چرا از بهرسمیتشناسی طالبان توسط روسیه شگفتزده شدیم؟

روسیه بهعنوان نخستین قدرت بزرگ جهانی طالبان را بهگونه رسمی به رسمیت شناخت. این خبر برای بسیاری از افغانها چه در داخل و چه در خارج از کشور با موجی از خشم و انتقاد به همراه بود.
روسیه بهعنوان نخستین قدرت بزرگ جهانی طالبان را بهگونه رسمی به رسمیت شناخت. این خبر برای بسیاری از افغانها چه در داخل و چه در خارج از کشور با موجی از خشم و انتقاد به همراه بود.
سیاستمداران، فعالان جامعه مدنی و شهروندان با نشر بیانیهها و یادداشتهایی در شبکههای اجتماعی این اقدام مسکو را نکوهش کردند. تحلیلگران نیز به سرعت تفسیرهای مختلفی در این مورد ارائه دادند.
طوری که برخی این تصمیم را بخشی از تلاش روسیه برای نفوذ در افغانستان دانستند، برخی دیگر آن را نشانهای از «آغاز پایان طالبان» تفسیر کردند، زیرا به باور آنان ممکن است این گروه به مهرهای نیابتی بازیهای منطقهای تبدیل شود.
شماری هشدار دادند که این گام، راه را برای بهرسمیتشناختن طالبان از سوی کشورهای دیگر باز خواهد کرد.
تعدادی نیز از بیاعتنایی آشکار روسیه به نقض گستردهای حقوق بشر، بهویژه علیه زنان و اقلیتها بهشدت انتقاد کردند.
اما در میان تمام این واکنشها یک پرسش بنیادی مطرح است: چرا ما از بهرسمیتشناخته شدن طالبان توسط روسیه شگفتزده شدهایم؟
بیشتر بخوانید: رسمیتشناسی طالبان؛ مهره روسیه در بازی بزرگ
پیشینه روابط روسیه با طالبان
روسیه از سالها پیش با طالبان در تماس بوده است. این روابط پس از اسد ۱۴۰۰ آغاز نشد، بلکه در زمانی که جمهوری اسلامی افغانستان بهعنوان حکومت مشروع افغانستان هنوز پابرجا بود، شکل گرفته بود.
در سال ۱۳۹۷ خورشیدی شخصیتهایی چون حامد کرزی رئیسجمهور پیشین افغانستان، محمدیونس قانونی معاون پیشین ریاستجمهوری، عطامحمد نور والی سابق بلخ، محمد محقق مشاور سابق رئيسجمهور، فوزیه کوفی نماینده عضو مجلس نمایندگان و دیگران به مسکو سفر رفتند و با طالبان دیدار کردند. نشست مسکو در حالی برگزار شده بود که حکومت افغانستان به سیاسیون جمهوریت هشدار میداد که شرکت آنان اعتبار دولت را تضعیف میکند. با این حال آنان به هشدارها توجه نکردند و به نشست مسکو رفتند.
پیش از سقوط کابل نیز در نشستهای دوحه، سفیران و مقامهای ارشد روسیه، چین، ایران و برخی از کشورهای دیگر صف میکشیدند تا با هیأت طالبان دیدار کنند.
این واقعیتهایی است که برای همه آفتابی است، اما امروز به نظر میرسد که فراموش شده است. چه کسانی کشور را به طالبان سپردند؟ چرا هنوز هم برخی از سیاسیون وانمود میکنند که از بهرسمیتشناخته شدن طالبان غافلگیر شدهاند؟
به نظر میرسد که سیاسیون اپوزیسیون طالبان چهار سال پس از بازگشت این گروه به قدرت هنوز هم دچار سوء محاسبه هستند. این سیاسیون متهماند که هیچ برنامه عملی روی دست ندارند ولی انتظار دارند کشورهایی که در سرنگونی نظام جمهوری سهم داشتند، دوباره این نظام را بازگرداند.
آیینهای که شکست نیروهای غیرطالبانی را بازتاب میدهد
به رسمیتشناختن طالبان فقط بازتاب منافع استراتژیک روسیه نیست. این تصمیم آیینهای است که شکست تلخ اپوزیسیون طالبان را بازتاب میدهد: شکست سیاسیون غیرطالبانی در ارائه یک بدیل سیاسی، شکست در ایجاد کمترین وحدت میان چهرههای مخالف طالبان و شکست در شکلدهی یک جبهه ملی واقعی.
چهار سال پس از بازگشت طالبان به قدرت اپوزیسیون طالبان هنوز نتوانسته است از مرحله پراکندگی، ضعیف و اختلافات درونی عبور کند.
ما هنوز بهجای تشکیل یک جبهه واحد ملی، شاهد ایجاد گروههای کوچک و حرکات منفرد بودهایم. حرکاتی که در واقع بیشتر بازتاب رقابتهای فردی بودهاند تا اختلافات واقعی سیاسی. بسیاری از ناظران میگویند اکنون زمان آن است که از نیروهای سیاسی مخالف طالبان پرسیده شود در چهار سال گذشته چه کار کردهاند!؟
بیشتر بخوانید: به رسمیتشناسی طالبان توسط مسکو؛ گامی در مسیر بازتعریف مناسبات منطقهای
رهبران سیاسی یا اعضای یک نهاد مدنی؟
رهبران سیاسی که بسیاری از آنان بار شکستهای گذشته را نیز بهدوش میکشند، در چهار سال گذشته بیشتر به اعضای یک نهاد مدنی شباهت داشتهاند تا یک جریان سیاسی دارای استراتیژی. آنان بیانیه صادر میکنند، در کنفرانسها شرکت میکنند، اما راهبرد، ساختار و نقشه روشن برای آینده ندارند. نیروهای سیاسی خارج از افغانستان با گذشت هر روز بیشتر دچار تفرقه شدهاند.
آنانی که در داخل افغانستان ماندهاند، یا خاموشاند و یا به حاشیه رانده شدهاند. مردم عادی افغانستان که در میان اینهمه آشفتگی نظارهگرند، بهتدریج امید خود را از دست میدهند.
از همان روزهای نخست پس از سقوط کابل، خلای بزرگ رهبری احساس میشد. نبود جهتگیری، نبود انسجام و نبود افق دید مشترک.
در این چهار سال با صدها تن از چهرههای سیاسی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی گفتوگو کردهام. از رؤسایجمهور پیشین گرفته تا فرماندهان مقاومت، از روشنفکران تبعیدی تا فعالان داخل کشور. همگی یک نکته را تکرار میکنند: «باید کاری کنیم.»
اما واقعیت این است: هیچکس حاضر نیست با دیگری کار کند و عضو یک حرکت مشترک شود.
خودمحوریها پابرجاست، بیاعتمادیها عمیق است و در نتیجه یک حرکت ملی واقعی شکل نگرفته است.
مخالفان طالبان چگونه میتوانند انتظار داشته باشند که جهان از آنها حمایت کند، در حالیکه خود قادر به نشستن بر سر یک میز مشترک نیستند؟ همین اکنون کسانی که با خشم از اقدام روسیه انتقاد میکنند، آیا حاضرند فقط یکبار برای نجات افغانستان بر سر یک میز بنشینند؟ آیا حاضرند بهخاطر مردم ما، بهویژه زنان افغان که از همه بیشتر قربانی این وضعیت هستند، از اختلافات بگذرند و وحدت را فراتر از الفاظ اولویت بدهند؟
اقدام روسیه، احتمالا آخرین مورد نخواهد بود. ایالات محتده امریکا به شمول کشورهای دیگر نیز ممکن است طالبان را بهرسمیت بشناسند، برخی از سر منافع، برخی به دلیل بیتفاوتی یا خستگی.
جایگاه طالبان در نظام جهانی ممکن است رفتهرفته پذیرفته شود، اما پرسش اصلی این است که مردم افغانستان با این گروه چه خواهند کرد. افغانستان با صدور بیانیه و توییت آزاد نخواهد شد. افغانستان با کنفرانس و سخنرانی بازسازی نخواهد شد. برای آزادی و عدالت، چیزی فراتر از محکومکردن لازم است: اراده جمعی، شهامت سیاسی و همسویی هدفمند.
تا زمانی که افغانها اراده واقعی برای اتحاد و عمل مشترک پیدا نکنند، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. نه طالبان، نه شناسایی بینالمللیشان و نه سرنوشت ما.
واقعیت این است که طالبان نه یک دولت مشروع است و نه ظرفیتی برای حکومتداری دارد. طالبان افغانستان را مانند یک گروه شبهنظامی مدیریت میکند، نه چون یک دولت مسئول و پاسخگو. هیچ ساختار روشن دولتی وجود ندارد، تصمیمها پشت درهای بسته و بر بنیاد منافع گروهی گرفته میشود. هیچ نظامی از حسابدهی، شفافیت یا قانونمندی وجود ندارد. چنین وضعیت نمیتواند پایه ثبات باشد، نه برای مردم، نه برای منطقه، و نه برای جهان.
در کنار این، طالبان زنان را از همه عرصههای زندگی حذف کرده است — از آموزش گرفته تا کار و مشارکت اجتماعی. آزادی بیان را نابود کرده است. آنچه امروز در افغانستان برقرار است، استبدادی است که بهنام اسلام اعمال میشود، در حالیکه بسیاری از رفتارهای طالبان خلاف آموزههای دینی است. مردم گرسنهاند، اقتصاد در حال سقوط است، و نسل آینده در معرض افراطگرایی قرار دارد. اما با وجود اینهمه، کشورهای مختلفی که به دنبال بهرسمیتشناسی طالبان هستند، بهجای توجه به این واقعیتها، در میانه این بینظمی جهانی به دنبال تأمین منافع کوتاهمدت خودند.
افغانستانِ ساختهشده توسط طالبان به زندانی بیسقف تبدیل شده است. اما باور دارم و تاریخ نیز نشان داده است که چنین دیکتاتوریهایی پایدار نمیمانند. شرط شکست آن، اتحاد ماست. ما باید نسل خود را آگاه و آموزش دهیم، و جامعه تبعیدی باید از تفرقه دوری کرده و برای یک هدف واحد تلاش کند: آزادی افغانستان از چنگال طالبان.