند، او را از ابوظبی اخراج کند.»
کاهش نفوذ پاکستان
منابع معتقدند که طالبان تلاش دارند عناصر نزدیک به پاکستان را بهتدریج کنار بزنند. مولوی کبیر به پاکستان نزدیک بود. همچنین، امیرخان متقی به پاکستان نزدیک است و خانوادهاش همچنان در پاکستان زندگی میکند. شبکه حقانی نیز به دلیل نزدیکی به پاکستان به حاشیه رانده شد.
نشست سهجانبه پاکستان، چین و طالبان در کابل
با وجود نفوذ گسترده پاکستان بر رژیم طالبان در چهار سال گذشته، این کشور نتوانست بر سیاست طالبان در حمایت از تحریک طالبان پاکستان تاثیر بگذارد. یک دیپلومات بلندپایه سابق افغانستان گفت: «پاکستان عملاً اثرگذاری خود را بر تصمیمهای استراتژیک دولت طالبان از دست داده است، هرچند هنوز در سطح تاکتیکی تأثیرگذار است.»
به گفته او، طالبان در ماههای اخیر و پس از سفر وزیران خارجه و داخله پاکستان به کابل، تیتیپی را مهار کرده بودند. اما پس از حملات پاکستان به مناطق شرقی، بار دیگر تحریک طالبان پاکستان را رها کردند. در روزهای اخیر، حملات تحریک طالبان پاکستان و جداییطلبان بلوچ در خاک پاکستان افزایش یافته است.
چه کسانی صاحب صلاحیتاند؟
یک آگاه از مناسبات طالبان در کابل گفت که نوع رفتار هبتالله یادآور سیاستهای اشرف غنی است. به جز تعداد معدودی از «نازدانههای» او، دیگران بیاختیار و بدون صلاحیتاند.
هبتالله اطرافیان و چهرههای معتمد خود را بالا کشیده است. او در حال حاضر، به جز تیم خود و بقایای ملا منصور، رهبر پیشین این گروه، به دیگران اعتماد ندارد. منابع متعدد، هدایتالله بدری، وزیر معادن، ملا ناصر آخند، وزیر مالیه، نوراحمد آغا، رئیس بانک مرکزی، و احمدجان بلال، رئیس شرکتهای دولتی در کابل را از افراد مورد اعتماد هبتالله میدانند.
به گفته منابع، در ولایات، ملا شیرین، والی قندهار، یوسف وفا، والی بلخ، و مولوی طالب، قوماندان قندهار و مسوول گارد خاص رهبر، از افراد با صلاحیت و بسیار نزدیک به هبتالله محسوب میشوند.
همزمان، برخی چهرهها در کابل به هبتالله نزدیک محسوب میشوند. اما در سیاستهای کلان این گروه نقشی ندارند. وزیران امر به معروف و نهی از منکر، تحصیلات عالی و معارف با «تعقیب مو به موی» سیاستهای افراطی هبتالله، سعی دارند اعتماد وی را کسب کنند.
ملای عامی که با صلاحیتترین حاکم پس از داوود شد
تا دو سال پیش، باور غالب این بود که کسی به نام هبتالله وجود ندارد. برخی او را «نام مستعار استخبارات پاکستان» عنوان میکردند. پس از بالا گرفتن این گمانهزنیها و شایعات، هبتالله دو سال پیش در تالار لویهجرگه در کابل حاضر شد و سپس به سفرهای ولایتی پرداخت. او در مسجد جامع قندهار سخنرانی کرد، اما هیچ تصویری از او منتشر نشد. برخی منابع گفتند که در هنگام سخنرانی نیز سعی کرده چهرهاش دیده نشود.
یک مقام بلندپایه امنیتی سابق گفت که هبتالله را به این دلیل به رهبری طالبان آوردند که ریشه نداشت. از او حمایت کردند، زیرا افراطی و فاقد عقبه اجتماعی بود و افراطیت را در پیش میگرفت. اما این چهره مجهول و ناشناخته اکنون کنترول مطلق را در اختیار دارد. پس از سقوط داوودخان، هیچ رهبر یا رئیسجمهوری در افغانستان تا این حد انحصارگرا و با صلاحیت نبوده است.
این مقام سابق افزود: «کنترول هبتالله بیش از اشرف غنی، حامد کرزی و داکتر نجیب است.»
رهبر طالبان برخلاف حاکمان سابق در قندهار زندگی میکند. او بسیار متاثر از شورای علمای قندهار و جمعی از مشاورانش مذهبیاش است.
منابع متعدد تاکید میکنند که هبتالله بسیار متاثر از جمهوری اسلامی است. مستشاران نظامی و اعضای سپاه پاسداران بهطور گسترده در قندهار حضور دارند. یکی از وزیران سابق افغانستان گفت که «تشکیلات قنسولگری ایران در قندهار، بزرگتر از سفارت این کشور در کابل است.»
ایران سعی کرده است که با اطرافیان هبتالله روابط نزدیکی برقرار کند. برخی چهرههای نزدیک به هبتالله مانند ملا قیوم ذاکر و صدر ابراهیم به سپاه پاسداران نزدیک هستند. بسیاری از ملاهای نزدیک به رهبر طالبان نوعی متاثر از جمهوری اسلامی هستند.
در واقع، جمهوری اسلامی در تثبیت جایگاه هبتالله بهعنوان حاکم بلامنازع افغانستان، نقش ایفا کرده است.
کارتر ملکاسیان، مشاور سابق نیروهای امریکایی در افغانستان در کتاب «تاریخ جنگ امریکا در افغانستان» نوشت که ملاعمر باور نداشت امریکا به جز تهدید لفظی، قصدی برای حمله به افغانستان داشته باشد.
ملاعمر برای این محاسبه نادرست بهای سنگینی پرداخت، محاسبهای که ریشه در برداشت تمام اسلامگرایان از غرب به عنوان «نظام در حال زوال»، «غرق در لذات دنیوی و فاقد جسارت جنگی» دارد.
با این که نظام طالبان برای حمایت از بن لادن سقوط کرد اما این گروه هرگز رابطه خود را با القاعده قطع نکرد. رهبران القاعده پس از بازگشت طالبان به قدرت به افغانستان برگشتند. ایمن الظواهری در مهمانخانه سراج الدین حقانی در وزیر اکبر خان کابل زندگی میکرد که بعداً با راکت پهپاد امریکایی در آنجا کشته شد.
یافتههای افغانستان اینترنشنال نشان میدهد که سیفالعدل، رهبر جدید القاعده پس از بازگشت طالبان به کابل ابتدا در پکتیکا اقامت داشت، اما هنگامی که در ماههای جون و جولای ۲۰۲۲ در ولسوالیهای گیان و برمل پکتیکا و سپیره خوست زمینلرزه رخ داد و سازمانهای امدادگر به این مناطق سفر کردند، سیفالعدل و دیگر رهبران القاعده این مناطق را ناامن یافتند و به کنر و نورستان منتقل شدند. این نشان میدهد که القاعده در تاروپود طالبان ریشه دوانده است.
هبت الله و دیگر مقامهای طالبان مانند اواخر دهه نود میلادی، اصرار دارند که به القاعده و دیگر گروههای تروریستی اجازه نمیدهند که از خاک افغانستان استفاده کنند. اما، تمام شواهد نشان میدهد که افغانستان برای القاعده یک استراحتگاه نیست بلکه محلی برای تجدید قوا و برنامهریزی برای حملات مجدد است.
اگر القاعده قرار است هیچ کاری نکند، دلیل وجودی، داعیه و اعتبار آن زیر سوال میرود. انفعال القاعده جا را برای گروههای اسلامگرای تروریست دیگر باز میکند و معتقدان به جهاد جهانی علیه امریکا و اروپا به آنها میپیوندند.
گزارشهای سازمان ملل و ارزیابی تحلیلگران نشان میدهد که تحت رهبری سیفالعدل، شبکه القاعده از افغانستان بهعنوان مخفیگاه، مرکز آموزش، فرماندهی، مدیریت، لجستیک و منابع مالی استفاده میکند. این گروه در پی آن است تا حوزه فعالیت را از طریق شاخههایش به دیگر کشورهای ناپایدار گسترش دهد. القاعده اکنون بیشتر در کشورهای افریقایی با جمعیت مسلمان فعال است، منطقهای که دارای دولتهای ضعیف و فرومانده است.
القاعده با این استراتژی از افغانستان به عنوان مرکز رهبری استفاده میکند. طالبان با این که خواستار بهبود روابط با امریکا است، اما به دلایل فکری و ضدیت عمیق تمام جنبشهای رادیکال اسلامگرا با امریکا به علت حمایت از اسرائیل و دولتهای عربی، کاری برای مهار القاعده انجام نمیدهد.
داعش مهمتر از القاعده
روایت ترساندن غرب از رابطه طالبان با القاعده و جنگجویان دیگر کارکردی مشابه دوره پس از یازده سپتامبر را ندارد. طالبان از نظر سیاسی بر رابطه با امریکا تاکید دارد و از نظر استخباراتی در مورد دشمن مشترک شان- داعش- تبادل اطلاعات میکنند.
کشورهای نگران دیگر مانند روسیه نیز روی رابطه امنیتی و استخباراتی با طالبان سرمایهگذاری کرده اند. مسکو برای همکاری طالبان در حوزه امنیتی و دور نگهداشتن این گروه از دایره نفوذ غرب، حکومت طالبان را به رسمیت شناخت. روسیه عمیقاً باور دارد که غرب به ویژه امریکا، از گروههای شبه نظامی برای بی ثبات کردن آسیای مرکزی استفاده میکنند. مسکو حتی مدعی است که جنگجویان خارجی از سوریه به افغانستان منتقل میشوند.
طالبان کوشیده است که رابطه استخباراتی با کشورهای منطقه و غرب را به فرصتی برای به رسمیت شناخته شدن و خروج از انزوا تبدیل کند. این گروه نشان میدهد که بند گروههای اسلامگرا در دستش است و به کشورهای غربی سیگنال میدهد که تجربه یازدهم سپتامبر تکرار نخواهد شد.
سفیر سابق پاکستان در افغانستان اخیراً فاش کرد که پس از سقوط کابل، رئیس سیآیای امریکا به کابل سفر کرده بود. این سفر و موضعگیریهای بعدی مقامهای طالبان و امریکایی نشان داد که داعش فصل مشترک همکاری واشنگتن و طالبان است. برای واشنگتن، داعش تهدیدی فوریتر است، از این رو در کنار پهپادهای تیزبین، به طالبان برای زدن داعش نیاز دارد.
امریکا به رغم گزارشهای شورای امنیت، بر طالبان برای خارج کردن القاعده از افغانستان فشار نیاورده است. حکومت جو بایدن، رئیس جمهور پیشین امریکا انکار میکرد که القاعده بار دیگر در افغانستان تجدید سازمان کرده است یا القاعده و طالبان همچنان روابط دیرینه و نزدیک خود را حفظ کردهاند.
سازمان ملل در گزارش خود به شورای امنیت هشدار داده است که «حضور رهبران ارشد القاعده در کشور تغییر نکرده و این گروه همچنان تهدیدی برای منطقه و حتی فراتر از آن محسوب میشود.» با این حال، «این گروه در حال حاضر توانایی اجرای حملات پیچیده و دوربرد را ندارد.» این همان نکتهای که به امریکا فرصت میدهد که بر تهدید داعش متمرکز شود و همکاری با طالبان و رفتار کژدار و مریز با این گروه را توجیه کند.
رصد از آسمان
پس از شکست تلخ لشکرکشی امریکا در افغانستان و عراق، تمایل به ارسال سرباز و مداخله نظامی، در واشنگتن کاهش یافته است. چالش اقتصادی و فناوری چین از یکسو و خستگی مردم از امریکا از جنگهای خارجی با هزینه تریلیون دالری، سیاستمداران امریکایی را در مورد مداخله در کشورهای دیگر محتاط کرده است.
امریکا برای ترصد گروههای تروریستی به پهپاد متکی است. فرماندهان نظامی امریکا در دوره بایدن در کانگرس میگفتند با این که خروج سربازان امریکایی توانایی این کشور برای زیرنظر گرفتن سازمانهای تروریستی در افغانستان را کاهش داده اما «استراتژی ترصد از آسمان» این خلاء را جبران کرده است. حکومت بایدن کشتن الظواهری در قلب کابل را نتیجه موفقیت این استراتژی میدانست.
قلمرو طالبان تحت نظارت دایم پهپادهای امریکایی است و این گروه در آینده شاهد حملات بیشتر پهپادی امریکا خواهد بود. همکاری مشترک اطلاعاتی پاکستان و امریکا برای پاییدن القاعده، تیتیپی و داعش، افغانستان را در معرض تعرضات نظامی این دو کشور قرار داده است.
هر قدر که گروههای تروریستی مستقر در افغانستان توانایی حمله در خاک کشورهای غربی را پیدا کنند به همان اندازه طالبان در برابر اقدامات نظامی بیرونی آسیب پذیر خواهند شد.
امریکا به جای لشکرکشی پرهزینه به پهپادهای خود متکی است و هیچ یک از رهبران طالبان و القاعده از تیررس موشکهای هلاکتبار امریکا در امان نیستند. امریکاییها زمانی که احساس کنند بازیگران خارجی تهدیدی امنیتی هستند، در حذف شان کوتاهی نمیکنند.
ترامپ، قاسم سلیمانی، فرمانده نامدار سپاه پاسداران را حذف کرد و بایدن ایمن الظواهری را. اگر روزی رهبران طالبان مانند هبتالله به طور فعال با القاعده همدستی کنند، باید نگران پهپادهای امریکایی باشند.